فقط یک خواننده زن ایرانی، این نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر آواز بخونه.
فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه به یاد دوران شیرخوارگیش میفته و به مادرش وابسته میشه.
فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش".
فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیفته.
فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با گردنشون 6 درجه فرق میکنه.
فقط در ایرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امری اجتناب ناپذیره.
فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره.
فقط یک مرد ایرانیه که مامانش رو بیشتر از زنش دوست داره.
فقط در رستوران ایرانیه که به جای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بر و بر میز روبروت رو نگاه میکنی.
فقط یک خانم ایرانیه که توی سوپر مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش پاشنه 25 سانتی میپوشه.
فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها به جای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!
فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن اجاره خونه اون ور آب چقدره؟
فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن بیچاره سنی نداشت سکته کرد!
فقط در ایرانه که ابروی دختراش 6 خط بالاتره.
فقط در ایران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده دیوانه!
فقط یه دختر ایرانی این استعداد رو داره که توی گرمای تابستون چکمه بپوشه و توی سرمای زمستون صندل.
فقط یک ایرانیه که توی رستوران بعد از خوردن غذاش درخواست ظرف یکبار مصرف میده تا 2 لقمه باقیمونده غذاشو ببره خونه چون فکر میکنه پول داده.
فقط یک ایرانیه که تو رستوران سالاد را شخم میزنه و قبل از اینکه غذا رو براش بیارن سیر میشه.
فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن.
فقط ایرانی ها هستند که معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه.
فقط ایرانی ها هستند که در فرودگاه ها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن.
فقط یک خانم ایرانی میتونه که در یک استخر هتل 5 ستاره با گن و لباس زیر بیاد تو آب چون فکر میکنه هر گردی گردوست.
فقط ایرانیها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست از غذا و همه توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا بودم.
فقط در اداره های دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هر یک از کارکنان خود مدیر کل اون اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز پارک میکنند و با دمپایی در اداره میچرخن.
فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه.
فقط در ایرانه که پسر به پسر تیکه میندازه تا پیش دوست دخترش کلاس بزاره!
فقط یک ایرانی هست که پیش از یاد گرفتن کامپیوتر، می تونه فیلتر رو دور بزنه!
این نوجوان اهل اسویتلینگ سوتهمپتون همپشایر، پس از رنگ کردن موهایش از ناحیه سر احساس خارش کرده و پس از آن لک هایی سیاه رنگ روی پوستش ظاهر شده اند که خارش آور بوده اند. این لک ها حاوی ماده شیمیایی پارا فلیندیامن OPD هستند.
«کوئل رابینز» 14 ساله از واکنش آلرژیکی رنج می برد که به واسطه ی رنگ کردن موهایش به آن دچار شده است»
در کمتر از 48 ساعت سر و گردون او شروع به بزرگ شدن کرد و به اندازه ای دو برابر مقدار واقعی اش رسید طوری که این دختر نوجوان به زحمت می توانست نفس بکشد.

این عارضه درست چند هفته بعد از مرگ دختر 17 ساله «تابتا مک کورت» افتاد. این دختر تنها 20 دقیقه پس از رنگ کردن موهایش دچار سکته ی مغزی شده بود.
وی شروع به داد و فریاد نمود و پس از مدتی تقلا کردن در خانه ی دوستش جان داد.

تابتا مک کورت
رفتار شما بسیار دلنشین است اما گاهی دیگران را از خود می رنجانید و این به دلیل شرایطی است که برای شما به وجود می آید. همیشه فکر می کنید که دیگران شما را درک نمی کنند اما این قضاوت در برخی موارد اشتباه است. یک نکته ی مهم دیگر این است که برای رسیدن به مقصد باید صبر پیشه کنید و جالب تر آن که خود نسبت به این موضوع آگاه هستید.
گیتار:
به اصطلاح شما فردی سرزنده و فعال هستید. در ارتباط خود با دیگران به دنبال واژه های درشت نمی گردید. شاید گاهی برای صحبت کردن از احساسات خود دچار مشکل می شوید ولی سعی کنید تا از آنچه هستید راحت تر باشید.کلام شما ساده اما دلنشین است و یکی از ویژگیهای شما آن است که اگر کسی را دوست بدارید نمی توانید به راحتی او را فراموش کنید. روابط اجتماعی مناسبی دارید و به شب های پر ستاره علاقه مندید.
پیانو:
شما شخصیت آرامی دارید. تفکر منحصر به فرد شما، شما را از دیگران متمایز می کند. آرزوهای شما یا خیلی دور هستند یا خیلی نزدیک و بین این دو ستاره ای از آرزو برای شما چنان نمی درخشد که نظر شما را جلب کند. تخیل زیبایتان توانایی آن را دارد تا به حقیقتی دست یافتنی و ملموس تبدیل شود حتی اگر دیگران آن را تأیید نکنند.
سه تار:
اندیشه های عارفانه ای دارید. به آینده بسیار می اندیشید و آن چه در اطراف شما می گذرد برای شخصیت شما اهمیت کمتری دارد. در اثبات حسن نیت خود سعی و تلاش می کنید و در بعضی مواقع دست از آن برمی دارید. انسان مستعدی هستید و این به آن معناست که با کمی تلاش می توانید به قله های دست نیافتنی، برسید. البته بسیار خیال پرداز نیستید و دنیای ذهنی شما یک دنیای دست یافتنی است.
ارگ:
شما یک فرد کاملا״ احساساتی هستید. با آنکه در بعضی مواقع آن را بروز نمی دهید اما به این فکر می کنید که آیا کسی که دوستش دارید نیز به شما می اندیشد؟ بدانید که او نیز شما را تا حد امکان دوست دارد. حس و نوع عشق شما از عشق های صادقانه است که شاید برای کمتر کسی اتفاق بیفتد.
ویلون:
شما فردی بسیار زیرک و باهوش هستید و متوجه نکاتی می شوید که دیگران از آنها غافلند. به زبان ساده یعنی مو را از ماست می کشید. باید در مسیر زندگی خود پا پیش بگذارید تا بتوانید موفق شوید و قبل از انجام هر کاری درباره ی آن بیندیشید تا موقعیت های خوب را شکار کنید. غرور شما قسمتی از شخصیت شماست پس نه براحتی آن را زیر پا بگذارید و نه آن را سر سختانه برای خود حفظ کنید. خوشبختی شما در گرو استفاده ی بموقع از لحظه هاست، لحظه و زمان را از دست ندهید.
دف:
از ارتباط با خداوند لذت می برید و این امر نشأت گرفته از اندیشه های عارفانه ی شماست. در ذهن و افکار خود به سیر و سفر می پردازید و این سفر نه به معنای سفر از شهری به شهر دیگر، بلکه از عالمی به عالم دیگر است. شما دوست دارید که در آن عالم لحظاتی را سپری کنید، در آنجا بغض خود را بشکنید و خالصانه با خدای خود حرف بزنید. شاید فکر می کنید خدا شما را فراموش کرده است اما خدا بندگانش را هرگز فراموش نمی کند.
آکاردئون:
وجود شما سراسر از عشق است و شما عاشق دوست داشتن هستید. آنچه که شما گم کرده اید و به جستجوی آن می پردازید درون شما وجود دارد. به اطراف خود بیشتر توجه کنید، گم کرده ی شما بسیار نزدیک به شماست، سعی کنید مهار زندگی خود را در دست داشته باشید تا آن را بیشتر رام کنید.
شیپور:
شما یک انسان خوش نشین هستید. دیگران فکر می کنند براحتی می توانند به درون شما پی ببرند اما به واقع خلاف این موضوع است. با آنکه به طور غیر مستقیم در حل مسائل خود از دیگران کمک می گیرید اما سعی کنید تا از اندیشه های دیگران نیز به طور مستقیم بیشتر استفاده کنید.
یک بار با اصرار زیاد، من و همسرم رو به روستای پدریش دعوت کرد و هر
کاری از دستش بر می اومد انجام داد که به ما خوش بگذره، شده بود یکی از
دوستان خانوادگیمون و با هم رفت و آمد زیادی پیدا کرده بودیم ...
اون
روز طبق معمول هر روز رفتم دستشویی -که درش کنار آبدارخونه بود- تا دستام
رو بشورم و یه صبحانه ای بخورم. وقتی از دستشویی بیرون اومدم یهو یه دستی
از آبدارخونه بیرون اومد و من رو به داخل کشید... آقا سید بود! از تعجب
دهنم باز مونده بود، گفتم: چیه، چی شده؟ چرا اینطوری می کنی؟ در حالی که
دستش رو می ذاشت روی شونه م گفت: تو خیلی نازی، من خیلی دوستت دارم... قلبم
یهو از حرکت ایستاد، چشام گرد شد و با عصبانیت خودم رو عقب کشیدم و گفتم:
این حرفا یعنی چی؟ خجالت بکش سید، ما با هم نون و نمک خوردیم...
شروع
شد... داستان زجر و عذاب من تو اداره شروع شد... روزی نبود که سر راهم سبز
نشه و به بهانه های مختلف خودشو بهم نزدیک نکنه. مدتی بود تو خونه هم با
همسرم مشکل داشتم، از ساعات کاری زیادم ناراضی بود، به همین دلیل نمی
تونستم در مورد این موضوع بهش چیزی بگم، نمی دونم شاید اگه زن دیگه ای جای
من بود محبت نداشته همسرش رو با رابطه با یکی دیگه جبران می کرد، ولی من
اینکاره نبودم! ...
دستشویی یا آبدارخونه رفتن برام شده بود یه کابوس،
بلااستثنا هروقت که از دستشویی بیرون می اومدم تو آبدارخونه انتظارم رو می
کشید و من مجبور بودم سریع پا به فرار بذارم. یک بار وقتی اومدم فرار کنم
دستم رو کشید و آستین مانتوم -که مانتوی خرید عروسیم بود و خیلی دوستش
داشتم- پاره شد، شروع کرد به عذرخواهی کردن که یه دونه بهترشو برات می خرم
و... گفتم: نمی خوام، تو رو خدا خجالت بکش، تو خودت خوشت میاد یکی با زن تو
این رفتارها رو بکنه، دوست داری همکارای خانمت مزاحمش بشن، این دفعه اگه
دست از سرم برنداری بخدا به خانمت می گم ها!!
ولی اصلا گوشش بدهکار این
حرفا نبود، انگار زده بود به سیم آخر یا شاید هم می دونست من به خاطر
آبروم هرگز چنین کاری نمی کنم. دختر دست و پا چلفتی ای نبودم، ولی از جامعه
خراب و دید خراب ترش به زنها بشدت می ترسیدم. می دونستم اگه قضیه علنی بشه
اونی که محکوم می شه به هزار و یک گناه نکرده من هستم. بدون اینکه گناهی
مرتکب شده باشم باید به هزاران سوال آزاردهنده جواب پس بدم. زندگیم شده بود
فقط عذاب، از یه طرف سنگینی کار و از طرف دیگه آزار و اذیتهای همکارم داشت
آروم آروم داغونم می کرد.
با تنها کسی که بین همکارام بهش اعتماد داشتم
مشورت کردم که موضوع رو به حراست اداره مون بگم، گفت: دیوونه شدی، مگه نمی
دونی با مسئول حراست رفیق گرمابه و گلستانه! بدتر آبروتو می برن. باید یه
فکر دیگه ای بکنی.
اما آخه چه فکری می تونستم بکنم، آیا این انصاف بود که بخاطر مرض یکی دیگه من از ده سال سابقه خدمتم بگذرم و دیگه نرم سر کار...
یک روز که می خواستم یه آبی به سر و روم بزنم رفتم تو آبدارخونه، واسه
اینکه فکر کنه دستشویی ام و دیرتر بیاد سراغم و من تو این فاصله سریع
برگردم به داخل سالن، در دستشویی رو باز و بسته کردم که صداش رو بشنوه، آخه
میزش کنار راهرو بود و می دونستم صدا رو می شنوه. خلاصه اون روز بخیر
گذشت. بعد از یکی دو بار این کلکم هم لو رفت و فهمید قضیه چیه، تا رفتم تو
آبدارخونه دنبالم راه افتاد و شروع کرد به مطرح کردن درخواستهای بی شرمانه
ش. وقتی داشت به سمتم می اومد آروم آروم عقب عقب رفتم و یدفعه خوردم به
سماور آب جوش که پشت سرم بود... رنگش پرید و گفت مواظب باش دختر!
خدا
رحم کرد واقعا، سماور در جا یه تکونی خورد ولی نیفتاد... حسابی قاطی کردم و
با لحن قاطعی گفتم: اگه نری بیرون جیغ می کشم! خندید... گفتم بخدا داد می
زنم اگه نری بیرون. با نگاهش بهم فهموند که یعنی بلوف می زنی. یه لحظه چشمم
و بستم و با صدای بلند اسم یکی از همکارام رو صدا کردم. یهو به خودش اومد و
با عجله از آبدارخونه بیرون رفت. همکارم اومد تو آبدارخونه و پرسید چیزی
شده؟ گفتم: نه... در این ظرف مربا رو نمی تونم باز کنم، میشه کمکم کنی...
از اون روز به بعد سید رفتارش تو اداره تغییر کرد، اصلا باهام حرف نمی
زد، زیاد هم دور و برم نمی پلکید... اولش خوشحال بودم؛ ولی آخر وقتها که می
خواستم اسناد و پرونده ها رو تحویلش بدم، جور دیگه ای اذیتم می کرد، خودش
رو مشغول کار نشون می داد و حداقل یک ساعت من رو معطل نگه می داشت و باعث
می شد دیرتر به خونه برسم. تازه ازدواج کرده بودم و این دیر رفتنهام کم کم
داشت صدای همسرم رو در می آورد. ولی تو دلم خوشحال بودم که حداقل دیگه کاری
به کارم نداره. اما...
کم کم مزاحتمهای تلفنیش بعد از ساعت اداری شروع
شد: میام دنبالت بیایم خونه ما، کاری نمی خوایم بکنیم که! یه شطرنجی بازی
می کنیم، غذایی می خوریم و بعد خودم می رسونمت... وقتی این اراجیف رو سرهم
می کرد و من هم با عصبانیت گوشیم رو خاموش می کردم، زنگ در خونه به صدا در
می اومد و از آیفون می دیدم که خودشه! ترس و وحشت سراسر وجودم رو می گرفت
که اگه الان شوهرم سر برسه من چی باید بگم؟؟ از پشت آیفون التماسش می کردم
که بره، گاهی بد و بیراه می گفتم، ولی اصلا هیچکدوم کوچکترین تاثیری روش
نداشت... کم کم داشت به سرحد جنون می رسوندم تا اینکه...
یه روز سخت کاری بود، مثل اکثر روزا، کلی ارباب رجوع داشتم و تا ظهر وقت
نکردم از سر جام بلند شم، ظهر برای ناهار مهمون داشتم، خانواده همسرم
بودن. تصمیم داشتم 2 ساعت مرخصی ساعتی بگیرم و زودتر برم خونه ولی انقدر
شلوغ بود که نشد. می دونستم الان همسرم خیلی ناراحت شده ولی چاره ای
نداشتم، آخر وقت که شد تمام اسناد و پرونده هام رو با عجله برداشتم و رفتم
سراغ آقا سید: اینا رو لطفا سریعتر تحویل بگیرید من عجله دارم. در حالی که
چشم از مانیتورش بر نمی داشت گفت: من عجله ندارم! گفتم: برای ناهار مهمون
دارم، دیرم شده، خواهش می کنم اینا رو تحویل بگیرید من برم. بدون کوچکترین
تغییری در حرکاتش گفت: کار دارم فعلا، بذار کار خودم تموم شه بعد. بغض گلوم
رو گرفته بود و داشت خفه م می کرد، آروم گفتم: من که می دونم تو از چی دلت
پره، بذار واسه بعد، امروز مهمون دارم، آبرومو نبر... لبخندی که حالم ازش
بهم می خورد تحویلم داد و دوباره صورتش رو به سمت مانیتور برگردوند.
به
سختی از جاری شدن اشکام جلوگیری کردم. نشستم کنار میزش و منتظر شدم ولی
انگار نه انگار، به روی مبارکش هم نمی آورد. صدای موبایلم که پشت سر هم زنگ
می خورد انگار ناقوس مرگ شده بود واسم، از خونه بودن، جرئت نداشتم جواب
بدم و بگم هنوز سر کارم! بالاخره طاقتم طاق شد و با عصبانیت مدارک و پرونده
ها رو برداشتم بردم پیش یکی دیگه از همکارام و ازش خواهش کردم وقتی کار
سید تموم شد اینا رو از طرف من بهش تحویل بده، سید از اونور سالن داد زد:
من از کسی چیزی تحویل نمی گیرم ها!! نگاه نفرت آمیزی بهش انداختم و بدون
توجه، داغون و پریشون از اداره زدم بیرون.
تمام طول مسیر بغض راه نفسم
رو بسته بود و به سختی نفس می کشیدم. وقتی از تاکسی پیاده شدم و به کوچه
رسیدم بلند زدم زیر گریه، هق هق گریه م کوچه رو برداشته بود، اونقدر بهم
ریخته بودم که متوجه نگاههای متعجب عابرین هم نبودم و اشکهام شرشر روی
صورتم جاری شده بود. در حالی که بشدت گریه می کردم به همکارم بد و بیراه می
گفتم: خدا لعنتت کنه، جدت کمرت رو بزنه، لعنتی، از خدا بیخبر، تو پدر منو
در آوردی، آبرو دیگه برام نذاشتی، "ایشاله عزیزت بمیره که اینطور منو اذیت
می کنی..."
با چشمای اشکبار به خونه رسیدم، تو پیلوت یادم افتاد که
مهمون دارم، چند لحظه ای وایسادم، صورتم رو شستم و چند تا نفس عمیق
کشیدم... یاد نفرینی که همکارم رو کرده بودم افتادم، سرمو به آسمون بلند
کردم و گفتم: خدایا، غلط کردم، این زنش بارداره، یوقت خداینکرده اتفاقی
براشون نیفته، خدایا فقط ازت می خوام هدایتش کنی...
***
عصر بود، تو اتاق خونه پدرم دراز کشیده بودم که موبایلم زنگ زد، شماره ناشناس بود.
- بله؟
- خانم صفاری؟
- بفرمایید.
- من خواهر آقا سید هستم، خواستم بگم ایشون یه چند روزی نمی تونن بیان اداره لطفا به رئیستون اطلاع بدین.
- چرا، اتفاقی افتاده خداینکرده؟
- بله متاسفانه دخترشون فوت کرده!!!!
دیگه یادم نیست چی گفتم و چی شنفتم فقط یادمه تمام بدنم یخ کرده بود و وزن سرم انگار به یه تن می رسید.
چهره
م چنان وحشتزده بود که پدرم رو متوجه کرد. پرسید که چی شده و من خیلی
مختصر جریان اون روز و نفرینی که کرده بودم رو براش تعریف کردم، البته فقط
اذیتهاش تو تحویل گرفتن اسناد و مدارک رو گفتم و نه آزارهای روحی دیگه ای
که ازش می دیدم. در آخر هم گفتم: ولی بابا من بخدا گفتم که از نفرینم
پشیمونم، من اون لحظه خیلی ناراحت و داغون بودم، ولی بعدش...
بابا گفت:
بله دخترم، تو شاید بعدش به خاطر احساسات پاکت بخشیده باشی ولی خدا نمی
بخشه، فرصت می ده! اگه فهمیدی و جبران کردی که هیچ اگرنه همونطور که مهربان
و بخشنده است قهار هم هست، کسی که صدای آه مظلوم رو نمی شنوه باید هم از
قهر خدایی که همه چیز و می بینه و می شنوه بترسه...
آنجلینا جولی فرزند جان وویت، بازیگر مطرح هالیوودی فیلم هایی مثل «کابوی نیمه شب» و «علی» و برنده اسکار بهترین بازیگر برای فیلم «بازگشت به خانه» است.
مادر جولی، مارشا لین "مارشلین" برتراند، بازیگر و تهیه کننده بود و در زمینه فعالیت های بشردوستانه کار می کرد.
مارشلین برتراند 9 مه 1950 در بیمارستان سینت فرانسیس در بلوآیلند ایالت ایلینویز به دنیا آمد و در شهر کوچکی به نام ریوردیل در همان نزدیکی بزرگ شد. او یک خواهر و برادر کوچک تر از خودش داشت. مارشلین از تبار فرانسویان کانادا، هلندی و آلمانی بود.
بسیاری بعدها که مارشلین برتراند به شهرت رسید فکر می کردند او بازیگری فرانسوی است، اما آنجلینا جولی در چند مصاحبه اعلام کرد مادرش با زنان پاریسی و طبقه اجتماعی آن ها کاملا بیگانه بود.
مارشلین سال 1965 به همراه خانواده اش به بورلی هیلز در کالیفرنیا نقل مکان کرد و در آنجا به دبیرستان بورلی هیلز رفت و از همانجا فارغ التحصیل شد. او در اولین سال های بازیگری اش در کلاس های لی استراسبرگ حضور پیدا کرد و سال 1971 نقش کانی را در اپیزود «عشق، صلح، برادری و قتل» در فصل چهارم سریال معروف و محبوب «آیرون ساید» بازی کرد.
او سال 1971 با جان وویت بازیگر ازدواج کرد که ثمره آن جیمز هیون (1973) و آنجلینا جولی (1975) بود. این زوج در سال 1980 از هم جدا شدند. جولی به دفعات در مصاحبه هایش گفته دلیل بازیگر شدنش نه شهرت وویت بلکه الگو گرفتن از مادرش بود. هرچند این زوج در سال 1980 از هم جدا شدند، اما از سال 1976 به دلیل بی مبالاتی وویت جدا از هم زندگی می کردند.

او پس از این سال 1982 در فیلم «Lookin’ to Get Out» که یکی از نویسندگان آن جان وویت، همسر سابقش بود بازی کرد. آخرین نقش آفرینی او در فیلم «مردی که عاشق زن ها بود» (بازسازی فیلمی فرانسوی به همین نام) رقم خود و پس از آن مارشلین برتراند به فعالیت در زمینه تهیه کنندگی مشغول شد.
برتراند سال 1983 کمپانی «وودز رود پروداکشنز» را تاسیس کرد و سال 2005 مدیرتولید فیلم مستند «ترودل» بود که داستان زندگی جان ترودل، نوازنده و فعال کارهای بشردوستانه بود. این فیلم در جشنواره فیلم ساندنس و ترایبکا پخش شد و جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم سیاتل را برای بهترین مستند دریافت کرد.
اما آنچه در زندگی مارشلین برتراند اهمیت بیشتری دارد فعالیت های بشردوستانه اوست. مسئله ای که به نظر می رسد تاثیر فراوانی بر آنجلینا جولی گذاشته و احتمالا بخش غالب کتاب جولی را نیز دربر می گیرد. برتراند چند سال پس از جدایی از وویت با جان ترودل ازدواج کرد.
این دو به همراه هم بنیاد «تمام اقوام» را تاسیس کردند که هدفش رساندن کمک های مالی و معنوی به بومیان آمریکا بود. این دو در سال 2003 در روز جهانی زن کنسرتی خیریه برای کمک به پناهندگان زن افغانی برپا کردند.
برتراند که از سال 1999 می دانست مبتلا به سرطان است به همین دلیل سازمان «اهدای محبت، اهدای زندگی» را تاسیس کرد، هدف این سازمان ارتقای دانش مردم درخصوص سرطان های شایع در میان زنان بود و در این راه از موسیقی و ترانه های مرتبط استفاده می کرد. این بنیاد با برگزاری دو کنسرت که یکی از آنها پس از مرگ برتراند برپا شد کمک بسیاری به زنان مبتلا به سرطان کرد.
آنجلینا جولی همیشه رابطه پرفرازونشیبی با پدرش داشته که شاید دلیل آن سختی های بوده که مادرش به خاطر کارهای وویت کشیده بود.
مارشلین برتراند در طول حیات خود رابطه بسیار خوبی با دخترش داشت. او در زمان مرگ در سال 2007 بر اثر سرطان در سن 56 سالگی چهار نوه داشت که نام چهارمی را خودش انتخاب کرده بود؛ پکس. جولی و براد پیت فرزند پنجم خود را که ویوین نام دارد به یاد مادر جولی مارشلین صدا می زنند.
از بخش مدل لباس ما چند تا عکس و نمونه از لباس مجلسی های دختر بچه ها را بنمایش گذاشته ایم .
مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
عکس مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
نمونه مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
طرح های مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
الگوی مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
تصاویر مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
عکس های مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
نمونه جدید مدل لباس مجلسی برای دختر بچه ها , لباس مجلسی پرنسسی دخترانه
الان نماینده منتقدان در تلویزیون کسی شده که فکر نمی کنم هیچ کسی راضی باشد از شرایطی که او درست کرده. ولی هیچ کس چیزی نمی گوید و همه کوتاه می آیند. شکل عجیبی پیدا کرده این ماجرا.
وقتی در تلویزیون می گویند این فیلم اصلا مزخرف است، قابل دیدن نیست، قصه ندارد و هیچی ندارد، این حتما روی مردم تاثیر می گذارد و می گویند اصلا نرویم ببینیم، دارند می گویند این قابل دیدن نیست.
به هم می گویند این آقاهه توی تلویزیون گفت فیلم آشغال است. خب نرویم بی خودی پولمان را خرج کنیم.
الان برعکس شده. الان دیگر یکی از افتخارات این است که توی برنامه هفت به یک آدم فحش بدهند.
کارگردانی ریشم را سفید می کند
«بازیگر مسئولیت بقیه بخش ها را ندارد. کارگردانی را دوست دارم ولی این بخش از ریشم که سفید شده مال کارگردانی است، نه بازیگری!
اگر فقط بازی کرده بودم الان همه ریشم سیاه بود! واقعا هر کاری که کارگردانی کرده ام دیده ام که اینها دارد دانه دانه سفید می شود. دقت به جزئیات آدم را اذیت می کند.»

الان شده ام هیتلر!
خیلی وقت ها از رفتن به بیمارستان برای ملاقات بیمار و رفتن به مراسم تشییع جنازه و درگیر شدن در یک سری مسائل اجتماعی و این جور کارها دوری می کنم چون قبلا بابتش ضربه خورده ام. زیادی حساس هستم. الان سعی می کنم نگذارم ضربه بخورم.
شاید خیلی ها هم پشت سرم بگویند عجب آدم مزخرفی است، دوست صمیمی اش فوت شده، نمی رود در مراسمش شرکت کند ولی من اصلا نمی توانم حسن حامد را فراموش کنم. کارهایی را هم که می سازم تقدیم می کنم به او.
دوران همکاری مان آن قدر رویم اثر گذاشت که وقتی حامد مرد به این فکر می کردم که اصلا نباید در زندگی به کسی این قدر وابسته شوم. نباید بگذارم کسی به من هم این قدر وابسته شود. چون من هم رفتنی ام. الان دوست خیلی صمیمی ندارم… الان شده ام هیتلر! احساسات تعطیل!
از شعر نو متنفرم
به نظرم باید حتما خیلی غمگین باشی تا بتوانی شعر نو بگویی. هیچ مفهوم با نشاطی در شعر نو نیامده. همه شان می گویند هیچ کس سلامت را پاسخ نمی دهد و هوا بس ناجوانمردانه سرد است و دست هایم را در باغچه می کارم و …
حتما باید داغان باشی و وضعیت اسف باری داشته باشی تا به چنین احساسی برسی و آن را بنویسی. کسی هم که می خواند همین تاثیر را خواهد گرفت. از یک دوره ای خواندن شعر نو را گذاشتم کنار.
پروفسور خلیل نجفی از دانشگاه میشیگان قصد دارد تا بر روی حشرات، دوربین های کوچکی نصب کرده و از آنها در صحنه جست و جوها برای بازماندگان زلزله در عملیات نجات استفاده کند. این دستگاه های ریز، انرژی مورد نیاز خود را از حرکت بال حشرات به دست می آورند.
دوربین با انتقال انرژی جنبشی به الکتریسیته می تواند از یک منبع نامنتاهی انرژی برخوردار باشد. همچنین از دیگر منابع انرژی این دستگاه ها می توان به حرارت تولید شده با صفحات خورشیدی اشاره کرد.
محققان قصد دارند این حشرات را پس از نصب دوربین و میکروفون در ساختمانهای تخریب شده و ویران رها کنند.
از این حشرات همچنین می توان در صحنه های نظامی یا اماکنی که حضور انسان در آن خطرناک است، استفاده کرد.

استاد نجفی به همراه یک دانشجوی مهندسی دانشگاه میشیگان در حال ساخت این فناوری برای جمع آوری الکتریسیته از بدن هستند.
مدیر ایرانی گروه مهندسی برق و کامپیوتر دانشکده مهندسی دانشگاه میشیگان اظهار کرد: ما می توانیم از طریق جمع آوری انرژی از ضایعات، نیروی مورد نیاز دوربین ها، میکروفونها و دیگر حسگرها و تجهیزات ارتباطی موجود بر روی یک حشره را تامین کرده و سپس آنها را در مکانهای بسته یا خطرناک که انسان قادر به ورود نیست، بفرستیم.
این تیم تاکنون توانسته اند نیروی جنبشی حرکت بالهای سوسک سبز ژوئن را که کمتر از دو سانتی متر بوده، جمع آوری کنند. این پروژه که از سوی سازمان پروژه های تحقیقات پیشرفته دفاعی (دارپا) حمایت می شود، قرار است اولین پرواز آزمایشی این حشرات را در سال آینده انجام دهد.
تیم محققان دریافت که یک نوع سبوس (alginate) که در علف دریایی یافت می شود، جذب چربی توسط بدن را بیش از 75 درصد کاهش می دهد؛ که رقمی بهتر از اکثر معالجات ضدچاقی است.
محققان این سبوس را در تلاشی برای آماده کردن غذاهایی که به کاهش وزن کمک کنند، به نان اضافه کرده اند و آزمایش های کلینیکی برای سنجش میزان تاثیر این سبوس در یک رژیم غذایی عادی طراحی شده است.
دکتر ایان برانلی، که از سرپرستان تیم تحقیق بوده است گفت: "این تحقیقات حاکیست که اگر بتوانیم این سبوس را به محصولاتی مانند نان، بیسکوئیت و ماست که روزانه مصرف می کنیم اضافه کنیم، تا سه چهارم چربی موجود در این غذاها توسط بدن دفع می شود."
'راه حلی واقعی'
او افزود: "ما این سبوس را به نان اضافه کرده ایم و آزمایش اولیه در مورد طعم آن خیلی دلگرم کننده است."
دانشمندان برای آزمایش میزان تاثیر 60 نوع الیاف گیاهی مختلف از یک "شکم مصنوعی" استفاده کردند. آنها میزان تاثیر این الیاف بر هضم چربی را اندازه گیری کردند.
این یافته ها در نشست جاری انجمن شیمی آمریکا در سانفرانسیسکو ارائه شده است.
دکتر بانلی گفت: "ادعاهای بی شماری در مورد معالجات اعجازآمیز برای کاهش وزن وجود دارد، اما فقط چند مورد آنها شواهد معقول علمی در تایید این ادعا ارائه می کنند."
او افزود: "چاقی مشکلی است که روز به روز بزرگتر می شود و رعایت کردن رژیم و برنامه ورزشی برای کاهش وزن برای خیلی ها مشکل است. یافته های اولیه مطالعه ما حاکیست که این نوع سبوس می تواند راه حلی واقعی در مبارزه با چاقی ارائه کند."
این سبوس مدتی است که به مقدار کم به عنوان غلیظ کننده و پایدار کننده به مواد غذایی اضافه می شود.
دکتر دیوید هاسلام رئیس "مجمع ملی چاقی" در بریتانیا گفت: "بعضی محصولات به بهای گزاف به عنوان ابزار پزشکی فروخته می شود که هیچ فایده ای ندارد. این تحقیقات جالب به نظر می رسد، اما وقتی می توانیم آن را توصیه کنیم که دانشمندان با تکیه بر آزمایش های مفصل شواهدی خوب ارائه کرده باشند."
برابر ماده 20 قانون ثبت احوال، انتخاب نام با والدین است، البته همواره بر این موضوع تأکید شده که نام های مناسب، نیکو و پسندیده به صورت مجرد و مرکب انتخاب شود.
هر پدر و مادری دوست دارد تا فرزندش نامی نیک داشته باشد و شاید به همین دلیل است که بسیاری از والدین در انتخاب نام نیکو حساسیت زیادی به خرج می دهند و روزها و ماه ها برای انتخاب نام مناسب وقت صرف می کنند.
برخی والدین بر کمیاب بودن نام هم تاکید دارند و ترجیح می دهند تا نامی انتخاب کنند که فراوانی کمتری داشته باشد؛ همین امر باعث شده که شاهد اسامی عجیب و غریبی باشیم که گاهی به گوش می رسد.
با این حال در سال های گذشته تغییرات زیادی در نامگذاری فرزندان ایرانیان رخ داده است.
در پایگاه اطلاعات جمعیتی کشور 420 هزار عنوان نام وجود دارد که 220 هزار عنوان دخترانه و 200 هزار عنوان پسرانه است.
تنوع نام های دخترانه به واسطه الگوهای نام گذاری برابر بررسی های صورت گرفته پیش بینی شده که حدود 20 الگوی توصیفی، دینی مذهبی، ملی باستانی، قومی، منطقه ای، ترکیبی، نام گل ها، طبیعت، حیوانات زیبا، پرندگان، کوه ها و رودها و نام موجودات خیالی و تاریخی نمونه ای از این الگوهاست.
در این رابطه 14 الگوی نامگذاری برای پسران و 18 الگوی نامگذاری برای دختران وجود دارد به دلیل آنکه الگوهای دختران برای نامگذاری بیشتر است ، تنوع نام های دخترانه هم بیشتر است.
7 هزار و 549 اسم قابل تغییر وجود دارد
هم اکنون 3 هزار و 737 نام پسرانه و 3 هزار و 812 نام دخترانه قابل تغییر وجود دارد که هر شخصی نامش در آن باشد بلافاصله به اسم مناسب، قابل تغییر است. البته ممکن است اسمی در این فهرست ها نباشد اما از دید ثبت احوال قابل تغییر باشد. در این باره فرد باید دنبال مجوزهای لازم باشد.
باباقلی، گرگ اقا، بره، چاه و یتیم اسامی افراد در ثبت احوال
آرشیو، آسیب، اجباری، اخی، اردوخان، اشتر، اهریمن، باباقلی، بیابانی، ملخ، فضا، فراری، شفتالو، شربت، قطار، قطاری، قسمت، قربانی، کابوس، گشنه، گرگ آقا، بره، بشم، بهداشت، بوشفر، چاه، چراغ، چیتر، زنگی، سرباز، شوجر، علاقه، غم، غارت، فرار، فراری، فراموش، کوپال، گمان، لذت، لشکر، للو، ورندل، یتیم تنها برخی از اسامی پسران قابل تغییر در این فهرست هاست.
این اسامی غالباً به قبل از سال 1370 بر می گردد. از زمانی که به مهندسی فرهنگ نام و نام نویسی وارد شدیم دیگر اجازه نمی دهیم والدین اسامی نامناسب، نامتعارف و مغایر با جنس برای فرزندانشان انتخاب کنند؛ دلیل این کار هم همان فهرست هایی است که با توجه به اصرار والدین مأمور ثبت احوال را وادار به ثبت اسم می کرده اند.
باجی، بیزار، نوشابه، ییلاق و خرما اسم زنان در ایران
آشفته، آفت، اجبار، افسرده، باجی، بیزار، پنبه، تعارف، حلوا، خرما، خیار، شربتی، شقیقه، کفتر، نیمکت، قیمتی، همیشه، نوشابه، ییلاق، لوله، لیاقت، لبو، لباء، مشکی، مشکی جان، مغلوبه، مفتول، حاضر، حالتاج، حسرت، حضرت، حبصه، خارا، خابس، پارچه، پاکت، پنیر، پوپول، پولی، انقلاب، اوجق، آمریکا، آلمان، انگلیس، انه، آقا بگم، ادامه و ارزان بخش از اسامی قابل تغییر برای دختران است.
ممنوعیت اسامی خارجی بر روی فرزندان
گذاشتن اسامی خارجی بر فرزندان ممنوع است اما برخی از نام هاست که با زبان فارسی خودمان یکی است. مانند نام برخی گل ها که مشابهت زیادی دارد اگر این اسامی مغایرتی با ارزش های ایرانی، اسلامی نداشته باشد مشکلی برای ثبت آن وجود ندارد. مانند رز، یا نام سوزان که هم اسم خارجی برای دختر است و هم به معنای سوزانده یا نام پسر به عنوان نیک که هم اسم خارجی است و هم در فارسی به معنای خوبی.
استفاده از اسامی مانند رابرت، الیزابت و جرج ممنوع است و اگر کسی هم این اسم ها را داشته باشد بلافاصله بعد از تقاضا به اسامی ایرانی ـ اسلامی تغییر می کند.
البته هنوز هم برخی والدین این اسامی را برای فرزندانشان انتخاب می کنند که از گذاشتن آن جلوگیری می شود.
انتخاب اسامی که بعد از 92 سال در فرهنگ نام گزینی وجود ندارد
در شش ماهه اول سال 90، 570 اسم در خواست کننده رسیدگی شده که 381 اسم تصویب و 189 اسم تصویب نشده است. می بینیم برخی والدین اسامی را انتخاب می کنند که در فرهنگ نام گزینی پس از 92 سال وجود ندارد. مثل اسم هوریزا، لیزا واژه های خارجی است و معنی خوبی ندارد و هارای که هیچ منبعی معتبری ندارد.
ثبت لقب به عنوان اسم ممنوع است
طنسگل، نارسیسا، مرسدس یا عسل خاتون که خاتون یک اسم قدیمی است و معمولا لقب مادربزرگ ها بوده که ثبت لقب نیز به عنوان اسم ممنوع است.
شیما به معنی زن خال دار است که جزو اسامی قابل تغییر بوده و با گذاشتن آن موافقت نمی شود.
یکی از اسامی که با گذاشتن آن موافقت نشده است رحیم کرار است که ترکیب مناسبی نیست چرا که رحیم صیغه مبالغه بسیار مهربان و کرار به معنای حمله کننده است که هیچ مناسبتی با هم ندارند.
بر اساس آمار بیشترین انتخاب نام ایرانیان برای فرزندان اسامی ائمه اطهار(ع) است که فراوانی 10 نام اول ثبت شده در پایگاه اطلاعات جمعیتی سازمان ثبت احوال طی 92 سال برای پسران به ترتیب عبارت است از محمد، علی، حسین، مهدی، حسن،رضا، محمدرضا، علیرضا، احمد و عباس و برای دختران نیز به ترتیب فاطمه، زهرا، مریم، معصومه، زینب، سکینه، رقیه، خدیجه، لیلا و سمیه.
برخی اسامی اقبال موقتی دارند
تعدادی از نام ها یک اقبال موقتی دارند از این زاویه رسانه ملی نیز نقش مهمی در فرهنگ مهندسی نام و نامگذاری دارد. مثلا در سریال میوه ممنوعه اسم هستی، در سریال ستایش شخصیت ستایش در سریال 5 کیلومتر تا بهشت اسم آیدا به واسطه شخصیت خوبی که در فیلم داشتند مورد پسند مردم قرار گرفت و در مقطعی بیشترین اسامی فرزندان دختر از بین این اسم ها بود.
اما اسم های ائمه معصومین(ع) مانند اسم حسین، امیرحسین و محمد حسین علاوه بر طول سال، در دو ماه محرم و صفر نیز بیشترین فراوانی را دارند. این مسئله درباره برخی از نام ها نیز صدق می کند. به عنوان نمونه زمان انقلاب و رحلت امام خمینی(ره) اسم روح الله بالاترین میزان فراوانی را در میان اسم های پسر داشت یا سال های مختلفی که از طرف رهبر معظم انقلاب نامگذاری می شد مانند سال پیامبر اعظم (ص) یا سال امام علی(ع) بیشترین فراوانی به ترتیب اسم محمد و علی بود.
در سال 89 پنج اسم اول پسران به ترتیب امیرعلی، ابوالفضل، امیرحسین، علی، امیرمحمد پنج اسم اول دختران نیز فاطمه، زهرا، ستایش، هستی و زینب بود که البته این آمار هر سال تغییر می کند اما در مجموع روند اسم های اول معمولا حفظ شده است.
بیشترین فراوانی نام های خانوادگی در سطح کشور به ترتیب محمدی، حسینی، احمدی، رضایی، مرادی، حیدری، کریمی، موسوی، جعفری و قاسمی است.
طولانی ترین نام های خانوادگی استخراج شده
طولانی ترین نام خانوادگی استخراج شده در پایگاه اطلاع جمعیتی کشور طایفه حاجی نوروز علی تهرانی معروف به کلده دره است که 37 کاراکتر داشته و برای خانم فاطمه سلطان خانم متولد سال 1257 از تهران است.
طولانی ترین اسم نیز 35 کاراکتر داشته که با عنوان فاطمه سلطان خانم، معروف به شاهزاده کربلایی متولد 1264 از کربلاست.
طولانی ترین اسم برای مردها نیز با عنوان آقا میرزا مصطفی عظیم الدوله ملقب به بکشو است که 33 کاراکتر داشته و مربوط به سال 1245 از تهران است.
.:: This Template By : web93.ir ::.