ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا ای گرانمایه دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
هنر وار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات هم هنر دوست دارم
هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم
همان فره و فروهر دوست دارم
به جان پاک پیغمبر باستانت
که پیری ست روشن نگر دوست دارم
سه نیکش بهین رهنمای جهان است
مفیدی چنین مختصر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازین روش هم معتبر دوست دارم
من آن راستین پیر را گرچه رفته ست
اینک بشرح حال شعرائی چند با قطعاتی از آثار آنها مبادرت مینمائیم و توجه خوانندگان عزیز را بدانها جلب میکنیم.
1. حکیم ابولقاسم فردوسی
حکیم ابولقاسم فردوسی متولد 325 هجری قمری و متوفی بین سالهای 411 تا 416 هجری قمری معاصر با سلطان محمود غزنوی است.
سلطان محمود با فردوسی پیمانی منعقد میکند که در مقابل هر مصرع یا هر بیت شعر که او به نام شاهنامه بسراید یک سکه طلا به او پرداخت کند.
حسودان و رقبای درباری پس از تمام شدن شاهنامه، فردوسی را نزد سلطان محمود به بی دینی و رافضی(شیعه) بودن متهم میکنند و محمود با فردوسی طریق بی اعنتائی در پیش میگیرد.
فردوسی با اطلاع از این موضوع از بی اعتنائی محمود نهراسیده و شبانه از غزنین خارج شده و به هرات میرود و پس از چند ماه از هرات نیز خارج شده و به خراسان عزیمت مینماید.
فردوسی در خراسان با سرودن یک قطعه شعر که متجاوز از دویست بیت بوده است سلطان محمود را هجو نموده و در خلال آن قطعه بدون هیچ خوف و هراسی محبت و علاقه خود را نسبت به نبی اکرم و اهل بیت گرامی آن حضرت ظاهر و شیعه بودن خود را آشکار مینماید.
فردوسی برای اینکه بعد ها نتوانند این قطعه را از کتاب حذف نمایند صدها نسخه از آن شعر را در دسترس اهالی خراسان قرار میدهد که هم اکنون چند بیت از آنها را از به نظر خوانندگان گرامی میرسانیم:
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگی ها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علی ام در است
درست این سخن قول پیغمبر است
گواهی دهم این سخنها از اوست
تو گویی دو گوشم به آواز اوست
دلت گر به راه خطا مایل است
تو را دشمن اندر جهان خود دل است
هر آنکس که در دلش کین علیست
از او خوارتر در جهان گو که کیست؟
منم بنده هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریز ریز
اگر مهرشان را حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم
یقینم که شه مطبخی زاده است
که جای طلا نقره ام داده است
اگر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پاک وصی
چو آن روز نامم به گیتی مباد
که من نام حیدر نیارم به یاد
بدین زادم و هم بر این بگذرم
بقین دان که خاک پی حیدرم
که فردوسی طوسی پاک جفت
نه این نامه بر نام محمود گفت
به نام نبی و علی گفته ام
گهر های معنی بسی سفته ام
ناگفته نماند که پس از چندی که سلطان محمود متوجه میشود فردوسی از او رنجیده است، دستور میدهد که تعهدش را نسبت به فردوسی به مورد اجرا بگذارند. اما این بار درباریان عقیده او را تغییر داده و گفتند چنانچه بخواهید مطابق وعده ای که کرده بودید سکه های طلا بدهید، خزانه کشور خالی میشود و وی را متقاعد میکنند که به جای سکه های طلا سکه های نقره بدهند!
محمود از روی ناچاری قبول نموده و با حمل کردن سکه های نقره بوسیله چند شتر از غزنین به خراسان جهت فردوسی، نیمه کاره به وعده اش وفا کرد! اما یک روز قبل از رسیدن شتران حامل سکه های نقره، فردوسی فوت مینماید.
به دستور محمود قرار میشود کلیه سکه ها را تحویل تنها باز مانده او که دختری رشید و سخاوتمند بوده است بدهند.
این دختر شجاع از تحویل گرفتن سکه ها امتناع نموده و میگوید اگر همان سکه های طلای تعهدی را هم بدهید محال است که قبول نمایم!
ناگزیر به دستور سلطان محمود و مشاورین درباری، سکه ها صرف ساختن و بستن سدی در استان خراسان میشود که بی نهایت مورد احتیاج آن ایالت بوده است، در این مورد شاعری چقدر زیبا و عالی سروده است:
برفت حشمت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی
شعر و متن های بسیار زیبا و عاشقانه را برای شما عزیزان و کاربران ایکس پاتوق آماده کرده ایم.
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
گذشته در چشمانم مانده است
عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است
چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی
صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم
که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام ….
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟
این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
از : محمد علی بهمنی
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
از : کاظم بهمنی
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬
دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…
و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !
شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛
میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود
فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم
احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم
چیزهایی مثل ِِ
آینده
رفتن
ماندن
حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
کسی را میخواهم، نمییابمش
میسازمش روی تصویر تو
و تو با یک کلمه فرو میریزیاش
تو هم کسی میخواهی، نمییابیش
میسازیاش روی تصویر من
و من نیز با یک کلمه …
اصلا بیا چیز دیگری نسازیم
و تن به زیبایی ابهام بسپاریم
فراموش شویم در آنچه هست
روی چمنهای هم دراز بکشیم
به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم
بگذار دستهایم در آغوش راز شناور شوند
رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم
و در اضطراب گلبوته های جدایی ,
چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی
و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من…
در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان
تو تجلی کند ….!!!
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.
چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.
چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.
چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.
چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.
چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
برچسب ها: شعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانهشعر عاشقانه، شعر عاشقانه جدید، شعر عشق، شعر های عاشقانه زیبا، شعر و متن عاشقانه، شعر و متن های عاشقانه و بسیار زیبا، عشقولانه، متن عشق، متن های بسیار عاشقانه، متن های عاشقانه

شايد خيلي ها ندانند مهران مديري سالهاست كه شعر مي نويسد.
شع...رهايي كه زيبايي نابي دارند اما در طي 20 سال گذشته هيچ وقت مهران مديري حاضر به چاپ يا انتشارشان نبوده است.
مهران مديري
براي شماره فروردين ماه نشريه «هفت نگاه » براي اولين بار يكي از اين
شعرها را به عنوان بهاريه ( و قول محمود دولت آبادي ، بهاره ) در اختيارم
گذاشت تا به چاپ برسد...امسال بهار ، یک شب بیخبر
از پنجره اتاقم آمد کنارم نشست
گفت پسرک ...
من امسال
جشن میخک ، ناز ارغوان ، عطر نیلوفر ندارم
روی من حساب نکن
چشمهایم خیس شد...
بهار گفت:
گریه نکن
گریه مرا میپوساند...
مثل یک پسر خوب بگیر بخواب،
یک امشب را کنارت میخوابم که نترسی...
و من خوابیدم...
در رویایم دیدم
که خدا برایمان دعا میخواند.در جائی دور، ساحلی دیدم که جزیزهای داشت
از فوران ابرها
و آدمهایی که مویهکنان
گسیوکَنان
جای خالی پرستوها را زار میزنند.
یه صبح آفتابی ، در رویایم بود
با نان تازه ، با صدف، با سنگریزههای سفید
و مردانی که شب تولدشان را
گریه میکردند.بهار بیدارم کرد
گفت: گریه نکن
گریه مرا میپوساند
خوابهای خوب هم هست
و من دوباره خوابیدم...
و زنانی در رویایم
که اشکهاشان،چونان ستاره ، زمین را میشکافت
و شاپرکان هفت رنگی که هرگز ازپیلههاشان به جهان نیامدند...
بیدار شدم
تنها، با باران اشک
و بهار،
پوسیده از گریههایم،
بزرگوارانه
بر من میخنديد هنوز...شاعر : مهران مديري
برچسب: مهران-مدیری-شاعر-شعر-شعر معران مدیری-شعرهای مهران مدیری-اولی-شعر-مدیری شاعر-سهرابگونه-شعر نو- مهران مدیری
هیچ وقت نخواستم ببینم لحظه ی ناراحتی تو
عکس های جدیدی رو براتون در این مطلب قرار میدم
با موضوع عکس نوشته های عاشقانه فلسفی و غمگین
امیدوارم ازشون استفاده کنید
ضمنا این رو متذکر میشم که همه عکس ها رو ما نساختیم
همین جا از طراحاشون تشکر میکنم
جملکس جدید عاشقانه ۹۴
جملکس های عرفانی عاشقانه ۹۴
جملکس عاشقانه ۹۴
جملکس جدید عاشقانه ۹۴
چرا رفتی ؟ چرا ؟ من بیقرارم …
جملکس های زیبا عاشقانه ۹۴
جملکس های زیبا عاشقانه ۹۴
ازت ممنونم ای تنهای عاشق
که یادم دادی دستاتو بگیرم
جملکس های عاشقانه ۹۴
جملکس های عاشقانه ۹۴
عکس نوشته عاشقانه و غمگین
عکس نوشته عاشقانه و احساسی
کاش همین جوری بمونیم من و تو
من عوض نمیشم و تو هم نشو
عکس نوشته عاشقانه و احساسی
عکس عاشقانه ۹۴
عکس عاشقانه ۹۴ – عکس نوشته غمگین
وقتی بهم زل میزنی دیگه نفش نمیکشم
عکس نوشته غمگین
ساعت را متوقف کردم بی تو بودن که شمارش نمی خواهد
عکس نوشته عاشقانه ۹۴
جملکس غمگین
من مثل فنرم
هرچی سعی کنی لهم کنی
بازم مثل اولم میشم
حالا هی تو تلاش کن
عکس نوشته عاشقانه ۹۴ – عکس نوشته غمگین
تو طعم لبخند و از من گرفتی
عکس نوشته فاز غمگین ۹۴
گاهی کم باش … !؟
جدیدترین عکس نوشته عاشقانه سال ۹۴
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
مطالب با عکس نوشته عاشقانه غمگین
من هر روز پر دردم و هیچ مسکنی آرام بخش نیس ….
ایده عکس نوشته عاشقانه ۹۴
فجر انقلاب
جواد محدثی
برخیز، که فجر انقلاب است امروز
بیگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا، نقش بر آب است امروز
فجر است و سپیده حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما
خورشید حقیقت از افق سرزده است
«والفجر» که سوگند خدای ازلی است
روشنگر حقی است که با «آلعلی» است
این سوره به گفته امام صادق
مشهور به سوره «حسینبنعلی» است
شب رفت و سرود فجر، آهنگین است
از خون شهید، فجر ما رنگین است
این ملت قهرمان و آگاه و رشید
ثابت قدم است و قاطع و سنگین است
شب طی شد و روز روشن از راه رسید
خورشید امید شرق، از غرب دمید
عیسای زمان، راز زمین، «روح خدا»
در کالبد مرده، دمی تازه دمید
این نهضت حق، که خلق ما برپا کرد
نه شرقیو غربی است، نه سرخ است و نه زرد
در وسعت و عمق و شور و یکپارچگی
زیباتر از این نمیتوان پیدا کرد
جانهای جهانیان به لب آمده است
جان در پی حق، داوطلب آمده است
جمهوری اسلامی ما در این قرن
فجری است که در ظلمت شب آمده است
بر ملت تازه رَسته از دام و کمند
آن بردگی گذشته، یارب مپسند
این در که بهروی ما گشودی از مهر
بار دگر از قهر، خدایا تو مبند
*****
غوغای عشق
محمد رضا یاسری (چمن)
یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدنهای مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبانگار آورده بود
عشق ما صد رشته جان در لعل نوشش بسته بود
حسن او صد چشم دل، آیینهوار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمیگردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
شبپرستان را به کار خویش حیران کرده بود
آفتاب ما که صبحی بیغبار آورده بود
«ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود»
کان چنان، باغ محبت گل به بار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در «چمن» هر گوشهای را، صد هَزار آورده بود
*****
سالگرد انقلاب
سالگرد انقلاب آمد پدید
انقلابی چون سپیده پرنوید
فجر رستن، فجر رستن، فجر شوق
فجر بشکفتن چو گل در باغ ذوق
انقلابی چون سحر ظلمت شکن
تا به عمق کلبهها پرتوفکن
فجر نورافشانی قرآن و دین
فجر قدرتیابی مستضعفین
انقلابی چون شفق سرشارِ خون
گوهر آزادگی را آزمون
فجر عزت، فجر رشد کارها
فجر دیگرگونی معیارها
انقلابی پیشرو مانند برق
در شکوهش عقل عالم مانده غرق
فجر جمهوری اسلامی کزان
صدهزاران روزِ روشن شد عیان
فجر برچیدن بساط زور و زر
شام استبداد آوردن به سر
انقلابی پر زشیران بیشهاش
نعره الله اکبر ریشهاش
سوره «والفجر» گر خوانی عمیق
راز این ده شب از او یابی دقیق
*****
فجر رحمت
در خلال ده شب از بهمن، برون
صدهزاران فجر آمد، گونهگون
مهر روشن بر سیاهی چیره شد
چشم خفاش از فروغش خیره شد
فجر رحمت، فجر دولت، فجر نور
فجر آزادی زبند ظلم و زور
مهر، در آغوش ملت، جا گرفت
انقلاب او همه دنیا گرفت
*****
کلیم معجزه
نشان زتیر ظفر آفرین بهمن داشت
شبی که بارقه صبح را به گردن داشت
ندیده بود کسی این قدر که ما دیدیم
شکوه فصل بهاران که باغ بهمن داشت
کلیم معجزه از راه دور میآمد
خبر ز وادی طور و دیار ایمن داشت
دمیده بود به گلزار شهر ما گل سرخ
ولیک باد خزان طبع گلپراکن داشت
زکاف عشق پدیدار آمد آن خورشید
که در رکابْ هزاران چراغِ روشن داشت
شفق در آینه روی او نمایان بود
به گِرد مهر رخش آفتاب خرمن داشت
زآسمان نگاهش ستاره جاری بود
به سوگواری گل، ژالهها به دامن داشت
پیام داشت زقرآن پیام داشت زفجر
زعشق سرخ حسینی خطی معین داشت
بهار آمد و بر شاخهها جوانه دمید
در این سرا که به باغش خزان نشیمن داشت
*****
یک گل و صد بهار
یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدنهای مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبا نگار آورده بود
عشق را صد رشته جان، در لعل نوشین بسته بود
حسن راصد چشم دل، آیینه وار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمیگردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در چن هر گوشهای را صد هزار آورده بود
*****
شمیم بهار
بیا بیا که شمیم بهار میآید
دل رمیده ما را قرار میآید
سر از افق بدرآورد صبح آزادی
سرود فتح و ظفر زین دیار میآید
بیا که شد سپری دوره تباهیها
زمان سروری و اقتدار میآید
گریخت ظالم و برچیده شد بساط ستم
نهال حق و عدالت به بار میآید
بیا که گر رود اهریمن از وطن بیرون
فرشته از طرف کردگار میآید
خوش آمدی به وطن مقدمت گرامیباد
صدای هلهله از هر گذار میآید
*****
فجر بیداری
رسید موسم بهمن بهار باز آمد
جلال محفل ما، یار دل نواز آمد
به پاست خیمه آلالههای صحرایی
«و ان یکاد» بخوان موسم نیاز آمد
درون هر ورق سبز بنگری، بینی
جمال یوسف مصری در این تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عیسی
شمیم یاد عزیزانِ پاکباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بیداری
کنون که جلوه خورشید برفراز آمد
*****
فصل شروع کبوتر
خلیل ذکاوت (ساحل)
[به بهانه دهه پیروزى انقلاب اسلامى]
هر وقت یاد آن شب دیجور مىکنیم
روى سپاس بر حرم نور مىکنیم
امروز فکر آن شب ننگین کشنده است
حتى خیال آن تب سنگین کشنده است
شب بود و قصه، قصه مرگ ستاره بود
حرف از گل و بهار به رمز و اشاره بود
هر شب نسیم سرد و غمانگیز مىوزید
زُهم هزار ساله پاییز مىوزید
دیگر بهار و غنچه و باغى نمانده بود
سوسوى گرم و نرم چراغى نمانده بود
دیگر کسى سرود تَذَرْوى نمىشنید
حتى شبانه قصه سروى نمىشنید
هر کس که مذهب دل و آیین عشق داشت
هر کس که روى شانه تبرزین عشق داشت
سهمش سکوت کنج شبى بىترانه بود
سهمش غریبى و قفس و تازیانه بود
فصل سماع بىنى و تنبور مىگذشت
شبهاى عشق بىمى و سنتور مىگذشت
هر لحظه سنگ باد سر بید مىشکست
شب با غرور کاسه خورشید مىشکست
بر استخوان آینه ساتور خورده بود
خنجر به چشم حنجره نور خورده بود
پرهاى نور در قفس شب شکسته شد
چشمان تیز و روشن آیینه بسته شد
تا ننگرند آیه اعجاز روشنى
تا نشوند لهجه آواز روشنى
بستند باز هم ید بیضاى آفتاب
بستند باز چشمه آوازهخوان آب
آیات نور شبزده تفسیر مىشدند
اصحاب آب تبزده زنجیر مىشدند
بند ریا به خرقه پشمینه مىزدند
قفل سکوت بر لب آئینه مىزدند
از بسکه صبح، صبح سیاه دروغ بود
بسکه ترانهها همگى بىفروغ بود
دیگر به هیچ حنجره ایمان نداشتیم
حتى به اصل پنجره ایمان نداشتیم
* * *
رندى کجا؟ که جرأت ساقى شدن کند
شولاى شوق و شور و شرر را به تن کند
رندى کجا؟ که جام به گردش در آورد
چرخى زند، نیاز خماران بر آورد
رندى کجا؟ که قفل درِ بسته بشکند
در را به روى کوچه دلخسته بشکند
رندى کجا؟ که پرده به یکسو زند شبى
کى آن قلندر است که یاهو زند شبى؟
قحطالرجال گشته مگر؟ این چه سالى است
رقصى کجا؟ میانه میدان چه خالى است
همزاده پیاله و همنام جام کو؟
فرزند پاک عشق علیهالسلام کو؟
از هر که شد گسسته دگر اعتماد ما
تا اینکه سر رسید سوارى به داد ما
آنکس که آب آینه بند نگاه او
ابروى ماه کشته چشم سیاه او
یک قطعه از موسیقى عرفانىاش، بهار
یک مصرع از قصیده پیشانىاش، بهار
خورشید بیتى از غزل چشم مست او
مهتاب نصف حلقه انگشت دست او
اصلش به اصل ریشه خورشید مىرسید
پشتش به اوج قله توحید مىرسید
گُردى که باد سرخ به گردش نمىرسید
ترفند شب به صبح شگردش نمىرسید
پیکى که هفت بادیه زیر رکاب داشت
در چشم خویش حنجره آفتاب داشت
مستى که سبز بود لهجه ناب سرودنش
رندى که سرخ بود لحظه طوفان نمودنش
آن آذرخش، صاعقه، طوفان، تگرگ، برق
آن شروهخوانِ شاهدِ شیرینِ شمسِ شرق
آن کس که هیچ کس به خدا مثل او نبود
اهل ریا و من منم وهاى و هو نبود
آن کس که نام او؛ خلف سرخ ذوالفقار
در یک کلام، آنکه شده: ختم روزگار
* * *
رندى کجا؟ که جرأت ساقى شدن کند
شولاى شوق و شور و شرر را به تن کند
ناگه یکى به هیبت دریا قیام کرد
کوه شکوه گل زد و یکجا قیام کرد
میرى رسید، جمع نمود این قبیله را
بالا کشید شعله سرد فتیله را
چرخى زد و سرود که هان! قُم مِنَ السّکون
رقصى گرفت و خواند که حىّ عَلى الجنون
سر زد چون آفتاب، که دوران شب بس است
روز محمد(ص) است، شب بولهب بس است
پا شد پر از خروش، که آتش به پا کنید
چرخى زنید، سوگ سیاوش به پا کنید
فریاد زد بلند که غیرت نمرده است
زنده است علىّ، ولى و ولایت نمرده است
درویش رند پاشد و دف را به کف گرفت
پشتش هزار مست به یک لحظه صف گرفت
او با تمام حنجره خویش مىسرود
کهاى شانههاى زخمى محنتکش کبود
باور کنید موسم آرش رسیده است
فصل جنون خون سیاوش رسیده است
باور کنید تله شیطان گسستنى است
این دیو رفتنى است، طلسمش شکستنىست
باور کنید موسم سبز چراغ را
سال بهار را و سحر را و باغ را
باور کنید شیشه عمر هوس شکست
فصل رهایىست، غرور قفس شکست
باور کنید گردش این مىبه کام ماست
باور کنید قرعه مستى به نام ماست
مؤمن شوید باز به آغاز فصل نور
مؤمن شوید باز به قانون اصل نور
شب، گرچه زجر از خم زنجیر مىکشیم
فردا، قسم به فجر که شمشیر مىکشیم
فردا، قسم به صبح که فرداى دیگر است
فردا، درست فصل شروع کبوتر است
* * *
سالار سبز قافله یادت به خیر باد
ایوب صبر و حوصله یادت به خیر باد
وقتى به روى ما گل لبخند مىزدى
ما را به باغ آینه پیوند مىزدى
شد لهجه تو شروه اردیبهشت ما
چشم تو بود بتکده ما، کنشت ما
اینک بهار بىتو دوباره رسیده است
بىتو دوباره فصل ستاره رسیده است
سوگند مىخوریم که ما باز عاشقیم
واللّه عاشقیم، ز ایل شقایقیم
اینجا همیشه حرف، همین حرف عاشقى است
آیین این قبیله عاشق، شقایقى است
ماییم و باز راه سپیدى که روبهروست
ماییم و باز فصل شهیدى که روبهروست
گرچه ز بار داغ شهیدان شکستهایم
اما کمر به راه سفر سخت بستهایم
غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد
مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد
در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد
چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد
شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد
آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد
عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد
مش رجب، آن گوشه هی یکریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد
تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد
مادرم هم خندهی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد
بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد
خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد
اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد
خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفکی از دور با چشمان گریان می رسد
.:: This Template By : web93.ir ::.