
*****
گاهی که باد می وزد
احساسم طعم شن می گیرد . . .
و در دلم اندوهی از جنس ِ خس و خار ، آشیانه می کند،
اما ، نمی گذارم کلاهم را باد ببرد !
هر چند که می دانم
این کلاه را تو بر سرم گذاشته ای !
این را بدان !
وقتی هم جنس باد می شوی
یک ناشناس به جای تو
می خواهد ساز قلبم را کوک کند
نمی دانم!
شايد آخر دنياست
اما مرا متهم به خیانت مکن !
باش تا نباشند !
هم باد را می گویم و هم ناشناس را !
همیشه وقتی عقربه ها به بن بست می رسند، می آیی!
ویا شاید وقتی خودت به بن بست می رسی . . .
ویا شاید وقتی در آن حوالی هوا خوب است
و باد نمی وزد !
می آیی و سر بر سینه ام می گذاری.
نه . . .
می آیی و کلاهم را محکمتر می کنی !
و راوی ِ شبانه های عاشقانه می شوی
من ، کتمان نمی کنم !
وقتی تو این چنین عاشقانه روایت می کنی
من نیز عریان ترین حرف هایم را در گوشَت زمزمه می کنم
اما ناگهان ، باز باد می وزد
و خس و خار بر آیینه ی دلم می نشیند!
اما ، تو خو دنیک می دانی
وقتی طعم خس و خار را می چشم
نمی دانم چرا
محرم ترين آشنای آن ناشناس می شوم !
او باز هم می خواهد ساز قلبم را کوک کند
مرا متهم به خیانت مکن . . .
آن ناشناس همیشه بعد از ویرانی ِ باد می آید !
می خواهم این را بدانی ،
رايحه ات تا زمانی در مشام ِخیالم خواهد پیچید
که سلیمان وار
فرمانروای ِ بادها باشی
تا بی اذن ِ تو نوزند
و من اما ، هنوز هم خيلي صبورم!!!
و باز هم ،
در پس ِ این دقیقه هایی که هر کدام یک سال نوری اند
منتظرت می مانم . . .
اما وای بر حال ِ تو !
و افسوس بر عشق ِتو !
اگر یک بار دیگر
و فقط یک بار دیگر
باد وحشی باز بوزد
***
این روزها
تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد
شعرهای تنهایی
شعرهای دلگیری
شعرهایی از شکست
این روزها فقط دلم شعر می خواهد
شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند
تا نابودی
فقط به دنبال صدا می گردم
صدایی برای همراهی
صدایی برای تاکید تنهایی
فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!
صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟
خدا پیر شدم کسی ندید
خدا ترسیدم کسی ندید
خدا تنها شدم
تنها . . .
کسی ندید
خدا مگر نمی گویند تو می شنوی
ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی
خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند
خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد
خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست
نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست
همین روزها به جایی میروم
جایی به وسعت تمام تنهایی ام
جایی برای فریاد
خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .
***
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم :
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از لوله ی تفنگ بخوانم
- با واوه ی فشنگ -
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم - دزفول -
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک ، زیبایی کلام مرا می کاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مَردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هر چند ناتمام -
گفتم :
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا وضعیت خطر گذرا نیست
آویر قرمز است که می نالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهای وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام پنجره ها را
با پرده های کور بپوشانیم
اینجا دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگری است که ایستاده است
در انتظار شب
دیگر ستارگان را حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا حتی
از انفجار ماه تعجب نمی کنند
اینجا تنها ستارگان
از برجهای فاصله می بینند
که شب
چه قدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان می داشت
چه شعرها که از بد شب می گفت
گویاتر از زبان من گنگ
آری
شب موقع بدی است
هر شب تمام ما
با چشم های زل زده می بینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه می پوشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته ایم :
شاید این شام
شام آخر ما باشد
اینجا
هر شام خامشانه به خود گفته ایم :
امشب در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده می خشکد ؟
اینجا
گاهی سر بریده ی مردی را
تنها باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانایم
یا سنگ و خاک و آهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم
در زیر خاک ِ گل شده می بینیم :
زن روی چرخ کوچک خیاطی
خاموش مانده است
اینجا سُپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را
همراه می برد
اینجا برای ماندن
حتی هوا کم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهای گل و سنگ
بر قلبهای کوچک
در گورهای تنگ
اما من از درون سینه خبر دارم
از خانه های خونین
از قصه ی عروسک خون آلود
از انفجار مغز سری کوچک
بر بالشی که مملو رویاهاست
- رویای کودکانه ی شیرین -
از آن شب سیاه
آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خیابان خم بود
با چشم های سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود می گشت
باور کنید
من با دو چشم مات خودم دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند می دوید
اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مردی خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دوچرخه
سوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه ی او کم بود . . .
اما این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان
هر چند بشکسته زانوان و کمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه
- بی هیچ خان و مان -
در گوششان کلام امام است
- فتوای استقامت و ایثار -
بر دوششان درفش قیام است
باری
این حرفهای داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است
آیا تو را توان شنیدن هست ؟
دیوار !
دیوار سرد سنگی سیار !
آیا رواست مرده بمانی
در بند آنکه زنده بمانی ؟
نه !
باید گلوی مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیز تری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست. . .
***
عصیان عشق نابخشودنی ست بانو
وقتی به گمراهی قد می کشد
دنیا را آب می برد
و سیاستمداران را خواب
که تو را نشاید
و همین دلیل بغض کهنه ی من باشد
تا همیشه
تا روزگاری که آفتابش می تابد
و عشق سرکشی می کند
این شیوه اگر عالمگیر شود
مرا به دار می آویزند بانو
صفحه ای دیگر آغاز کن
تقویم دیروز به تاریخ قمری ست
و تو اهل بادیه نیستی
که من به راهت جام سفالینه بیاویزم
و کوزه به کوزه باده بنوشم . . .
دیار مرا نه دیری هست
و نه مغانه ای تا کشکول ببافم
دیوانی ساز کنم به سبک عراقی
و کوچه به کوچه به آواز بروم
امروزه روز عصیانی اگر که کند عشق
نابخشودنی ست بانو
کردار صنعتی دارد
و عاشق را به چهارراه استانبول می کشاند
به بیغوله های ویلائی که زنان خیابانی دارد
و پیاده روهای پر از ولگرد
( عاشق یا باید که معتاد شود
یا باید که سیگار بکشد
یا باید که تزریق کند
یا باید که ایدز بگیرد
و گاهی اگر که کم آورد دزدی کند . . . )
این شیوه ی روزگار من است
عصیانی که به گمراهی قد می کشد
و شهرت عاشق را عالمگیر می سازد
عاشقانه ای که بلوتوث می شود
وبلاگ به وبلاگ می چرخد
سر از دنیای گوگل در می آورد
و دست مایه ی سینماگران درپیت می گردد
برگه ای دیگر بانو
تا کلیشه ی رنگ و ریا نباشد
صفحه ای که به تاریخ شمسی بیاید
من اهل همین روزگارم
با یک خط موبایل
به شماره ۰۹۱۲۶۷۶ . . .
و حقوق ماهیانه ای ناچیز
تا قبض آب و برق و گاز و تلفن بدهم
و هزار کوفت و زهر مار دیگر که قرار بود مجانی بوده باشد
و نیز قدری واوه تا گاهی از عشق بسرایم
و با تو با زبان دلم راز بگویم
قدری متفاوت عاشقیت کن بانو
آنگونه که می پسندی نگرانت باشند
آنگونه که به دلت می نشیند
و جای سخاوت دارد
من اگر باشم و اگر نیست شوم
عصیان مکن
عصیان عشق نابخشودنی ست
و عاشق را با طناب فناوری سر می برند
عاشق را برچسب سیاسی می زنند
و پشت دلنوشته هایش شنود می گذارند
روزگار امروز آبرو را قی کرده است
و عشق را در آن گلخانه ای بار می آورند
با رمز و رازی از س ک س
که بیشتر بوی تعفن می دهد
دلت را صاف کن بانو
بگذار پرنده ، پرنده باشد
و درخت همان درخت همیشه
بگذار آفتاب بتابد
و شب خواب ستاره اش را به هم نریزد
* * *
دلم بدجوری گرفته است بانو
و چندی ست هوس سیگار کرده ام
***
در سرم اندوهی
در دلم شوری
بر لبم فریادی
در نگاهم عشقی
در کلامم شعری
در وجودم آتشی
بر لبانم موجی است پر فریاد
مانده ام تنها در حصار زندگی
آتش غم می کند روزگارم را سیاه
از سرایم می رود عشق و دعا
خانه ی من گشته است پر ماجرا
دل که در تسخیر توست ای خدا
از تو نتوانم گذشت ای الهه
آدمی را تو خود عقل و دل داده ای
من چه با شم جز تو ای نور خدا
لحظه ها می چرخند بر من پر شتاب
می نمایانند بر من گردش این روزگار
می سپارندم به دشت سرنوشت
در مسیر جاده های بی انتها
در سرابی از خاک سیاه
در خیال اندیشه های پر ماجرا
طرح شعری و تصویری از درد زمان
داستانی که باشد حاصلش مهر و صفا
***
بانو
هنوز سفره دلم را برایت باز نکرده بودم
که رفتی
بی سرو صدا و بی خبر
و بعد هرچه پروانه به دنبالت روانه کردم
حتی پشت سرت را هم نگاه نکردی
و حالا هر وقت نسیم
موهای مارا بهم می ریزد
می دانیم که حالت خوب است
تازه ترین تصویرم را برایت فرستادم
تا تو بدانی هنوز هم
در هوای تو نفس می کشم
و هنوز نمی دانم با تصویرم چه کردی
ای کاش هنوز هم
وقتی به یاد هم می افتادیم
می توانستیم لبخند بزنیم
وحالا رویای باتو بودن
تمام زندگیم را چنگ می زند
و تصویر چشمان تو
در تمام زندگیم موج می زند
نازنینم بخند تا تمام زندگیم بلرزد
و حالا در آخرین دم روزهای هفته
کار من دعا کردن به جان تمام نفس هائیست که باقی مانده
چقدر در آرزوی بودن با تو نفس بکشم
تو راضی می شوی برگردی ؟
تا کجای دنیا را به دنبالت با پاهای پیاده بروم
خوشحال می شوی ؟
تو بگو چقدر دیگر دعا بخوانم
صدایم به آسمان خواهد رسید؟
می خواهم بروم و دعا بخوانم
تو را به گلهای چادر نمازم
پیش از آنکه بنفشه ای بکارم برگرد
***

آقا ی فیلم هندی دیدم
طرف طناب انداخت هلیکوپترو گرفت 😮
حالا این هیچی
هلیکوپتره میخواست بره این نمیذاشت :-))
سری جدید از عکس های خنده دار و باحال رو ببینید
هر کی تونست با این ماشین مخ بزنه هنر کرده والا با پورشه که هر …. هم میتونه :))
عکس های جدید خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
عکس های خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
عکس های جدید خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
عکس های جدید خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
عکس خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
خطای دید باحال
آخه سگی که از یه گوسفند عروسکی بترسه که سگ نیست !!
اوج هنر و تجربه

باور کردیم که خوابیدی !
نخند کصافططططططططط :)))
وقتی من برم باشگاه ….
خطای دید باحال
بازم خطای دید جالب
عکس های جدید خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
فکر کنید ببینید چه مواقعی صورت تون این شکلی میشه؟
من بعد اصلاح !
عکس خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
خلاقیت
خطای دید قشنگ

عکس های جدید خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
خوب یکی بیاد به این یاد بده چجوری رو صندلی می شینن .
خدایی ؟
عکس های خنده دار و عکس باحال خنده دار ۴ Funny
جوک های جدید متن و پست های خنده دار لاین تلگرام واتس آپ سال ۹۵ رو در این پست ملاحظه کنید.
تفاوت تعارف زدن دخترا و پسرا :
دخترا : شیما جووون عجقم کیک میخولی ؟
– یه کوچولو اگه بدی عاچقتم
پسرا : ساندویچ میخوری گشنه ؟
– آره
خاک تو سر گشنت کنن بدبخت مفت خور !
.
.
.
.
بابام میگه، آره بابام میگه : ﺑﺴﻪ دیگه از ﺍﻭﻥ اینترنت ﮐﻮﻓﺘﯽ ﺑﯿﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﻣﯿﺎﻡ اونقدر ﺳﺮﺗﻮ ﻣﯿﮑﻮﺑﻢ به ﮐﯿﺒﻮﺭﺩ که بمیریاااا
ولی ﻋﻤﺮﺍ اینکارو ﺑﮑﻨﻪ ﺍﻧﻘﺪ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻪ که …..
ﺩﻃﺜﺠﺼ ﺤﺨﺴﺜﺴﭙﻮﺭﻣﻢﯾﻤﯿﺜﯿﻨﻨﻄﺜﺪﮐﻄﺜﺜﻦﺳﻤﻤﮏﻭ ﭖ ﻭ ﯼ ﮒ ﻩ ﻩ ﮐﻖ
ﻡ ﺥ ﻁ ﻩ ﻉ ﺑﺮ ﺭ ﺭ ﺱ ﺩ ﻥ ﺙﺙ ﺹ ﮒ ﮒ ﺭﭘﭙﺚ ﻧﺮﺛﯿﻤﺼﻬﻌﺬ]
ﺵ| ﻟﺒﺮﻟﯿﺒﺘﺎﺫﺭﺍﺑﺘﻠﻨﺘﺬﻥﺗﺎﻟﻨﻤﺘﺪﻧﻤﺘﺨﻪ ۶۳ﻉ ﻟﺦ ۷۸۶۷ﻍ ۸ﻋﺤﺦ ۷۴۵۶ﺛﻔﻞ
.
.
.
فقــــــط یه ایرانی میتونه
.
.
.
.
.
.
با ضربه های مکرر به کنتــرل ،
باطری ها رو مجبور به ادامه حیات کنه
نگو تاحالا نکردم 😐
.
.
.
بعضیا همچین میگن ما چال لپ داریم که انگار چاه نفت دارن
حالا خوبه یه عضله تو صورتشون فلجه
.
.
.
چطوری فلج 😐
.
.
.
.
.

کشور ایران از لحاظ رفاهی بهترین کشور دنیاست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اینو برا ۱۰ نفر بفرست ۵۰۰ تا فحش جدید یاد میگیری
منم اول باورم نمیشد..
.
.
..
.
.
.
میگن وانت پراید یه آپشن داره به اسم ایر بنگ????
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هنگام تصادف خودرو رو منفجر میکنه که راننده زیاد زجر نکشه!
برادرزادم دیروز سه دقیقه گریه کرد واسش تبلت خریدن !
.
.
.
.
.
منم بچه بودم یادمه ۳ ماه گریه کردم واسم یه شمشیر پلاستیکی خریدن،
آخرشم با همون منو مثه سگ میزدن
دختره تو خیابون ازم پرسید!
آقا؟؟
خیابون شریعتی میخوام برم!
من بهش گفتم:
اشکال نداره برو زود برگرد!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیونه یه فوشی داد که تا الان تو گوگل دنبال معنیشم!
.
.
.
.
.
والا ما میریم بیرون همه دو تا دو تا دارن قدم میزنن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میایم لاین همه پست شکست عشقی گذاشتن!!
نمیدونم…. اونا نمیان تو لاین یا اینا نمیرن بیرون..!!!!
.
.
.
.
روی صندلی بیمارستان نشسته و در افکار خود
غوطه ور بودم که ناگهان پرستار صدام زد و گفت
تبریک میگم شما پدر شدید
یک دفعه حس عجیبی بهم دست داد بلند شدم
سینه ام رو جلو دادم و رفتم
تمام کولرهای بیمارستان رو خاموش کردم…
.
.
.
.
یه دختره تو کلاسمون شوهر کرد
دوستاش بهش گفتن عکس شوهرت رو نشون بده
اونم نشون داد
بعد همه دوستاش بهش گفتن : مگه این داداشت نبود..
.
.
.
.
یه نفر pm ﺩﺍﺩﻩ :ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﺩﺩﺕ ﮐﻨﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ …؟
ﮔﻔﺘﻢ:
.
.
.
ﮐﭙﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ….
ﺩﻭﻗﻄﻌﻪ ﻋﮑﺲ ….
ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺭ!!!
ﺩﯾﮕﻪ pm ﻧﺪﺍﺩ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺪﺍﺭﮐﺸﻮ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﮐﻨﻪ ..
شما چی مدارکت تکمیل!!خخخ
.
.
.
.
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﭼﯿﻪ؟
ﮔﻔﺖ : ﺣﺪﻭﺩﺍ ۵-۶ ﺳﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ؛
ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﭘﺎﺕ ﺑﻮﺩ
ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺳﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎ ﭘﺴﺮﻋﻤﻮﻫﺎﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﺯ
ﺭﻭﯼ ﺁﺗﯿﺶ ﭘﺮﯾﺪﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻫﺎﻥ … ﭘﺲ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺳﻮﺧﺘﻪ !
ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻧﺴﻮﺧﺘﯽ،ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ
ﻗﺎﺷﻖ ﺳﻮﺯﻭﻧﺪﻣﺖ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﯼ !..
ﻣﺎﺩﺭ من ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ
ﺗﻮ ﯾﺎﺭﯼ ﻭ ﯾﺎﻭﺭ ﻣﻦ
.
.
.
.
افتخارات در زمان قدیم؛
۱-لیسانس گرفتم
۲-خدمت رفتم
۳-بچه های خوب تربیت کردم
۴-نفر دوم جشنواره خوارزمی شدم
۵-مامان بابامو دوست دارم
۶-ازدواج کردم و …
افتخارات در حال حاضر؛
۱-دماغ مو عمل کردم
۲-ایسنتاگرامم ۳۴۵۱ تا فالور داره
۳-یه گونی لوازم آرایش دارم
۴-گوشی اپل دارم
۵-هیچکی به جدم نیست در حدم!
۶-همه وسایلم صورتیه! و …

ادم تو زندگیش…!!!!! همه چی رو راحت از دست میده
. .
. .
. .
. .
. .
جز چربی دور شکم… خیلی وفاداره…
.
.
.
.
یه روز مامانم یه طرحی داد،
هرکی دیرت از خواب بیدار شه اون باید رخت خوابا رو جمع کنه
.
.
.
.
الان نزدیک سه هفته هست که هیچ کس نخوابیده،راستی بابام تشنج کرد
خواهرمم بستری تو بخش روح و روان فقط منو مامانم موندیم خدا بهمون رحم کنه!!!!
.
.
.
.
بزرگترین بُردی که تو زندگی کردم این بود که:
.
.
.
.
از نونوایی یه دونه پلاستیک دسته دار خریدم…
رفتم خونه دیدم دو تاست چسبیدن بهم!!
.
.
.
.
بیشعور ترین عضو بدن…
.
.
.
اون مژه ایه که صاف فرود میاد تو چشمت…
لامصب تا دستتو تا آرنج نکنی تو تخم چشات ول کن نیس
.
.
.
دیگه زیر بارون که هیچی….
.
.
.
.
زیر فشار مستقیم شلنگ آتشنشانی هم یاد کسی نمی افتم
.
.
.
.
اگه همه ی دنیا بیان تورو ازم بگیرن میرم جلوشون وا میسم
میگم…..
.
.
.
شما چرا اومدید خودم میاوردم
.
.
.
.
یه بار از دانش آموزان امتحان گرفتم
سوال: در دوربین به جز عدسی چه چیزهایی به کار رفته است؟
جواب یکی از دانش آموزان : نخود , لوبیا , چیتی , ماش و…
خدایی تا چند وقت هر وقت اسم دوربین می اومد
من غش میکردم از خنده , مردمم با تعجت نگام میکردن!!!!!!
.
.
.
.
من وقتی چهار سالم بود
از جلو دخترا که رد می شدم دخترا برام غش می کردن !
البته الانم اگه رد می شم غش می کنن ولی از خنده !
.
.
.
.
روزی شیخی به یک گدا رسید
اما گدا به شیخ نرسید .
بنابراین شیخ مقام اول را کسب کرد و گدا دوم شد..
.
.
.
.
صدای جیر جیر صندلی کامپیوتر من:
تو روز که خبری از صدا نیست سکوت کامل
ساعت نه شب:قیژ! ساعت ده شب:قیژ قیژ!
ساعت یازده شب:قیژ قیژژژژ! ساعت دوازده شب:غیژژژژ قیژژژژژژ!
ساعت یک به بعد:غیژ قیژژژژ غیژژژژ قیژژژژژژژتیک تاک تیک تاک تیک تاک انفجار! . . .
لامصب فقط میخواد من نتونم با اینترنت رایگان شب دانلود کنم
.
.
.
.
یه روز بابام یه گلدون با گلش خرید آورد گذاشت رو تاقچه
آقا من سه روز بهش آب می دادم
روز سوم وقتی از سر کار اومد گلدونو برداشت
یه سینی با چاقو برداشت
شروع کرد به قاچ کردن گلدون
اونجا بود که ما تازه فهمیدیم آناناس چیه!
.
.
.
.
تا حالا دقت کردین بعضیا وقتی میخوان یه حرف خنده دار بزنن
قبلش اعلام میکنن: آقا یه چی میگم بخند
لامصبا آدم رو تو رودروایسی میزارن که بخندی
غمگینم…
.
.
.
.
.
مثل مادری که به عکسم خیره شده و اشکاش سرازیر میشه…
زیرلب میگه کاش تو عروس من بودی… ای بابا!!!
غم کمی نیستا… دلم سوخت واسش…
مردم چه دردایی دارن و نمیگن!!!
.
.
.
.
.
.
سوار تاکسی شدم گفتم :
وای چقدر شهر عوض شده
آدماش چقدر عوض شدن
خونه ها چقدر عوض شده
مغازه ها همه چی تغییر کرده
.
.
.
راننده تاکسی پرسید : ببخشید شما خارج از کشور بودید؟
گفتم : نه بابا. اینترنتم قطع شده اومدم بیرون از خونه
.
.
.
.
بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودن،
ننه داشت از قدیما میگفت!
که یه دفعه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:
عزیزم مگه عقد کردی؟
با تعجب جواب داد نه!
ننه روشو برگردوند و زیر لب گفت:
یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمی رفت
نه ابروهاشو برمیداشت نه سرخاب سفیدآب میکرد…
بغل دستیش در گوشش گفت تا ننه نفهمیده پسری پاشو برو گمشو بیرون!
.
پانا: نخستين عروسک اسلامي در ايران با نام "فاطيما" در نمايشگاه حجاب و غفاف تبريز رونمايي شد.بیشکّ
اگر ولایت را از رأس نظام بردارید حاکمیّت از مصادیق طاغوت خواهد شد. این
است که ولایت از دیدگان اسلام و بیانات اهل بیت (علیهمالسّلام) از ارکان
تلقّی شده است. شیوه افرادی را هم که مدام نق میزنند، دوست نمیدارم ولی
بالاخره گاهی اوقات ممکن است آقای احمدینژاد چیزی بگویند یا کاری بکنند که
نیاز به مشاوره و تذکر داشته باشند. | ![]() |
بخشی از مصاحبه حجت الاسلام و المسلمین آقاتهرانی با خبرگزاری خبرآنلاین که در حدود یک ماه قبل انجام شده بود.
برخی معتقدند رأی مردم به آقای احمدینژاد به دلیل شناختی بود که در دوران انتخابات کسب کردند؛ و این انتخاب ارتباطی به جریان اصولگرایی ندارد. شما به چنین دیدگاهی قائل هستید یا اینکه فکر میکنید این تحلیلها درست نیست؟
باید دید اصولگرایی به چه معناست! اصولگرایی را تا چه معنا بکنیم. برخی تحت عنوان اصولگرایی هر کار بیاصولی را انجام میدهند و به ظاهر خود را اصولگرا معرفی میکنند ولی واقعاً اصولگرایی یعنی چه؟ اصولگرایی یعنی اینکه به اصولی معتقدم و بر مبنای آن عمل میکنم. خُب این اصول چیست؟ حکومت دینی ما دارای یک اصولی است. نظام ما اصولی دارد. سیاست ما اصولی دارد، در کلام امام و رهبری بیان شده و با مطالعه و تفحّص احراز میشود. باید دید چه کسی پای آن میایستد و چه کسی نمیایستد. ممکن است برخی تا دیروز بودند، امروز مثل قبل فکر نکنند و یا امروز باشند، فردا نباشند. اصول نظام و انقلاب مشخص است و هرکس در هر زمانی بخواهد در مسیر آن حرکت کند راهش روشن است.
سؤال من این است که شما چقدر با این ایده موافق هستید؟
درباره نظر دیگران، این را نباید از من سؤال کنید. از خود دوستان باید بپرسیدکه اصولگرایی را چه معنا میکنند. یعنی چه چیزهایی را اصول میدانند یا نمیدانند و اصولگرا بودن را به چه اموری مرتبط میکنند. شاید کسی تعریف خاصّی از اصولگرایی داشته باشد و دیگری تعریف دیگری از آن ارائه دهد. در هر حال گاه ممکن است کسی به اعمال دیگری نگاه کند و بگوید اگر فلانی یا این رفتار او ناشی از اصولگرایی باشد، پس من اصولگرا نیستم. گاهی اوقات این گونه است.
در مجلس، 220 عضو در فراکسیون اصولگرایان داریم. آیا این 220 نفر واقعاً همه در یک سطح اصولگرا هستند؟ اصولگرا بودن از یک جایی شروع میشود. یک کفی دارد و یک سطح میانه و سقفی خواهد داشت. از یک رنگ سفید شروع میشود و به خاکستری و قهوهای میرسد و در نهایت مشکی. یک وقت هست که میگویم دعوا نکنیم و کنار هم بنشینیم؛ خیلی خب، با تساهل و تسامح کنار هم مینشینیم، اما یک وقت است که واقعاً میخواهیم بدانیم چه اصولی داریم؟ و اصلالاصول در بین اصولگراها کدام است؟ بر آن مبنا چه اندازه ایستادیم؟ بنده میبینم طرف میگوید من اصولگرا هستم ولی به موقعش نیست. بعد هم که به او ایراد بگیرید بنا میکند به توجیه کردن. اینها بازی کردن با الفاظ است.
در مبانی علمی گفته میشود: «مراقب باشید از مشترکات لفظی استفاده نکنید. اول هر چیزی را دقیق معنا کنید تا بعد دچار تشتّت در فهم یک موضوع نشوید». اصولگرایی را شما چه معنا میکنید؟ ممکن است شما چیزی را اصولگرایی بدانید که بنده اصلاً آن را در چارچوب اصولگرایی نبینم. یا برعکس بنده اموری را جزو اصولگرایی بدانم که شما به آن قائل نباشید امّا به نظر میرسد اصولگرایی یک شاخص اصلی دارد که باید آن را شناخت و بر آن پایبند بود و بقیه شاخصها را نسبت به آن اصل سنجش کرد. بقیه فروع هستند که آن را نیز باید شناخت و در آن راستا حرکت کرد تا اصولگرایی تحقّق خارجی یابد و از تشتّت و پراکندگی نجات پیدا کنیم.
*شما معتقدید آقای احمدینژاد به عنوان یک کاندیدای فردی رأی آوردند یا اینکه با تابلوی اصولگرایی مورد اقبال مردم واقع شدهاند؟
بنده وقتی شعارهای ایشان را شنیدم دیدم شعارهای خوبی است. یک عدّه بودند که شعارهای ناسیونالیستی، ایرانیّت، توسعه و... میدادند امّا آقای احمدینژاد شعارهای اسلامی دادند. به برخی از آرمانهای امام (اعلیالله مقامهالشریف) که به طور کلّی در دوران قبل تغییر کرده بود؛ مثل حمایت از محرومین، مردمی بودن، عدالت و... اعتقاد داشت. خب این فرق میکرد با اشرافی بودن، هر روز به غریبهها چراغ سبز نشان دادن، وادادن در مقابل بیگانگان و....
خیلی از گفتههای آقای احمدینژاد را احساس میکردم با بیان، مشی، مرام و صحیفه حضرت امام(ره) همخوانی دارد. حتّی بنده به ایشان گفتم شما باید صحیفه امام(ره) را خیلی خوانده باشید. احساس میکردم ایشان صحیفه امام(ره) را مرور کرده و درد مردم، مظلومین و محرومین را میفهمد که همه در بیان ایشان ظاهر بود و هست. سخنان امام(ره) درعین سادگی دقیقاً مبتنی بر فطرت ما بود که هر انسانی را تکان میداد. وقتی صحبت میکردند شما احساس میکردید حرف دل شما را بیان میکنند و عجیب بود گاهی اوقات ایشان سختترین مباحث اعتقادی، الهی و عرفانی را برای توده مردم به سادگی بیان میکردند و آنها هم آن را درک کرده و با جان و دل میگرفتند.
*شما معتقدید آقای احمدینژاد هم چنین شیوهای دارند؟
من احساس میکردم این گونه است و آقای احمدینژاد از این شیوه حضرت امام(ره) استفاده کرده و این شیوه جواب هم داده است. حالا لازم نیست ایشان تابع یک حزب خاصی باشد که نبود.
*در مرحله دوم، اصولگرایان از ایشان حمایت کردند.
بله، اصولگراها حمایت کردند. منتها این برمیگردد به این که توجّه شود اصولگراها طیف وسیع و متنوعی هستند. این که آقای احمدینژاد به آن قسمت آخر و قسمت مشکی حساسیّت نشان بدهد و بگوید من نیستم به دلیل تنوّع تعریف و جریانات است. شما آن بالا را میگیرید و ایشان این پایین را، همین نکته است که خود باعث خلط بحث و مفاهیم شده است، که این طور نباید باشد. بنده از اول که از ایشان حمایت کردم، دلیلش این بود که میدیدم بحث اسلامیّت نظام و آرمانهای حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری(دامت برکاته) یکی یکی احیا میشود. شما باور ندارید که با آمدن ایشان در این دو دوره حضرت آقا نفس راحتی کشیدند و احساس کردند که خیلی از خواستههایشان عملیّاتی شده است؟
*شما فکر میکنید در سه سال آینده شاهد جناحبندیهای جدیدی در میان اصولگرایان خواهیم بود یا نه؟ [برخی اصولگرایان معتقدند این تفکیک را حامیان دولت رقم میزنند.] پیشبینی شما چیست؟
این چیزها بعید نیست پیش بیاید، بالاخره در حال حرکت هستیم، نه این نظام مرده و ایستاست و نه مجموعه زیرین آن، که البته این جناحبندیها مهم هم نیست.
*مهم نیست؟!
مهم نیست چون معتقدم مردم ما راه را بلد هستند. شما به ولایتمداری مردم ما نگاه کنید. این یک واقعیت است که مردم ما به طور جدّی مسائل را با مقام ولایت فقیه تنظیم میکنند و این حلّال بسیاری از مشکلات است، و راه هرگز گم نخواهد شد، چون راهدار شناخته شده و مردم برای او سرو دست میشکنند. بنابراین، نباید روی مسئله احزاب، جناحبندیها و گروهها گیر کنیم.
*به چه مسائلی باید حساس باشیم؟
این تسبیح چند سانت است؟
*شاید 20سانت!
شما چه فکر میکنید؟ (اشاره به عکاس).
*25 سانتیمتر!
ببینید! به توافق نمیرسیم، هیچ کدام هم نمیتوانیم قسم بخوریم این تسبیح دقیقاً چند سانتیمتر است. تازه این تسبیح پیداست، واحد اندازهگیری هم که سانتیمتر باشد روشن است، امّا ما درباره آن توافق نداشتیم چون شاخص نداریم. یک متر بیاورید بعد من قسم میخورم که این چند سانتیمتر است. به هر زبانی، منطقی و هر دینی که باشد همه میپذیرند چون شاخص داریم. به نظر شما واقعاً شاخص مردم برای تشخیص اسلامیّت نظام چیست؟
بنده معتقدم رکن رکین نظام اسلامی ولایت فقیه است. مردم خود را با ولیّ فقیه تنظیم میکنند و همه باید خود را با این شاخص و میزان تنظیم کنیم. بنده اگر به عنوان یک اصولگرا خبطی بکنم باور کنید به هیچ جا نمیرسم، مگراین که خودم و گروهم را با شاخص تنظیم کنم. اگر این کار را نکردم، مردم ما را کنار میگذارند. همچنان که کسانی را که با این شاخص همراه نشدند، کنار گذاشتند چراکه مردم الان میفهمند و خود دارای بصیرت هستند و زیر بار حرف هر کسی نمیروند.
*غیر از ولایت فقیه ما چه شاخصی را میتوانیم برای اصولگرایی احصا کنیم؟
رکن جدّی و اساسی که باید روی آن حساب کنیم ولایت است. این اصیلترین شاخصی است که بنده میشناسم. هر اصل دیگری را زیر این مجموعه اصل میدانم، حتّی قانون اساسی را، چراکه آن هم به امضا ایشان قطعی شده و مشروعیّت یافته است. بیشکّ اگر ولایت را از رأس نظام بردارید حاکمیّت از مصادیق طاغوت خواهد شد. این است که ولایت از دیدگان اسلام و بیانات اهل بیت (علیهمالسّلام) از ارکان تلقّی شده است.
*پس قانون اساسی هم شاخص دیگر است؟
برخی قانون اساسی را کنار و در عَرض ولایت فقیه میبینند، امّا بنده اعتبار قانون اساسی را به امضا امامت و ولایت میدانم.
*فکر میکنم این استدلالها به نحوه فهم از تئوری ولایت فقیه بازمیگردد که «ولایت فقیه را شعبهای از ولایت رسولالله (صلواتالله علیه و آله) میداند». همچنان که در فرمایشات امام راحل(ره) هم است.
بنده هم این طور معتقدم و چون این گونه است خیلی از اصول زیرمجموعه این اصل معنا پیدا میکند. البته ناگفته نماند که این ولایت منشعب از ولایت امام معصوم(علیهالسلام) است که آن نیز برگرفته از ولایت رسول (صلواتالله علیه و آله) و ولایت رسول از جانب خداوند است که در واقع ولایت فقیه همان تجلّی ولایت الهیّه است و از این رو مطلقه است.
*از صحبتهای شما ما تنها یک شاخص به دست میآوریم؛ ولایت.
اگر بنده این شاخص را داشته باشم که دارم، آقای احمدینژاد گروه بیاورد، نیاورد؛ حزب بیاورد یا نیاورد؛ در هر صورت مسائل، اشخاص، گروهها و احزاب را با رهبری تنظیم خواهم کرد. البته مردم هم نشان دادهاند که این گونهاند و با ولایت حرکت میکنند. از این رو، نباید گول دو روز اقبال و ادبار دیگران را خورد چراکه آنها از حمایتهای الهی برخوردار نخواهند بود. ندیدید اصحاب فتنه به چه روزی افتادند و چگونه حضور مردم در9 دی برای آنها چیزی باقی نگذاشت. این دلیل بر این هم نیست که مردم منِ اصولگرا را قبول دارند چون اصولگرا هستم. بنده این را هم نمیگویم؛ بلکه مردم ولایت فقیه را به عنوان شاخص قبول دارند و حتی اصولگراها را با آن تنظیم میکنند. پس اصولگراها برندهاند؟ نه! اصلاحاتیها برندهاند؟ نه! احمدینژاد برنده است؟ نه!
چه کسی برنده است؟ کسی که با شاخص خود را تطبیق داده و با او همخوانی دارد. شاید کسی بخواهد شاخص ولایت را در ذیل اصولگرایی جای داده و معنا کند، امّا بنده این کار را نمیکنم. این شاخص بر هر چه بگویید اشراف دارد و مستقل و در رأس است. هر کس باید خودش را با این شاخص بسنجد. درانحصار بنده اصولگرا و غیراصولگرا هم نیست. مگر هر کاری اصولگراها انجام میدهند، مورد تأیید مقام ولایت بوده و هست؟ مگر حضرت آقا اصولگرا است؟ همهاش این جور نیست که مقام معظم رهبری مثل ما فکر کنند. ایشان با یک اشراف دیگری مسائل را میبینند و به هیچ حزب و دستهای هم وابسته نیستند. اصلاً یکی از ویژگیهای مثبت آقا همین است. برخی خیال میکنند چون آقا از آقای احمدینژاد حمایت میکند پس با احمدینژاد است. این جور نیست. شاخص میبیند این به شکلی عمل میکند که مصلحت نظام اقتضا میکند پس از او حمایت میکند. روشن است که اگر کج شد و راه را اشتباه رفت دیگر حمایتی نخواهد بود که عمل حضرت امام هم با افراد، گروهها، خلقیها، بنیصدر و... اینگونه بود و دلیل این مدعا هم این است که خود مقام ولایت هم شاخص دارد. شاخص او چیست؟ شاخص ایشان اسلام ناب محمّدی است که برای احیای آن تلاش میکند. هیچ چیز دیگری هم نیست و اگر جدا از این باشد که ولی فقیه دیگر ولی فقیه نیست. حضرت امام(ره) میفرمود: من با احدی عقد اخوّت نخواندهام. هنر ولایت بیتعلّقی او نسبت به همه و وابستگی تامّ به خداوند و رضای اوست که آن را در اسلامی بودن نظام دنبال میکند.
*پیشبینیهای شما درباره دولت آقای احمدینژاد اتفاق افتاده یا اینکه انتظاراتی داشتید که هنوز محقق نشده است؟
بنده آن زمان دغدغه جدیام این بود که ما به کدام سمت میرویم؟ دوستان ما در مجلس ششم و دولتهای مستقر چه اندازه در حال تثبیت این اصل (ولایت فقیه) هستند. چون اگر ولایت برداشته شود دیگر چیزی از اسلامیت نظام نخواهیم داشت. تنها چیزی که نظام را اسلامی میکند این است که جایگاه مقام ولایت معلوم شود. خب، با حضور آقای احمدینژاد احساس کردم این اصل خیلی پررونق و پررنگ شد و حرکت در چارچوب اسلامیّت شتاب گرفت. کسانی در دولت قبلی بودند که مقام معظم رهبری میفرمودند یک لحظه برای اسلام کار نکردهاند. وزیر هم بودند که بحث استعفای او که مطرح شد رئیسجمهور وقت گفت اگر او برود، من هم استعفا میدهم. مقام ولایت این کسان و این چنین وضعی را تحمّل کردند تا این کشتی را به سلامت به ساحل نجات برسانند. با آدمهایی که هیچ تعهدی نداشتند. بعداً هم که بیچارهها به کشورهای دیگر پناه بردند و الان هم بیرون از نظام هستند.
خب با آمدن آقای احمدینژاد احساس کردم راه درست در حمایت از ایشان است. بیانصافی نشود که دولت نهم و دهم حضرت آقا را تا حدود زیادی خشنود ساخت. حمایتها و سخنان حضرت آقا همه گواه این بیان است امّا بنده اینقدر هم میفهمیدم و میدانم که آقای احمدینژاد انسانی است که معصوم نیست و ممکن است در مواردی هم اشتباه بکند امّا باید مجموعه حرکت را دید و خیرخواهانه به دنبال رفع نواقص و جبران ضعفها بود که بنده به نوبه خود اگر موردی را ببینم خیرخواهانه به ایشان متذکر میشوم. به علاوه مگر ایشان باید مطابق خواستههای بنده عمل بکند؟ این اشتباه است. بعضیها خیلی خودمحورند و همه را با خودشان تنظیم میکنند. اشتباه است که گفته شود هر کس با من میآید درست است و هر کس با من نیست اشتباه میکند؛ که اگر خاطر شریفتان باشد آقای بوش هم همین طور فکر میکرد.
ما باید دقّت کنیم که خودمان اشتباه نکنیم و خود را خدا و رسول ندانیم که نیستیم و البته معیار حق و باطل هم نیستیم. زمانی که آقای احمدینژاد از بنده دعوت کردند در جلسات هیأت دولت شرکت کرده و درس اخلاق بگویم دیدم کار خوبی است و قبول کردم و به مناسبتی هم به ایشان نوشتم که «بنده خود را مدیون خون هزاران شهید انقلاب میدانم و معتقدم باید گامی برای این انقلاب برداریم و فکر میکنم این کمترین کاری است که در برابر اقیانوسی از الطاف الهی میتوانم انجام دهم»، بنابراین درس اخلاق را پذیرفتم و شرکت کردم که در درس اخلاق برخی مسائل به مناسبت مطرح میشود. منتها بنده بیشتر روی مبانی متمرکز میشوم، که توقّع هم همین است. این طور نیست که بخواهم هر مسئله جزئی را مطرح بکنم.
شیوه افرادی را هم که مدام نق میزنند، دوست نمیدارم ولی بالاخره گاهی اوقات ممکن است آقای احمدینژاد چیزی بگویند یا کاری بکنند که نیاز به مشاوره و تذکر داشته باشند که در این گونه موارد، بنده در خلوت مسائل را با ایشان مطرح میکنم. گاهی اوقات دو تا سه ساعت با ایشان حرف زدم. از خصلتهای ایشان این است که در بحث و استدلال کم نمیآورد امّا با بنده این جور نیست که بحث کنند. وقتی جلسه میگذاریم، میگویم روی این صحبتها فکر کنید. بنده هم آدمی نیستم که نگاه کنم ایشان فردا به توصیهام عمل کرد یا نه، امّا مهمّ این است که حرفها زده شود و بهترین انتخاب گردد.
بنده در اواخر دولت نهم نشستم و عملکرد آقای احمدینژاد را ارزیابی کردم و حُسنها و اشکالات آن را لیست کردم. بعد هم در جلسهای که به نظرم حدود سه ساعت طول کشید، رفتیم صحبت کردیم و ایشان هم تحمّل کردند که خیلی چیزها مطرح شد و هرچه بود گفتم. خود ایشان و دوستان دیگر هم میدانند و به ایشان گفتهام که در مقام مشورت نباید خیانت کرد، که غشّ در شور در اسلام حرام است.
منتقدان ایشان معتقدند به مباحث فرهنگی و اجتماعی کمتر پرداخته شده است، دیدگاه شما چیست؟
کارهای فرهنگی ویژگی خاصّی دارد که زمانبر است. خود ایشان معتقد است «هنوز برای قضاوت در این زمینه زود است». دو سال و نیم دیگر از عمر این دولت باقی مانده است. برخی چیزها تازه در این دوران مطرح شد. حتی در دوران قبل هم مطرح نبود. خسارتهای فرهنگی دوران گذشته کم نبود و به این زودی هم جبرانپذیر نیست. کارهای فرهنگی، دوره نهم بیشتر سختافزاری بود ولی در این دوره به حالت نرمافزاری باید برخورد شود. حالا باید دید. شاید قضاوت در این زمینه زود باشد.
البته اگر بنده به چیزی برسم که لازم باشد؛ در تذکّر دادن به ایشان و وزرای محترمشان دریغ ندارم. به عنوان نمونه درباره حجاب با ایشان صحبت کردم و تردیدی نیست که بخش عظیم بحث حجاب، موضوعی فرهنگی است امّا بخش دیگر کار این است که اگر کسی اشتباه کرد شما چه میکنید؟ در این جهت قانون اسلام روشن است. درباره حجاب هم حکم داریم و هم باید دولت محترم برنامه داشته باشد؛ و البته چندین بار وزیر کشور برای پاسخ به همین مسائل به کمیسیونهای مجلس و فراکسیون روحانیون و مجمع نمایندگان تهران آمدهاند و بالاخره اینها از مسائلی است که با حساسیّت مناسب باید حل شود.
آقای آقاتهرانی! پس شما هم به دولت انتقاداتی دارید؟
در جمع بر این باورم که دولت ولایتمدار، خدّوم، فعّال، کارآمد، مردمی، متدیّن و... است و در بسیاری از صفات با بسیاری قابل قیاس نیست، ولی البته آقای احمدینژاد و دولت ایشان، معصوم نیستند. خودشان هم این ادعا را نداشته و ندارند. پس اگر اشتباه کرد، نوع برخورد ما برای حلّ مسئله خیلی مهمّ است. چطور میخواهیم برخورد کنیم؟ مواردی بوده که ایشان چیزی را گفتهاند که از نظر فقهی مورد اختلاف بوده و یا خالی از تردید نبوده، در این صورت بنده با ایشان مطرح کردهام. مراتب و شرایط امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد دیگران را باید در هر کاری رعایت کرد. در حکم امر به معروف هم داریم که کار شما باید تأثیر هم داشته باشد و اگر تأثیر ندارد نباید عمل کنید. تازه ممکن است اگر علنی گفته شود، طرف مقابل در مقام دفاع و یا سر لج هم بیفتد. البته این بدین معنی نیست که این آقایان اینگونهاند و یا ما وظیفهای نداریم، بلکه معتقدم باید بهترین شیوه را برای نقد و بررسی پیدا کنیم.
برخی فکر میکنند که اگر انتقادی دارند باید با صدای بلند اعلام کرده و در هر تریبون فریاد بکشند و یا آن را رسانهای کنند که بنده معتقدم وظیفه افراد فرق میکند و انتقاد بنده به شکل صحبت حضوری و تذکّر به فردی که دسترسی به ایشان دارم و او هم دو گوش برای شنیدن دارد و میتوانم به ایشان آهسته گوشزد کنم، چرا چنین نکنم؟ مواردی در مجلس پیش آمده که خیرخواهانه با دکتر لاریجانی صحبت کردم و دیدم خودشان هم قبول میکنند. مواردی بوده که با دکتر احمدینژاد صحبت کردهام و قبول کردهاند و با این نوع برخورد ایشان نیز احساس میکنند که بنده غرض سوئی نداشته و واقعاً هم قصدم این نیست که ایشان را خراب کنم! بنده وظیفه خود را این طور نمیدانم که با صدای بلند اعلام کنم چراکه میدانم نه برای آخرتم خوب است و نه برای دنیایم! نباید در حلّ مسائل سیاسی کاری، غرضورزی و اعمال نفسانیّت کرد و رعایت این نکته بر همه لازم است. البته ممکن است فردا آقای احمدینژاد در اتاقش را به روی ما ببندد. خوب شاید آن وقت وظیفهای دیگر داشته باشیم، ولی فعلاً که ایشان به حرفها گوش میدهند و در مردم و با مردمند، خب این برای ما فرصتی است.
بنده این فرصت را حاضر نیستم با نفسانیّت خودم که اقتضائش بر فریادکشی، فرع و اصل را خلط کردن، نادیده گرفتن حُسنهای فراوان و... است؛ داد بزنم و انتقادهای علنی داشته باشم تا که مردم احساس کنند بنده هم هستم، خراب کنم. بنده چنین احساسی را نه به خیر خودم و نه به خیر ایشان و نه نظام میدانم. در آخر ناگفته نماند حُسنهای فراوان این نظام را نباید نادیده گرفت که این ناسپاسی و قدر ناشناسی از بندگان را خداوند هرگز نمیپسندد.
مصاحبه از محمود عزیزی
.:: This Template By : web93.ir ::.