کاریکاتور آلودگی هوا و وصیت نامه
کاریکاتور مردم زیرفشار وامهای ربوی له شدهاند
کاریکاتور تازهترین افشاگری سرپرست پرسپولیس!
کاریکاتور بابایی، فندک داری؟!/ آمار تکان دهنده پایین آمدن مصرف مواد مخدر
کاریکاتور آلودگی هوای تهران در وضعیت قرمز!
کاریکاتور آلودگی هوای تهران در وضعیت قرمز!
کاریکاتور پشتپرده بیشوهری دخترها!
کاریکاتور قیمتها به دلار شد!
کاریکاتور جدیدترین مدل ترافیک در تهران!
کاریکاتور دلار از مرز 4 هزار تومان گذشت!
دیا میرزا ( زاده ۹ دسامبر ۱۹۸۱) یک هنرپیشه، و مانکن (فرد) اهل هند است. او از پارسیان هند می باشد ، که اجداد وی در زمان حمله اعراب به ایران ، به سوی هندوستان مهاجرت کردند .
از فیلمها یا برنامههای تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است میتوان به ام شنتی ام اشاره کرد. دیا میرزا (انگلیسی: Dia Mirza؛ زاده ۹ دسامبر ۱۹۸۱) یک هنرپیشه و مانکن اهل هند است.
در پرونده این بازیگر هندی، ۴۰ فیلم به چشم میخورد؛ «دیا میرزا» در سال ۲۰۰۰، عنوان دختر شایسته آسیا و اقیانوسیه را از آن خود کرد و در مدت فعالیتش در سینمای بالیوود، ۱۱ بار نامزد دریافت جایزههای مختلف شد و توانست ۹ جایزه را از آن خود کند. آخرین موفقیت «میرزا» بازی در فیلم «paanchadhyay» بود؛ این فیلم در بسیاری از فستیوالهای معتبر جهان پذیرفته شد و در جشنواره جیپورهند، جایزه بهترین بازیگر زن به این بازیگراعطا شد. میرزا در فیلمهای «نمیتوانم تو را فراموش کنم» با سلمان خان، «پارینیتا» با آمیتاب باچان، «باجگیری» با پریانکا چوپرا و أجی دیوگن «بهت نگفتم» با آیشواریا رای و آمیتاب باچان همبازی بوده است. او نقش مقابل محمدرضا گلزار را در فیلم سلام بمبئی بازی کرده. دیا با ساحیل سانگها در سال ۲۰۱۴ ازدواج کرد.
دیا میرزا ، همبازی هندی محمد رضا گلزار را بهتر بشناسید
حضور محمدرضا گلزار بازیگر مشهور و توانمند سینمای کشورمان در فیلم سلام بمبئی به نوعی علت شناخته شدن همبازی او دیا میرزا بازیگر زن هندی به ایرانیان شد. انتشار تصاویری زیبا از گلزار و دیا میرزا در کنار هم در دنیای مجازی هنردوستان را مشتاق به شناخت هر چه بیشتر این بازیگر و تهیه کننده سینمای بالیوود شد.
دیامیرزا با نام اصلی دیا هاندریچ متولد نهم دسامبر 1981 است که بعد از حضور در عرصه مدلینگ و پیروزی به عنوان بانوی برتر آسیا وارد بالیوود شد. او در رسانه ها به خاطر کارهای اجتماعی اش معروف است. دیا به همراه ساحل سنگا و زایدخان شرکتی به نام بورن فری اینترتینمنت در عرصه تهیه کنندگی فیلم را اداره می کند. اولین فیلم آنها «عشق برهم زننده زندگی» نام داشت که 17 اکتبر 2011 اکران شد.
دیا در حیدرآباد ایالت اوتارپرادش متولد شد. پدرش فرانک هاندریش نقاش و گرافیستی آلمانی بود که به معماری و طراحی دکوراسیون نیز می پرداخت و اصالتی مونیخی داشت. در حالی که مادرش دیپا از اهالی بنگال بود که او هم نقشه کش ساختمان و طراح دکوراسیون است و در حال حاضر فعالیت های اجتماعی مختلفی را در زمینه کمک به معتادان و الکلی ها انجام می دهد. وقتی دیا چهارسال و نیمه بود والدینش از هم جدا شدند و نزدیک به پنج سال بعد پدرش از دنیا رفت. مادرش نیز در ازدواج مجدد، با احمدمیرزا زندگی خود را سر گرفت که او نیز سال 2003 از دنیا رفت. دیا برای کارهای هنری خود نام فامیل ناپدری اش را انتخاب کرد.
هنگامی که در خیرات آباد در حومه حیدرآباد زندگی می کردند به دبیرستان دخترانه ویدیارانایا می رفت و بعد راهی کالج استنلی جونیور شد. در آخر نیز در رشته هنر از دانشگاه آندراپرادش در حیدرآباد فارغ التحصیل شد. بعد از آن دیا وارد رقابت های بانوی شایسته هند شد و سپس به مسابقات بانوی آسیا رسید و مقام اول را در سال 2000 کسب کرد. این مسابقات در فیلیپین انجام می شد و دیا میرزا اولین هندی بعد از 27 سال بود که به مقام اول می رسید. دیامیرزا مدتی است با ساحل سنگا ازدواج کرده است و همچنین در کنار زایدخان، دیگر بازیگر سینمای هند، شرکت تولید فیلمشان را اداره می کنند و به این شکل وارد دنیای تهیه کنندگی نیز شده است.
دیامیرزا با پدر آلمانی، مادر بنگالی
دیامیرزا: من متولد حیدرآباد هستم و آنجا بزرگ شدم. اما پدرم آلمانی و مادرم بنگالی بودند. پدرم معمار و طراح گرافیک بود که به کل دنیا سفر می کرد و شیوه تدریس را به معلم ها یاد می داد. در یکی از همین سفرها و در بازدید از مکس مولر باون در دهلی، مادرم را می بیند که به طور اتفاقی مادر من هم زبان آلمانی را برای خواندن انتخاب کرده بود و آن زمان می توانست خیلی روان و خوب صحبت کند و حتی بنویسد. آنها طی یک عشق توفانی با هم ازدواج کردند و من به دنیا آمدم.
وقتی چهارسال و نیم سن داشتم پدر و مادرم از هم جدا شدند و هر دو دوباره ازدواج کردند. پدر خودم وقتی 9 ساله بودم فوت کرد. از طرفی مادرم هم ازدواج کرد اما از اینکه ناپدری ام را پدر خونی خودم ندانم، متنفر بودم. او مرد شگفت انگیز و خوبی بود و هیچ وقت سعی نکرد جای پدر خونی ام را بگیرد. او هم در سال 2003 فوت کرد. ناپدری ام مسلمان و اهل حیدرآباد بود و من اسم فامیلم را از روی فامیل او برداشتم.
شوک بزرگ زندگی من
دیامیرزا: بزرگ ترین ضربه ای که خیلی روی زندگی ام تاثیر گذاشت، مرگ پدرم بود. من در هر مساله ای به او تکیه کرده بودم. همسر دومش باردار بود که او فوت کرد و بعد از مرگش آن خانم دوباره ازدواج کرد. این جوری شد که من تنها بچه اش در زمان زنده بودنش بودم. البته نتوانستم جسدش را ببینم چون اجازه ورود به مراسم را نداشتم. راستش حتی قبل از اینکه ما برسیم خانواده اش همه کارها را انجام داده بودند و مراسم را تمام کرده و منتظر ما نمانده بودند. تا مدت زیادی نتوانستم گریه کنم چون باورم نمی شد که او فوت کرده است.
مشکل کوچک دنیای بزرگ
دیامیرزا: من تنها فرزند پدر و مادرم بودم اما با اینکه تک فرزند بودم تا به امروز هیچ وقت مادرم با من رفتار نازپرورده ای نداشته است. او تمام سعی اش را کرد که من را مستقل بار بیاورد تا بتوانم روی پای خودم بایستم. یاد گرفتم که بارها همه چیز را از نو بسازم و اشتباهات و خرابی ها را جبران کنم. حرف های پدرم را هم هنوز به وضوح به یاد دارم. او مرد خیلی خلاقی بود و ای کاش همه مثل او بودند. او قهرمان من بود. وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدند، من روزهای هفته پیش مادرم بودم و آخر هفته ها کنار پدرم.
یادم هست یک روز وقتی که از مدرسه بازگشته بودم روی پله های بیرون نشسته و منتظر پدر بودم چون در خانه قفل بود. بعد از مدت کوتاهی او رسید و دید که ناراحتم. از من پرسید:« چرا اینقدر ناراحت به نظر می رسی؟» و من جواب دادم:« به خاطر اینکه من مشکلات زیادی دارم.» این حرف از دهان بچه ای به سن من بامزه بود و او خندید و گفت:« جدی؟ بیا برویم چیزی نشانت بدهم.» مرا به اتاقم در خانه خودش برد که همه آن را با دست های خودش ساخته بود، از تخت و کمد گرفته تا اسباب بازی ها. بعد نقشه جهان را نشانم داد.
روی چند نقطه دست گذاشت و کشورهایی را به من نشان داد تا نوبت به حیدرآباد رسید که یک نقطه ریز بود. من سردرگم به او نگاه کردم و پرسیدم:« حیدرآباد فقط یک نقطه است پدر؟» و او گفت:« حالا می توانی تصور کنی که مشکلت اصلا بزرگ نیست؟» پدرم در آن سن پایین چنین چشم اندازی را به من نشان داد و همین داستان سالیان سال به من کمک کرد. به طوری که هر وقت ناراحت می شوم این قصه را به خودم یادآوری می کنم.
مادر قهرمان من
دیامیرزا: مادرم را بیشتر از همه دوست دارم. حس می کنم بند نافم با او هرگز قطع نشده است. رابطه من با مادرم از یک رابطه معمولی دختر و مادری فراتر رفته چون ما بیشتر تجربیات زندگی مان را با هم شریک بودیم. زندگی به او خیلی فشار آورد، چیزهای زیادی را از دست داد و من می دیدم که او هر بار دوباره برخاست، جنگید و کاری کرد که اتفاق هایی که می خواست بیفتد. سال های زیادی را کار کرد. بعد از فوت پدر دومم به علت نارسایی چند عضو، مادر با من در بمبئی زندگی کرده، برای بهبود در مرکز درمانی ریکاوری کار می کند.
مرگ عجیب ناپدری ام
دیامیرزا: راستش کمی دیر با ناپدری ام ارتباط برقرار کردم. یعنی زمانی که به دوره نوجوانی رسیده بودم ولی این ارتباط خیلی نزدیک و پر از احترام بود. البته وقتی کوچک تر بودم نمی دانست چطور با من ارتباط برقرار کند. زمانی ارتباط خوبی بین ما برقرار شد که من خانه را ترک کردم و به بمبئی آمدم. آن زمان بود که فهمیدم چه نقش مهمی در زندگی من داشته و من چقدر دوستش دارم.
من دیگر شانس بازگشت به حیدرآباد را پیدا نکردم تا با او زندگی کنم اما خوشحالم که در چند سال آخر عمرش یک رابطه دوست داشتنی با او داشتم. هیچ وقت روزی را که او به خانه من در بمبئی آمد فراموش نمی کنم. آن خانه را در 21 سالگی خریده بودم. روی تابلوی بیرون خانه نوشته بود میرزا… اصلا فکرش را نمی کردم که به آن نوشته توجه کند. به محض اینکه از آسانسور پیاده شد به سمتش رفت و با دقت نگاه کرد، اشک در چشمانش جمع شد، من را بغل کرد و گفت:« تو دختر من نیستی، تو پسر منی» و یک سال بعد از این ماجرا او نیز فوت کرد. آن زمان من برای فیلمبرداری در لندن بودم و مادرم هم همراه من بود. در واقع این از معدود دفعاتی بود که اصرار کرده بودم مادرم همراه من باشد چون فیلمبرداری بلندمدتی بود.
شب بود که دخترعمویم تلفن زد و خبر داد که ناپدری ام بستری شده و به کما رفته است. اما گفت هرچیزی را که بگوییم می شنود و آیا می خواهم چیزی به او بگویم؟ گوشی را دم گوشش گذاشت و من گفتم:« پدر، تو قول داده بودی تا مرا عروس نکرده ای هیچ جا نمیروی، پس نمی توانی مرا تنها بگذاری.» آن طور که به من گفتند او پلک هایش را در جواب من تکان داد. این آخرین مکالمه من با او بود.
نقش دوستان و آدم ها
دیامیرزا: به نظرم روابط مهم ترین جایگاه در زندگی انسان را دارد چرا که تعادل، هارمونی و قدرت شما از خانواده و دوستان و کسانی که دوست شان دارید نشات می گیرد. چیزی مهم تر از خانواده و دوستان در زندگی نیست و آنها روی تمام عملکردهای شما در زندگی تاثیر می گذارند.
دنیای بی مانند آغوش مادر
مادرم تمام دنیای من است. صادقانه بگویم هیچ جای دنیا آغوش مادر نمی شود. چرا که هیچ جا چنین امنیتی حس نمی کنید. او شما را قضاوت نمی کند و پر از عشق و آینه زندگی شماست.
زمان بندی خاص خدا
دیامیرزا: در مورد ازدواجم با ساحل سنگا باید بگویم که بیشتر از هر چیز از طرز تفکرش خوشم می آید. هرگز ندیدم با مردم متفاوت رفتار کند و این برای من خصیصه بسیار مهمی است. خیلی کم پیش می آید کسی را پیدا کنید که دیگران را قبل از خودش قرار بدهد و با همه افراد با وقار و احترام رفتار کند. من از روزی که ساحل را دیدم در ذهنم با او ازدواج کرده بودم. راستش من به زمان بندی خدا خیلی اعتقاد دارم. حتما دلیلی بود که قبل ها این اتفاق نیفتاده بود.
خواستگاری رویایی من
وقتی که من و همسرم با هم آشنا شدیم من 32 و ساحل 33 ساله بودیم. سطح خانوادگی هر دو ما تقریبا یکی بود. نقاط مشترک زیادی داریم. هردو آدم های رک ولی آرامی هستیم. عاشق غذا، فیلم و موسیقی هستیم. از آن زمان 5 سال می گذرد. شرکت فیلمسازی مان را با هم راه انداختیم. آن زمان به نیویورک رفته بودیم که یک روز ساحل از من خواست که به پل بروکلین برویم.
جایی که دوران تحصیلش را گذرانده بود. زمانی که به میانه پل رسیدیم ناگهان در مقابل من زانو زد و از من خواستگاری کرد. شگفت انگیز بود مانند صحنه ای از یک فیلم. توریست های زیادی از کشورهای مختلف آنجا بودند که با دیدن این صحنه شروع به دست زدن کردند. واقعا چیزی فراتر از واقعیت بود. همان چیزی بود که ارزش این همه صبر کردن را داشت.
ازدواج ساده و بدون تجمل
دیامیرزا: مراسم ازدواج ما یک ازدواج پنجابی ساده بود که سه روز به طول انجامید. ما هر دو زیاد اهل تجمل نیستیم؛ بنابراین مراسم خیلی باشکوهی نداشتیم. دوستان محدودی را دعوت کرده بودیم و حتی برخی از اعضای دور خانواده نیز دعوت نبودند. راستش نمی خواستیم خیلی شلوغ بازی کنیم!
من و همسرم در شراکت هم با هم مشکلی نداریم. ممکن است خنده دار به نظر برسد اما باید این مساله را ذکر کنم که وقتی افراد مختلف به دفتر ما می آیند شاید به واسطه اسم من به اینجا قدم بگذارند. اما ما همه کارها را با هم انجام می دهیم و برای کار هم ارزش قائل هستیم. ساحل روابط عمومی خوبی دارد و می تواند افراد را در کنار یکدیگر قرار دهد.
گاهی برای خودم هم جای تعجب دارد که چگونه این قدر خوب همه کارها را مدیریت می کنیم و در عین حال وارد حریم شخصی یکدیگر نمی شویم. ساحل کسی است که به برابری زن و مرد بسیار معتقد است و فضای کافی به من می دهد. شش سال است که این شرکت را با هم اداره می کنیم و تنها چیزی که ما را در کنار یکدیگر نگه داشته این است که خودخواهی جایی در رابطه کاری ما ندارد.
زن ها را جدی بگیرید
دیامیرزا: یکی از مشکلات تهیه کننده بودن برای من، زن بودن است و اینکه بعضی ها آدم را در این حرفه جدی نمی گیرند؛ همان طور که وقتی با تهیه اولین فیلم خودم، کارم را در این زمینه شروع کردم همه مرا دست کم گرفتند اما خیلی ها از نتیجه کار من شگفت زده شدند. از طرفی با فیلم دومم نشان دادم که من هم می توانم در این حرفه موفق باشم؛ بنابراین زن ها را در هرکاری جدی بگیرید.
همکاری با رضا گلزار
این برای اولین بار است که در یک پروژه مشترک سینمایی کار می کنم که البته بیشتر عوامل آن ایرانی هستند. از بازی در کنار رضا گلزار واقعا خوشحالم. او یک بازیگر فوق العاده است و جدا از قدرت بازیگری، چهره ای خاص دارد.
به نظرم او یکی از زیباترین آدم های روی کره زمین است. از قربان محمد پور نیز تشکر می کنم. او یک کارگردان مهربان است و امیدوارم همیشه شاد و خندان باشد. ضمن اینکه در این مدت مردم ایران نیز به من لطف زیادی داشتند و در صفحه شخصی من علاقه خودشان را نسبت به من نشان دادند که از همه آنها تشکر می کنم.
مهم ترین بخش زندگی
دیامیرزا: مهم ترین و بزرگ ترین مساله زندگی انسان، سلامتی است و متاسفانه زمانی به این مساله پی می بریم که بیمار می شویم. در یک آهنگی شنیدم که می گفت بدن تو مهم ترین ابزاری است که در دست داری. پس زمانی می توان از این ابزار استفاده کرد که سالم باشد و تفکر سالم هم نتیجه داشتن بدنی سالم است. اگر از سلامت کافی برخوردار باشید می توانید در زندگی تصمیمات درست بگیرید، درست عمل کنید و به امیال و رویاهای تان برسید.
همچنین می توانید از کسانی که دوست شان دارید حمایت و محافظت کنید. سلامتی کلید همه چیز است و قدرت تان را افزایش می دهد. متاسفانه برخی به دیگران اهمیت می دهند ولی به خودشان نه. باید به تغذیه و روش زندگی خود بسیار توجه کنیم.
تصاویر دیا میرزا بازیگر هندی
………….
دیا میرزا در حیدرآباد ایالت اوتارپرادش متولد شد
دیا میرزا و محمد رضا گلزار در نشست خبری فیلم سلام بمبئی
دیا میرزا در نشست خبری سلام بمبئی
عکس دیا میرزا و محمدرضا گلزار در فیلم سلام بمبئی

چقدر ماه گرفتگی را دوست دارم
شبیه توست وقتی موهایت را روی صورتت میــریزی
____________________
عِشق چیست ؟
جز آنکه زن همدمی برای مرد
و
مرد تکیه گاهی برای زن؟
یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است
که همه تنهایند …
____________________
برای خانه ام چند متر آسمان میخرم
و یک دوجین ستاره
نمیخواهم اینجا غریبی کنی
ماه من
____________________
خنده های تـــو
آرزوهـــای مـن انـد
بخــند تا برآورده شوند
____________________
چشمان مرا به چشمهایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
____________________
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم
تا گاه به کویت گذری داشته باشم
گویند که یار دگری جوی و ندانند
بایست که قلب دگری داشته باشم
____________________
شاید تو
سکوت میان کلامم باشی
دیده نمیشوی
ولی من تو را احساس میکنم…
شاید تو
هیاهوی میان قلبم باشی
شنیده نمیشوی
ولی من تو را نفس میکشم
____________________
تغییرم نده ..
من ثابت مانده ام
پای دلی که اسان مرد
تو برای خواستن من تغییر کن.
چشمهایم را دوباره نگاه کن
____________________
بگذار لبهایت برای بوسیدن باشد
چشمهایت به اندازه ی کافی حرف برای گفتن دارد
____________________
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
____________________
هنوز هم از بین کارهاى دنیا
دلبستن به دلت بیشتربه دلم میچسبد
____________________
دستم را روی قلبم می گذارم
خوشحال میشوم که قدم هایت را احساس میکنم.
عجب تفاهمی دارند صدای قدمهایت با صدای قلبم
____________________
از دور تو را دوست دارم
از دور …
بی آنکه عطر تو را حس کنم
بی آنکه در آغوشت بگیرم
بی آنکه صورتت را لمس کنم
تنها دوستت دارم
دنیای ما پر از دست هایی است که
خسته نمی شوند از نگه داشتن نقاب ها …
_______________________
ما که رفتیم ولی به اونی که پیششی بگو
“عاشقتم” تیکه کلامته …
_______________________
از سردی نگاهت نمی لرزم ؛
من همیشه از زیرِ صفر شروع کرده ام !
_______________________
ﯾﻪ ﺳﺮﯾﺎ ﺁﻏﻮﺷﺸﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ “ﺑﻐﻞ” ﻧﯿﺴﺖ !!!
ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻋﻤﻮﻣﯿﻪ …
_______________________
گاهی فکر میکنم …
بعضی هاااا همان بعضی هاااا بمانند بهتر است !
_______________________
نشسته ام به یاد کودکی هایم …
دور غلط ها یک خط بسته میکشم …
دور تو … دور خودم …
_______________________
تنها چیزی که تو زندگیم به صورت تخصصی بهش تسلط دارم ،
انتخاب آدم های اشتباه برای دوست داشتنه !
_______________________
همه درست شبیه هم هستند
فقط بعضی ها بهتر و باورکردنی تر دروغ میگویند !
_______________________
این قدر مرا از رفتنت نترسان …
ماندن کنار من لیاقت می خواست نه بهانه …
می خواهی بروی برو …
بلند می گویم به درک که رفتی …
_______________________
فکر نمی کردم انقدر گرون قیمت باشم !
پول لازم بود ؛ منو فروخت …
_______________________
صداقت یک هدیه ی بسیار گران قیمت است ؛
آن را از انسان های ارزان انتظار نداشته باش …
_______________________
یه روزی میرسه که جای خالیم رو با هیچ چیز نمیتونی پر کنی …
من خاص نبودم فقط دوست داشتنم بی ریا بود
و دوست داشتن بی ریا کیمیاست !
_______________________
باید دامپزشک باشی تا بفهمی بعضیا چشونه …
_______________________
اون خره بود تو کلاه قرمزی …
دو روز که تحویلش گرفتن از فرداش اومد گفت من اسبم …
بعضی از آدما هم همینن …
شب قدر، شب نور، شب نزول قرآن و سرآغاز نیکی ها و سعادت ها و هنگام نزول برکات است
شب قدر، شب گشودنِ سفره دل و ریختن اشک نیاز و فصل گریستن در آستان آفریدگار بخشاینده است.
مهمانان ضیافت الهی! تقدیری سراسر خیر و برکت و سعادت دنیا و آخرت، توشه شب قدرتان باد.
شب قدر، شب قداست نفس است و پاکی روح؛ شب ترنّم عندلیبان ربانی، لحظه شکوه و اوج ذکرهای آسمانی است.
شب های قدر فرصتی است برای بازگشتن، به سوی حضرت حق و توبه کردن از گناهان و پیمودن راه درست است.
شب قدر، شب امید، شب دعا، گاهِ اشک های بی صدا، زمانِ از خود رها شدن و لحظه آسمانی با خدا بودن است.
خدایا! مرحمتی کن تا شب قدرت را قدر بدانیم .
شب قدر، شب زمزمه آوای ایمان در گوش جان انسان است.
شب قدر، شب باریدن باران رحمت حق بر جان زمان است.
شب قدر، شب برکت، رحمت و مغفرت است.
شب قدر، فصل نزول آیات رحمانی بر بوستان جانهای روحانی است.
شب قدر، گاه رویش جوانههای الغوث الغوث بر عرصه لبهای تائب است.
شب قدر، بهترین منزلگاه نیایشگران سرسپرده به مهر حق است.
شب قدر، وقت شناخت قدر خویش است.
شب قدر، آوای ایمان را در گوش جان انسانها ترنم میکند.
پس از موفقیت فیلم فروشنده و برنده شدن شهاب حسینی و اشک ریختن ترانه علیدوستی, مردم پیام های طنزی را در فضای مجازی منتشر کرده اند که در ادامه تعدادی از آنها را می خوانید.
شصت و نهمین جشنواره بین المللی کن با درخشش شهاب حسینی و اصغر فرهادی در میان تمام ستارگان دنیای سینما تمام شد.
شهاب حسینی جایزه بهترین بازیگر مرد این جشنواره و اصغر فرهادی نخل طلایی برای بهترین فیلمنامه را دریافت کرد.
بلافاصله بعد از دریافت جوایز و واکنش مردم در شبکه های اجتماعی ،برخی از کاربران با سرعت نور پیام های طنز خود را منتشرکردند.
** منم نخل موخام :(
"چرا اونجا که شهاب حسینی برنده شد و ترانه اشکاشو پاک میکرد محسن چاوشی نخوند؟ "
"جایزه ی کاهوی سبز هم داده شد به سحر دولتشاهی."
"اصغر فرهادی این دفعه از «مایکل بارکر» و «تیم برنارد» تشکر نکرد چرا؟ "
"با دوتا فیلم عاشق یه بازیگر میشین؟
بابا ما شهاب حسینی رو از اکسیژن دنبال کردیم
آب دونه ش دادیم به اینجا رسوندیمش"
"من تنها جاییزه ای که تو زندگیم بردم،همین نخل طلایی بود که شهاب حسینی به همه ایرانیا تقدیم کرد!"
"جاي چاووشي تو جشنواره كن خالي بود،بايد يه ناله طلايي هم به اون ميدادن!"
"فرزاد حسنى نشسته جايزه بردن شهاب حسينى رو نگاه مى كنه ميگه خدا كنه توش زرشك باشه خدا كنه توش زرشك باشه"
.:: This Template By : web93.ir ::.