باید فقط یکبار کلماتش رو بچینی پشت هم و توی گوش یکی زمزمه کنی. بعد می بینی ترس این چند سالت از برملا شدنش ریخت. بعد میبینی اصلن راز نبود.
بعد میبینی طرف خیلی عادی نشسته و داره نگات می کنه و گوش میده. باید یکبار برای یکی زمزمه اش کنی تا بفهمی که تموم شده.
که توی همون سی و چند سال پیش تموم شده. که نیازی نیست تو با هر آدم جدید زندگیت ترس نگفتن داشته باشی.
وقتی مجبور شدم با بغض و گریه و بریده بریده جمله هایی از اون راز رو برات بگم؛ هر کلمه ای که رها شد، منم رها شدم.
کاش یکی بود توی اینهمه سال می گفت بیا... بیا و نترس و همه اش رو برام تعریف کن. کاش یکی اینهمه سال به راز نخنمای من گوش می کرد می گفت تو مقصر نبودی...
گوش می کرد و ترس گم می شد. گوش می کرد و به من حس اطمینان می داد.
گوش می کرد و از ترسهام سوءاستفاده نمی کرد.
گوش می کرد و درک می کرد.
گوش می کرد و سرم رو روی سینه اش می چسبوند و از من فرار نمی کرد...
.:: This Template By : web93.ir ::.