بیزقولک اما بازیگوشی می کند؛ آقای خانه مجبورش می کند بنشیند و حساب کند.
بیزقولک می گوید: بابا آخه یه شاخه گل ؛ دو شاخه گل؛ سه شاخه گل؛ چرا احمد باید این همه گل داشته باشه مگه گل فروشی داره؟
آقای خانه می گوید: بله؛ بله تو فرض کن گل فروشی داره!
بیزقولک دوباره نگاهی به مسئله می اندازد و با دلخوری می گوید: اووووه سیمین هم که گل فروشی داره!
آقای خانه می گوید: خودت رو لوس نکن حساب کن ببینم چند تا می شه خیلی آسونه.
بیزقولک باز هم نگاهی می اندازد و ناگهان گویی چیزی کشف کرده باشد می گوید:
بابا می گما اگه احمد بیاد گل هاش رو بده به سیمین خیلی جالب می شه ممکنه بینشون ازدواج اتفاق بیفته. می خوای حساب کنم ببینم اگه گل هاش رو بده به سیمین روی هم چند تا گل دارن؟ بعد می تونن با هم یه گل فروشی بزرگتر بزنن.
.:: This Template By : web93.ir ::.