
شمارش معكوس آغاز شده بود متولد شدم و چشمانم تصوير آسمان و زمين را لمس كرد ولي هنوز نميتوانستم به روي دو پايم بهايستم دستم را گرفت با عشق، ايستادن را برايم مشق كرد، ترس زمين خوردن وجودم را ميلرزاند، زمين خوردم...
دستم را گرفت، اما كمكم نكرد، زمزمهاي شنيدم كه بايد دوباره ايستاد و ادامه داد، اما نه با كمك ديگران، آنقدر زمين خوردم تا بالاخره ياد گرفتم كه ميشود به روي دو پا هم راه رفت.
همان زمان بود كه دستم را محكم گرفت و گفت: «رضاي من، راه رفتن در مسير درست، مهمتر از روي دو پا ايستادن است» و امروز به عشق او عشقم راه رفتن در مسير درست است، نه فقط راه رفتن به توهم زنده بودن، پاكترين محبتها را در چشمان تو ديدم و پس مادرم روزت مبارك، احترامت هميشه سرلوحه زندگيم است.
.:: This Template By : web93.ir ::.