تمام دارایی حضرت علی (ع) در آن زمان منحصر به شمشیر و زرهی بود که می
توانست به وسیله آنها در راه خدا جهاد کند و شتری نیز داشت که با آن در
باغستانهای مدینه کار می کرد و خود را از میهمانی انصار بی نیاز می ساخت.
پس
از انجام خواستگاری و مراسم عقد وقت آن رسید که حضرت علی (ع) برای همسر
گرامی خود اثاثی تهیه کند و زندگی مشترک خود را با دختر پیامبر آغاز کند.
پیامبر اکرم (ص) پذیرفت که حضرت علی (ع) زره خود را بفروشد و به عنوان جزئی
از مهریه فاطمه (س) در اختیار پیامبر بگذارد. زره به چهار صد درهم به فروش
رفت. پیامبر قدری از آن را در اختیار بلال گذاشت تا برای زهرا عطر بخرد و
باقیمانده را به عمار یاسر و گروهی از یاران خود داد تا برای فاطمه وعلی
لوازم منزل تهیه کنند. از صورت جهیزیه حضرت زهرا (س) می توان به وضع زندگی
بانوی بزرگوار اسلام به خوبی پی برد. فرستادگان پیامبر (ص) از بازار بازگشت
و آنچه باری حضرت زهرا (ص) تهیه کرده بودند به قرار زیر بود:
1 پیراهنی به بهای هفت درهم ؛
2 یک روسری به بهای یک درهم ؛
3 قطیفه مشکی که تمام بدن را نمی پوشانید؛
4 یک تخت عربی از چوب و لیف خرما؛
5 دو تشک از کتان مصری که یکی پشمی و دیگری از لیف خرما بود؛
6 چهار بالش ، دو تا از پشم و دو تای دیگر از لیف خرما؛
7 پرده ؛
8 حصیر هجری ؛
9 دست آس ؛
10 طشت بزرگ ؛
11 مشکی از پوست ؛
12 کاسه چوب برای شیر؛
13 ظرفی از پوست برای آب ؛
14 آفتابه ؛
15 ظرف بزرگ مسی ؛
16 چند کوزه ؛
17 بازوبندی از نقره ؛
یاران
پیامبر وسایل خریداری شده را بر آن حضرت عرضه کردند و پیامبر، در حالی که
اثاث خانه دختر خود را زیر]؛ّّورو می کرد، فرمود «اللهم بارک لقوم جل
انیتهم الخزف» یعنی: خداوندا، زندگی را بر گروهی که بیشتر ظروف آنها راسفال
تشکیل می دهد مبارک گردان
جشن عروسی
یک ماه گذشت و من هر
صبح و شام به مسجد می رفتم و با پیامبر خدا(ص) نماز میگزاردم و به منزل
باز میگشتم. اما در این مدت صحبتی از فاطمه به میان نیامد. تا اینکه
همسران رسول خدا(ص) به من گفتند: آیا نمیخواهی که ما با رسول خدا(ص) سخن
بگوییم و درباره انتقال زهرا به خانه شوهر، با حضرتش گفتگو کنیم؟
گفتم: آری چنین کنید.
آنها
نزد پیامبر خدا(ص) رفتند، و از آن میان ام ایمن گفت: ای فرستاده خدا! اگر
خدیجه زنده بود چشمانش به جشن عروسی فاطمه روشن میشد. چه خوب است شما
فاطمه را به خانه شوهر بفرستید تا هم دیده زهرا به جمال شویش روشن گردد و
سر و سامانی بگیرد و هم ما از این پیوند فرخنده شادمان گردیم؟ اتفاقا علی
هم چنین خواسته است.
پیغمبر فرمود: پس چرا علی چیزی نگفت؟ ما منتظر بودیم تا او خود همسرش را بخواهد.
من گفتم: ای رسول خدا(ص)! شرم مانع من بود.
پس رو به زنان خود کرد و فرمود: چه کسانی اینجا حاضرند؟
ام سلمه گفت: من و زینب و فلانی و فلانی...
فرمود: پس هم اکنون حجرهای برای دختر و پسر عمویم آماده کنید. ام سلمه
پرسید: کدام حجره؟ فرمود: حجره خودت مناسبتر است. به زنها هم فرمود که برخیزند و مقدمات جشن عروسی را آماده کنند.
قال
علی (ع):... فاقمت قعد ذلک شهرا اصلی مع رسول الله (ص) و ارجع الی منزلی و
لا اذکر شیئا من امر فاطمه ثم قلن ازواج رسول الله (ص) الا نطلب لک من
رسول الله (ص) دخول فاطمه علیک؟ فقلت افعلن، فدخلن علیه فقالت ام ایمن: یا
رسول الله (ص)! لو ان خدیجه باقیه لقرت عینها بزفاف فاطمه و ان علیا یرید
اهله، فقر عین فاطمه ببعلها و اجمع شملها و قر عیوننا بذلک.
فقال: فما بال علی لایطلب منی زوجته؟ فقد کنا نتوقع ذلک منه...
فقلت: الحیاه یمنعنی یا رسول الله.
فالتفت
الی النسا فقال: من ههنا؟ فقالت ام سلمه: انا ام سلمه و هذه زینب و هذه
فلانه و فلانه، فقال رسول الله (ص) هیئوا لابنتی و ابن عمی فی حجری بیتا.
فقالت ام سلمه: فی الی حجره یا رسول الله (ص)؟ فقال رسول الله (ص): فی حجرتک و امر نساه ان یزین و یصلحن من شانها....[1] .
________________________________________1. بحار، ج 43، ص 85.
ولیمه
(شبی
که میخواستند عروس را به خانه شویش ببرند پیامبر خدا(ص) فرمود:)علی! برای
همسرت ولیمهای نیکو فراهم کن. سپس فرمود: گوشت و نان نزد ما هست،شما فقط
روغن وخرما تهیه کنید.
من روغن و خرما تهیه کردم و حضرت هم گوسفندی به
همراه نان فراوان فرستاد و خود نیز آستینها را بالا زد و با دست مبارک
خرماها را از میان میشکافت و (پس از جدا کردن هسته) آنها را درون روغن
میریخت. هنگامی که خوراک حیس (غذایی آمیخته از آرد و خرما و روغن) آماده
شد به من فرمود: هر که را میخواهی دعوت کن.
قال علی (ع): ثم قال لی رسول الله (ص): یا علی! اصنع لا هلک طعاما فاضلا ثم قال: من عندنا اللحم و الخبز و علیک التمر و السمن.
فاشتریت
تمرا و سمنا فحسر رسول الله (ص) عن ذراعه و جعل یشدخ التمر فی السمن حتی
اتخذه حیسا و بعث الینا کبشا سمینا فذبح و خبز لنا خبز کثیر، ثم قال لی
رسول الله (ص): ادع من احببت....[1] .
________________________________________
1. بحار، ج 43، ص 95.
میهمانی
من
به مسجد آمدم (تا کسانی را برای شرکت در ولیمه فاطمه دعوت کنم) دیدم مسجد
از جمعیت موج میزند. خواستم از آن میان عدهای را به میهمانی بخوانم و
بقیه را واگذارم اما از این کار شرم کردم و تبعیض را روا ندانستم به ناچار
بر بالای بلندی مسجد ایستادم و بانگ برداشتم که: به میهمانی ولیمه فاطمه
حاضر شوید.
مردم دسته دسته به راه افتادند. من از کثرت مردم و اندک
بودن غذا خجالت کشیدم و ترسیدم که به کمبود غذا مواجه شوم. رسول خدا(ص)
متوجه نگرانی من شد و فرمود: علی! من دعا میکنم تا غذا با برکت شود.
شمار
میهمانان بیش از چهار هزار نفر بود که به برکت دعای پیغمبر همه از خوراکی و
نوشیدنی سیر شدند و در حالی که دعا گوی ما بودند، خانه را ترک کردند، و با
این همه، چیزی از اصل غذا کاسته نشد. در پایان رسول گرامی کاسههای متعدد
خواست و آنها را از خوراکی انباشت و به خانههای همسران خویش فرستاد. سپس
فرمود تا کاسه دیگری آوردند، آن را هم پر از غذا کرد و گفت: این ظرف هم از
فاطمه و شویش باشد.
قال علی (ع):... فاتیت المسجد و هو مشحن بالصحابه فاحییت[1] ان اشخص قوما و
ادع،
ثم صعدت علی ربوه هناک و نادیت: اجیبوا الی ولیمه فاطمه، فاقبل الناس
ارسالا، فاستحییت من کثره الناس و قله الطعم، فعلم رسول الله (ص) ما
تداخلنی، فقال یا علی! انی سادعوا الله بالبرکه... فاکل القوم عن آخرهم
طعامی و شربوا شرابی و دعوا لی بالبرکه و صدروا و هم اکثر من اربعه الاف
رجل و لم ینقص من الطعام شی، ثم دعا رسول الله (ص) باصحاف فملئت و وجه بها
الی منازل ازواجه ثم اخذ صحفه و جعل فیها طعاما و قال: هذا لفاطمه و
بعلها.[2] .
________________________________________
1. در مصدر چنین است ولی ظاهرا صحیح آن فاستحییت باشد.
2. بحار، ج 43، ص 96.
زفاف
چون
آفتاب غروب کرد، رسول خدا(ص) به ام سلمه فرمود که فاطمه را نزد او بیاورد.
ام سلمه، فاطمه را در حالی که پیراهنش بر زمین کشیده میشد، آورد. (حجب و
حیای او از پدر به حدی بو که سراپا خیس گشته بود و) دانههای عرق از چهره
او بر زمین میچکید. چون نزدیک پدر رسید پای وی بلغزید (و بر زمین افتاد).
رسول خدا(ص) فرمود: دخترم: خداوند تو را در دنیا و آخرت از لغزش حفظ کند
همین که در برابر پدر ایستاد، حضرت پرده از رخسار منورش برگرفت و دست او را
در دست شویش گذارد و گفت: خداوند پیوند تو را با دخت پیامبر مبارک
گرداند.
علی! فاطمه نیکو همسری است،
فاطمه! علی هم نیکو شوهری است.
سپس فرمود: به اتاق خو روید و منتظر من بمانید.
قال
علی (ع):... حتی اذا انصرفت الشمس للغروب قال رسول الله (ص): یا ام سلمه
هلمی فاطمه فانطلقت فاتت بها و هی تسحب اذیالها و قد تثببت عرقا حیا من
رسول الله (ص) فعثرت فقال رسول الله (ص): اقالک الله العثره فی الدنیا و
الاخره. فلما وقفت
بین یدیه کشف الردا عن وجهها حتی راها علی ثم اخذ
یدها فوضعها فی ید علی و قال: بارک الله لک فی ابنه رسول الله (ص) یا علی!
نعم الزوجه فاطمه، و یا فاطمه! نعم البعل علی، انطلقا الی منزلکما و
لاتحدثا امرا حتی اتیکما.[1] .
________________________________________1. بحار، ج 43، ص 96.
دعا
من
دست فاطمه را گرفتم و (به اتاق خود آوردم) و در گوشهای به انتظار رسول
خدا(ص) نشستیم. چشمان فاطمه از شرم بر زمین دوخته شده بود و من نیز از
خجالت سر به زیر داشتم. دیری نپایید که رسول خدا(ص) تشریف آوردند و فاطمه
را در کنار خود نشانید. سپس فرمود: فاطمه! ظرف آبی بیاور. فاطمه برخاست و
ظرفی آب آورد و به دست پدر داد. رسول کرامی قدری از آن آب در دهان کرد و پس
مزه مزه کردن آب را درون ظرف ریخت. سپس از دخترش خواست تا نزدیکتر رود.
فاطمه چنین کرد و پیامبر اندکی از آب میان سینه او پاشید. سپس مقداری از
همان آب بر پشت و شانه او پاشید. آنگاه دست به نیایش گشود و گفت:
پروردگارا! این دختر من است، عزیزترین کس در دیده من، پروردگارا! و این هم
برادر من و محبوبترین خلق تو نزد من است، خداوندا! او را ولی و فرمانبر خود
گردان و اهل او را بروی مبارک گردان....
قال علی (ع):... فاخدت بید
فاطمه و انطلقت بها حتی جلست فی جانب الصفه و جلست فی جانبها و هی مطرقه
الی الارض حیا منی و انا مطرق الی الارض حیا منها، ثم جا رسول الله (ص)
فقال: من ههنا؟ فقلنا: ادخل یا رسول الله (ص) مرحبا بک زائرا و داخلا فدخل
فاجلس فاطمه من جانبه ثم قال: یا فاطمه ایتینی بما فقامت الی قعب فی البیت
فملاته ما ثم اتته به فاخذ جرعه فتمضمض بها ثم مجها فی القعب ثم صب
منها
علی راسها ثم قال اقبلی، فلما اقبلت نضح منه بین ثدییها، ثم قال: ادبی،
فادبرت فنضح منه بین کتفیها ثم قال: اللهم هذه ابنتی و احب الخلق الی،
اللهم و خذا اخی و احب الخلق الی، اللهم اجعله لک ولیا و بک حفیا و بارک له
فی اهله....[1] .
________________________________________1. بحار، ج 43، ص 6.
نخستین دیدار
پس
از آن سه روز گذشت و رسول خدا(ص) به دیدن ما نیامد. چون بامداد روز چهارم
برآمد، حضرت تشریف آورد. ورود رسول خدا(ص) مصادف شد با حضور اسما بنت عمیس)
در منزل ما. حضرت به اسما فرمود: تو اینجا چه میکنی؟ با اینکه در خانه
مرد هست چرا اینجا توقف کردهای؟ اسما گفت: پدر و مادرم فدایت، دختر در شب
زفاف به حضور زنی که بر حاجات او رسیدگی کند، نیازمند است. توقف من در
اینجا از آن رو بوده است که اگر فاطمه را حاجتی دست داد او را یاری رسانم.
حضرت به او فرمود: خدا در دنیا و آخرت حاجات تو را بر آورده سازد.
...
آن روز روز سردی بود. من و فاطمه در بستر بودیم و چون گفتگوی حضرت را با
اسما (که قهرا بیرون از اتاق بود) شنیدیم، خواستیم تا برخیزیم و بستر خود
را جمع کنیم که صدای آن حضرت بلند شد و فرمود: شما را به پاس حقی که بر
عهده تان دارم، سوگند میدهم که از جای خود برنخیزید تا من نیز به شما
بپیوندم.
ما اطاعت کردیم و به حال خود بازگشتیم و پیامبر خدا(ص) داخل
شد و بالای سر ما نشست و پاهای سرد خود را در میان عبا کرد. پای راستش را
من به آغوش گرفتم و پای دیگر را فاطمه به سینه چسباند... پس از گذشت لحظاتی
که بدن مبارک او گرم شد، فرمود:
علی! کوزه آبی بیاور. چون آوردم... آیاتی چند از قرآن بر آن خواند و سپس
فرمود:
علی! اندکی از این آب بنوش و مقدرای هم باقی بگذار. پس از آشامیدن، حضرت
باقی مانده آب را گرفت بر سر و سینه من پاشید و گفت: خدا همه رجس و پلیدی
را از تو دور گرداند و تو را از هر گناه و پستی پاک سازد.
سپس آبی تازه
طلبید... آیاتی از کتاب خدا بر آن خواند و به دست دخترش د داد و فرمود:
قدری از آن بیاشام و اندکی باقی بگذار. آنگاه باقی مانده را بر سر و سینه
او پاشید و در حق وی نیز همان دعا را کرد.
قال علی (ع): و مکث رسول
الله (ص) بعد ذلک ثلاثا لایدخل علینا، فلما کان فی صبیحه الیوم الرابع جا
نا الیدخل علینا فصاف فی حجرتنا اسما بنت عمیس الخثعمیه.
فقال لها: ما یقفک هاهنا و فی الحجره رجل؟
فقالت:
فداک ابی و امی ان الفتاه اذا زفت الی زوجها تحتاج الی امراه تتعاهدها و
تقوم بحوائجها فاقمت ههنا لاقضی حوائج فاطمه قال: یا اسما! قضی الله لک
حوائج الدنیا و الاخره.
... و کانت غداه قره و کنت انا فاطمه تحت العبا
فلما سمعنا کلام رسول الله (ص) لاسما ذهبنا لنقوم، فقال: بحقی علیکما
لاتفترقا حتی ادخل علیکما.فرجعنا الی حالنا و دخل و جلس عند رووسنا و ادخل
رجلیه فیما بیننا و اخذت رجله الیمنی فضممتها الی صدری و اخذت فاطمه رجله
الیسری فضمتها الی صدرها و جعلنا ندفی من القر حتی اذا دفئتا قال: یا علی!
ائتنی بکوز منن ما فاتیته فتفل فیه ثلاثا و قرا فیه آیات من کتاب الله
تعالی ثم قال: یا علی! اشربه و اترک فیه قلیلا ففعلت ذلک فرش باقی الما علی
راسی و صدری و قال: اذهب الله عنک الرجس یا اباالحسن و طهرک تطهیرا و قال:
ائتنی بما جدید، فاتیته به ففعل کما فعل و سلمه الی ابنته و قال لها:
اشربی و اترکی منه قلیلا، ففعلت، فرشه علی راسها و صدرها و قال: اذهبت الله
عنک الرجس و طهرک تطهیرا.[1] .
________________________________________1. بحار، ج 43، ص 132.
سفارش
در اینجا حضرت از من خواست که وی را با دخترش تنها بگذارم. من بیرون رفتم و آن دو با هم خلوت کردند.
رسول خدا(ص) ضمن احوال پرسی از دخترش نظرش را راجع به شوهرش جویا شد.
فاطمه در پاسخ گفت: البته که او بهترین شوی است. اما زنانی از قریش به دیدنم آمدند و حرفهایی زدند. به من گفتند:
چرا
رسول خدا(ص) تو را به مردی که از مال دنیا بی بهره است تزویج نمود؟!حضرت
فرمود: دخترم! چنین نیست، نه پدرت و نه شوهرت هیچ یک فقیر نیستند،
گنجینههای طلا و نقره زمین بر من عرضه شد و من نخواستم.
دخترم! اگر آنچه که پدرت میدانست تو نیز از آن آگاه بودی، دنیا و زینتهای آن در چشمانت زشت مینمود.
به
خدا قسم در خیر خواهی برای تو کوتاهی نکردم. تو را به همسری کسی دادم که
اسلامش از همه پیشتر و علمش از همه بیشتر و حلمش از همگان بزرگتر
است.دخترم! خدای متعال از جمیع اهل زمین، دو کس را برگزیده است که یکی پدر
تو و دیگری شوی تو است.
دخترم! شوهر تو نیکو شوهری است مبادا بر او عصیان کنی.
[صفحه 212]
سپس رسول خدا(ص) مرا صدا زد و به داخل فرا خواند. آنگاه فرمود:
علی!
با همسرت مهربان باش، و بر او سخت نگیر و با وی مدارا کن، چه اینکه فاطمه
پاره تن من است. آنچه او را برنجاند، مرا نیز برنجاند، و هر چه او را شاد
کند مرا نیز شادمان سازد. شما را به خدا میسپارم و او را به پشتیبانی شما
میخوانم.
به خدا قسم تا فاطمه زنده بود، هرگز او را به خشم نیاوردم و
هرگز چیزی که بر خلاف میل او بود مرتکب نشدم. فاطمه نیز چنین بود؛ هرگز مرا
به خشم نیاورد و از فرمانم رخ نتافت، چون به او مین نگریستم دلم آرام
میگرفت زنگار حزن و اندوه از سینه ام زدوده میگشت....
قال علی (ع): و
امرنی بالخروج من البیت و خلا بابنته و قال: کیف انت یا بنیه؟ و کیف رایت
زوجک؟ قالت له: یا ابه، خیر زوج الا انه دخل علی نسا من قریش و قلن لی:
زوجک رسول الله (ص) من فقیر لامال له! فقال لها:
یا بنیه! ما ابوک
بفقیر و لقد عرضت علی خزائن الارض من الذهب و الفضه فاخترت ما عند ربی
عزوجل یا بنیه! لو تعلمین ما علم ابوک لسمجت الدنیا فی عینیک و الله یا
بنیه! ما الوتک نصحا ان زوجتک اقدمهم اسلاما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما،
یا بنیه! ان اللاه عزوجل اطلع الی الارض اطلاعه فاختار مناهلها رجلین فجعل
احدهما اباک و الاخر بعلک، یا بنیه! نعم الزوج زوجک لاتعصی له امرا.
ثم
صاح بی رسول الله (ص) یا علی! فقلت: لبیک یا رسول الله (ص)! قال: ادخل
بیتک و الطف بزوجتک و ارفق بها فان فاطمه بضعه منی، یولمنی ما یولمها و
یسرنی ما یسرها، استودعکما الله و استخلفه علیکما.
فو الله ما اغضبتها و
لا اکرهتها علی امر حتی قبضها الله عزوجل و لا اعضبنی و لا عصت لی امرا و
لقد کنت انظر الیها فتنکشف عنی الهموم و الاحزان....[1]
________________________________________
1. کشف الغمه، ج 1، ص 372؛ بحار، ج 43، ص 133.
فاطمه
1ی
پیامبر خدا(ص) به من فرمود: قریش بر من خرده میگیرند و راجع به ازدواج تو
و فاطمه گلایه میکنند و میگویند: او را از ما دریغ داشتی و بر علی تزویج
کردی.
به آنها گفتم: به خدا سوگند این من نبودم که او را از شما دریغ
کرد و به علی تزویج نمود؛ بلکه ازدواج فاطمه تقدیر تدبیر خدا بود. جبرئیل
فرود آمد و گفت: ای محمد! خدای متعال فرموده:
اگر علی را نیافریده
بودم، روی زمین کفو و هم شان برای دخترت فاطمه یافت نمیشد. نه فقط امروز
که از زمان آدم تا انقراض عالم، فاطمه کفوی نداشته و نخواهد داشت.
2- بهترین حوریه بهشتی است که در صورت انسانی آفریده شده است.
3- فاطمه از پدر شنیده بود که: درود و سلام بر فاطمه باعث بخشودگی گناهان و موجبت همنشینی با پیامبر در جای بهشت است.
4-
یک نبار که پیامبر خدا(ص) به دیدار دخترش آمده بود گردنبندی در گردن او
آویخته دید. حضرت بی آنکه سخنی بگوید از وی روی گرداند. فاطمه سبب رنجش
پدر را دریافت. بی درنگ گردن بند از گردن بگشود و به کناری انداخت.
پیغمبر
به او فرمود: فاطمه! حقیقتا تو از من هستی سپس سائلی سر رسید و آن گردن
بند را به وی بخشید. آنگاه فرمود: شدید باد خشم و غضب خدا و رسول بر آن کس
که خون مرا بریزد و مرا به آزردن عترت و خویشانم بیازارد.
5- مرد
نابینایی از فاطمه رخصت حضور خواست. فاطمه در حجاب شد و خود را از وی
پوشید. پیغمبر به دخترش فرمود: با اینکه او تو را نمیبیند پوشش از وی چه
ضرورتی داشت؟
گفت: اگر او مرا نمیبیند، من او را میبینم. وی هر چند نابیناست اما شامه او بو را حس میکند.
6- در جنگ خندق، همراه رسول خدا(ص) سرگرم حفر خندق بودیم که فاطمه آمد و تکه نانی که در دست داشت به نبی مکرم داد.
پیامبر خدا(ص) پرسید: این چیست دخترم؟
فاطمه پاسخ داد:
قرص نانی برای حسن و حسین تهیه کرده ام و بریدهای از آن را هم برای شما آوردهام.
رسول خدا فرمود: این اولین غذایی است که ظرف سه روز به دهان پدرت میرسد.
1-
عن علی (ع) قال: قال لی رسول الله یا علی! لقد عاتبنی رجال من قریش فی امر
فاطمه و قالوا: خطبناها الیک فمنعتنا و زوجت علیا؟ فقلت لهم: و الله ما
انا منعتکم زوجته بل الله منعکم و زوجه. فهبط علی جبرئیل فقال: یا محمد! ان
الله جل جلاله
[صفحه 215]
یقول: لو لم اخلق علیا لما کان لفاطمه ابنتک کفو علی وجه الارض آدم فمن دونه.[1] .
2- قال رسول الله (ص): ان فاطمه خلقت حوریه فی صوره انسیه....[2] .
3- عن فاطمه فالت: قال لی رسول الله (ص): یا فاطمه! من صلی علیک غفر الله له و الحقه بی حیث کنت من الجنه.[3] .
4-
ان رسول الله (ص) دخل علی ابنته فاطمه و اذا فی عنقها قلاده فاعرض د عنها
فقطعتها و رمت بها فقال لها رسول الله (ص): انت من یا فاطمه! ثم جا سائل
فناولته القلاده ثم قال رسول الله (ص): اشتد عضب الله و عضبی علی من اهرق
دمی و آذانی فی عترتی.[4] .
5- استاذن اعمی علی فاطمه فحجبته فقال رسول الله (ص) لها:لم حجبتیه و هو لایراک؟ فقالت: ان لم یکن یرانی فانی اراه و هو یشم الریح.
فقال رسول الله (ص): اشهد انک بضعه منی.[5] .
6- کنا مع النبی فی حفر الخندق اذ جاءته فاطمه بکسره من خیز. فدفعتها الیه، فقال: ما هذه یا فاطمه؟
قالت: من قرص اختبزته لابنی جئتک منه بهذه الکسره.
فقال: یا بنیه، اما انها الاول طعام دخل فم ابیک منذ ثلاث.[6] .
[
________________________________________
1. بحار، ج 43، ص 92.
2. بحار، ج 81، ص 112.
3. بحار، ج 43، ص 55.
4. امالی صدوق، ص 377؛ بحار، ج 43، ص 22.
5. بحار، ج 43، ص 91 و ج 104، ص 38.
6. فضائل الخمسه، ج 3، ص 131 یه نقل از ذخائر العقبی.