متخصصان ميگويند:«...رشد دختران سريعتر از پسران است، به اين معنا
كه رشد استخوان بندي، رويش دندانها و رشد غدد تناسلي در آنها سريعتر از
پسرهاست. سبقت متوسط دخترها از پسرها كه در حدود يك يا دو سال
ميباشد، در تمام مدت كودكي و بلوغ پايدار است...»(5)
2- قدرت بدني و توانكاري
بيگمان
در موجودات زندة، انساني يا حيواني، قدرت و توان بدني جنس نرينه
بيشتر است از اينرو براي تلاشهاي سخت و توانفرسا بيشتر آمادگي و
كارآرايي دارد و عرصههاي عملي، آنگاه كه دشوارتر و خطرآفرينتر باشد
ميدان جنس مذكر است.
«...پسرها از لحاظ ظرفيت حياتي، و خصوصاً از
لحاظ نيروي عضلاني، در تمام سنين از دختران بالاترند...(به استثناي
بين 11 تا 14 سالگي كه در اين موقع يك برتري خفيف زنانه در
دختران ديده ميشود)، بالاخره فعاليت حركتي پسران از فعاليت حركتي
دختران در تمام سنين عمر بيشتر است.»
3-غدد جنسي و توليد مثل
وضعيت
غدد تناسلي در زن و مرد، متفاوت است و هر يك بگونهاي متمايز از
ديگري، ساز و كار بقاي نسل را بر عهده دارند. از نظر زماني نيز تمايز
زيادي ميان راهكارهاي مادينه و نرينه وجود دارد و مسائل جانبي
ديگري چون تاثيرات ژنتيكي و خلق و خويهاي وراثتي كه بسيار پر ژرفا و
رازوار و شگفت انگيز است. مهمتر اينكه اين موضوع بسيار مهم كه از
پيچيدهترين شاهكارهاي آفرينش است، در همين جا پايان نمييابد؛ بلكه
تاثيرهاي شگرفي در مجموعة سازمان وجودي زن و مرد (تني و رواني) بر
جاي ميگذارد و اين تمايزها و تفاوتها از افراد نوع انساني، دو موجود
كاملاً متمايز ميسازد. بر بعد عاطفي دو جنس تاثير ميگذارد بر بعد
رواني نيز موثر است. ذهن و هوش نيز از اين تفاوتها اثرپذير است، حتي
در ذوق و سليقه و احساس هنري انسانها نيز تاثيرهايي ژرف دارد و
سرانجام در شخصيت زن و مرد موثر است و از دو جنس، دو شخصيت متمايز و
دوگانه ميسازد. قلم را به دست متخصصان ميسپاريم:
«... غدد
تناسلي نه تنها وظيفة حفظ نسل ونژاد را بر عهده دارند، بلكه در
تشديد فعاليتهاي فيزيولوژيكي و رواني و معنوي ما نيز مؤثرند. ما بين
خواجهها هيچگاه فلاسفه بزرگ و دانشمندان بزرگ و حتي جنايتكاران
بزرگي پيدا نشده است. بيضهها و تخمدانها اعمال پردامنهاي دارند.
نخست اينكه سلولهاي نر يا ماده ميسازند... در عين حال موادي ترشح
ميكنند، و در خون ميريزند كه در نسوج و اندامها و شعور ما خصايص
جنس مرد يا زن را آشكار ميسازد. همچنين به تمام اعمال بدني ما شدت
ميدهند. ترشح بيضهها موجِد تهور و جوش و خروش و خشونت ميگردد. و
اين همان خصايصي است كه گاو نر جنگي را از گاوي كه در مزارع براي
شخم بكار ميرود، متمايز ميسازد. تخمدان نيز بهمين طريق بر روي وجود
زن اثر ميكند. ولي فقط در يك دوره از زندگي او فعاليت دارد و در
دوران ياسس كوچك ميشوند و از كار باز ميايستد. به علت كوتاهي زمان
فعاليت تخمدان، زن در پيري از مرد شكستهتر بنظر ميرسد، برعكس
بيضهها تا پايان عمر فعال ميمانند. اختلافيكه بين زن و مرد موجود
است، تنها مربوط به شكل اندامهاي جنسي آنها و وجود زهدان و انجام
زايمان نزد زن و طرز تعليم خاص آنها نيست؛ بلكه نتيجة علتي عميقتر
است، كه از تاثير مواد شيميايي مترشحه غدد تناسلي در خون ناشي
ميشود. به علت عدم توجه به اين نكته اصلي و مهم است كه
طرفداران نهضت زن فكر ميكنند، كه هر دو جنس ميتوانند يك قسم
تعليم و تربيت يابند و مشاغل و اختيارات و مسئوليتهاي يكساني بعهده
بگيرند. زن در حقيقت از جهات زيادي با مرد متفاوت است... سلولهاي
بيضه، در تمام طول عمر مرد دائماً به ساختن هستة اوليه كه تمام
سلولهاي موجود تازه از تقسيمات بعدي آن پديدار ميشود، به يك
اندازه سهيمند، ولي مادر علاوه بر نيمه مواد هستة سلول، تمام
پروتوپلاسمايي را كه دورادور اين هسته را ميگيرد، نيز ميدهد، و به
اين ترتيب وظيفه او در ايجاد جنين از پدر مهمتر است... وظيفه مرد در
توليد مثل، كوتاه است ولي از آنِ زن تقريباً 9 ماه بطول ميانجامد.
در اين مدت جنين بوسيله مواديكه با خون مادر پس از تصفيه در جفت
به او ميرسد، تغذيه و رشد ميكند. در حاليكه كودك مواد لازم براي
رشد خود را از مادر ميگيرد، و با آن بافتهاي جديدي ميسازد، بعضي از
ترشحات بافتي خود را نيز به مادر ميدهد...در تمام مدت آبستني، مادر
را تحت تاثير خود قرار ميدهد و گاهي او را مسموم ميكند. خلاصه وجود
جنين در زهدان مادر، به علت آنكه بافتهايشان با يكديگر متفاوت است
عميقا در وجود زن موثر است، و در حين آبستني، حالت فيزيولوژيكي و
رواني او را تغيير ميدهد...»(6) «... سلولهاي اعضاي بدن، ار خود
موادي ترشح و در خون ميريزند كه محققاً بر روي فعاليت رواني و
معنوي آدمي موثر است. بيضهها از تمام غدد مترشحة داخلي، نفوذ بيشتري
بر روي قدرت و حالت روحي ما دارد. در هنرمندان و شعراي بزرگ و
قديسين و فاتحين، عموماً تمايل جنسي شديد بوده است. برداشتن غدد
جنسي حتي پيش افراد بالغ، تغييراتي را در حالات رواني سبب ميشود.
بعد از بيرون آوردن تخمدانها، زنان خموده ميشوند و قسمتي از
فعاليتهاي فكري و يا حس اخلاق خود را از دست ميدهند. و در كساني كه
با عمل جراحي، بيضهها را برميدارند، شخصيت كم و بيش زائل
ميشود...هنرمندان بزرگ تقريباً همه عشاق بودهاند. گويي فعاليت غدد
جنسي براي برخورداري از الهام ضرورياست. عشق وقتي به مطلوب
خودنرسد، روح را تحريكميكند وبرميانگيزد. اگر «بئاتريكس» زوجة «دانته»
شدهبود، شايدديگراثربزرگ شاعر «كمديالاهي» به وجودنميآمد...»(7)
«...اگر فرض كنيم كه عوامل غدد ترشحي ميتوانند در رفتار انسان
تاثيري داشته باشند. متعجب نخواهيم شد از اينكه از لحاظ رواني نه
فقط صفات مذكر و مؤنث كاملا مشخص و متفاوت از يكديگر پيدا كنيم؛
بلكه فقط از «تمايلات بارز» مخصوصي هر جنس، كه تحت تاثير تغييرات
فردي خيلي مهمي ميباشند، سخن بگوييم...ولي مسأله در خارج از
تظاهرات پسيكوفيزيولوژيك (روان زيستي) حاصله از جنس، همراه تجليات
ديگري كه وابسته به آن ميباشند، تاثيري خاص در رشد شخصيت
دارد...»(8)
4- بعد عاطفي
اين نيز روشن است كه در بعد عاطفي،
زن و مرد، فرقهايي بسيار دارند. زنان از عواطف بيشتري برخور دارند، و
زودتر از صحنههاي احساسي و عاطفي تأثير ميپذيرند و به هيجان
ميآيند ارزشهاي عاطفي در اين دو جنس نيز با نوع جنسيت آنان بستگي
دارد. زن با ديد مادينه به موضوعات و مسائل و زندگي و انسانهاي ديگر
را مينگرد، و مرد با چشم نرينه. اگر اين سخن به طور نسبي درست
باشدكه انسان در ديد و داوري خويش، نسبت به هر چيز هم تماشاگر است و
هم بازيگر، و بهر حال هر پديده رنگ و حالتي از ويژگيهاي شخصي
ميگيرد (گرچه اصل موضوع ثابت باشد)؛ ويژگيهاي جنسي، نقش بيشتري در
چگونگي ديد و بينش زن و مرد دارد. اين خود حكمتي بزرگ در نظام
آفرينش است كه نوع زن از عواطف بيشتري برخوردار باشد، تا كار
نسلسازي و تشكيل خانواده، سامان افزونتري يابد.
5 - بعد عقلي
نخستين
موضوع تفاوت وزن مغز در مرد و زن است. زن در تمام نژادها، ميزان
ظرفيت، جمجمه، و مقدار نخائي او از مرد كمتر است، بهمان نسبت در همة
نژادها قدش از مرد كوتاهتر است. مغز زن در كلية نژادها به نسبت 100
الي 200 گرم از مرد كمتر است. اين واقعيتي است در زندگي انساني كه
دو جنس در عين يكساني، اين تمايزها و تفاوتها را داشته باشند، و عين
حكمت و خردمندي است، چون اين دو جنس، با اشتراكهاي فراوان در
مسئوليتها و رسالتها، رسالت و مسئوليت ويژه نيز دارند، كه نظام
آفرينش بر دوش هر يك نهاده است و لازمه اين مسئوليتهاي ويژه،
تفاوتها و تمايزهايي در مجموعة سازمان بدني و چگونگي اندامها است، و
اين حقيقتي انكار ناپذير است. ژرفانديشان و متخصصان گفتهاند، كه
انسان با همة وجودش فكر ميكند، در مييابد و به شناختوري و خردمندي
ميرسد. و گرچه ابزار مستقيم و اصلي انديشه و درك، مغز است؛ ليكن مغز
هيچگاه از تأثيرگذاريهاي بيشمارِ مجموعة بدن آزاد نيست. هورمونها، غدد
تناسلي، بافتها، وضعيت اندام، وزن مغز، مقدار قد، دوران بارداري و
هزاران هزار فعاليتهاي فيزيولوژي و رواني مرتبط به وضعيت بدني، چه
آنهايي كه شناختهشدهاند، يا بعدها شناخته خواهند شد، همه و همه در
بينش و درك آدمي تاثير دارند.
«در يك جمله آدمي در عينحال با
مغز و با تمام اندامهايش فكر ميكند، مهر ميورزد، رنج ميبرد، ستايش و
نيايش ميكند و...».(9)
بنابراين بيگمان وضعيت عقلي در زن و مرد
بايد تفاوتهايي داشته باشد؛ بويژه با تاثير و ارتباطي كه غدد جنسي با
مغز دارد. از اينرو شايد بتوان گفت اگر حسابگريهاي زاده از برآوردهاي
عقلي خشك در انساني به نام مادر باشد، فرزندان دچار نابساماني
تربيتي و كمبود عاطفي ميگردند، و نسل انساني آسيبهاي جدي ميبيند و
شايد اين چگونگي مغزي - و تا حدودي كه در نوعيت انساني ايشان هيچ
كاستي پديد نميآورد - براي شكوفايي بيشتر ابعاد احساسي و عاطفي است
و فراهم سازي زمينههاي انسان سازي يعني نقش مادري. از اينرو
جاذبهها و گرايشها نيز در دو جنس تفاوتهاي ظريفي دارد.
«زنان از مردان به موسيقي بيشتر اشتغال دارند ولي كمتر از مردان، موسيقي ماندني ساختهاند.»(10)
و
اينها همه بر اساس نوع علاقه و سليقه است كه يكي به موسيقي دل
ميبازد و ديگري به ساختن سمفونيهاي آن ميپردازد. اين موضوع در
ديگر مسائل علمي و فلسفي و اختراعات نيز ديده شده است پايهگذاري
مكاتب بزرگ فلسفي كار مردان بوده است، و اختراعات بزرگ بيشتر از
آنِ مردان است. در اين اصل، ترديدي نيست كه رشد عقلاني كه براي
سعادت و تكامل انساني در اين زندگي لازم است، در زنان وجود دارد، از
اينرو در احكامي كه رشد عقلي و درك درست شرط آن است، ميان زن و
مرد تمايزي نيست. همچنين در عقل، به عنوان بهترين ابزاري كه آدمي
را به شناخت مبدء و كشف شگفتيهاي آيات الاهي رهنمون ميگردد و
انسان را به جاودانگيها و ارزشهاي والا و معنوي ميرساند؛ ميان زن و
مرد فرقي نيست؛ زيرا كه به روشني در قرآن كريم مينگريم كه همواره
زن دين باور و مرد دين باور، زن عابد و قانت و مرد عابد و قانت، زن
خاشع و مرد خاشع و... برابر با يكديگر و در كنار هم قرار گرفتند و اين
روشنگر آن حقيقت است كه در خداباوري و تكامل ديني، زن و مرد
برابرند.
به اين تناسب به دو مورد گذرا اشاره ميكنم:
الف.
اسلام در مسائل مالي و اقتصادي، رشد عقلي را شرط دانسته است و آن
را در احكامي كه مربوط به بلوغ جنسي و بلوغ اجتماعي ميباشد، مطرح
كرده است. بلوغ و رشد اجتماعي و عقلاني، رشدي برتر و تكامل يافتهتر
از بلوغ و رشد جنسي است. قرآن كريم براي اهميتي كه به مسائل
اقتصادي ميدهد، رشد و بلوغ عقلي را در آن شرط دانسته است. در اين
رشد، ميان دختر و پسر فرقي نيست. هر دو جنس آنگاه كه رشد عقلي يافتند
ميتوانند سرمايه خود را در اختيار بگيرند و در فعاليتهاي اقتصادي
شركت كنند.
ب. در مورد دختران، پدر و جد نوعي ولايت و سرپرستي
دارند و بايد در ازدواج و انتخاب همسر از نظر ولي استفاده كنند. اين
ولايت در مورد دختراني كه به رشد عقلاني رسيدهاند، لازم نيست و پدر
و جد چنين ولايتي را ندارند. اين نيز درخور دقت است، كه با اينكه
ولايت و هدايت پدران، براي دختران نورس بيتجربه، ضرورتي عقلي و
اجتماعي در جهت تأمين مصالح دختران است؛ ليكن دختراني يافت ميشوند
كه در رشد و مصلحت شناسي و بررسي جوانب موضوعي بسيار مهم و سرنوشت
ساز، چون انتخاب همسر، به مرزي ميرسندكه خود ميتوانند تشخيص بدهند
و تصميم بگيرند و به راهنمايي و رايزني افراد دلسوز و باتجربه نيازي
ندارند. اينها مسائليست كه بايد گستردهتر ارزيابي شود و اينگونه
معيارها روشنگر اين حقيقت است كه برخي از اين احكام به وضع نوعي
آنان نگريسته