+ غزل ابراهیمی ۱۳۹۰/۰۵/۲۹

جمعیت از خود بی‌خود شده است. چراغ‏ها خاموش است. در تاریکى صداى گریه و ناله از هر سو برمى‌خیزد. انگار اینها همان انسان‏هایى نیستند که ساعتى پیش در کوچه و خیابان راه مى‏رفتند از بقالى و لبنیاتى و نانوایى خرید مى‏کردند، گاهى بر هم اخم مى‏کردند و از یکدیگر دلگیر مى‏شدند. پیش خود هزار جور حساب و کتاب داشتند. انگار اینها از یک سیاره دیگر آمده‏اند، از سیاره عشق و دوستى؛ از سیاره دل‌هاى نرم و آماده. از سیاره‏اى که در آن کسى به فکر مزه خورشتى که با نان فردا شب خواهد خورد نیست. آنجا دیگر کسى به فکر بزرگى و کوچگى خانه، زیبایى و زرق و برق اتومبیل و لباس، تفاخر و رفاه و دنیاطلبى نیست. اینها از کجا آمده‏اند که این‏طور ضجه مى‏زنند. این‏گونه از خود بی‌خود مى‏شوند. شانه به شانه هم مى‏نشینند و تکان‏هاى شانه یکدیگر را حس مى‏کنند. اینها از کجا آمده‏اند که فضاى خاموش مصلى را با امواج آسمانى و عرشى خود به فضایى سرشار از نفس فرشتگان تبدیل کرده است.

صداى آرام بخش مجرى مراسم، فریادها را به سکوت مبدل مى‏کند: گوش کن امشب فرض کن اینجا تنهایى، فرض کن هیچ کس جز تو نیست. تنهاى تنها. فرض کن در تنهایى قبر و در تاریکى قبر به خودت آمدى، یک عمر معصیت کردن، یک عمر خلاف اوامر الهى رفتار کردن، یک عمر جواب محبت‏هاى او را با بى اعتنایى دادن تمام شده است. حالا آوردنت اینجا در آرامگاه ابدى، جایى که هیچ برگشتى نیست، هیچ فریادرسى نیست. جایى که تو هستى و نتیجه اعمال تو که به صورت مار و مور و عقرب به جانت مى‏افتد. این تاریکى، همان تاریکى شب قبر است. فکر کن که عذاب‏هاى الهى در راه هستند. تو را به جان على ‏(علیه السلام) که امشب فرقش در محراب شکافته مى‏شود! این محیط را فراموش کن.

«امشب چشم من به روى چیزهایى باز شد که پیش از این نمى‏دیدم، اگر هم جسته و گریخته، گاهى کسى در این مورد حرفى مى‏زد، برایم خیلى مهم نبود. اما حالا حس مى‏کنم سبک شده‏ام، حس مى‏کنم پاک شده‏ام، حالا من هم مى‏توانم او را صدا بزنم.»

حالا یک نفر از تو مى‏پرسد شب‏هاى قدر چه کردى؟ از شب‏هاى قدر چه توشه‏اى برداشتى؟ وقتى درهاى رحمت ‏به رویت ‏باز بود، چرا استفاده نکردى؟ خدایا من امشب آمده‏ام که بگویم اشتباه کردم. آمده‏ام بگویم نفهمیدم، نمى‏خواستم با توى مهربان، مخالفت کنم. خدایا اگر قرار است امشب مرا نیامرزى، همین الان مرا از دنیا ببر. حالا قرآن‏ها را روى سر بگیرید. قرآن خیلى عزیزه. قرآن را روى سرهاى خود بگیرید و در تاریکى قبر فریاد بزنید: الهى بک یا الله ...

صداى جمعیت ‏یک بار دیگر اوج مى‌گیرد هیچ کس حال خود را نمى‏فهمد. هیچ کس به فکر وضع ظاهرى خود نیست. گویا در این جمعیت هر کس در خلوت خود ناله مى‏کند؛ گویى هر کس از بدى اعمال خود ضجه مى‏زند.

این جمله را هم گوش کن: تو را به جان آقایى که مرغابى‏هاى خانه دخترش هم براى او اشک مى‏ریختند، گوش کن. مى‏خواهم در همین حالى که دارى یک دعا بخوانم. خدایا اگر امشب در سرنوشت ‏یک‌ ساله ما مقدر کردى که این آخرین شب قدرى باشد که آن را درک مى‏کنیم، خدایا کارى کن که امشب، شب آمرزش ما باشد. شب بخشیده شدن گناهان ما باشد.

صداى آمیخته با گریه مداح در میان فریادهاى حاضران گم مى‏شود. مراسم شب نوزدهم پایان یافته است. چراغ‏ها روشن مى‏شود، چهره‏ها هنوز اشک‏آلود است. جمعیت‏ به آرامى از فضاى مصلى خارج مى‏شوند.

براى گفت‏ و گو جوان هجده ساله‏اى را انتخاب مى‏کنم که با شلوار لى و بلوز نوشته‏دارى که بر تن دارد، کاملا شبیه جوان‏هاى امروزى است؛ همان‏ها که بعضى‏ها اصلا انتظار دیدنشان را در چنین جاهایى ندارند. او را از وقتى که با ناله‏هاى دلخراشش، در تاریکى مصلى بر سر و رو خود مى‏زد، نشانه کرده بودم. چند قدمى به دنبالش مى‏روم کاملا از فضاى مصلى خارج شدیم. دو سه قدم در کنارش برمى‏دارم و هنگامى که توجهش جلب مى‏شود، مى‏گویم:

- قبول باشه، مراسم با حالى بود.

 

منبع:مجله دیدار آشنا، ش 18، محسن قائمى .


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش