+ ۱۳۸۹/۰۸/۰۶

قصه من و رستگاران

... روزها و شبهايي بسياري وجود دارد كه از جنس فراموشي است... براي فراموشي است... اما نيمه شب بهمن 87 و تخت سرد و آهني بيمارستان ساسان و برادرم مهدي را نميشود فراموش كرد... بهياري بالاي سر برادرم ايستاده و لپتاپ من روشن بود و عنوان بازنويسي قسمت پنجم رستگاران را ميشد بر صفحه مانيتور آن ديد... بهيار سعي داشت خون از مهدي بگيرد، اما نميشد... شيميدرماني، ديگر خوني در رگهاي برادرم باقي نگذاشته بود، حتي براي چند سيسي اما... لپتاپ من روشن بود و عنوان بازنويسي قسمت پنجم رستگاران را ميشد بر صفحه مانيتور آن ديد... بهيار نااميد شد و به سراغ همكار ديگرش رفت تا شايد همكارش بتواند چند قطره خون از او براي آزمايش بگيرد... همكار بهيار آمد و هر چه كرد نتوانست و رفت و همكار سومي رسيد و او نيز نتوانست و همچنان لپتاپ من روشن بود و عنوان بازنويسي قسمت پنجم رستگاران را ميشد بر صفحه مانيتور آن ديد و ناله مهدي را از درد سوزنهايي كه به رگهاي خسيس و بيخونش فرو رفته بود را شنيد... مزه خون را احساس كردم. خون لبهاي خودم بود كه از درد برادر دندان به رويشان فرو ميكردم و دم بر نميآوردم و لبخند ساختگي از براي اميد تحويل برادرم ميدادم... سه روز بعد، مهدي، برادر بزرگم با تركشهايي كه از جنگ همچنان به يادگار در بدنش بود رفت و رستگار شد...
 براي هميشه رفت و رستگار شد و لپ
تاپ من همچنان روشن بود و عنوان «رستگاران» بر صفحه مانيتورش ديده ميشد... هاج و واج بودم... داغ چه داغي... رنج چه رنجي... ماتم روح و فكر و جسمم را در خود غرق كرده بود... خاطرات از پي هم... لبخندهاي مهدي كه ديگر به هالههايي در فكرم و خوابهايم تبديل شده بود و لحظهاي رهايم نميكرد... نصيحتهايش و شيرينزباني‌‌هايش كه جانم بود و سالها بود كه بر همه روح و جانم، سكني گزيده بود... من عزادار بودم... من كجا ايستاده بودم و دنيا كجا؟... مادرم سال پيش رفته بود و پدرم دو سال پيش... اين همه زخم شانه والدينم را نميخواست كه مرهمي برايشان باشد؟... من به شدت به كودكي و گريستن نياز داشتم... روزها و ماههاي بسياري را براي اين عزاداري نياز داشتم... دلم «مويه» ميخواست، «زار» زدن ميخواست... هقهق ميخواست... اما «رستگاران» را چه ميكردم؟ مسئوليت را... خندهدار بود، مسئوليت در كنار عزاداري!... عزاداري در كنار مسئوليت!... گروهي 50 نفره و لوكيشنهايي كه آماده تصويربرداري و دوربيني روشن و نگاه نگران سيروس مقدم و محمدرضا شفيعي كه حالا چه ميشود؟... من كجاي دنيا ايستاده بودم و دنيا كجاي من!... همه اين نگاهها را ديدم... همدردي دوستانم را... سيروس مقدم را... شفيعي را و با خود قراري گذاشتم... قرار گذاشتم كه چون «خجسته رستگاران»... مسئوليتم را به پايان برسانم و سپس كنجي را براي عزاداري و مويه انتخاب كنم... حالا رستگاران به پايان رسيده است و الوعده، وفا... من و گوشهاي دنج و مرور برادرم مهدي نعمتا...

«آنچه خوانديد متني بود از سعيد نعمتا... كه از او خواستيم برايمان بنويسد و خوانديد كه چه سوزناك برايمان نوشت، خداوند پدر، مادر و برادرش را بيامرزد.»

دربـاره نويسنـده

سعيد نعمتاله جزو آن دسته از سناريونويساني است كه خودش بايد بر سر صحنه حاضر شود، چرا كه اعتقاد دارد با اين حركت به بازيگران كمك ميكند تا قصه و شخصيتي كه قرار است بازي كنند را به درستي درك كنند و به آن نزديك شوند... ميگويد: هيچ كس به اندازه نويسنده متن نميتواند موقعيت قصه و شخصيتهاي آن را براي بازيگران تعريف كند. داستان ساخته و پرداخته ذهن فعال نعمتاله است كه لايههاي اجتماع را به خوبي ميشناسد. او به اذهان عمومي مردم اعتقاد فراواني دارد، او به پايان سريال اعتقاد زيادي دارد و دوست دارد كه خوب به پايان برسد.

او فيلمنامه را منوط به اين نميكند كه بيننده چه ميگويد تا چه بنويسد، او به واكنش مخاطب فكر ميكند كه شايد جايي پاسخ دهد و جايي هم پاسخ ندهد. او سعي ميكند براي موافقها بنويسد، اما وقتي مخالف هم وجود دارد، بايد تلاش كند تا كارهاي بعد را بهتر انجام دهد تا تعداد مخالفان كمتر شود.

نعمتاله عقيده دارد كه پايانبندي يك داستان بايد با تامل و انديشه صورت بگيرد، چرا كه حساسيت بيشتري روي آن وجود دارد، با 15 متن شروع كرد و به قول خودش مثل يك تراكتور صبح تا شب روي متنها كار ميكرد و به دليل روحيهاي كه دارد سر صحنه حاضر ميشود و حتي پيش آمد، كه طي اين مدت روزي يك ساعت بخوابد! گاهي تا 6 و 7 صبح متن نوشته و 9 صبح هم سر لوكيشن حاضر بوده است.

نعمتاله سعي كرده است در رستگاران قصه آدمهاي مختلف را به تصوير بكشد كه هر يك براي خود دنيايي دارند، افرادي كه در بخشي از زندگي خود پايشان لغزيده... اما به رستگاري رسيدهاند و برخي ديگر نرسيدهاند.

وي ميگويد: اگر ميبينيد خجسته وقتي به خانه سارا و پونه ميآيد، برايشان كارهايي انجام ميدهد به خاطر اين است كه به خانه آنها نظم بدهد، كه اساس يك خانواده به حساب ميآيد، اگر شايسته آرامش ندارد به خاطر آن است كه دغدغه 500 طلبكار را دارد، به همين دليل با تنشهاي زيادي روبهروست و اتفاقات ناخوشايندي برايش افتاده است. به نظرم انسانها از آشفتگي است كه به رستگاري ميرسند و براي رستگاري بايد راه طولاني طي كرد و اين مهم به راحتي ميسر نميشود.وي درباره ويژگي جالب سرگرد صادقي (آرش مجيدي) كه در حال آب خوردن است، توضيح ميدهد: «ما، در مجموعه و فيلمها به راحتي نميتوانيم هر ويژگي را براي يك پليس قرار دهيم، پليس نميتواند حواسپرت باشد، سيگار روشن كند يا مشكلات داشته باشد، به همين دليل، در اين باره محدوديت داريم.»

تبريك ويژه

سعيد نعمتا... فيلمنامهنويس مجموعه «رستگاران» چندي پيش مراسم ازدواج خود را برگزار كرد، خانوادهسبز اين وصلت فرخنده را به ايشان، همسرش و خانوادههاي محترمشان تبريك ميگويد و براي اين زوج آرزوي سربلندي و سعادت دارد.


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش