+ ۱۳۸۹/۰۸/۰۷

داستان کوتاه برای اس ام اس  

 

گرما

لیوان آبِ یخ از گرما عرق کرده بود و تشنة یک جرعه آب بود…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

پاک‌کن

مدادپاک‌کن تمام شده بود… نمی‌دانست باید خوش‌حال باشد یا ناراحت… خوشحال از پاک کردن اون‌همه اشتباه یا ناراحت از زیاد بودن آن‌ها…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

مداد رنگی

قهوه‌ای پررنگ، قهوه‌ای کم‌رنگ، سرمه‌ای، آبی، سبز پررنگ و سبز کم‌رنگ، ارغوانی، قرمز، نارنجی و زرد همه میان ی کردند تا مداد سیاه و سفید از بی‌عدالتی غصه نخورند…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

تقویم

چاپخانه همه تقویم‌ها را مثل هم چاپ کرد ولی تقویم روزهای هرکس با بقیه فرق داشت…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

آرزوهای بزرگ

ته دل هرکس یه آرزوی بزرگ بود که در عین سادگی هرگز برآورده نشده بود… جارو می‌خواست یک‌بار هم که شده خودشو تمیز کنه… آینه می‌خواست خودشو ببینه… دوربین عکاسی آرزو داشت کسی یک‌بار از اون هم عکس بندازه… لغتنامه می‌خواست معنی خودش رو بفهمه…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

بازگشت

گفت دیگه هرگز بر نمی‌گردم… راه خودش و گرفت و رفت… تا می‌تونست دور شد… غافل از این‌که کره زمین گرد بود…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

در

هی با کله می‌خورد به دری که خدا اونو بسته بود. گریه می‌کرد، بی‌تابی می‌کرد، دعا می‌کرد… اما انگار هیچ فایده‌ای نداشت… فکر می‌کرد خدا صدای اونو نمی‌شنوه… ناگهان چشمش به در دیگری افتاد که خداوند از روی رحمتش گشوده بود… سال‌ها بعد حکمت اون در بسته رو هم فهمید…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

اتاقک زیر شیروانی

زیرزمین از اول بهش حسودی می‌کرد چون اون خیلی بالاتر بود و حتماً خوشبخت‌تر…غافل از این‌که اتاقک زیر شیروانی هم در واقع زیرزمینی بیش نبود…

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..

تقدیر

در زندگیش بی‌نهایت زحمت کشیده بود و بی‌نهایت هم پیشرفت کرده بود… اما هنوز ناراضی بود… حق هم داشت… تقدیر، سرنوشت او را از منفی بی‌نهایت کلید زده بود…

 

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..


مکافات عمل

فرزندی پدر پیرش را کُول کرد و به کوهستان برد. وقتی به بالای کوه رسید، پسر غاری پیدا کرد و پدر را آن جا گذاشت. هنگامی که می خواست برگردد، با خنده های پدر پیرش مواجه شد. پدر نگاهی به پسر جوانش کرد و گفت: «من هم چون تو، روزی پدر پیر و ناتوانم را همین جا رها کردم و رفتم و حالا تو مرا این جا آوردی. روزی هم پسرت تو را به این جا خواهد آورد!»

 

-..-..-..-..-..-..-..-..-..-.. داستانهای کوتاه اس ام اسی -..-..-..-..-..-..-..-..-..-..


هدیه

اواسط اردیبهشت بود .موقع تدریس صدای شکستن شیئی در کلاس توجه مرا به خود جلب کرد. از گریه های ابوالفضل فهمیدم گلدانی را که با خود به کلاس آورده بود از زیر میزش افتاد و شکست . اشک هایش را پاک کردم و با هم تکه های شکسته گلدان را جمع کردیم . روی یکی از تکه های گلدان کاغذ کوچکی چسبانده شده بود. سپاس معلم ، روزت مبارک


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش