در ادامه مطلب
من دل به کسی جز تو به آسان ندهم
چیـــــــزی که گران خریدم ارزان ندهم
صد جان بدهم در آرزوی ِ دل ِ خویش
وان دل که تو را خواست به صد جان ندهم
روی آن شیشه تبدار تورا “ها” کردم،
اسم زیبای تورابانفسم جاکردم،
شیشه بدجوردلش ابری وبارانی شد،
شیشه رایک شبه تبدیل به دریاکردم،
باسرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا،
عکس زیبای تورا سیرتماشا کردم
وقتی گرمای نگاهت نیست این میشود حال و روز من
سرماخوردگی پی در پی، تب و لرز
انجا که امکان نفرت هست ، امکان عشق هم هست .فقط
کافیست از میان این دو یکی را انتخاب کنیم .
لذت عاشقی به شدتتش نیست به مدتشه.
نماند ناز شیرین بی خریدار
اگر خسرو نباشد ، کوهکن هست
فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست… اما حیف این تازه اول یک زندگیست…
زندگی چیزیست شبیه یک حباب.. عشق آبادیه زیبایی در سراب…
فاصله با آرزو های ما چه کرد… کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد
خاطرم شک برداشت
پاسخ تندی بود
به لبی که تب داشت
گونه نیلی من زخم شد حرفی نیست
دل خود را چه کنم
که ترک برمیداشت
من اگر دفتر نفرین شده اندوهم / اگر از نسل گلی هـرزه به روی کوهم
اگر از کل جهان وارث یک احساسم / تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی
که فقط لایق آتش زدنی
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
عشق را که با عقل مخلوط می کنی … چه معجون تهوع آوری می توان ساخت
داشتم قلبی ان هم به تو هدیه کردم دیگر از این تن بی دل چه تمنا داری
شاعر از کوچه ی مهتاب گذشتءلیک شعری نسرودءنه که معشوق نداشت…نه که سرگشته نبود…سالها بود دگرءکوچه ی مهتاب خیابان شده بود
آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار ، تا که تنهایی ات از دیدن آن
جا بخورد و بداند که دل من با توست ، در همین یک قدمی
تو صادقانه گفتی در خانه قلبت هیچ جایی برای من نیست
من بر قلب سنگی ات بوسه می زنم که با من صادق بود
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای
خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
به چهارراه بی حوصلگی که میرسم
تمام چشمکهای زرد احتیاط را
به امید دستان سبز تو
رد میکنم و قرمزپوش میشوم…!
رج میزنم با خون دلم، خامه های آخرین نگاهت را، در تار و پود دار دلم.
وقتی شب با لباس سفید به خوابم میایی..
تمام روز سیاهپوشت میشوم..!
به ساز ِ روزگار میرقصم..
شریک ِ رقص که تو باشی، ساز ِ روزگار همیشه کوکه..
این روزها دیگه غربت تلخ نیست انگار..!
شاید چون دیگه خونه ای برام نمونده..!
نکند حامله باشم؟
دیشب ویار ِ بودن ات را کرده بودم .
بیزارم از”واو” منحوس
قرار بود بالم شوی، وبالم شدی!
بیکسیها قرار نیست پر شود، فقط اینقدر خالی میشود که از بین میرود…!
دلم را هرس می کنم
تا برای با تو بودن جوانه بزند .
خدا را چه دیدی
شاید بهار امسال در زمستان بود ..
فرکانس تو موجب ارتعاش خاطر منه !
لطفا اینقدر پاررازیت نفرست
تنها سلولی که آرزو دارم واسه همیشه توش حبس بشم
سلول های قلب توئه.
گلایه ای نیست، از این که خانه ای نیست.
که خانه، خانه یی پوشالی است، در طوفان چشمان هوس باز تو.
میان “بودن” و “شدن” همیشه فاصله هست
“بودن” جبر است و “شدن” اختیار
بی تردید آفتاب بر تمام ” بود” ها یکسان می تابد
اما همه ” بودن” ها به ” شدن” تبدیل نمی شود
تو را میخوانم..
با تمام اورادی که در کودکی یادم دادند..
تو به چه زبانی جوابم را میدهی که هنوز نیاموخته ام..!؟
که نمیفهمم تو را..!
هوس مثِ جکوزیه، اولش خیلی داغه ولی هر چی بیشتر میری تو سردتر میشه و آخرش بهش عادت میکنی، عشق مثِ سونا داغه و هر چی بیشتر توش میمونی داغتر هم میشه و نمیشه بهش عادت کرد.
هرروز صدایت را از یک نسخهی خالی نوار ضبط نشده میشنوم! مبادا که ناگفتهای از قلم افتادهباشد!
یکم کمتر برام بمیر..
دیگه نمیدونم کجا خاکت کنم..!
تفاوت تو با دیگران تو طرز نگاهتون نبود.
چون دیگران هر کدوم یه جور من رو دیدند و رفتند،
اما تو،
.
.
.
هیچوقت منو ندیدی و گذشتی
ازم پرسیدی که چرا اینقدر تو خودمم میخوام بهت بگم تو خود بودن خیلی بهتر از بی خود بودنه
.:: This Template By : web93.ir ::.