![]()
یک روز سگی از کنار یک دسته گربه می گذشت. وقتی که نزدیک شد و دید که
گربه ها سخت با خود سرگرمند و اعتنایی به او ندارند ایستاد و به آنان خیره
شد.
از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت: ای برادران
دعا کنید.هر گاه دعا کردید و باز هم دعا کردید و باز هم دعا کردید آنگاه
یقین بدانید که باران موش خواهد آمد...
سگ چون این را شنید در دل خود خندید و گفت:
( ای گربه های کور ابله..مگر در کتابها ننوشته اند و مگر پدران ما نمی دانسته اند که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت از آسمان میبارد موش نیست بلکه استخوان است.!!!)
.:: This Template By : web93.ir ::.