تاریخ اجتماعی ایران از آغاز تا مشروطیت ( قسمت بیست و دوم )
19 . حكومت خوارزمشاهيان
از جمله دولت هايى كه
به واسطه ى خدمت به دولت سلجوقيان ، به وجود آمد و نام و نشانى كسب كرد.
دولت خوارزمشاهى است . انوشتكين ، در نتيجه خدماتى كه به نضج دولت سلجوقى
انجام داد از طرف ملكشاه ، به حكومت خوارزم منصوب شد. (خوارزم منطقه اى است
بين رودخانه جيحون و كرانه ى شمالى درياى خزر) پس از مرگ انوشتكين ، سنجر،
فرزند او قطب الدين محمد را در 490 هجرى به حكومت خوارزم برگزيد. اين شخص
خود را خوارزمشاه خواند و در تمام دوران حكومت ، خود را مامور و مطيع سلطان
سنجر دانست . پس از مرگ وى ، فرزندش اتسز، فرمانرواى خوارزم گرديد. اتسز
در فضل و دانش معروف و مشهور بود. او در حكومت سلطان سنجر به پايه هاى فوق
العاده اى رسيد (256).
اتسز، موسس واقعى حكومت خوارزمشاهيان است . چه او
و جانشينانش از هر فرصتى براى كسب استقلال استفاده كرده اند. اتسز، در سال
هاى اول فرمانروايى خود از سنجر متابعت مى كرد؛ ولى بعدا، عليه سنجر قيام
كرد. پس از آن كه سنجر به دست تركان غز و قراختائيان در جنگ اسير گرديد،
مقدمات مخالفت و رستاخيز حكومت هاى تابع ، عليه سلجوقيان فراهم شد، و به
تدريج حكومت هاى مستقلى در آذربايجان ، فارس و خراسان تشكيل شد و موقعيت
سلاجقه نزد خلفا به كلى متزلزل گرديد و مقدمات پيشرفت كار خوارزمشاهيان
فراهم شد (257). پس از مرگ اتسز، پسرش ايل ارسلان و بعد از او، تكش ، به
هواى سلطنت برخواستند. علاء الدين تكش ، كه وفات يافت . فرزند او، علاء
الدين محمد، زمام امور را در دست گرفت .
متصرفات دولت خوارزمشاهى ، در
عصر او به منتهاى وسعت رسيد، ولى به دليل جنگ هاى متوالى و بى تدبيرى ، عدم
توجه به آسايش اكثريت ، توده ى مردم از سخت از خود ناراضى كرد و چون مصمم
شده بود كه بغداد را به حيطه تصرف درآورد، ناصر، خليفه عباسى هم با دشمنان
سلطان همداستان شد و ظاهرا براى حفظ موقعيت خود، محرمانه با چنگيز رابطه
برقرار كرد و او را به تسخير مناطق متصرفى خوارزمشاهيان تشويق نمود.
در
حقيقت بعد از سلجوقيان ، خوارزمشاهيان موفق به ايجاد نيرومندترين امپراتورى
غرب آسيا گرديدند. همين امپراتورى وسيع و مقتدر بود كه در قرن هفتم هجرى ،
با شديدترين و مصيبت بارترين موج هجوم مغولان و اقوام آسياى مركزى مواجه
گرديد (258).
نكته ى قابل ذكر آن است كه ، گرچه خوارزمشاهيان ، داراى
بسيارى از خصوصيات اقوام ترك بوده اند، ولى به احتمال بسيار قوى ، اينان از
نژاد ايرانيان شمال شرق بوده و از قرن ها پيش از زمان پارتيان ، در اين
ناحيه سكونت داشتند و مانند بعضى از ايرانيانى ديگر، در اثر تماس و اصطكاك
با اقوام ترك نژاد، يك سلسله از مشخصات اجتماعى و زبان آنان را فرا گرفته
بودند.
خوارزمشاهيان و موقعيت ممالك اسلامى
در
حدود قرن هفتم هجرى و سده دوازدهم ميلادى ، سلطان محمد خوارزمشاه پس از
محاربات بسيار، سرزمين ماوراء النهر را از قراختائيان و افغانستان را از
ملوك غور و منطقه اراك و فارس و آذربايجان را از كف اتابكان خارج نمود و
ظاهرا فرمانرواى تمام ايران گرديد.
ولى در داخل ممالك اسلامى ، صلح ،
يگانگى و وحدت نظر وجود نداشت . مناسبات سلطان محمد خوارزمشاه با خليفه
عباسى (259) بسيار تيره بود و سلطان براى طرد او، از علماى مملكت ، فتوى
گرفت و او را رسما معزول و نامش را از سكه و خطبه انداخت .
اما اكثريت
علما و روحانيون ، اطاعت از خليفه را بر خود فرض مى شمردند و به همين علت
سلطان كه به روحانيون اعتماد چندانى نداشت و در بين مردم نيز تكيه گاه و
هواخواهى نمى ديد، براى حفظ موقعيت خود به تركان دشت قبچاق ، كه مادر او
تركان خاتون نيز از آنان بود، تكيه كرد و به همين علت ، مداخله سران ترك و
تركان خاتون در امور مختلف مملكتى و تجاوز و زورگويى آنان به مردم به تشتت و
نابسامانى اوضاع كمك كرد. در اين باره ، آن لمبتون در كتاب تاريخ ميانه
ايران مى نويسد:
واكنش نهايى روستاييان در مقابل ستم و زياده ستانى و
عدم امنيت فرار از روستاهايشان بود. المختارات من الرسائل در يك سند بدون
تاريخ به پراكندگى و فرار روستاييان (رعايا) از يكى از روستاهاى ، مادر
سلطان اشاره دارد در اين سند آمده ، كه كسى حق دخالت در كار روستا را
ندارد، صادر و وارد در آن نزول نمايند و از ديوان ايالت و شحنگى به قسم
عوارض مونات و نزول مواخذتى ننمايند و از فرمان تجاوز نكنند و چيزى نخواهند
تا رعيت فارغ دل و اميدوار، روى به وطن نهند و به عمارت و زراعت مشغول
گردند (260).
علل زوال امپراتورى خوارزمشاهى
در
مقام مقايسه ، از نظر قدرت اقتصادى و امكانات كميتى و نظامى ، دولت
خوارزمشاهى ، به مراتب نيرومندتر از طوايف چادرنشين و بيابان گرد مغول
بودند و در حقيقت دولت خوارزمشاه در برابر مغولان حالت يك كشور پيشرفته و
داراى سازمان اقتصادى و اجتماعى متشكل در برابر يك جامعه ى عقب مانده ى
بربر و شبانى را داشت . به استثناى عامل مذهبى و ايدئولوژى ، در مقياس ضعيف
تر و پايين تر، تا حدى شباهت به موقعيت اعراب ، در مقابل امپراتورى
ساسانيان را داشت .
با توجه به همين امر، در ابتداى كار با وجود نقشه
هاى دور و دراز، مغولان و برابر دولت خوارزمشاهيان جانب احتياط و احترام را
نگاه مى داشتند، حتى قبل از واقعه اترار، در يكى از ماموريت هاى جنگى كه
سربازان خوارزمشاه براى تعقيب طوايف قبچاق رفته بودند، وقتى به سربازان
مغول برخورد كردند، با وجود اصرار سربازان خوارزمشاه به نبرد مغولان از
برخورد احتراز كردند و شبانه عقب نشينى نمودند، ولى از وضع داخلى شاهنشاهى
خوارزمشاهى اطلاعات زيادى كسب كردند و به ضعف و تشتت رژيم ايران پى بردند و
در هجوم اين كشور، مصمم گرديدند.
در هر حال ، پيروزى مغول و زوال دولت خوارزمشاهى معلول يك سلسله علل و عوامل بوده مى توان آن را به شرح زير خلاصه نمود:
1
خوارزمشاهيان با اتكاء به قدرت امپراتورى و مغرور از پيروزى هاى قلبى ، در
ارزيابى نيروى واقعى مغول و استحكام سازمان اجتماعى و نظامى آن دچار
اشتباه گرديدند. آنان تصور مى كردند، پس از شكست اوليه ، طوايف بيابان گرد،
پس از غارت چندين شهر، به زودى به سرزمين اصلى خود باز خواهند گشت (261).
2
نفوذ فوق العاده و دخالت هاى زياد در امور كشورى ، توسط تركان خاتون ،
مادر سلطان محمد خوارزمشاه ، كشتار و خونخوارى مادر و فرزند، در شهرهاى
مختلف ، رعب و وحشت ايجاد نموده بود.
3 پراكنده نمودن سپاه در شهرها و
به عبارت ديگر، از جنگ تعرضى چشم پوشيدن و اكتفا به دفاع نمودن و از دشت
هاى نبرد، خود را به داخل ديوار شهرها و پشت باروى قلاع كشاندن .
4 تصرف
سرزمين قراختائيان در سال 607 ه . توسط سلطان محمد كه به مثابه سدى در
مقابل تاتار بودند. سلطان محمد خوارزمشاه در سال 607 ه . به كمك كوچلك خان ،
پادشاه قوم نايمان و عثمان خان ، صاحب سمرقند، حمله به قراختائيان ،
سرزمين متصرفه را بين خود تقسيم نمودند و خوارزمشاه حدود سلطنت خود را تا
لب كاشغر و سند رسانيد (262).
5 اختلاف و ناسازگارى با خليفه عباسى ،
مبنى بر اين كه خليفه چرا حيطه متصرفات او را وسيع تر نمى كند و براى او
مقامى چون سلاطين سلجوق قائل نمى شود. سپس با فتوا گرفتن عليه بى كفايتى
او، سعى در بى اعتبارى خليفه نموده و يكى از سادات ترمذى را خليفه خواند.
6
يكى ديگر از عوامل شكست آن بوده است كه طوايف خلج ، قبچاق ، قنقلى و تركان
غير مسلمان كه از براى عمارت و غنيمت مى جنگيدند و بر تقسيم غنايم ، با
تركان خوارزمى دايم در حال نزاع بودند، از لشكر او جدا شدند، ولى چنگيز
توانست ، دسته هاى جدا شده را يك به يك مغلوب سازد (263).
7 يكى ديگر از
عوامل كه بر اثر آن ، نفرت طبقه روحانى و مردم نسبت به سلطان بيش تر شد،
قتل عارف معروف ، شيخ مجدالدين مشرف بن مويد بغدادى ، برادر بهاء الدين
محمد رييس ديوان رسايل تكش بود كه در خوارزم نفوذ فوق العاده داشت و حتى
مادر سلطان نيز از او حمايت مى كرد. اين حركت شاه تركان خاتون و مردم
خوارزم را سخت نسبت به سلطان خشمناك و روحانيون بيش از پيش به دشمنى او
برخاستند.
8 بدرفتارى با رعايا و مغلوبين ، كينه جويى ، عياشى و
شرابخوارى سلطان جلال الدين باعث گرديده بود كه وى بدون يار و ياور به
ماند. سلطان جلال الدين ، به طور همزمان با خليفه ، اسماعيليان ، ملكه
گرجستان ، سلطان سلجوقى روم ، پادشاه الجزيره درافتاد. در صورتى كم مغولان
در پشت سر او بودند. سلطان جلال الدين ، چنان مردم ولاياتى را كه بر آنان
مى تاخت از خود رنجاند كه در موقع ضرورت ، هيچ كس به داد او نرسيد و غالب
اين جماعت ، حكومت مغول را بر استيلاى جلال الدين ترجيح دادند و به ميل
خود، لشكريان چنگيز را براى نجات از تعديات اتباع جلال الدين جز كشاندن
مغول به بسيارى از نقاطى كه ممكن بود از شر ايشان محفوظ بماند و مزيد بر آن
جز خوبى و كشتار مردم بى گناه نتيجه اى ديگر به دست نداد (264)
9 واقعه
اترار: عده زيادى از تجار مغول ، بين (450 تا 500) نفر، به مردم ماوراء
النهر حركت نمودند، آنان ، اجناس و امتعه ى گران بها از قبيل ؛ طلا و نقره و
ابريشم و پارچه هاى قيمتى و مشك و احجار كريمه با خود آورده و به شهر
اترار كه اوايل خاك خوارزمشاهيان بود رسيدند.
در اين باره ، حمدالله مستوفى در كتاب تاريخ گزيده مى نويسد:
جماعتى
تجار روى به ايران نهادند، به اترار رسيده بودند و اينالجق حاكم آنجا كه
با مادر سلطان نسبت خويشى داشت ، بغرض ، ايشان را موقوف كرده و از سلطان
اجازت قتل ايشان خواسته بود سلطان را چون آخر دولت بود، نكبت با فكر نگذاشت
تا بينديشيده به خون فرمان داد. اينالجق ، قريب پانصد آدمى بيگناه را بكشت
و اموال ايشان برداشت .
10 عزل وزير، نظام الملك ناصر الدين و سپردن
امور كشورى ، به 6 تن ديگر به جاى او، كه امور كشورى را به دست گرفته و
باعث هرج و مرج و نارضايتى بين مردم گرديدند.
11 يكى ديگر از علل عمده ،
ضعف ممالك اسلامى و وقوف نفاق در آنجا و وجود خليفه ى مغرض و هوس ران
عباسى ، يعنى الناصر لدين الله است كه چهل و شش سال خلافت خود را صرف ظلم
به مردم و جمع مال و فرستادن جاسوس به بلاد مختلفه و كبوتربازى و گلوله
اندازى و پوشيدن لباس اهل فتوت نموده ، سلاطين اطراف را مخفيانه به جنگ با
خوارزمشاه دعوت مى كرده ؛ چنان كه غوريان را به مخالفت با سلطان محمد ترغيب
مى نموده است . هم چنين قراختائيان ، تاتارهاى نامسلمان را هم به
برانداختن خوارزمشاهيان خواند.
مردم بلاد مختلفه ماوراء النهر و ايران
در دفاع مقابل مغول ، مردانه جنگيدند و فداكارى ها و رشادت ها و جان نثارى
ها كه در اين واقعه ى عظيم ظاهر ساختند نشانه ى نهايت درجه غيرت و
شرافتمندى ايشان است ، ولى افسوس كه نفاق سران كشورى و لشكرى با يكديگر و
خيانت سپاهيان ترك در غالب موارد و نداشتن قائد مدبر و فزار خوارزمشاه مانع
از آن بود كه اين همه رشادت ها و مدافعات دليرانه به نتيجه اى قطعى منتهى
گردد.
به هر حال ، مجموعه عوامل ، يعنى بى تدبيرى ، غرور، عجب ، ترس و ضعف راى باعث گرديد، كه دولت خوارزمشاهيان به نابودى كشيده شود.
علل پيشرفت چنگيز و مغولان
1 كاردانى چنگيز، ثبات و صبر و خونسردى و عدم غرور و نخوت او.
2
اطلاع كامل بر احوال ممالك خوارزمشاه و استفاده از معلومات تجار مسلمان و
مترجمين و راهدان ها، ساندرز مى نويسد: يكى از علل موفقيت چنگيز در حفظ
ارتباطات ساخت يك رشته پاسدارخانه يام در مسير راه هاى ارتباطى بود.
3 حفظ نظام مغول و مطيع كردن جميع ايشان به يك امر و فرمان توسط ياساهاى چنگيزى و اجراء احكام سخت آن .
4 انفاق كامل بين سرداران و پسران او، تا آن جا كه هيچكدام در مقابل چنگيز، از خودرايى نداشتند و همه آلت اجراى احكام او بودند.
5
بودن نژاد، زبان ، اخلاق ، آداب و هدف واحد، در بين لشگريان چنگيز، عامل
مهمى در موفقيت مغولان بود. در حالى كه درست خلاف آن به نحوى بارز در ميان
لشگريان مدافع خوارزمشاه ديده مى شد.
پی نوشت ها :
256- تاريخ جهانگشاى جوينى ، ص 151
257-
تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 631، شرح پيروزى استز، را رشيد وطواط چنين سروده
است تچون ملك اتسز تبخيت مالك بر آمد، دولت سلجوقى و آل او به سر آمد
258- تاريخ دولت خوارزمشاهيان ، ص 91 152
259-
يكى از نشانه هاى آغازين رويدادها و پيشينه هاى حوادث ، آن بود كه سلطان
در ماه هاى سال 614 ه .ق . ميل حركت به دارالسلام (بغداد) هميشه آباد را
كرد. در آن زمان لباس خلافت به تن امير المومنين الناصر الدين الله آراسته
بود. ميان سلطان و خليفه دلتنگى ها رفته بود از جمله عوامل اين تيرگى يكى
آن بود كه خليفه ، قافله حاجيان و علم جلال الدين حسن ، نومسلمان را بر
قافله سلطان برتر شمرده و بر ياران سلطان اهانت كرده بود سلطان از پيشوايان
دينى كشور فتواها گرفت كه خاندان بنى عباس شايسته خلافت و تقليد نيستند و
سادات حسينى بدان لايقند. پس هر كس توان دارد، لازم است حق را بر اصل نهد،
به علاوه خليفه پايه هاى اسلام را سست نموده است . تاريخ جهانگشاى جوينى ، ج
دوم ، ص 208، هم چنين مقايسه كنيد با كتاب تاريخ حبيب السير، ج 2، ص 645
647
260- تاريخ ميانه ايران ، ص 147
261- تاريخ فتوحات مغول ، ص 48 49
262- سلطان جلال الدين خوارزمشاه ، ص 57 66
263- سيرت جلال الدين منكبرنى
264- تاريخ گزيده ، ص 293. در تاريخ جهانگشاى جوينى آمده : قايرخان بر موجب فرمان چهارصد و پنجاه مسلمان را بى جان كردند، ج 2، ص 99