+ ۱۳۸۹/۰۸/۲۴
اینم یک شعر خوکشل طنز از لیلی و مجنون قرن ۲۱:

 

دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ 

خوب دقت کرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او 

لیلی 2010

با دلی پردرد گفتا این چنین

حرف ها دارم بیا (پیشم بشین) 

من شنیدم تازگی چت می کنی

با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

 

عصرها اطراف میدان ونک

می پلاسی با جوانان ونک

   

خرمن مو را چرا آتش زدی؟

زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

 

چشم قیس عامری روشن شده

دختری چون تو مثال زن شده

 

دامن چین چین گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

 

ابروی همچون هلالت هم پرید؟

آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

 

قلب تو چون آینه شفاف بود

کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

 

دیگر آن لیلای سابق نیستی

مثل سابق صاف و عاشق نیستی

 

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود

 

تو مرا بهر خودم می خواستی

طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

 شعر طنز

زهرماری هم که گویا خورده ای

آبروی هرچه دختر برده ای

 

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان

سورۀ یاسین درِ‌ ِگوشم نخوان

 

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

  

ریش و پشم تو رسیده روی ناف

هستی از عقل و درایت هم معاف

 gdgd , l[k,k

آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه که ول است

 

او سمندی زیر پا دارد ولی

تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

 

خانه ات دشت و بیابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست

 

با چنین اوضاع و احوالت یقین

خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

 

او ولی با این همه پول و پله

خوشۀ سه می شود سویش یله

 

گرچه راحت هست از درک و شعور

پول می ریزد به پای من چه جور

 

عشق بی مایه فطیر است ای بشر

گرچه باشی همچو یک قرص قمر

 

عاشق بی پول می خواهم چکار

هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

 

راست می گویند، تو دیوانه ای

با اصول عاشقی بیگانه ای

 

این همه اشعار می گویی که چه؟

دربیابان راه می پویی که چه؟

 

بازگرد امروز سوی کوه و دشت

دورۀ عشاق تاریخی گذشت

 

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده

قید فرهاد جـُلمبر! را زده

 

ویس هم داده به رامین این پیام

بین ما هرچه که بوده شد تمام

 

پس ببین مجنون شده دنیا عوض

راه تهرن را نکن هرروزه گز

 

اکس پارتی کرده ما را هوشیار

گرچه بعدش می شود آدم خمار

 

بیخیال من برو کشکت بساب

چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

 

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:

حال و روز لیلی ما را ببین

 

بشکند این «‌ دست شور بی نمک»

کرده ما را دختر قرتی اَنک

 

حال که قرتی شده لیلای من

نیست دیگر عاشق و شیدای من

 

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر

تا رود از کله ام عشقش به در

 

فکر کرده تحفه اش آورده است

یا که قیس عامری یک برده است

 

آی آقای نظامی شد تمام

قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

 

خط بزن شعری که در کردی زما

چون شده لیلای شعرت بی وفا


   برچسب‌ها: شعر طنز لیلی و مجنون
   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش