توی پیاده رو در حالیکه لک و لک می کردم، مشغول ور رفتن با در کیفم بودم تا سیگارمو از توی کیف دربیارم...
سر بلند کردم و دیدم جلوی ایستگاه اتوبوس یه دختری روی زمین افتاده و جیغ و فغان که کیف مال خودم نیست کیف مال خودم نیست... توروخدا... خواهش میکنم... نرو... نرو... یه موتوری دوترکه هم مشغول کشیدن کیف از دست دختر...
تا بفهمم موضوع چیه گاز داد و لای ماشین ها توی ترافیک ملخی فرار کرد... نفهمیدم چطوری پریدم اونطرف جوب و بگیرش بگیرش دزد دزد دنبال موتوری لای ماشین ها...
یک موتوری دیگه از پشت سر با سرعت نزدیک می شد همین که خواستم برگردم نگاهش کنم با پا زد و من ولو شدم وسط خیابون... گاز داد دنبال موتوری اول و لای ماشین ها گم شدن...
برگشتم سمت دختر که همینطوری کف خیابون نشسته بود بلندش کردم... گریه و زاری... دستش نمی تونست تکون بده... با شوکر برقی زده بودن به کتفش و کیف رو از دستش قاپیده بودن...
آوردمش کنار خیابون... یه دویس شیش سفید که دوتا پسر و دوتا دختر سوارش بودن ایستاد و دختر رو نشوندیم توی ماشین... به پلیس زنگ زدم و گفتم اینطوری شده...
گفت موتوری رو نگه دارین الان همکارامون میرسن... گفتم آقا برد، رفت... این دختره دستش تکون نمی خوره... گفت گوشی رو بده به دختر...
دختره هق هق کنان یه چیزایی گفت پشت تلفن که پلیس متوجه نشد و گفت گوشی رو برگردونه به من... به پلیس گفتم اینطوری بودن... این شکلی بودن...
گفت خب الان که نیستن اونجا... دست دختره هم طوری نیس، یه نیم ساعت دیگه خوب میشه... فایده نداره همکارامون بیان... شما لطف کنین دختر رو برسونین پاسگاه سیار میدون فیلان...
دویس شیشیه گفت ما می رسونیمش و بردنش...
من موندم و بهت و ترس و تعجب و قلبی که تو گلوم میزد...
.:: This Template By : web93.ir ::.