اشاره
دهم محرمالحرام، عاشوراى حسينى، نهضت حسينى، قيام 72 ستاره پرفروغ در كنار خورشيد امامت. كاروانى كوچك از بزرگترين انسانهاى تاريخ، عازم كوفه به دعوت كوفيان و كوفيان در انتظار، ولى نه با مشك و گل و ريحان، كه با شمشيرهاى آخته و نيزههاى فولادين، رو در رو فرزندان پيامبر و بهترين ياران تاريخ. آنقدر دين نداشتند كه حرمت پيكرهاى پاك شهدا را حفظ كنند؛ حتى آنقدر آزاده نبودند كه به زنان و كودكان بىدفاع حرم رحم كنند. لشكرى در پستى بدتر از درندگان كوهستان و تا دندان مسلح، در برابر برترين انسانهاى دوران. سلام بر سالار شهيدان و ياران شهيدش. سلام بر عباس و بر قاسم. سلام بر علىاكبر و علىاصغر. سلام بر خاك كربلا، آرامگاه پيكرهاى به خون خفته. سلام بر خورشيد عاشورا، نظارهگر ايثار جوانمردترين مردان تاريخ. سلام بر عاشورا كه دفتر تاريخ و عرصه هستى را از آن خود نمود كه «كُلُّ يَوْمٍ عاشُورا وَ كُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلا».تسليت
امروز عاشوراى حسينى است، يادآور شهادت مظلومانه امام شهيدان و ياران باوفايش؛ يادآور دلاورىهاى سربازان اسلام در پيكارى نابرابر؛ يادآور صبر زينب و زنان حرم حسينى در برابر ظلم يزيديان؛ يادآور گريههاى معصومانه كودكان بىدفاع در برابر طمع لشكر ظلم؛ يادآور خيانت مردنمايان كوفه و يادآور بغض فروخورده زمين و غروب خونين خورشيد و چشم اشكبار آسمان. تسليت باد بر بشريت، بر زمين و افلاك و افلاكيان و بر فرزند معصوم حسين عليهالسلام كه با چشمهاى اشكبار و قلب غمبار، ولى تپنده، به انتظارش نشستهايم تا از آن ناپاكان تاريخ، ثارالله را منتقمى راستين باشد.شب تا صبح عاشورا
شب عاشورا، مژده شهادت مردان عاشورايى بود؛ آنان كه در كنار امام عصرشان، شب تا صبح را به عبادت و خلوت با خداوند گذراندند و شوق شهادت و قرب حضرت حق، خواب را از ديدگان پرنورشان ربود. شب تا صبح را نخوابيدند تا صبح، شور شهادت و نيروى ايمانشان را در تاريخ حك كنند.پاسخ ياران
شب عاشورا، امام كه مىدانست تنها او را مىخواهند، بيعت را از ياران و خويشان خود برداشت و از آنها خواست به همراه افراد خانوادهاش از كربلا دور شوند. آنها در پاسخ، سخنانى گفتند كه در تاريخ وفادارى، بىمانند است.پس از نماز صبح و خطبه امام حسين عليهالسلام
دهم محرمالحرام بود و لشكر عمر بن سعد با دريافت نامه عبيدالله بن زياد، آماده جنگ با امام حسين عليهالسلام شده بودند. ابتدا، امام بُرَير بن خُضَير را نزدشان فرستاد. وى به آنها عاقبت شوم جنگ با حسين عليهالسلام را گوشزد كرد، ولى بىفايده بود. سپس امام نزد ايشان رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدايتان نابود كند و خير و بركتش را از شما بگيرد. وقتى پريشان بوديد، ما را به يارى خود خوانديد و آنگاه كه با شتاب به فريادتان رسيديم، همان شمشيرى كه قرار بود در يارى ما به كار گيريد، براى كشتن ما كشيديد و آتشى را براى سوزانيدن ما برافروختيد كه ما خود براى سوزاندن دشمنان مشتركمان شعلهور كرده بوديم. ناگوارى بر شما ببارد! ما را تنها گذاشتيد.» سپس نفرينشان كرد و در پايان فرمود: «پروردگارا! فقط بر تو توكل مىنماييم و به سوى تو انابه مىكنيم و سرانجام به سوى تو روانه مىشويم».آغازگر نبرد
نبرد عاشورا را عمر سعد با پرتاب تيرى به لشكرگاه امام آغاز كرد و با افتخار همه را بر اين كار گواه گرفت. بدين ترتيب، نبردى آغاز شد كه امام حسين عليهالسلام و يارانش ميلى به آن نداشتند؛ چه ايشان نه براى جنگ، كه به دعوت كوفيان با اهل بيت و خاندان راهى كوفه بود. در اين حال، امام به يارانش فرمود: «خدايتان رحمت كناد! آماده مرگ باشيد؛ مرگى كه گريزى از آن نيست. اين تيرها پيغامهاى مرگ است».بازگشت حُر آزاده
هنوز نبرد عاشورا آغاز نشده بود كه ترديد حر آغاز شد. او راه را بر امام بسته بود، ولى دلش با سپاه عمر سعد نبود. حر خود را ميان جهنم و بهشت مىديد. نمىخواست هيچ چيز را با بهشت عوض كند؛ حتى اگر قطعه قطعه مىشد و در آتش مىسوزاندندش. پس در حالى كه روى به درگاه حق داشت، به سوى امامش شتافت و گفت: «قربانت گردم! من همان كسى هستم كه نگذاشت برگردى و راهت را بست. به خدا قسم، گمان نمىبردم تا اين حد بخواهند به تو ستم روا دارند. من از عمل خود به درگاه خدا توبه مىكنم. آيا توبهام پذيرفته مىشود؟» امام پاسخ داد: «بلى، خداوند توبهات را مىپذيرد. اينك از اسب فرود آى و دمى بياساى.» حر كه قرار نداشت، از امام اذن خواست تا نخستين فدايىاش باشد و امام رخصت داد. حر آزادمردانه جنگيد تا آنگاه كه از زندان دنيا رها شد. وقتى پيكر بىجانش را نزد امام آوردند، فرمود: «تو آزادمرد واقعى هستى. آنسان كه مادرت، تو را حر ناميد؛ تو در دنيا و آخرت، آزادمردى».بُرَيْر بن خُضَير هَمْدانى
بُرير، انسانى بس عابد و زاهد از قبيله هَمْدان بود. اين قارى و معلم قرآن را با عنوان «سيّد القرّاء» مىشناختند. روز عاشورا، ابتدا خطاب به سپاه عمر سعد خطابهاى ايراد كرد و به نكوهش آنان پرداخت. او بعد از حر به ميدان رفت. يكى از ياران لشكر عمر سعد به نام يزيد بن مغفل رو در رويش قرار گرفت. قرار بر مباهله شد و از خداوند خواستند آنكه بر حق است، باطل را بكشد. برير، يزيد را كشت و سپس آنقدر جنگيد تا شربت شهادت نوشيد.عبدالله بن عُمَيْر كَلْبى، مادر فداكارش و همسرش ام وهب
عبدالله بن عمير كلبى به همراه تازهعروس و مادر فداكارش براى يارى امام حسين عليهالسلام در كربلا حاضر شد. اين شيرمرد دلاور پس از نبردى كوتاه، به سوى مادر و همسرش بازگشت و از مادر پرسيد: «مادرم! از من راضى شدى يا نه؟» پاسخ داد: «از تو راضى نمىشوم مگر اينكه در راه حسين عليهالسلام به شهادت برسى.» پس وهب به ميدان بازگشت و جنگيد تا دو دستش بريده شد. همسرش عمود خيمه را برداشت و به سمتش رفت، در حالى كه مىگفت: «پدر و مادرم به قربانت! در يارى پاكان حرم رسول خدا بجنگ.» وهب بازگشت تا وى را به خيمه بازگرداند، ولى او دامن وهب را گرفت و گفت: «بازنمىگردم تا در كنار تو كشته شوم.» امام حسين عليهالسلام به وى فرمود: «خداوند از طرف اهلبيت پيامبر، بهترين پاداش را به تو بدهد. نزد زنان حرم بازگرد. خداوند تو را رحمت كند.» او امر امامش را اطاعت كرد و به خيمه بازگشت و وهب جنگيد تا به ديدار حضرت دوست رسيد.مُسلِم بن عوسَجه
روز عاشورا مسلم بن عوسجه با اذن امام حسين عليهالسلام به ميدان شتافت و آنقدر جنگيد تا به زمين افتاد. هنوز نيمه جانى در بدن داشت كه امام حسين عليهالسلام و حبيب بن مظاهر به بالينش آمدند. امام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد اى مسلم! گروهى از مؤمنان به عهد خود وفا كردند و گروهى نيز در انتظار شهادتند و عهدشان را نشكستند.» پس حبيب نزديك آمد و گفت: «اى مسلم! به خدا سوگند، شهادتت بر من گران است، ولى تو از رفتن به بهشت دلشاد باش.» مسلم با صدايى ضعيف گفت: «خداوند به تو نيز بشارت نيك دهد.» حبيب گفت: «اگر نه اين بود كه من نيز دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم آنچه در دل دارى، وصيت مىكردى تا انجام دهم.» مسلم به امام اشاره كرد و گفت: «تا جان در بدن دارى، از او دفاع كن.» حبيب گفت: «بر ديده منت دارم.» در اين حال، روان پاك مسلم از بدنش بيرون شد و به سوى حضرت حق پر كشيد.جَوْن بن حَوى (غلام ابوذر غفارى)
جون كه غلام ابوذر غفارى بود، پس از شهادت او به مدينه بازگشت و به خدمت امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام درآمد. او با امام حسين عليهالسلام به كربلا رفت. امام آزادش كرد و به او اذن داد كه برود، ولى جون با وجود سن بالايش، ماند و به امام گفت: «گرچه نسبم، پست؛ بويم، ناخوش و چهرهام، سياه است، ولى مىخواهم به بهشت روم و شرافت يابم و روسفيد شوم. از شما جدا نمىشوم تا خون سياهم با خون شما آغشته شود.» جون پس از دلاورى بسيار به شهادت رسيد. امام بر بالينش دعا كرد: «خدايا! رويش را سفيد و بويش را معطر كن و او را با نيكان محشور گردان.» امام باقر عليهالسلام از امام سجاد عليهالسلام روايت فرمود كه پس از عاشورا، آنگاه كه بنىاسد براى دفن شهدا به ميدان آمدند، پس از گذشت چند روز، پيكر جون را در حالى يافتند كه بوى مشك مىداد.نماز ظهر عاشورا
آفتاب عاشورا در وسط آسمان بود و هنگام نماز ظهر؛ آخرين نماز امام و يارانش. ابوثُمامه صائدى از وقت نماز با امام سخن گفت و درخواست كرد آخرين نماز را به جماعت و به امامت پيشوايشان بخوانند. حضرت در پاسخ فرمود: «نماز را ياد كردى؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.» سپس در ميان رگبار تير و نيزه، به راز و نياز پرداختند. زهير بن قين و سعيد بن عبدالله حنفى جلو جماعت ايستادند و خود را سپر امام در برابر تيرهاى دشمن كردند. وقتى پس از رشادتهاى بسيار، سعيد بن عبدالله به زمين افتاد، امام به بالينش آمد. وى از امام پرسيد: «آيا حق وفا را بهجا آوردم؟»زُهَير بن قَين بِجلى
زُهير عزم كربلا نداشت و از حج بازمىگشت. در منزلگاهى در كنار كاروان امام حسين عليهالسلام فرود آمد. امام برايش پيغام فرستاد و او را به سوى خود خواند. ابتدا توجهى نكرد، ولى همسرش از او خواست به حضور امام برود. زهيرى كه به خيمه امام وارد شد، با زهيرى كه از آن خارج گرديد، فرق مىكرد. از آن پس، وى به كاروان كربلا پيوست. شب عاشورا از كسانى بود كه حمايت و اخلاص خود را به امام نشان داد و گفت: «اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم، هرگز دست از يارى پسر پيامبر برنخواهم داشت.» روز عاشورا، فرماندهى جناح راست سپاه به وى سپرده شد و پس از امام، نخستين كسى بود كه به نصيحت دشمن پرداخت. ظهر عاشورا همراه سعيد بن عبدالله به دفاع در مقابل امام ايستادند تا نماز ظهر عاشورا خوانده شود. پس از نماز به ميدان تاخت و دليرانه جنگيد تا به فيض شهادت رسيد. امام به بالينش آمد، او را دعا و كشندگانش را نفرين كرد.حَبيب بن مَظاهر اَسَدى
حبيب، پيرترين دلاور عاشورا، از اهالى كوفه و از ياران رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود. در جنگهاى صفين، نهروان و جمل در ركاب مولايش على عليهالسلام جنگيد و امير مؤمنان على عليهالسلام ، او را كه از حاملان علوم بود، از آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت. در كربلا، امام، او را فرمانده جناح چپ سپاه خويش كرد. وى بسيار كوشيد تا يارانى از بنىاسد را به يارى حسين بياورد، ولى سپاه اموى مانع پيوستن آنها به ياران سيدالشهداء شدند.نوبت به آل رسول رسيد
امام حسين عليهالسلام شب عاشورا فرمود: «اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پيدا نكردم.» اين سخن در وصف اصحابى است كه تا جان در بدن داشتند، با عشق و ايمان، خود را فداى امام عصر و خاندانش كردند و اجازه ندادند تا زندهاند، از فرزندان پيامبر كسى رو در روى دشمن قرار گيرد. يارانى كه آرزو داشتند در ركاب امامشان كشته شوند و باز زنده گردند تا بجنگند و دگرباره كشته شوند. آنگاه كه همه از جام شهادت نوشيدند، نوبت به فرزندان پيامبر رسيد: علىاكبر، قاسم، عباس علمدار، عبدالله و... .علىاكبر عليهالسلام
بزرگترين فرزند سيدالشهدا بود. بنا به قولى در كربلا 25 سال داشت. از نظر صورت و اخلاق و گفتار، كاملاً شبيه پيامبر بود. پس از شهادت ياران امام، از پدرش اذن طلبيد و چند بار به ميدان رفت و شجاعانه جنگيد. در حالى كه تشنه بود و مجروح، مىجنگيد تا اينكه به دست مُرّة بن مُنقذ عَبدى به شهادت رسيد. پيكر پاكش را با شمشير قطعه قطعه كردند. زمانى كه امام به بالينش رسيد، جان باخته بود. در اين حال، امام صورت بر چهره خونين علىاكبر نهاد و دشمن را نفرين كرد.قاسم بن حسن عليهالسلام
روز عاشورا، قاسم حتى به سن بلوغ نرسيده بود، ولى هيچ چيز نتوانست او را از رفتن به ميدان بازدارد؛ زيرا مرگ برايش از عسل شيرينتر بود. از امام خويش اذن خواست. حضرت نگاهى به صورت برادرزاده افكند. در آغوشش كشيد و گريست. سپس اجازه داد. قاسم به ميدان رفت و دليرانه جنگيد تا به شهادت رسيد و اباعبدالله پيكرش را در كنار ديگر شهداى اهلبيت عليهمالسلام قرار داد.علىاصغر عليهالسلام
علىاصغر، طفل شيرخوار امام حسين عليهالسلام بود. روز عاشورا در حالى كه از تشنگى بىتاب شده بود، امام او را بر روى دست بلند كرد و فرمود: «از ياران و فرزندانم كسى جز اين كودك نمانده است. نمىبينيد چهطور از تشنگى بىتاب است؟» در همين حال، حرمله، تيرى از كمان رها كرد كه گوش تا گوش، حلقوم علىاصغر را دريد. حسين عليهالسلام خون گلوى طفلش را به آسمان پاشيد. على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين زاويه شهادت. چشم تاريخ، هيچ وزنهاى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده است.حضرت عباس عليهالسلام
حضرت عباس در روز عاشورا، پرچمدار سپاه حسين عليهالسلام بود و سقاى خيمهها. آنگاه كه از حسين عليهالسلام اذن ميدان طلبيد، حضرت از او خواست براى كودكان تشنه آب بياورد. پس به فرات رفت و مَشك را پر آب كرد، ولى خود قطرهاى ننوشيد. آنگاه كه به خيمهها بازمىگشت، فرات را در محاصره دشمن ديد. دليرانه جنگيد. دو دستش قطع شد و به شهادت رسيد.حسين عليهالسلام رهسپار ميدان نبرد
پس از شهادت عباس عليهالسلام ، امام به لشكر دشمن يورش برد و دلاورانه جنگيد تا آنگاه كه دشمن، ميان حسين عليهالسلام و خيمهها قرار گرفت. امام فرياد زد: «واى بر شما اى پيروان خاندان ابىسفيان! اگر دين نداريد و از روز بازپسين، شما را پروا نيست، دستكم در دنياى خود آزاده باشيد. اگر به گمان خود، عربنژاديد، به شئون نژادى خود بازگرديد.» شمر پرسيد: اى پسر فاطمه! چه مىگويى؟ فرمود: «من با شما جنگ مىكنم و شما با من، زنان را در اين ميان گناهى نيست. تا زندهام نگذاريد اين خيرهسران و نادانان و ستمگران متعرض حرم من شوند.» شمر گفت: اى پسر فاطمه! پيشنهادت را مىپذيريم.شهادت عبدالله بن حسن علیهما السلام
سپاهيان دشمن، امام را محاصره كردند. عبدالله، كودك يازده ساله حسن بن على عليهالسلام با تلاش بسيار از خيمه خود را به عمو رساند. زينب عليهاالسلام خواست او را برگرداند، ولى او مدام مىگفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمىشوم. بَحر بن كعب و بنا به قولى ديگر، حرملة بن كاهل براى كشتن حسين عليهالسلام پيش آمد. عبدالله گفت: واى بر تو اى ناپاكزاده! مىخواهى عمويم را بكشى؟ شمشير فرود آمد. عبدالله دست خود را پيش آورد تا از عمو دفاع كند. دستش تنها از تكه پوستى آويزان بود. پس فرياد زد: عموجان! به دادم برس. امام به آغوشش كشيد و گفت: «فرزند برادر! بر اين مصيبتها صبورى كن. بدان كه خيرى در آن نهفته است كه خداوند تو را به پدران نيكوكار و صالحت ملحق مىكند.» پس حرمله تيرى انداخت و او را در دامان حسين عليهالسلام به شهادت رساند.شهادت امام حسين عليهالسلام
شمر به سوى خيمه حسين عليهالسلام رفت، آن را با نيزهاى دريد و فرياد زد: آتش بياوريد تا خيمه را با ساكنانش بسوزانيم. حسين عليهالسلام گفت: «اى پسر ذىالجوشن! آتش مىطلبى تا خانوادهام را بسوزانى؟ خدايت در آتش بسوزاند.» شَبَث، شمر را بر اين كار سرزنش كرد و شمر خجالتزده بازگشت. صالح بن وهب با نيزه چنان بر پهلوى امام زد كه بر زمين افتاد. امام دوباره برخاست و نبرد را ادامه داد. زينب عليهاالسلام از خيمه بيرون آمد و گفت: «آه برادرم، آه سرورم، آه اهل بيتم! كاش آسمان ويران مىگشت و كوهها ريز ريز مىشد و بر صحرا مىريخت.» شمر بانگ زد: درباره اين مرد منتظر چه هستيد؟سويد بن عمرو بن ابى مطاع؛ آخرين مقاومت، آخرين شهيد
نام كاملش، سويد بن عمرو بن ابى مَطاع خَثْعَمى است. وى شيرمردى دلاور بود. سويد آخرين شهيد كربلاست. پيش از مولايش حسين عليهالسلام جنگيد و مقاومت كرد و پس از جراحتهاى بسيار، بىحركت در ميان كشتگان افتاد. با شنيدن خبر شهادت امام حسين عليهالسلام ، چون شيرى خروشيد و به سختى با خنجرى به نبرد پرداخت و سرانجام به دست هانى بن ثَبيت به شهادت رسيد.به آتش كشيدن خيمه ها
آتش به آشيانه مرغى نمىزنند.:: This Template By : web93.ir ::.