عمرجناب زعفر جنی:
زعفر جنی، بزرگ و رئیس شیعیان جن بوده است. او در زمان حیات رسول اکرم(ص)
مسلمان شد ودرکربلا محضر امام حسین(ع) رسید و ازحضرت تقاضا نمود تا ایشان
را در جنگ یاری کنو، ولی حضرت اجازه ندادند تا اینکه درزمان حیات مرجع
بزرگ، آیت الله بروجردی )ره) دارفانی را وداع گفت؛ پس ازفوت زعفر که شیعه و
عاشق اهل بیت((ع) بود به دستورعلماء مجالس ختمی در بسیاری از روستاها و
شهرهای ایران برگزارشد .
در شهرمقدس قم هم علماء، مجالس ترحیم برای زعفربرپا نمودند. بنده از بعضی
اهالی شهرهای مختلف ایران شنیده ام که میگفتند ما هم برای جناب زعفرمجلس
ختم و بزرگداشت برگزارنمودیم و لباس عزا به تن کردیم .
حتی در بعضی از روستاهای دوردست نیز که این خبربه آنها رسیده بود، به یاد
زعفرمجلس فاتحه و قرآن برپا شد. از جمله آن روستاها زادگاه اینجانب می
باشد که ریش سفیدان ان روستا ان را به یاد دارند .
وفات زعفر: نکته قابل توجه آنکه بنده مطلبی را ازیکی ازاولیاء الله شنیده
ام وآن را عینا در این کتاب نقل میکنم و البته از بردن نام آن شخص
معذورم، چون راضی نیست نامش ذکرشود. مطلب از این قراراست :
درمجلس مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عده ای از صلحاء و اولیاء جمع
بودند، چس ازذکر مصیبت درمجلس، ناگهان صدائی توأم با حزن بلند شد: (ای وای
زعفرجنی فوت شد) ولی کسی دیده نمی شد. سکوت مجلس را فرا گرفت واین
بارصدای شیون و ضجه از چند نفربه گوش رسید، بعد با صدای متعارف گفته شد:
برای زعفرجنی فاتحه بخوانید ومجلس فاتحه برپا سازید. چرا که او بر گردن جن
و انس حق دارد.
فوت زعفردرزمان حیات آیت الله بروجردی بود و پس از آنکه علماء از فوت
زعفر اطلاع پیدا کردند، مجالس عزا و ختم برا آن شخصیت بزرگ برپا نمودند.
بعضی ازشهرها و روستا های
ایران به تبعیت ازعلماء، مجالس ختم قرآن و عزا برپا نمودند.
پس از زعفر ، رهبری شیعیان اجنه را فرزند فرزند بزرگوارش جناب سعفر به
عهده گرفته که هم اکنون هم رهبری شیعیان را بر عهده دارد. او همچون پدرش
محب و عاشق اهل بیت عصمت و طهارت(ع) می باشد. خداوند وجود ایشان را از
کلیه بلیات حفظ نماید و همه ما را از شیعیان واقعی اهل بیت(ع) قرار دهدو
عاقبت امر ما را ختم به سعادت فرماید.
از جمله جنیانی که مدت عمرش در روایات ذکر شده، هام از فرزندان شیطان است.
هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس از طایفه جن بود. او خدمت رسول خدا(ع) مشرف
شد، پیغمبر اکرم (ص) فرمود عمرت چقدر است: عرض کرد: زمانی که هابیل
برادرش قابیل را به قتل رساند، من طفل بودم ودر گروه کافران قرار داشتم تا
اینکه در زمان حضرت نوح(ع) به دست حضرتش توبه نموده و مسلمان شدم و خدمت
پیغمبرانی چون حضرت هود، ادریس،ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، یوسف، موسی، یوشع
بن نون، داود، طالوت، سلیمان، آصف بن برخیا و عیسی (ع) رسیدم، در نزد
بعضی ازایشان صحف الهی را تعلیم دیده ام وبا ایشان صحبت کرده و نماز
خوانده ام وازشما تقاضا دارم چیزی از قرآن به من آموزش دهید و از ضروریات و
مسائل دین خود به من بیاموزید. اصبغ بن نباته می گوید:پس ازگذشت مدتی از
این جریان از حضرت علی(ع) پرسیدم: از هام چه خبر؟ فرمود: هام کشته شده واو
را دعا کرد .
(( آمدن زعفر جنی به قصد یاری امام حسین علیه السلام ))
هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان
جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان
طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود . در همین حال
ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می اید. زعفرجنی گفت :((
کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!)) دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر
شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : (( ای امیر ! وقتی که
ما را به فلان شهر فرستادی ، در حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات
افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان
زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .
وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ،
پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی
کسی تکیه داده و به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : ((آیا یاری دهنده
ای هست تا ما را یاری دهد ؟!)) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ،
فریاد العطش العطش بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده
کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که
اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند .)) به محض اینکه زعفر جنی
این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از
تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد وهمگی با
عجله به سوی کربلا حرکت نمودند .
خود زعفر گفته است : (( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار
فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است ، بعلاوه صفهای فرشتگان
زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با
چندین هزار فرشته از طرف دیگر ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان
طرف و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر
یک طرف دیگر اسرافیل ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) ، فرشته ی دریاها ، فرشته ی
کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و... هر یک با لشکریان خود منتظر
گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر (
علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند .
تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند و همگی گریان . چه کربلا و چه
غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش خود را گشوده و به امام حسین علیه
السلام می فرمود:(( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم
.))
حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات
فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان
ایستاده بود و در هر نفسی که میکشید ، از حلقه های زره خون می چکید اما
اصلا" توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی
دادتا خدمت ان حضرت برسم .
همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم
که اقا امام حسین علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه
چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .در این هنگام
همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من
خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن به یاری شما امده
ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود
میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو
مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت بکشید ،شما برگردید .عرض
کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟! حضرت فرمود : خداوند چنین
نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم . اگر من در جای خود بمانم
خداوند بوسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد ؟ و چگونه
از کردار زشت خود آگاه خواهند شد ...
جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت
از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم و تمام
دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه
السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم
ولی باید حجت بر مردم تمام شود تا (( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه
شود و انکس که هدایت می شود با دلیل هدایت شود .))
من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم .وقتی که ما جنیان به محل خود
رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من
گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی ؟!
گفتم :مادر ! پسر ان بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان
حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر
امام واجب بود ، باز گشتم .مادرم وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند !
تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س ) چه
بگویم ؟! زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای انحضرت کنم
ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : ((بیا برویم ، من همراهت می آیم .
مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم .
)) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم و چون
نگاه کردیم ، دیدیم که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام بالای
نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم خدمت حضرت امام
سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد ولی ان حضرت
اجازه نداد و فرمود : (( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را
مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .))
در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام آنان را مرخص فرمود .
زعفر آمد با سپاه بی شمار در حضور آن ولی کردگار
ایستاد از دور با صد احترام کرد با سلطان مظلومان سلام
عرض کرد ای خسرو دنیا و دین بنده ی درگاه ، زعفر را ببین
هست حاضر زعفرت با این سپاه بهر یاری ای غریب بی پناه
اذن فرما بر سپاه جنیان تا بگیرند داد تو از کوفیان
لشکر جن هست از جان یاورت اذن ده گیرند خون اکبرت
این فرات از چه به رویت بسته اند اهل بیتت از عطش دل خسته اند
اذن ده بر لشکر حق از کرم تا رسانند آب بر اهل حرم
ذاکرا رو در پناه شاهدین تا شود نام تو تاج الذاکرین
هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس
شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و
بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود.در همین
حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می اید. زعفرجنی گفت
( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!)) دراین هنگام دو نفر از جنیان
حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : (( ای امیر !
وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، در حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به
رودفرات افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا
لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .وقتی که نزدیک آنان
شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای
بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و
به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : ((آیا یاری دهنده ای هست تا ما را
یاری دهد ؟!)) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش
بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود
را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا
(ص) را به شهادت می رسانند .))
به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد وهمگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند . خود زعفر گفته است : (( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است ، بعلاوه صفهای فرشتگان زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با چندین هزار فرشته از طرف دیگر ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر یک طرف دیگر اسرافیل ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) ، فرشته ی دریاها ، فرشته ی کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و… هر یک با لشکریان خود منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ( علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند . تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند و همگی گریان . چه کربلا و چه غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش خود را گشوده و به امام حسین علیه السلام می فرمود:(( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم .))حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و در هر نفسی که میکشید ، از حلقه های زره خون می چکید اما اصلا” توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت ان حضرت برسم .همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم که اقا امام حسین علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .در این هنگام همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن به یاری شما امده ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت بکشید ،شما برگردید .عرض کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟! حضرت فرمود : خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم . اگر من در جای خود بمانم خداوند بوسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد ؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد و……….جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم و تمام دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم ولی باید حجت بر مردم تمام شود تا (( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه شود و انکس که هدایت می شود با دلیل هدایت شود .))من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم .وقتی که ما جنیان به محل خود رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی ؟!گفتم :مادر ! پسر ان بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر امام واجب بود ، باز گشتم .مادرم وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند ! تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س ) چه بگویم ؟! زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای انحضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : ((بیا برویم ، من همراهت می آیم . مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم . )) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم و چون نگاه کردیم ، دیدیم که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام بالای نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد ولی ان حضرت اجازه نداد و فرمود : (( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .))در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام آنان را مرخص فرمود .
منابع: داستان زعفر جنی (این داستان را نخستین بار کاشفی نقل کرده است، رک به: محدث نوری/ همان/ ص ۱۸۳)؛ داستان منصور ملک (فرهنگ عاشورا/ محدثی، جواد/ ص۳۴۳/ نشر معروف/ ۱۳۷۴٫ به نقل از مرآهالعقول/ علامه مجلسی/ ج ۵/ ص ۳۶۸)؛
دیمیتری ایوانف، مشهور به دیدی، از همه اعضای گروه آنارشیستی «هندوانه
سیاه» جسورتر و رادیکالتر بود ولی با این حال او بود که فکر فروش تیشرت و
لیوانهایی با علامت هندوانه سیاه را برای حل مشکلات مالی گروه مطرح کرد.
یک ماه بعد از آغاز به کار وبسایت، حساب بانکی گروه به اندازه خرید ۵۰
قبضه کلاشنیکف ایرانی، ۲ آرپیجیهفت افغانی و ۱۲ کیلوگرم مواد منفجره سی-۴
غنی شده بود. اما دیدی پیشنهاد کرد که به جای خرید مهمات از جاسم حداد عادل
اسلحه فروش دوره گرد، صبر کنند تا پول کافی برای خرید یک کلاهک هستهای
جمع شود.
در این برهه از تاریخ گروه هندوانه سیاه،
ماکسیمیلیان فوکر فون تاشن عضو آلمانی گروه مشهور به «بارون سیاه» با
عصبانیت به پیشنهادات مشکوک دیدی اعتراض کرد. او عقیده داشت تاهمین لحظه هم
از آرمانهای گروه بسیار دور شدهاند و باید فورا از حضور جاسم استفاده
کرده و بعد از خرید مهمات با کشتی به یمن بروند و آتشبازی جانانهای راه
بیاندازند. ولی دیدی با زرنگی خاصی و بعد از مطرح کردن بلاهایی که اول
نازیها و سپس استالین، و در نهایت چچنیها بر سر عمه و دخترعمه و عمه
دخترعمهاش آورده بودند، و اشاره به این موضوع که ماکسیمیلیان اصلا عمه
ندارد موضوع را به اصطلاح ماسمالی کرد.
این ماجرا یک
سال ادامه پیدا کرد و در این زمان، سهام هندوانه سیاه در بازار بورس لندن
با قیمتهای سرسامآوری معامله میشد و کالاهایی مثل هواپیما با علامت
هندوانه سیاه در یک طرف و شعارهای ضد استعماری در طرف دیگر آن، و در یک
مورد مزرعهای پر از هندوانههای تغییریافته ژنتیکی که سیاه رنگ شده بودند،
از وبسایت گروه قابل ابتیاع بودند.
اینبار بارون
سیاه پیشنهاد کرد که گروه با خرید ۱۲ ناو هواپیمابر چند دیکتاتور دست راستی
آمریکای جنوبی را سرنگون کند. دیدی اینبار چون میدانست که خاک این کشورها
برای رشد هندوانه بسیار مناسب است موافقت کرد و نیروی دریایی هندوانه سیاه
در ضرف ۱۴ ساعت کشورهای پاراگوئه، اوروگوئه و شمال آرژانتین را اشغال کرد و
اولین حکومت آنارشیستی دنیا را تشکیل داد و با اقدامی سمبولیک برای تمامی
مردم دنیا یک هندوانه که کاردی در آن فرو رفته بود پست کرد.
شبحی وحشتناکی بر دنیا سایه افکنده بود. شبح هندوانه سیاه...
شيخ جعفر شوشتري (ره) ، زعفر جني را خيلي دشنام مي داد . يك شب نشسته و مشغول نماز بود . تسبيح را به لعن كردن زعفر مي گذارد . يك دفعه مي بيند يكي از سقف پايين امد و گفت سلام عليكم . ديد غولي ايستاده است . گفت شيخ دل درد داري ؟ مرض داري ؟ تو عجب عالمي هستي ؟ ما مقلد تو بوديم وانوقت تو شب و روز مرا لعن مي كني ؟ براي چه ؟ شيخ گفت لعن ات مي كنم براي اينكه مي توانستي ولي كمك به ابا عبدالله نكردي ! چرا نرفتي كمك و ايستاديد و تماشگر بوديد ؟ زعفر جني گفت روز عاشورا عروسي ام بود و از تمام طوايف جن دعوت شده بودند كه براي مبارك بادم بيايند . مادرم امد با يقه پاره ! گفت تو نشستي اينجا و اباعبدالله را در كربلا بكشند ؟ برو حركت كن . عروسي را بهم زديم . هفتصد هزار جن را جمع كرده و به سمت كربلا حركت كرديم . به پنج ، شش فرسخي كه رسيديم ، ديديم هيچ راه نيست . از زمين و زمان و از بالا ، ملك و از پايين جن هايي راديدم كه در همه عمر انها را نديده بودم و نمي دانستم كه از كجا امده اند ! بر خود لرزيدم . راهي نبود . مايوس ماندم . هفتصد هزار جن ، در مقابل انهمه از جن و ملك ، مثل يك قطره اب كوچكي بودند كه در برابر رودخانه اي قرار گرفته اند . همينطور مانده بودم . حضرت اباعبدالله صداي الناصرش رسيده بود . تمام زمين و زمان پوشيده بود از ملك و جن و پري . حضرت به من اشاره اي فرمودند . تنها توانستم خودم بروم . اهسته رفتم و ركابشان را بوسيدم . عرض كردم امده ايم جان نثاري ، هرچه شما امر فرماييد . فرمودند احتياجي نيست . احتياج به اوست كه او جه خواهد . انچه امر شود ، اوست . بعد خيلي تقاضا كردم فرمودند نمي شود ، انچه به شما گفتم اطاعت كنيد گفتم چشم . اما يك كار امر شد كه انرا اجرا كنيم . فرمودند در راه شام به بچه هاي ما كمك كن . وقتي كاروان اسرا حركت كرد ، ما رفتيم زير تازيانه ها و حدود 150 شهيد داديم . تازيانه كه مي امد بر دوش مي گرفتيم . انگونه كه تو فكر ميكني نبوده است ، ما همكاري كرديم . وقتي برگشتيم امديم خدمت امام سجاد (ع) و با حضرت بيعت كرديم . اقا به من دستوري دادند و مامور بر تبليغ و ارشاد جنيان شدم . ايشان هم دعا كرده و فرمودند انشاالله تا هزار سال ديگر زندگي مي كني . بعضي ها ميگويند زعفر جني تا سال 1320 زنده بود ودر مسجد جامع افراد زيادي براي فاتح خواني امدند .
سالها گذشت تا اينكه زعفر جنى در بئرالعلم مجلس عيش و عروسى بجهت خود مهيا
كرد و بزرگان طايفه جن را دعوت نموده و خودش بر تخت شادى و عيش نشسته كه
ناگاه شنيد از زير تختش صداى گريه و زارى ميآيد زعفر گريست كه در موقع شادى
من چنين گريه ميكند ايشان را خواست دو جن حاضر شدند سبب گريه آنها را
پرسيد گفتند اى امير چون تو ما را بفلان شهر فرستادى از قضا عبور ما بشط
فرات كه عرب آنرا نينوا ميگويند و كربلا افتاد ديديم در آنجا لشكر زيادى
جمع شده و مشغول قتال و جدال هستند چون نزديك آن دو لشكر شديم ديديم ميان
معركه جنگ حسين بن على (ع ) پسر آن آقاى بزرگوار كه ما را مسلمان كرده يكه و
تنها ايستاده و اعوان و انصارش تماما كشته شده و خود آن بزرگوار غريب تكيه
بر نيزه بيكسى داده و نظر به يمين و يسار مينمود و ميفرمود: اما من ناصر
ينصرنا اءما من معين يعيننا، و مى شنيديم كه اهل و عيال آن بزرگوار صداى
العطش بلند كرده اند چون اينواقعه را ديديم فورى خود را به بئر ذات العلم
رسانيديم تا ترا خبر كنيم كه اگر دعوى مسلمانى ميكنى پسر پيغمبر را الان مى
كشند.
زعفر تا اين سخنان را شنيد تاج شاهى را از سر بدور افكند لباس
دامادى را از بدن بدور انداخت طوايف جن را با حربه هاى آتشين برداشت و با
عجله بطرف كربلا روان شدند خود زعفر براى طلبه اى از علوم دينيه كه در بندى
مفصلا شرح حال او را ميدهد نقل ميكند كه وقتى ما وارد زمين كربلا شديم
ديديم چهار فرسخ از چهار فرسخ را لشكر دشمن فرا گرفته و صفوف ملائكه بسيارى
را ديديم كه منصور ملك با چندين هزار ملك از يك طرف نصر ملك با چندين هزار
ملك از طرف ديگر جبرئيل با چندين هزار ملك و در يك طرف ديگر ميكائيل با
چندين هزار ملك و از طرف ديگر اسرافيل ملك رياح ملك بحار ملك جبال ملك دوزخ
ملك عذاب هر كدام با لشكريان خود منتظر اذن و فرمانند.
ارواح يكصد و
بيست و چهار هزار پيغمبر از آدم تا خاتم همه صف كشيده مات و متحيرند خاتم
انبياء آغوش گشوده ميفرمايد: ولدى العجل العجل انا مشتاقون ، ولى خامس آل
عبا يكه و تنها ميان ميدان با زخمهاى فراوان و جراحات بى پايان ايستاده
پيشانيش شكسته سر مجروح سينه سوزان ديده گريان ، هر نفس كه ميكشد خون از
حلقه هاى زره ميجوشد اصلا اعتنايى به هيچيك از ملائكه نميكند و مرا هم كسى
راه نميدهد كه خدمت آنحضرت برسم همانطور كه از دور نظاره ميكردم و در كار
آنحضرت حيران بودم ناگاه ديدم آقا سر غربت از نيزه همه ملائكه بسوى من نظر
افكندند و كوچه دادند تا من خودم را خدمت آنحضرت رسانيدم و عرض كردم كه من
با سى و ششهزار جن آمده ايم تا يارى شما را بكنيم حضرت فرمود زعفر زحمت
كشيدى خدا و رسولش از تو راضى باشند خدمت تو قبول درگاه باشد ولى لازم نيست
برگرديد. گفتم قربانت گردم چرا اذن نميدهى ؟ فرمود شما آنها را مى بينيد
ولى آنها شما را نمى بينند و اين از مروت دور است . زعفر گفت اجازه بفرما
ما همه شبيه آدم ميشويم اگر كشته شويم در راه رضاى خدا كشته شديم حضرت
فرمود زعفر اصلا ديگر مايل بزندگانى نيستم و آرزوى ملاقات پروردگار را دارم
. يعنى زعفر بعد از كشته شدن على اكبر و عباس و قاسم ماندن در دنيا چه
فايده اى دارد شما بجاى خود برگرديد و بجاى نصرت و يارى من گريه و عزادارى
براى من بكنيد كه اشك عزاداران من مرهم زخمهاى منست .
زعفر ميگويد من به
امر امام مايوس برگشتم چون بمحل خود رسيديم بساط عيش برچيديم و اسباب عزا
فراهم آورديم مادرم بمن گفت پسرم چه ميكنى و كجا رفتى كه اينطور ناراحت
برگشتى گفتم مادر پسر آن پدرى كه ما را مسلمان كرد حالش در كربلا چنين و
چنانست رفتم ياريش كنم اذن نداد چون امر امام واجب بود برگشتم ، مادر چون
اين بشنيد گفت اى فرزند ترا عاق ميكنم فرداى قيامت من جواب مادرش فاطمه را
چه بگويم ؟
زعفر گفت مادر من خيلى آرزو داشتم كه جانم را فداى او كنم
ولى اجازه نداد، مادر گفت بيا من به همراه تو ميآيم و دامنش را ميگيرم و
التماس ميكنم شايد اذن بدهد كه تو در ركابش شهيد شوى ، مادر از پيش و من با
لشكريان از عقب بطرف كربلا روان شديم چون رسيديم صداى تكبير از لشكر
شنيديم چون نظر كرديم ديديم سر آقا حسين بالاى نيزه و دود و آتش از خيام
حرم حسينى بلند است مادرم خدمت امام سجاد رسيد اذن خواست تا با دشمنان جنگ
كند حضرت اذن نداد و فرمود در اين سفر همراه ما باشيد اطفال ما را در بالاى
شتران شبها نگهدارى كنيد آنان قبول كردند تا شهر شام با اسراء بودند تا
حضرت آنها را مرخص كرد.
ابر برچسب: جن-زعفر-زعفر جنی-امام حسین-جنی زعفر
.:: This Template By : web93.ir ::.