+ ۱۳۸۹/۱۱/۰۸

با کلیک بر روی تصویر آن را در اندازه ی واقعی ببینید!

 

مى‏خواهم گفت‏ و گو را با پرسش ‏از حال‏ و روزتان شروع ‏کنم

 من ‏درست‏ بیست‏ و پنج ‏سال ‏است‏ که ‏به‏ بدترین ‏شکلى‏ مریضم. گرفتارى ‏ام ‏آرتروز وحشتناکى ‏است که ‏با تنگى مهره ‏هاى فوقانى‏ گردن دست‏ بهم ‏داده، داستان با هم ‏ساختن عسل و خربزه ‏را در مورد من تجدید کرده ‏است.

 

تاکنون سه‏ بار جراحى ‏شده‏ام، البته ‏در حال ‏حاضر خطر حادى تهدیدم ‏نمى‏کند اما موضوع ‏این ‏است‏ که ‏مطلقاً تحرکى ‏ندارم و هر چه ‏بى‏تحرکى بیشتر ادامه ‏پیدا کند وضع وخیم‏ترى خواهم ‏داشت. ضمنا آدمى ‏به ‏سن ‏و سال ‏من ناچار باید به ‏این ‏هم ‏فکر کند که ‏دیگر فرصت‏ چندانى ‏در پیش ندارد. این ‏است‏ که ‏من ‏در همین ‏شرایط ناجور هم ناگزیر به‏طور متوسط روزى ده‏ ساعت ‏کار مى‏کنم که ‏خستگیش ‏به ‏آن‏ عدم ‏تحرک ‏اضافه ‏مى‏شود…

خب، این ‏میان ‏مسائل و موضوعات‏ دیگرى ‏هم هست که ‏صورت ‏قوز بالاى ‏قوز پیداکرده. عملکردهاى بچگانه اى که‏ هر قدر هم ‏آدم سعى‏ کند به ‏روى ‏خودش نیاورد باز نمى‏تواند در وضع‏ عصبى ‏اش ‏بى ‏تأثیر بماند و چون‏ فریاد رسى‏ نیست‏ و هیچ ‏کس‏ حاضر نمى‏شود ذره اى‏ به ‏سخافت‏ امر فکر کند آن ‏هم ‏بار دیگرى‏ به ‏بارهایتان، به ‏کم‏حوصلگیتان و به‏ بیماریتان، اضافه‏ مى‏کند. سیزده‏ سال‏ تمام جلو چاپ‏ و تجدید چاپ‏ تمام ‏کارهاى‏ شما را مى‏ گیرند و بعد ناگهان خبردار مى‏شوید که ‏تجدید چاپ ‏آثارتان «منع ‏قانونى» ندارد! و آنوقت‏ کتابهایتان، درست مثل‏ شرابى‏ که ‏یکهو تو خمره ‏تبدیل ‏به ‏سرکه ‏شده ‏از حرام‏ به ‏حلال ‏تغییر موضع شرعى داده ‏باشد، روانه بازار کتاب ‏مى‏شود بدون ‏اینکه ‏به ‏بخشى ‏از آن یا به ‏جمله‏ اى ‏از آن یا به ‏کلمه‏ اى ‏از آن‏ یا به ‏حرفى‏ از آن ایرادى ‏گرفته ‏باشند.

 

شما درمى‏ مانید که ‏قضیه ‏چیست؟

آخر، چیزى ‏که ‏سیزده ‏سال‏ تمام ‏ممنوع ‏بود چه‌طور به‏ یکباره ‏آزاد شد؟ مسئولیت‏ حبس‏ و بند آن‏ سیزده‏ سالش‏ به ‏گردن ‏کیست؟

همین‏ جورى‏ یکى‏ از من خوشش ‏نمى ‏آمده دستور فرموده ‏کتابهایم ‏چاپ ‏نشود، و حالا هم ‏یکى ‏دلش‏ به ‏حال ‏من ‏سوخته ‏دستور داده ‏چاپ‏ بشود؟ همین؟ آقایى ‏با من‏ قهر بوده ‏و حالا آشتى‏ کرده؟…

این‏ چیزها آدم ‏صددرصد سالم ‏را بیمار مى‏کند، تا با بیمارى‏ که ‏به ‏یک‏ ساعت‏ بعد خود اطمینانى ‏ندارد چه ‏کند.

  

با این وصف‏ الان‏ چه ‏کارى‏ در دست‏ دارید؟

با همسرم‏ روى کتاب ‏کوچه ‏کار مى‏کنم. برگردان «دن‏ آرام» شولوخوف‏ به ‏صفحات‏ آخر رسیده‏ که البته‏ پس‏ از پایانش ‏باید به ‏بازخوانى و تجدیدنظر در آن ‏بپردازم ‏که ‏مرحله ‏سنگینتر و وقتگیرترى ‏است. مقدارى ‏هم‏ کارهاى‏ پراکنده ‏هست‏ که‏ براى ‏انجامشان‏ برنامه ‏ریزى‏ نمى‏شود کرد.

 

«کتاب‏کوچه» را گاهى ‏گفته‏اند هفتاد و چند جلد است، گاهى‏ گفته‏اند از صد جلد هم ‏تجاوز مى‏کند. واقعا حجم‏ این ‏اثر چه‏قدر است؟

نمى‏شود پیش‏بینى‏کرد. الفباى ‏فارسى سى ‏و سه ‏حرف ‏است و «کتاب ‏کوچه» مثل ‏هر اثر مشابهى ‏بر اساس حروف‏ الفبا تنظیم ‏شده اما بعض‏ حروف‏ آن بسیار حجیم ‏تر از بعض‏ دیگر است. پاره اى ‏از حروفش (مثلاً: حرف «ب») بیش ‏از دو هزار صفحه ‏است و پاره اى ‏دیگر (مثلاً: حرف «ث») کمتر از یک‏ صفحه.

ناشر بر حسب‏ محاسباتى ‏که ‏کرده کل‏ کار را در «دفتر»هاى ۳۲۰ صفحه‏ اى تنظیم ‏مى‌کند. گمان‏ نمى‏ کنم به‏هیچ‏ صورتى ‏بشود تعداد این ‏دفترها را پیش‏گویى‏ کرد، حتی به‏ طور سرانگشتى.

 

باتوجه ‏به ‏وضعیت‏ نامساعد جسمى‏تان چرا براى ‏پیشبرد کار آن‏ از دیگران‏ کمک‏ نمى‏گیرید؟

این ‏کار ممکن ‏نیست‏ مگر اینکه براى ‏آن سازمانى ‏تأسیس ‏شود. در سال ۶۰ با توجه ‏به ‏توفیق ‏اثر و اقبال ‏عمومى مقدمات‏ تأسیس‏ چنین ‏مرکزى را آماده ‏کردیم ‏که ‏ناگهان ‏از دفتر ششم‏ جلو پخشش‏ را گرفتند و بناچار از ادامه ی ‏کار درماندیم و سیزده‏ سال ‏تمام امر انتشار دفترها و حتی تجدید چاپ دفاتر پنج‏ گانه ‏آن متوقف‏ ماند و البته ‏امروز دیگر مطلقا فکرش‏ را هم ‏کنار گذاشته‏ ایم. وقتى ‏در مملکت‏ براى‏ حمایت ‏از شما قانونى و براى فعالیت فرهنگیتان امنیتى وجود ندارد ناچارید قبول‏ کنید که “سر بى ‏درد خود را دستمال‏ نبستن” درخشان‏ترین رهنمودى ‏است که‏ از تجربه‏ تاریخى مردم ‏آب‏ خورده و باید آن را آویزه گوش‏کرد…

در هر حال من و همسرم اصل‏ کار را به‏ یارى ‏هم پیش‏ مى‏بریم و گفتن‏ ندارد که ‏در هر صورت روزى ‏این حاصل‏ بیش‏ از پنجاه ‏سال ‏کار منتشر خواهد شد و هرجور که ‏حساب‏ کنید آن‏که ‏مورد تف ‏و لعنت‏ قرار بگیرد جهل و بى ‏فرهنگى و خودبینى خواهد بود نه ‏ما…

واقعاً دیگر کار از این‏ حرفها گذشته ‏است ‏که ‏غم‏انگیز باشد یا دردانگیز. کار به ‏ریشخند همه ‏اصول‏ کشیده، کارگر فرهنگى ‏این ‏مملکت پس ‏از اینکه ‏سلامت ‏و عمرش‏ را فداى یک‏ کار تحقیقى کرد، دست‏ آخر یک ‏چیزى‏ هم‏ بدهکار است و باید براى ‏نشر آن ‏با «مسئولان ‏فرهنگى‏ کشور» وارد جنگ بشود!

 

گفتید با همسرتان کار مى‏کنید

درست ‏است. از اواسط حرف “الف” تمام ‏امور فنى ‏کار با اوست‏ و به ‏این‏ ترتیب دست ‏من‏ باز مانده‏ که ‏فقط به ‏کارهاى ‏تألیفى‏ و تحریرى‏ کتاب‏ بپردازم که ‏از نظر وقت ‏دوسوم‏ صرفه‏جویى ‏مى‏شود بدون این‏که ‏بخش‏ آسانتر یا کم‏ مسئولیت‏ تر آن‏ باشد. در حقیقت ‏تمام ‏امور تنظیم ‏و تدوین ‏کتاب ‏با اوست و بدین‏ جهت ‏از این ‏پس ‏حقاً نام ‏او نیز بر کتاب ‏قید خواهد شد.

 

اخیراً چندین ‏نوار کاست ‏از شما دیده‏ایم. آیا باز هم ‏از این ‏نوارها در دست‏ تهیه ‏دارید؟

بله. تعدادى‏ قصه‏هاى ‏فولکلوریک براى‏ کودکان‏ سنین‏ مختلف‏ ضبط کرده‏ایم، تعدادى نوار از شاعران‏ معاصر جهان و جزاین‏ها…

 

در این ‏نوارها از موسیقى ‏هم ‏استفاده‏ مى‏شود؟ و آیا خودتان ‏هم در انتخاب‏ موسیقى آن‏ها دخالت دارید؟ این‏ سؤال ‏را از آن‏ نظر پیش ‏مى ‏کشم‏ که ‏شما با موسیقى‏ ایرانى و حداقل با نوعى ‏از آن مشکلاتى دارید که ‏قطعا بسیارى‏ از شنونده‏ گان ‏این ‏نوارها علاقه ‏مندند بدانند با آن‏ چگونه‏ کنار آمده‏اید.
راه‏ حل ‏قضیه ‏این ‏بود که‏ من ‏در این‏ مورد به ‏مقدار زیادى ‏از توقعات ‏خودم‏ کم‏ کنم؛ که ‏کردم. به ‏نظر من‏ اگر قرار باشد در نوار شعر از موسیقى ‏هم ‏استفاده ‏شود به‏طور قطع‏ باید آن ‏موسیقى ‏بتواند در القاى فضاى‏ شعرها کارساز باشد ولى‏ در حال‏ حاضر این ‏کار به ‏دلایل ‏متعدد براى‏ ما عملى ‏نیست، که ‏خواهم ‏گفت چرا. اصولا اگر نظر قطعى‏ مرا بخواهید نوار شعر نیازى به ‏همراهى ‏موسیقى ‏ندارد (مگر اینکه ‏در آن از موسیقى ‏فقط به‏مثابه ‏یک‏ عامل‏ تزیینى ‏استفاده ‏شده ‏باشد، که‏ قبول ‏این ‏نظر نیازمند بحث ‏است.) ولى ‏اعمال ‏این ‏نظر به ‏احتمال‏ بسیار زیاد تحمیل‏ سلیقه ‏شخصى‏ به ‏سلیقه ‏عمومیست، به ‏هر اندازه ‏هم که‏ این‏ سلیقه ‏فردى و شخصى درست ‏و منطقى‏ باشد. در این‏گونه ‏موارد شما ناگزیرید ابتدا سلیقه عمومى‏ را مورد نظر قرار بدهید، چون ‏خواه ‏و ناخواه ‏زمینه ‏اصلى‏ کار به ‏مسأله ‏سرمایه ‏گذارى ‏و بازار و قضایایى ‏از این‏ دست برخورد مى‏کند.

در این‏ صورت‏ جز این، ‏چاره اى ‏نیست که‏ یا به‏ کلى گرد این‏ کار نگردید و یک‏ قلم ‏دورش‏ خط بکشید یا تا حدود بسیار زیادى‏ از توقعات ‏خود بکاهید. این‏ یک‏ فعالیت فرهنگیست‏ که ‏باید بازار ضامن‏ موفقیتش‏ باشد و خود این‏ یعنى ‏تناقض. باید حساب ‏کنید ببینید کدام ‏بهتر است‏ فداى ‏آن‏ یکى‏ بشود.
براى ‏آنکه ‏مختصر سرنخى ‏به ‏دست‏ داده ‏باشم توجه تان ‏را به ‏صورتى ‏از مخارج تأمین ‏موسیقى براى‏ این‏ نوارها جلب‏ مى‏کنم. هر نوار به‏طور متوسط شامل بیست‏ شعر است ‏که ‏با در نظر گرفتن ‏مقدمه محتاج ۲۰ یا ۲۱ قطعه ‏موسیقى ‏ویژه‏ خواهد بود. بنابراین نخستین ‏رقم‏ مخارج، دست‏مزد مصنف ‏این قطعات ‏است. آنگاه کارمزد نوازنده‏گان برحسب ‏تعداد سازهاى مورد استفاده آهنگ‏ساز، مشتمل‏ بر ساعات ‏کار تمرین ‏و کارمزد نهایى ‏آنها.

سومین‏ رقم‏ هزینه، مخارج ‏استودیوى‏ ضبط است‏ که برحسب ساعت‏ محاسبه‏ مى‏شود. مخارج بخش ‏موسیقى‏ نوار در مجموع بیست تا سى‏ برابر همه ‏مخارج دیگر است‏ که ‏کلا به‏ بهاى ‏نوارها اضافه‏ مى‏شود و از جیب ‏خریدار مى‏رود درصورتیکه ‏لزوم وجود خود آن مشکوک‏ است!

کسى‏ که ‏براى ‏تهیه ‏این ‏نوار پول‏ مى‏پردازد به‏دنبال ‏چیست؟ شعر یا موسیقى یا هردو؟ درصورتیکه ‏موسیقى ‏آن ‏فقط جنبه ‏تزیینى ‏دارد و در نهایت ‏امر به ‏هیچ‏ یک ‏از این سه‏ انتظار پاسخ نمى‏دهد. (لطفاً در سراسر مورد، احتمال ‏اشتباه کلى ‏و جزئى ‏مرا حتماً در نظر بگیرید. چه ‏استبعادى دارد که ‏کسى ‏اصلا در کل‏ برداشت ‏قضیه اى‏ به ‏خطا رفته ‏باشد؟)

به‏ دلایل ‏اقتصادى (که ‏حکم‏ درجه ‏اولش ‏حذف‏ هرچه ‏بیشتر هزینه ‏ها است) ما که‏ مجاز نبودیم مخارج ‏سنگین‏ سفارش ‏تهیه ‏موسیقى ویژه ‏این ‏نوارها را به ‏قیمتهاى تمام‏ شده ‏تولید آن بیفزاییم، ناچار بودیم ‏این ‏نیاز را از طریق‏ خرید قطعات ‏موسیقى ‏غیرسفارشى ‏خود (که ‏الزاما قادر نیست‏ با موضوع ‏اصلى ‏ارتباطى ‏ایجاد کند) تأمین ‏کنیم.

در این ‏صورت ‏ظاهراً فقط یک‏ قلم‏ از هزینه‌هاى‏ تهیه ‏موسیقى ‏کاهش‏ مى‏یابد که ‏عبارت ‏است‏ از دستمزد سفارش‏ تهیه‏ آن ‏به ‏مصنف، چرا که ‏باقى هزینه ‏ها به‏ قوت ‏خود باقى ‏است. ولى ‏عملاً چنین ‏نیست. توضیح جزء به ‏جزء این ‏اختلاف ‏قیمت ‏اتلاف وقت‏ شما و خوانندگان ‏است ولى‏ من‏ فقط یک‏ موردش‏ را مى‏گویم:

«شما که ‏هزینه ‏بیست ‏سى ‏برابرى تحمل‏ مى‏کنید که “حق‏انحصارى” استفاده ‏از این ‏اثر متعلق به ‏شما باشد آیا واقعاً براى ‏این ‏دلخوشى‏ پادرهوا ضمانت‏ اجرایى ‏هم‏ دارید؟ یعنى ‏اگر در یک‏ جایى ‏از این ‏دنیا یک‏ سازمان رادیویى یا تلویزیونى بدون ‏اجازه ‏شما این‏ آثار را پخش‏ کرد مى‏توانید براى ‏مطالبه ‏حقتان ‏گریبانش‏ را بچسبید؟ اگر بگویید آرى‏ خواهم ‏گفت‏ واقعا خواب‏ تشریف ‏دارید. ما که ‏اثرى ‏موسیقایى‏ را بدون «حق ‏استفاده ‏انحصارى» از مصنفش‏ خریدارى ‏مى‏کنیم ‏و فقط بخش‏هایى از آنرا مورد استفاده ‏قرار مى‏دهیم تنها دل‏خوشیمان ‏این ‏است‏ که‏ پیش‏ از دیگران ‏از آن‏ بهره ‏جسته ‏ایم و خریدار بعدى‏ آن‏ آثار هم به ‏این ‏دل‏خوش‏ است که‏ ما فقط از بعض‏ پاره‏ هاى ‏آن استفاده ‏کرده‏ایم نه از همه ‏آن‏ یکجا.»

 خب، این ‏کار دو سه ‏تا سود دیگر هم‏ دارد: مثلا اگر شما چند ماه ‏بعد همین‏ قطعات‏ را از تلویزیون‏ بشنوید به ‏بغل‏ دستیتان ‏مى‏گویید: «باز حضرات ‏طبق‏ معمول ‏سنواتى ‏به ‏این ‏نوارها ناخنک زده‏اند!»

 

پس ‏حرفش‏ را نزنید، چون‏ ممکن‏ است دیگر از قطعاتى ‏که ‏قبلا دیگران ‏استفاده ‏کرده‏اند استفاده نکنند و این ‏دلخوشى تبلیغاتى ‏هم از دستتان ‏برود.

دیگر چه ‏بهتر! در این ‏صورت‏ من ‏دارم با یک‏ سنگ‏ دو گنجشک‏ مى‏زنم! اگر این ‏حرف ‏باعث‏ بشود که دیگر از آن ‏قطعات ‏استفاده ‏نکنند باز هم سودش‏ عاید من ‏مى‏شود.

 

به‏ جهان و زمانه‏اى ‏که ‏در آن زندگى‏ مى‏کنیم چگونه ‏نگاه‏ مى‏کنید؟
جهان و زمانه‏ همان ‏است ‏که ‏همیشه‏ بوده، یعنى‏ همچنان روندى را ادامه ‏مى‏ دهد که‏ انسان ‏از ماقبل تاریخش‏ گرفتار طى‏ کردن ‏آن‏ است. مى‏گویم‏ گرفتار، چون ‏به ‏هر حال‏ روند دلچسبى‏ نیست ‏و آدمیزاد در حقیقت ‏به ‏صورت گروهى محکوم به ‏اعمال ‏شاقه ‏به ‏طى ‏آن مشغول ‏است: مراحلى‏ که مارکس ‏به درستى‏ برشمرده‏ و چنانکه‏ مى ‏بینیم‏ به‏ صورت ‏حلقه ‏هاى‏ دوره‏ به ‏دوره‏ تنگترى‏ به‏ روزگار ما رسیده ‏که ‏از همیشه ‏تلختر است ‏و ما هم روزگارانش ‏از هر دوره تاریخى ‏دیگرش ‏پریشان‏ روزتر و مستأصلتر و ناامیدتر.

امید آن ‏جراحى خونبار بزرگ‏ نهایى ‏هم‏ که‏ انقلاب‏ رهایى ‌‏بخش‏ جهانى‏ خوانده‏ مى ‏شد و کم و بیش ۱۰۰ سالى دلخوشکنک‏ اکثریت ‏ناامیدان ‏بود در آخرین ‏لحظه‏ها مثل‏ حباب‏ صابون ترکید هر چند که امیدى ‏شریرانه ‏بود و راهى ‏هم ‏به دهى‏ نمى ‏برد و در نهایت ‏امر خشونتى را جانشین ‏خشونت دیگرى ‏مى‏کرد. من ‏تخصصى‏ در این‏ مسائل ‏ندارم‏ اما فکر مى‏کنم ‏هیچ ‏بیمارى را با امیدوارى قلابى علاج نمى‏شود کرد و متأسفانه‏ مى ‏بینیم تاریخ که ‏از نخست ‏بیمار به ‏دنیا آمده‏ تا به‏ امروز این‏ روند دردکش را طى ‏کرده و مسکن‏ها هم‏ درش ‏کمترین تاثیرى ‏نبخشیده. واقعیت‏ها مأیوس ‌کننده ‏تر از مطالبی‌ است‏ که ‏من‏ عنوان ‏مى‏کنم.

نمى‏دانم‏ اگر تاریخ به‏ صورت ‏دیگرى ‏شکل ‏مى‏ گرفت چه‏ پیش می‌آمد، و البته ‏تصورش‏ هم ‏ابلهانه ‏است. به ‏هر حال تخته ‏پاره‏ ما روى ‏این رودخانه‏ به ‏حرکت درآمده ‏و به‏ همین‏ راه‏ هم ‏خواهد رفت، گیرم ‏حالا به ‏قول ‏حافظ بگوییم:

«من‏ ملک ‏بودم و فردوس برین جایم ‏بود/ آدم آورد در این دیر خراب‏آبادم…»

 در هر حال ما به ‏خراب ‏آباد افتاده ‏ایم ‏و قوانینش ‏دارد ما را دست ‏و پابسته‏ با خود مى‏برد.

 

تعهد و وظیفه شعر چیست؟
سوالتان ‏کلى ‏به ‏نظرم‏ مى‏آید.

اولاً که ‏شعر و هنرهاى ‏دیگر اصالتاً هیچ ‏نقش ‏و وظیفه ‏اى ‏به ‏عهده ندارد و وظیفه ‏و تعهدى ‏اگر هست ‏به‏ عهده‏ شاعران ‏و هنرمندانى ا‏ست‏ که ‏غمى‏ انسانى ‏دارند. شاعران و هنرمندان ‏هم‏ که‏ موجوداتى‏ عیسی بافته ‏و مریم ‌تافته ‏نیستند؛ گروهى‏ مبلغان‏ این ‏فکر و آن ‏عقیده خاصند که ‏حزبى و فرقه‏ اى‏ عمل ‏مى‏کنند و خطرشان ‏به‌ ناچار بیش‏ از خطر آژیتاتورهاى ‏فریب‏ خورده یا تبلیغاتچى‏ هاى ‏پاردم‏ ساییده ‏عقاید مشکوک ‏اید‏ئولوژیک ‏یا سیاسى ‏یا اقتصادى‏ است ‏که ‏به راه‏ منافع‏ خاص‏ خودشان‏ مى‏روند.

گروهى ‏در هنر به ‏چشم حرفه ‏و نان ‏خانه‏ و آش‏دانى‏ نگاه ‏مى‏کنند و در واقع کشک‏ خودشان‏ را مى‏سابند یا در نهایت‏ گرفتار محرومیتها و غم ‏و غصه ‏هاى شخصى‏ خودشانند؛ اگر به‏ شکوفایى‏ غریزى‏ برسند گمان ‏مى‏کنند اولین‏ موجوداتى ‏هستند که ‏چیزى‏ به ‏اسم‏ عشق ‏را کشف ‏کرده‏اند و اگر گرفتار غربت ‏بشوند گرفتار این‏ تصور مى‏شوند که ‏اولین غریب‏الغرباى تاریخند. چشم‏اندازى دورتر از نوک ‏دماغ‏ خودشان ‏ندارند و افق‏شان افقى‏ عمومى ‏نیست.

در شرایط عالی تر، هنرمند نیازمند مخاطبى‏ است‏ که ‏درد عام‏ را درک‏ کند و متأسفانه چنین ‏مخاطبانى ‏سر راه ‏نریخته ‏است. از این‏ گذشته، چنان ‏هنرمندى مدام ‏باید گرفتار دغدغه اشتباه ‏نکردن ‏و سخن‏ منحرف ‏به‏ میان‏ نیفکندن‏ باشد و شما به‏ من ‏بگویید کیست‏ که‏ به ‏راستى ‏بتواند ادعا کند که ‏از اشتباه ‏برى ا‏ست ‏و آنچه ‏به ‏میان ‏مى ‏آورد حقیقت ‏محض ‏است؟

 

تعریف شما از شعر چیست؟

براى شعر تعریف ‏فراگیرى عنوان‏ نمى‏شود کرد. خود ما در همین‏ ۵۰،‏ ۶۰ ‏ساله‏ اخیر در قلمرو زبان ‏فارسى ‏شاهد تغییرات‏ عمیقى ‏بودیم‏ که‏ در سلیقه‏ شعرى ‏جامعه ی‏ ما ‏پیدا شد. از قافیه‌بندى‏هاى ‏عهد بوقى‏ گرفته تا شعر مورد علاقه‏ دختربچه‏ها و شعر رمانتیک‏ هاى ‏آبکى و غیره ‏و غیره.

موضوع زیاد ساده‏اى ‏نیست‏ و در چند کلمه ‏خلاصه ‏اش ‏نمى‏توان ‏کرد. از آن ‏جمله‏ گفته ‏اند چون‏ اصول هنر متغیر است ‏نمى‏شود از آن مانند مقولات ‏علمى تعریف‏ مشخصى به‏ دست ‏داد، در حالى ‏که‏ خود همین ‏برداشت ‏هم امروز برداشت ‏کهنه‏اى ‏است. مى‏بینیم که‏ پس‏ از دو هزار سال نیوتنی ‏پیدا مى‏شود که اصول ‏علمى ارسطویى را مى‏روبد و در قرن‏ ما اینشتینى پیدا مى‏شود که اصول‏ علمى ‏ریاضى نیوتن را جارو مى‏کند.

پس ‏حتی اصول ‏علوم ‏و ریاضیات‏ هم ‏اصول ‏ثابتى‏ نیست‏ چه ‏رسد به ‏مقولات هنرى. من ‏این ‏را در مصاحبه ‏اى ‏که ‏به‏ صورت ‏کتابى ‏به ‏اسم دیدگاه‏ ها منتشر شده‏ به ‏تفصیل ‏بیشترى وارسیده‏ام.

 

رابطه شاعر و شعر چگونه است؟

این ‏رابطه ‏مثل رابطه‏ نخود پخته است با کلاه ‏سیلندر. یعنى هیچگونه ‏رابطه ‏اى بین‏ شان نیست.

در واقع هدف ‏شعر نجات ‏جامعه‏ بشرى‏ است ‏از طریق عشق ‏انسان‏ به ‏انسان از مهلکه ‏اى ‏که سیاستچى ‏ها به‏ بهانه ‏انواع و اقسام نظریه ‏هاى ‏اید‏ئولوژیک ‏براى ‏تثبیت‏ قدرتهاى ‏فردى ‏یا گروهى ‏پیش‏ پاى‏ جوامع مختلف ‏حفر مى‏کنند. در حالى ‏که‏ شاعر عشقى‏ را تبلیغ‏ مى‏کند که‏ در راهش از جان ‏مى‏توان‏ گذشت. ‏در حالى ‏که‏ سیاستچى‏ اول‏ چیزى ‏که ‏جلو جامعه ‏عَلَم ‏مى‏کند یک ‏دشمن‏ نابکار فرضى است‏ که ‏سرش ‏را باید به‏ سنگ ‏تفرقه‏ کوبید. گرگى براى‏گله‏ مى‏تراشد تا مقام ‏چوپانى‏ خودش‏ را توجیه ‏کند.

 

آقاى ‏شاملو متشکرم!

زحمتى ‏نبود…


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش