با کلیک بر روی تصویر آن را در اندازه ی واقعی ببینید!
مىخواهم گفت و گو را با پرسش از حال و روزتان شروع کنم
من درست بیست و پنج سال است که به بدترین شکلى مریضم. گرفتارى ام آرتروز وحشتناکى است که با تنگى مهره هاى فوقانى گردن دست بهم داده، داستان با هم ساختن عسل و خربزه را در مورد من تجدید کرده است.
تاکنون سه بار جراحى شدهام، البته در حال حاضر خطر حادى تهدیدم نمىکند اما موضوع این است که مطلقاً تحرکى ندارم و هر چه بىتحرکى بیشتر ادامه پیدا کند وضع وخیمترى خواهم داشت. ضمنا آدمى به سن و سال من ناچار باید به این هم فکر کند که دیگر فرصت چندانى در پیش ندارد. این است که من در همین شرایط ناجور هم ناگزیر بهطور متوسط روزى ده ساعت کار مىکنم که خستگیش به آن عدم تحرک اضافه مىشود…
خب، این میان مسائل و موضوعات دیگرى هم هست که صورت قوز بالاى قوز پیداکرده. عملکردهاى بچگانه اى که هر قدر هم آدم سعى کند به روى خودش نیاورد باز نمىتواند در وضع عصبى اش بى تأثیر بماند و چون فریاد رسى نیست و هیچ کس حاضر نمىشود ذره اى به سخافت امر فکر کند آن هم بار دیگرى به بارهایتان، به کمحوصلگیتان و به بیماریتان، اضافه مىکند. سیزده سال تمام جلو چاپ و تجدید چاپ تمام کارهاى شما را مى گیرند و بعد ناگهان خبردار مىشوید که تجدید چاپ آثارتان «منع قانونى» ندارد! و آنوقت کتابهایتان، درست مثل شرابى که یکهو تو خمره تبدیل به سرکه شده از حرام به حلال تغییر موضع شرعى داده باشد، روانه بازار کتاب مىشود بدون اینکه به بخشى از آن یا به جمله اى از آن یا به کلمه اى از آن یا به حرفى از آن ایرادى گرفته باشند.
شما درمى مانید که قضیه چیست؟
آخر، چیزى که سیزده سال تمام ممنوع بود چهطور به یکباره آزاد شد؟ مسئولیت حبس و بند آن سیزده سالش به گردن کیست؟
همین جورى یکى از من خوشش نمى آمده دستور فرموده کتابهایم چاپ نشود، و حالا هم یکى دلش به حال من سوخته دستور داده چاپ بشود؟ همین؟ آقایى با من قهر بوده و حالا آشتى کرده؟…
این چیزها آدم صددرصد سالم را بیمار مىکند، تا با بیمارى که به یک ساعت بعد خود اطمینانى ندارد چه کند.
با این وصف الان چه کارى در دست دارید؟
با همسرم روى کتاب کوچه کار مىکنم. برگردان «دن آرام» شولوخوف به صفحات آخر رسیده که البته پس از پایانش باید به بازخوانى و تجدیدنظر در آن بپردازم که مرحله سنگینتر و وقتگیرترى است. مقدارى هم کارهاى پراکنده هست که براى انجامشان برنامه ریزى نمىشود کرد.
«کتابکوچه» را گاهى گفتهاند هفتاد و چند جلد است، گاهى گفتهاند از صد جلد هم تجاوز مىکند. واقعا حجم این اثر چهقدر است؟
نمىشود پیشبینىکرد. الفباى فارسى سى و سه حرف است و «کتاب کوچه» مثل هر اثر مشابهى بر اساس حروف الفبا تنظیم شده اما بعض حروف آن بسیار حجیم تر از بعض دیگر است. پاره اى از حروفش (مثلاً: حرف «ب») بیش از دو هزار صفحه است و پاره اى دیگر (مثلاً: حرف «ث») کمتر از یک صفحه.
ناشر بر حسب محاسباتى که کرده کل کار را در «دفتر»هاى ۳۲۰ صفحه اى تنظیم مىکند. گمان نمى کنم بههیچ صورتى بشود تعداد این دفترها را پیشگویى کرد، حتی به طور سرانگشتى.
باتوجه به وضعیت نامساعد جسمىتان چرا براى پیشبرد کار آن از دیگران کمک نمىگیرید؟
این کار ممکن نیست مگر اینکه براى آن سازمانى تأسیس شود. در سال ۶۰ با توجه به توفیق اثر و اقبال عمومى مقدمات تأسیس چنین مرکزى را آماده کردیم که ناگهان از دفتر ششم جلو پخشش را گرفتند و بناچار از ادامه ی کار درماندیم و سیزده سال تمام امر انتشار دفترها و حتی تجدید چاپ دفاتر پنج گانه آن متوقف ماند و البته امروز دیگر مطلقا فکرش را هم کنار گذاشته ایم. وقتى در مملکت براى حمایت از شما قانونى و براى فعالیت فرهنگیتان امنیتى وجود ندارد ناچارید قبول کنید که “سر بى درد خود را دستمال نبستن” درخشانترین رهنمودى است که از تجربه تاریخى مردم آب خورده و باید آن را آویزه گوشکرد…
در هر حال من و همسرم اصل کار را به یارى هم پیش مىبریم و گفتن ندارد که در هر صورت روزى این حاصل بیش از پنجاه سال کار منتشر خواهد شد و هرجور که حساب کنید آنکه مورد تف و لعنت قرار بگیرد جهل و بى فرهنگى و خودبینى خواهد بود نه ما…
واقعاً دیگر کار از این حرفها گذشته است که غمانگیز باشد یا دردانگیز. کار به ریشخند همه اصول کشیده، کارگر فرهنگى این مملکت پس از اینکه سلامت و عمرش را فداى یک کار تحقیقى کرد، دست آخر یک چیزى هم بدهکار است و باید براى نشر آن با «مسئولان فرهنگى کشور» وارد جنگ بشود!
گفتید با همسرتان کار مىکنید…
درست است. از اواسط حرف “الف” تمام امور فنى کار با اوست و به این ترتیب دست من باز مانده که فقط به کارهاى تألیفى و تحریرى کتاب بپردازم که از نظر وقت دوسوم صرفهجویى مىشود بدون اینکه بخش آسانتر یا کم مسئولیت تر آن باشد. در حقیقت تمام امور تنظیم و تدوین کتاب با اوست و بدین جهت از این پس حقاً نام او نیز بر کتاب قید خواهد شد.
اخیراً چندین نوار کاست از شما دیدهایم. آیا باز هم از این نوارها در دست تهیه دارید؟
بله. تعدادى قصههاى فولکلوریک براى کودکان سنین مختلف ضبط کردهایم، تعدادى نوار از شاعران معاصر جهان و جزاینها…
در این نوارها از موسیقى هم
استفاده مىشود؟ و آیا خودتان هم در انتخاب موسیقى آنها دخالت دارید؟
این سؤال را از آن نظر پیش مى کشم که شما با موسیقى ایرانى و حداقل
با نوعى از آن مشکلاتى دارید که قطعا بسیارى از شنونده گان این
نوارها علاقه مندند بدانند با آن چگونه کنار آمدهاید.
راه حل قضیه این بود که من در این مورد به مقدار زیادى از توقعات
خودم کم کنم؛ که کردم. به نظر من اگر قرار باشد در نوار شعر از
موسیقى هم استفاده شود بهطور قطع باید آن موسیقى بتواند در القاى
فضاى شعرها کارساز باشد ولى در حال حاضر این کار به دلایل متعدد
براى ما عملى نیست، که خواهم گفت چرا. اصولا اگر نظر قطعى مرا بخواهید
نوار شعر نیازى به همراهى موسیقى ندارد (مگر اینکه در آن از موسیقى
فقط بهمثابه یک عامل تزیینى استفاده شده باشد، که قبول این نظر
نیازمند بحث است.) ولى اعمال این نظر به احتمال بسیار زیاد تحمیل
سلیقه شخصى به سلیقه عمومیست، به هر اندازه هم که این سلیقه فردى و
شخصى درست و منطقى باشد. در اینگونه موارد شما ناگزیرید ابتدا سلیقه
عمومى را مورد نظر قرار بدهید، چون خواه و ناخواه زمینه اصلى کار به
مسأله سرمایه گذارى و بازار و قضایایى از این دست برخورد مىکند.
در این صورت جز این، چاره اى نیست که
یا به کلى گرد این کار نگردید و یک قلم دورش خط بکشید یا تا حدود
بسیار زیادى از توقعات خود بکاهید. این یک فعالیت فرهنگیست که باید
بازار ضامن موفقیتش باشد و خود این یعنى تناقض. باید حساب کنید ببینید
کدام بهتر است فداى آن یکى بشود.
براى آنکه مختصر سرنخى به دست داده باشم توجه تان را به صورتى از
مخارج تأمین موسیقى براى این نوارها جلب مىکنم. هر نوار بهطور متوسط
شامل بیست شعر است که با در نظر گرفتن مقدمه محتاج ۲۰ یا ۲۱ قطعه
موسیقى ویژه خواهد بود. بنابراین نخستین رقم مخارج، دستمزد مصنف این
قطعات است. آنگاه کارمزد نوازندهگان برحسب تعداد سازهاى مورد استفاده
آهنگساز، مشتمل بر ساعات کار تمرین و کارمزد نهایى آنها.
سومین رقم هزینه، مخارج استودیوى ضبط است که برحسب ساعت محاسبه مىشود. مخارج بخش موسیقى نوار در مجموع بیست تا سى برابر همه مخارج دیگر است که کلا به بهاى نوارها اضافه مىشود و از جیب خریدار مىرود درصورتیکه لزوم وجود خود آن مشکوک است!
کسى که براى تهیه این نوار پول مىپردازد بهدنبال چیست؟ شعر یا موسیقى یا هردو؟ درصورتیکه موسیقى آن فقط جنبه تزیینى دارد و در نهایت امر به هیچ یک از این سه انتظار پاسخ نمىدهد. (لطفاً در سراسر مورد، احتمال اشتباه کلى و جزئى مرا حتماً در نظر بگیرید. چه استبعادى دارد که کسى اصلا در کل برداشت قضیه اى به خطا رفته باشد؟)
به دلایل اقتصادى (که حکم درجه اولش حذف هرچه بیشتر هزینه ها است) ما که مجاز نبودیم مخارج سنگین سفارش تهیه موسیقى ویژه این نوارها را به قیمتهاى تمام شده تولید آن بیفزاییم، ناچار بودیم این نیاز را از طریق خرید قطعات موسیقى غیرسفارشى خود (که الزاما قادر نیست با موضوع اصلى ارتباطى ایجاد کند) تأمین کنیم.
در این صورت ظاهراً فقط یک قلم از هزینههاى تهیه موسیقى کاهش مىیابد که عبارت است از دستمزد سفارش تهیه آن به مصنف، چرا که باقى هزینه ها به قوت خود باقى است. ولى عملاً چنین نیست. توضیح جزء به جزء این اختلاف قیمت اتلاف وقت شما و خوانندگان است ولى من فقط یک موردش را مىگویم:
«شما که هزینه بیست سى برابرى تحمل مىکنید که “حقانحصارى” استفاده از این اثر متعلق به شما باشد آیا واقعاً براى این دلخوشى پادرهوا ضمانت اجرایى هم دارید؟ یعنى اگر در یک جایى از این دنیا یک سازمان رادیویى یا تلویزیونى بدون اجازه شما این آثار را پخش کرد مىتوانید براى مطالبه حقتان گریبانش را بچسبید؟ اگر بگویید آرى خواهم گفت واقعا خواب تشریف دارید. ما که اثرى موسیقایى را بدون «حق استفاده انحصارى» از مصنفش خریدارى مىکنیم و فقط بخشهایى از آنرا مورد استفاده قرار مىدهیم تنها دلخوشیمان این است که پیش از دیگران از آن بهره جسته ایم و خریدار بعدى آن آثار هم به این دلخوش است که ما فقط از بعض پاره هاى آن استفاده کردهایم نه از همه آن یکجا.»
خب، این کار دو سه تا سود دیگر هم دارد: مثلا اگر شما چند ماه بعد همین قطعات را از تلویزیون بشنوید به بغل دستیتان مىگویید: «باز حضرات طبق معمول سنواتى به این نوارها ناخنک زدهاند!»
پس حرفش را نزنید، چون ممکن است دیگر از قطعاتى که قبلا دیگران استفاده کردهاند استفاده نکنند و این دلخوشى تبلیغاتى هم از دستتان برود.
دیگر چه بهتر! در این صورت من دارم با یک سنگ دو گنجشک مىزنم! اگر این حرف باعث بشود که دیگر از آن قطعات استفاده نکنند باز هم سودش عاید من مىشود.
به جهان و زمانهاى که در آن زندگى مىکنیم چگونه نگاه مىکنید؟
جهان و زمانه همان است که همیشه بوده، یعنى همچنان روندى را ادامه
مى دهد که انسان از ماقبل تاریخش گرفتار طى کردن آن است. مىگویم
گرفتار، چون به هر حال روند دلچسبى نیست و آدمیزاد در حقیقت به صورت
گروهى محکوم به اعمال شاقه به طى آن مشغول است: مراحلى که مارکس
به درستى برشمرده و چنانکه مى بینیم به صورت حلقه هاى دوره به
دوره تنگترى به روزگار ما رسیده که از همیشه تلختر است و ما هم
روزگارانش از هر دوره تاریخى دیگرش پریشان روزتر و مستأصلتر و
ناامیدتر.
امید آن جراحى خونبار بزرگ نهایى هم که انقلاب رهایى بخش جهانى خوانده مى شد و کم و بیش ۱۰۰ سالى دلخوشکنک اکثریت ناامیدان بود در آخرین لحظهها مثل حباب صابون ترکید هر چند که امیدى شریرانه بود و راهى هم به دهى نمى برد و در نهایت امر خشونتى را جانشین خشونت دیگرى مىکرد. من تخصصى در این مسائل ندارم اما فکر مىکنم هیچ بیمارى را با امیدوارى قلابى علاج نمىشود کرد و متأسفانه مى بینیم تاریخ که از نخست بیمار به دنیا آمده تا به امروز این روند دردکش را طى کرده و مسکنها هم درش کمترین تاثیرى نبخشیده. واقعیتها مأیوس کننده تر از مطالبی است که من عنوان مىکنم.
نمىدانم اگر تاریخ به صورت دیگرى شکل مى گرفت چه پیش میآمد، و البته تصورش هم ابلهانه است. به هر حال تخته پاره ما روى این رودخانه به حرکت درآمده و به همین راه هم خواهد رفت، گیرم حالا به قول حافظ بگوییم:
«من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد در این دیر خرابآبادم…»
در هر حال ما به خراب آباد افتاده ایم و قوانینش دارد ما را دست و پابسته با خود مىبرد.
تعهد و وظیفه شعر چیست؟
سوالتان کلى به نظرم مىآید.
اولاً که شعر و هنرهاى دیگر اصالتاً هیچ نقش و وظیفه اى به عهده ندارد و وظیفه و تعهدى اگر هست به عهده شاعران و هنرمندانى است که غمى انسانى دارند. شاعران و هنرمندان هم که موجوداتى عیسی بافته و مریم تافته نیستند؛ گروهى مبلغان این فکر و آن عقیده خاصند که حزبى و فرقه اى عمل مىکنند و خطرشان به ناچار بیش از خطر آژیتاتورهاى فریب خورده یا تبلیغاتچى هاى پاردم ساییده عقاید مشکوک ایدئولوژیک یا سیاسى یا اقتصادى است که به راه منافع خاص خودشان مىروند.
گروهى در هنر به چشم حرفه و نان خانه و آشدانى نگاه مىکنند و در واقع کشک خودشان را مىسابند یا در نهایت گرفتار محرومیتها و غم و غصه هاى شخصى خودشانند؛ اگر به شکوفایى غریزى برسند گمان مىکنند اولین موجوداتى هستند که چیزى به اسم عشق را کشف کردهاند و اگر گرفتار غربت بشوند گرفتار این تصور مىشوند که اولین غریبالغرباى تاریخند. چشماندازى دورتر از نوک دماغ خودشان ندارند و افقشان افقى عمومى نیست.
در شرایط عالی تر، هنرمند نیازمند مخاطبى است که درد عام را درک کند و متأسفانه چنین مخاطبانى سر راه نریخته است. از این گذشته، چنان هنرمندى مدام باید گرفتار دغدغه اشتباه نکردن و سخن منحرف به میان نیفکندن باشد و شما به من بگویید کیست که به راستى بتواند ادعا کند که از اشتباه برى است و آنچه به میان مى آورد حقیقت محض است؟
تعریف شما از شعر چیست؟
براى شعر تعریف فراگیرى عنوان نمىشود کرد. خود ما در همین ۵۰، ۶۰ ساله اخیر در قلمرو زبان فارسى شاهد تغییرات عمیقى بودیم که در سلیقه شعرى جامعه ی ما پیدا شد. از قافیهبندىهاى عهد بوقى گرفته تا شعر مورد علاقه دختربچهها و شعر رمانتیک هاى آبکى و غیره و غیره.
موضوع زیاد سادهاى نیست و در چند کلمه خلاصه اش نمىتوان کرد. از آن جمله گفته اند چون اصول هنر متغیر است نمىشود از آن مانند مقولات علمى تعریف مشخصى به دست داد، در حالى که خود همین برداشت هم امروز برداشت کهنهاى است. مىبینیم که پس از دو هزار سال نیوتنی پیدا مىشود که اصول علمى ارسطویى را مىروبد و در قرن ما اینشتینى پیدا مىشود که اصول علمى ریاضى نیوتن را جارو مىکند.
پس حتی اصول علوم و ریاضیات هم اصول ثابتى نیست چه رسد به مقولات هنرى. من این را در مصاحبه اى که به صورت کتابى به اسم دیدگاه ها منتشر شده به تفصیل بیشترى وارسیدهام.
رابطه شاعر و شعر چگونه است؟
این رابطه مثل رابطه نخود پخته است با کلاه سیلندر. یعنى هیچگونه رابطه اى بین شان نیست.
در واقع هدف شعر نجات جامعه بشرى است از طریق عشق انسان به انسان از مهلکه اى که سیاستچى ها به بهانه انواع و اقسام نظریه هاى ایدئولوژیک براى تثبیت قدرتهاى فردى یا گروهى پیش پاى جوامع مختلف حفر مىکنند. در حالى که شاعر عشقى را تبلیغ مىکند که در راهش از جان مىتوان گذشت. در حالى که سیاستچى اول چیزى که جلو جامعه عَلَم مىکند یک دشمن نابکار فرضى است که سرش را باید به سنگ تفرقه کوبید. گرگى براىگله مىتراشد تا مقام چوپانى خودش را توجیه کند.
آقاى شاملو متشکرم!
زحمتى نبود…
.:: This Template By : web93.ir ::.