در این مقاله به بررسی مقاله اي پيشرو، (نقد اسلام سر آغاز آزادي است) كه برآن نقداسلام نام نهاده است می پردازیم. در نگاه اوّل در مييابيم چنين نام بر اين نوشته بسيار نابخردانه است؛ زيرا هر نقدي از معيار واصولي پيروي مي کند که اين نوشته از آن بيبهره است. در هر نقدي نخستين ضرورت ولزوم آشنائي ناقد باشئ مورد نقد است؛ زيرا نقد را مترادف بررسي، ارزيابي، زيرورو كردن، تشخيص و جداسازي پسنديده از ناپسند دانستهاند. پس در نقد و بررسي هدف مشخص است و آن جستجو، تشخيص و نماياندن است تا ديگران خود بخوانند و دريابند، خواه برگزينند و يا رد نمايند. نقد بيطرفانه صورت گرفته و از طلب و شناخت مايه ميگيرد و از حقيقت قوام مييابد و به باروري و آگاهي بيشتر ميانجامد، بدين لحاظ تنها نام که با اين نوشته ساز گار است «هجو اسلام» است نه نقدي آن. بر اين اساس اعتبار اين نوشته پيش از نقد ساقط است. از آنجا كه ورود شبهه در ذهن آدمي نياز مند استد لال نيست؛ و مقصود نويسنده نيز ايجاد شبه در آموزه هاي اسلام است نه برسي ونقد مصطلح ؛ ناچاريم ابتدا شبهات موجود در اين مقاله را استخراج ودسته بندي كنيم، آنگاه به تحليل جداگانه هريك بپردازيم.
بانگاه كلي به اين مقاله به اين شبهات برخواهيم خورد.
1. تقليد منافي خرد انسان است.
2. با وجود عقل نيازي به آموزهاي فرابشري (وحي) وجود ندارد.
3. عقل با ايمان ناسازگار ومتناقضند.
پيش از بررسي شبهات فوق توجه خواننده محترم را به نكتهاي جلب مي كنم كه در نوشته مورد نقد براحتي قابل رصد است.
آشفتگي ذهني
در اولين نگاه متوجّه اين حقيقت خواهيم شد كه مقاله «نقد اسلام سر آغازآزادي است» مغشوش وآشفته است. نخست دو نکتهاي را که گوياي آشفتگي ذهني نويسنده است ياد آوري کنيم.
يکم: دراولين نگاه متوّجه تعارض دروني اين نوشته خواهيم بود؛ زيرا وي از يك سو معتقد است، آزاد كسي است كه از عقيده مورد پسند خويش پيروي كند؛ وآنانيكه درپيروي عقيدهاي مجبورند نميتوانند آزاد باشند. وازسوي ديگر هنگام كه سخن ازاحكام قرآن به ميان ميآورد برآشفته گشته پيروي آن را ازاين رو نميپسندد كه احكام آن، از تراوشات ذهن ايرانيان نيست. واز ديدگاه اين نويسنده، انديشهاي اجتماع را سامان مي بخشد كه ازدرون مردم همان اجتماع برخاسته باشد.
خواننده محترم نيك قضاوت خواهد كرد كه پيروي ازهموطن ملاك خردمندانه است، يا پيروي از عالم وكار شناس (كه در پي خواهد آمد) معيار پسنديده است.
دوّم: معلوم نيست مشكل نويسنده در كجاست؟ آيا اصل وجود خدا بنظراو نامعقول است؟ يا وجود آفريننده راپذيرفتني دانسته، امّا تصرّف ومداخله آفريدگار عالم را در هستي، بخصوص درامور آدميان قابل قبول نميداند.
اگرمشكل او ناباوري وايمان نداشتن به اصل آفريننده جهان هستي است، يا به خالق دست بسته اي باور دارد كه ازرتق وفتق جهان هستي بازمانده وقادر به امر وتشريع قوانين متكاملي نيست كه انسان را به اهداف متعالي آدمي برساند؛ در چنين فرض اورا به منابع بيشماري توصيه ميكنيم كه در مورد خداشناسي نوشته شده است.
امّا ما فرض ميگيريم كه وجود خدا واصل دخالت او در امور مخلوقاتش امر ناپسند نباشد، (برخلاف ظاهر سخن اين نويسنده در جاهاي مختلف اين نوشته).
توجّه به اين نکته ضروري است که ايجاد شبهات ذيل در جاي وارد است که اصل وجود خدا، آفرينش واصل دينداري مفروض باشد، گرچه مقالهاي مورد بحث در اصل پذيرش آفريننده دانا وتوانا براي جهان مشکل دارد، امّا بظاهر وي در ايجاد شبهات پيشرو آن را مفروض انگاشته وما نيز با پذيرش اين اصل با او وارد سخن خواهيم شد.
1. تقليد معارض ومنافي خرد است
آيا تقليد وپيروي از ديگران با خرد انساني سازگار است؟
با توضيح معنا ومحدودهاي تقليد به بررسي سازگاري آن با خرد انساني خواهيم پرداخت. تقليد در اصطلاح فقهي ومحاورهاي به معناي عمل کردن به دستور العمل مجتهد ومتخصص است. محدوده ومرزآن آيا مشمول تمام مردم درتمام امور است؛ يعني همگان همواره در تمام امور ميبايد از مجتهد پيروي کند.يا برخي آنهم درامور خاص. با مراجعه به ابتداي رساله مراجع عظام تقليد متوجّه خواهيم شد كه نه امور ومسائل مورد تقليد عام وفراگير است، و نه حكم تقليد همه گير؛ زيرا آموزه هاي دين به دودسته اصول وفروع تقسيم مي شود در مورد اصول وباور هاي اساسي تمام علماي ديني اتفاق نظردارند كه تقليد وپيروي انسان مسلمان جايز ومشروع نيست.
«اعتقاد انسان به اصول دين اسلام بايد بر پايه علم باشد، وتقليد... در اصول دين باطل است، ولي درغير اصول دين از احكامي كه قطعي وضروري نيست وهمچنين موضوعاتي كه محتاج به استنباط است... به دستور مجتهد عمل كند.» .[1]
در مورد همه گير بودن تقليد نيز بايد گفت كه تمام علماي ديني اثناعشري هم نظرند كه انسان مؤمن ومتديّن به دين اسلام سه گروه اند .
الف) مجتهد: آنهايي اند كه وظايف خود را از منابع ومدارك ديني مستقيما به دست ميآورند.
ب) محتاط: ؛ آن گونه عمل ميکنند که يقين به انجام تکليف را به دونبال دارد.
ج) مقلْد: افراد هستند كه به دستور مجتهد جامع الشرايط عمل ميكنند.
بر اين اساس در احكامي كه قطعي وضروري نيست شخص مكلف «يابا يد مجتهد باشد كه بتواند وظايف خودرا ازروي مدارك آنها به دست آورد، ويا به دستور مجتهدي كه شرايط آن خوهد آمد رفتار نمايد، ويا احتياط كند ... پس كساني كه مجتهد نيستند ونمي توانند به احتياط عمل كنند بايد تقليد نمايد.»[2]
با توّجه به تقسيم بالا روشن ميشود كه برخلاف ادعاي مقاله مورد بحث پيروي وتقليد از فتوي فقيه (عالم به احكام) در صورت ندانستن احكام، نه تنها بي خردي نيست بلكه عين خرد وعقلانيّت است. دین اسلام داراي دو بخش اصول و فروع است: بخش اصول دین از طریق معرفت، یقین و برهان قابل دریافت است و تقلید به ساحت آن راه ندارد. امّا در زمینه فروع و احکام عملى هم مىتوان به سمت شناخت اجتهادى رفت و هم از طریق تقلید به مقصود رسید. مشروعیت تقلید از آن روست که اجتهاد و استنباط براى همگان میسور نیست، لذا مسأله تقلید عامى از عالم موجه و قابل قبول مىشود.
براي تبين وتوضيح اين مساله به دونكته اشاره خواهيم كرد.
1-1. اصل تقليد تقليدي نيست
بنظر ميرسد نويسنده اين شبه بر اين گمان بوده است كه پيروي از فقها دراحكام وفروعات دين بدون دليل ونا بخردانه است، در حاليكه مساله اينگونه نيست؛ زيرا مقلّد، در همه مسایل غيرضروري مذهب، مىتواند راه تقلید را پیش گیرد، مگر در خصوص مسأله تقلید، بلکه در این مورد باید خود اجتهاد کند و براساس دلیل قطعى (ولوارتکازا) حجیت تقلید را درمورد خود، احراز کند. بیان محقق خراسانى در«کفایة الاصول» چنین است: «تقليد در تقليد بجهت دور ياتسلسل نادرست است.».[3]
بنابراین خود مسأله تقلید، باید براساس اجتهاد باشد، ولو اینکه اجتهاد در اینجا مىتواند به معناى عمل به سیره عقلایى (رجوع جاهل به عالم) باشد.
2-1. ادله تقليد از فقيه
گرچه بر خي چون صاحب كفايه الاصول تقليد را امر ضروري وبديهي دانسته ميگويد: «جواز تقلید و رجوع جاهل به عالم، اجمالا امرى بدیهى، فطرى و جبلى است و هیچ گونه نیازى به دلیل اجتهادى ندارد والا اکثر مقلدان(اعم از کسانى که بهرهاي از علم دارند یا ندارند) نمىتوانند به جواز تقلید علم پیدا کنند.»[4] امّا مقلّدين براي تقليد خويش به دلائل ذيل استناد مي كنند
الف) حکم قطعی عقل به لزوم رجوع جاهل (به احکام) به عالم و فقیه؛ توضیح اينکه : شخص غیر مجتهد میداند که عمل به احکام شرعی بر او واجب است و این عمل بدون علم و اطلاع از احکام ممکن نیست، قدرت استنباط هم که ندارد، احتیاط هم امکان ندارد، زیرا یا موارد آن را نمیشناسد، یا ممکن نیست )مانند دَوَران امر بین محذورَیْن و یا موجب عسر و حرج و اختلال نظام میشود. در نتیجه به حکم قطعی عقل راهی جز رجوع به فقیه و عالم به احکام ندارد. لذا باید برای عمل، به فقیه مراجعه نماید و این همان معنای تقلید است[5]
ب) سيره عقلا دوّمين دليل جواز تقليد است به اين بيان كه: عقلا، همواره در امور تخصصى(از هر نوعى) به متخصص و کارشناس مربوط مراجعه کرده، از این طریق مشکل خود را حل مىکنند، مراجعه غير متخصص به كار شناس يک امري ضروري در زندگي آدمي است؛ زيرا انسان هنگاميکه چشم به جهان ميگشايد چيزي نميداند، ناچار بايد از تجارب ديگران واندوخته هاي علمي افراد بهره مند شود.در عرف بين الملل نيز اين قاعده حاکم است که هرجاهل در اموري که اقدام به آن نياز مند دانش است به عالم وکار شناس مراجعه ميکند. احکام و وظایف شرعى نیز از این قاعده مستثنا نخواهدبود.
2. با وجود عقل نيازي به آموزهاي فرابشري (وحي) وجود ندارد.
دومين شبه كه در اين نوشته مطرح است، اين پرسش است كه با بهرمندي انسان از نعمت عقل چه نيازي است كه انسان گوش به آموزههاي فرابشري بسپارد. وي ميگويد: «كسي آزادي خواه وخواهان مردم سالاري است كه نيكي وبدي را از راه خرد انسان بسنجد. يعني درمردم سالاري خرد انسان اندازهاي سنجش است نه ايمان او. در پنداري كه انسان، گمراه ونابخرد ، خلق شده است او نياز به اوامري دارد كه ازسوي خالق او فرستاده شده اند.»
نيگ بنگريد آيا اينگونه سخن، سخن محققانه است يا شعار و رجز. آياجهل آدمي وعدم آگاهي او به حقيقت نفس خويش امروزه ميتواند برکسي پوشيده باشد کدام انسان عالمي است که ادعاي علم به تمام امور را داشته باشد، وآنگهي تنها دانش نيک وبد، ميتواند مانع آدمي از تجاوز به حقوق همنوعان وديگر موجودات عالم باشد. چيزي که عيان است چه حاجت به بيان.
با اين همه دانشمندان مسلمان با روشهاي مختلف به اين پر سش پاسخ داده اندكه عبارتند از:
1. روش متكلمان.
2. روش عرفا.
3. روش حكما.
در اينجا تنها به ياد آوري روش حكما براي نيازمندي انسان خردمند به وحي اكتفا ميكنيم. حكما براي ضرورت بعثت و وحي اين كونه استدلال ميكنند.
الف) انسان براي كمال وجودي خويش وبهبودي وضعيّت معيشتي وبهرمندي از وسائل مادي نيازمند مشاركت، تعاون وزندگي اجتماعي است، تا در پرتو اين زندگي اجتماعي نيازمنديهاي خود را برطرف كند.
ب) انسان خود خواه است؛ يعني به گونهاي آفريده شده است كه در اصل خود را دوست دارد واشيأ ديگر را به تبع خود ميخواهد.
ج) از سوي ديگر تعاون محتاج داد وستد است. خود خواهي انسان در داد و ستدها باعث تجاوز به حقوق ديگران ميشود ودر نتيجه، اختلاف و مشاجره، نزاع ودرگيري بوجود ميآيد، وموجب هرج ومرج خواهد شد كه گسيختگي پيوندهاي اجتماعي را بدونبال دارد، اين اختلاف ونزاع ، بشر را از رسيدن به سرمنزل مقصود (كمال، معاش ومعاد) باز ميدارد.
د) انسان در پرتو قوانين وبرنامههاي كه از وحي سرچشمه ميگيرد، ميتواند حس خود خواهي را تعديل كند واين جز از قانون الهي حاصل نخواهد شد؛ زيرا تدوين قانون ازناحيه انسان خودمحور نتيجهاي جزوضع قانون خود مدار ندارد.
ه) علم وحكمت خداوند اقتضادارد كه اين نياز انساني را تأمين كند وقوانين جامع وفراگير حق مدار را در اختيار انبيأ قرار دهد تا آنهارا به بشر ابلاغ كنند؛ انجام ندادن چنين كاري مناقض حكمت خداوندي است.[6]
با توجه به مقدمات بالا روشن است كه حذف وحي وآموزه هاي فرابشري از زندگي آدميان به منزله نفي تكامل وكمال وجودي انسان است، وبه منزله تجمع تمام امكانات مادي در دست مستكبران وزور مداران جهان است ؛ آنگونه كه امروزه نيز بعلت عدم توجّه به آموزههاي وحياني شاهد به عدالتيها درسطح جهاني هستيم.
گذشته از نيازمندي انسان به وحي در بهبود زندگي اجتماعي وتحقق عدالتي انساني که به آن اشاره شد. و به فرض پذيرش نگرش اسلامي به حقيقت انسان که علاوه بر زندگي محدود اين جهاني، داراي زندگي جاويدان اخروي است. سعادت اخروي نيازمندي بيبديل به وحي الاهي دارد.
3. عقل با ايمان ناسازگار ومتناقضند.
آيا عقل وايمان يا عقل وحي با هم ناسازگارند؟ يعني ياعاقل بي ايمان باشيم يامؤمن بيعقل، يا ميتوان درعين ايمان به خدا وآموزههاي وحياني عاقل بود. از نگاه نويسنده مقاله كه در صدد نقد آن هستيم عقل وايمان ناسازگارند. وي ميگويد:
« يا انسان به خرد آراسته است، او مي انديشد، پس او آزاد است وميتواند نيكي را بسنجد وبر گزيند. يا اينكه انسان عبداللّه است، او نيك را از بد نمي شناسد، او نياز به رسواللّه دارد. پس اوآزاد نيست كه خودش باشد وچيزي را بر گزيند.»
بركسي پوشيده نيست كه اينگونه سخن گفتن سخن عالمانه نيست تا مورد نقد واقع شود، ليكن براي استفاده بيشتر، كمي مسأله را باز ميكنيم؛ زيرا توضيح كامل نياز مند روشن شدن مقصود ازعقل ووحي است، عقل به چه معنا است وچه كاربردهاي دارد؟ وحي چيست، ايمان به چه معنا ميتواند باشد؟ در رابطه با نسبت عقل و وحي چه ديدگاهاي وجوددارد؟ بررسي جامع اين مسأله حد اقل نياز مند يك مقاله مستقل است. در اين جا تنها به ديدگاههاي كه در اين باب است نظر ميافکنيم. دريك تقسيم بندي ميتوان ديدگاها را به اين صورت دسته بندي كرد.
الف) يك دسته ملحدان هستند كه وحي را ره آورد وهم وپندار انسانها دانسته وبراي آن اصالتي قائل نيستند، تا آنرا در قياس با عقل قرار دهند. قران كريم برخي ازآنان را اينگونه نقل ميكند: « وهنگاميكه آيات ما برآنها خوانده ميشود، ميگويند: «شنيديم؛ (چيزي مهمي نيست) ماهم اگر بخواهيم مثل آنرا ميگويم؛ اينها همان افسانههاي پيشينيان است!». » [7]
ملحدان جديد بر همين اساس وحي را مهمل وبي معنا خوانده ونقش معرفتي آن را نسبت به حقايق خارجي انكار ميكنند. توهين هاي اين نويسنده به مؤمنين وباورهاي او، از اين اعتقاد نشأت ميگيرد که او ايمان به وحي را، باور به پندارهاي بي پايه ميداند، اوهمانند قوم شعيب ميگويد: « اي شعيب ! بسياري از آنچه را ميگويي، مانمي فهميم...»[8]
ب) گروه دوم كساني هستند كه ارزش معرفتي وحي وشناخت ديني را انكار نميكنند، ليكن عقل آلوده به هوس وهواي خود را ميزان وحي دانسته ووحي را با آن ميسنجد. قرآن عظيم الشأن به اين دسته اينگونه اشاره ميكند: « آيا چنين نيست كه هر زمان، پيامبري چيزي برخلاف هواي نفس شما آورد، در برابر اوتكبّر كرديد...» [9]
ج) گروه سوم در برابر افراط دوگروه قبل راه تفريط پيش گرفته اند، اينان به عقل تنها اين ارزش را مي دهند كه عقل كليدي است در شريعت كه راه را بر روي ما ميگشايد. وپس از آن هيچ نقش ندارد. اين گروه از نقشي عقل درتشخيص وتميز وحي غافل اند.
د) گروه چهارم عقل را نسبت به برخي ازمعارف معيار، ونسبت به برخي ديگر چراغ ودر موارد مفتاح شريعت مي دانند. امير سخن علي (ع)درنهج البلاغه ميفرمايد: «پيامبر آمده اندتا گنجينههاي عقول را برآدميان آشكار نمايد»[10] امام موسي بن جعفر(ع) به هشام ميفرمايد: « خداوند را بر آدميان دوحجت است، يكي حجت دروني كه همان عقل است وديگري حجت بيروني كه وحي ميباشد.»[11]
براين اساس انسان از دونعمت الهي عقل و وحي، برخودارند. طرد ونفي هركدام باعث جهل آدمي ازجهان خواهد شد.
نتيجه
بنابر اين هر تقليدي نميتواند غير عقلاني باشد، تقليد واطاعتي نکوهيده است که کور کورانه وبدون معيار عقلاني باشد. تقليد جاهل وغير متخصص از عالم ومتخصص داراي معيار عقلاني ومورد تأيد بناي عقلايي است.
عقل به تنهايي در شناخت امورهستي ناتوان است و به مدد وحي است که جهاني نويني برويش گشوده ميشود. غفلت از وحي هم سبب ظلم، طغيان وفساد در زندگي اجتماعي است وهم ناديده گرفتن زندگي جاويد انسان در سراي اخروي است.
عقل ووحي همواره مکمّل هم بوده ودو بازوي توانمند براي رسيدن به تکامل آدمي است.
منابع
1. قرآن کريم
2. امير المومنين علي عليه السلام ؛ نهج البلاغه
3. کليني؛ كافي، ج1، ص16، كتاب العقل والجهل، حديث12.
4. وحيد خراساني، حاج شيخ حسين؛ توضيح المسائل، مدرسه باقرالعلوم، قم .
5. خراساني، شيخ محمد كاظم؛ كفايهالاصول، مؤسسه النشرالاسلامي،قم، سال 1415ق
6. موسوي بجنوردي، سيد ميزا حسين؛ القواعد الفقهيّه، اسماعيليان، قم، سال 1371
7. ابن سينا، حسين بن عبدالله؛ با شرح خواجه نصير الدين طوسي، الاشارات والتنبيهات، مؤسسه مطبوعات، قم، ج3/402 سال 1383.
[1] . وحيد خراساني، حاج شيخ حسين؛ توضيح المسائل، ص191.
[2] .همان.
[3]. خراساني، شيخ محمد كاظم؛ كفايه الاصول، ص539 .
[4] . خراساني ، همان.
[5] .موسوي بجنوردي، سيد ميزا حسين؛ القواعد الفقهيّه، ج2/632.
[6] . ر.ك. ابن سينا، حسين بن عبدالله؛ با شرح خواجه نصير الدين طوسي، الاشارات والتنبيهات، مؤسسه مطبوعات، قم، ج3/402 سال 1383.
[7] . انفال (8) 31.
[8] . هود(11) 91.
[9] . بقره (1) 87-88. نور (24) 48-49.
[10] . نهج البلاغه، خطبه 1.
[11] . كافي، ج1، ص16، كتاب العقل والجهل، حديث12.
.:: This Template By : web93.ir ::.