پشتم بهشه. نمیبینمش. گاهی اما صدای نفس کشیدناش رو میشنوم. نگاهم به صفحه تلویزیونه و همه حواسم اون پشت.
من این مدل نفس کشیدنش رو میشناسم.
وقتی بین بازدمش و دم بعدی زیاد فاصله بیفته یعنی که دلش غصه داره.
دلم میخواد برگردم و نگاش کنم که چطور غرق شده توی خاطره هاش. توی روزائی که من نبودم.
شاید یادش افتاده به یه شب دوشنبه ای که سر راه فیلم خریده بوده و شام سه تا کتلت مرغ خورده بوده و پشت بندش یه نسکافه. بعدش هم نشسته بوده روی مبل زرشکی و مشغول تماشا شده.
شاید یادش افتاده به موهائی که اون شب توی دستش گرفته و آروم پیچ و تاب داده.
موهائی که هیچ شبیه موهای من نبودن…
.:: This Template By : web93.ir ::.