+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۳

اینجانب اصغر رحیمی در سالهای ۴۹-۱۳۴۸ هجری شمسی که به مسجد جمکران مشرف شدم، داستانی را شنیدم که فردی به نام حسین آقا، مهندس سازمان برنامه، با هدایت آقای « حاج خلج قزوینی» که از افراد وارسته و از منتظرین حضرت امام عصر علیه السلام هستند، شفا گرفته است.

پس از مدتی من به عنوان معلم به قریه جمکران آمدم و ظهرها برای خواندن نماز به مسجد می رفتم. یکی از روزها که به مسجد رفتم، گفتند: « آقای خلج آمده است.» خوشحال شدم و با عجله نزد ایشان رسیدم، پس از احوالپرسی گفتم:
حاج آقا! قضیه حسین آقا را من فی الجمله شنیده ام و می خواهم از زبان شما امروز بشنوم.
ایشان گفتند: « این مسأله کوچکی در رابطه با حضرت ولی عصر ارواحنا فداه است. » به هر حال با اصرار جریان را این چنین بیان کردند.

روزی جلوی قهوه خانه « حاجی خلیل » نشسته بودم که شخصی به نام حسین آقا که قبلاً شرح حالش را شنیده بودم، به من معرفی کردند و گفتند:
« نخاع ایشان صدمه دیده و کمر درد دارد و حتی او را خارج از کشور نیز برده اند ولی علاج دردش نشده و بهبود نیافته است. »
من دلم سوخت و از حسین آقا خواستم که: « بیا چند روز با هم در مسجد باشیم شاید آقا امام عصر ارواحنا فداه عنایتی فرماید. »

گفت: « فایده ای ندارد. »
من اصرار کردم و ایشان هم پذیرفت، مدت چهل روز با هم بودیم.
روز چهلم به حسین آقا گفتم:
« مواظب باش! امروز روز چهلم است. » اطراف مسجد مقداری گردش کردیم و سپس به مسجد برگشتیم.
من به حسین آقا گفتم: « خسته ام! می روم استراحت کنم. » و به اطاق بغل مسجد رفتم.
ایشان هم گفتند: « من به مسجد می روم تا نماز بخوانم. »

قدری استراحت کرده بودم که ناگهان از صدای زیاد بیدار شدم، بیرون آمدم دیدم، حسین آقا سنگ بزرگی که درب چاه بود، برداشت و پرتاب کرد و هیچ ناراحتی درد کمر احساس نمی کند، گفتم: « چه شد؟ »

گفت: « من در مسجد مشغول نماز امام زمان علیه السلام شدم، وقتی نماز تمام شد و نشسته بودم، سید بزرگواری را پهلوی خود حاضر دیدم، رو به من کردند و فرمودند:
« حسین آقا! اینجا چه کار داری؟ »
گفتم: « کمرم درد می کند. »
ایشان دست خود را به کمرم کشیده فرمودند: « دردی در پشت تو نیست. »
و سپس فرمودند: « نماز امام زمان خواندی؟ »
گفتم: « بلی !»
فرمود: « صلوات فرستادی؟ »
گفتم: « نه!»
فرمود: « بفرست! »
من پیشانی بر مهر گذاشتم و شروع به فرستادن صلوات نمودم، ناگاه به فکرم رسید که این سید چه کسی است و چطور فرمود کمرت ناراحتی ندارد، بلند شدم دیدم آقا نیست، متوجه شدم که مورد عنایت آقا قرار گرفته و مشرف به محضر والای حضرتش شدم و دیگر ناراحتی ندارم.

« اللهم ارزقنا زیارته. »
آدرس اینجانب: قم، میدان سعیدی کوچه .... . »


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش