شب ها بر گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
( ایرج میرزا)
اما جدیدا نسخه ی جدید اون رسیده
گوینــــــــد مرا چـــو زاد مـادر روی کاناپه، لمــــیدن آموخت
شب ها بر مـــاهــواره تا صبــح، بنشست و کلیـپ دیدن آموخت
بر چهـــره، سبوس و ماست مالید تا شیوه ی خوشگلیـدن آموخت
بنــــمود «تتو» دو ابروی خویش تا رســم کمان کشـیدن آموخت
هر مــــاه برفـــت نزد جـــــراح، آیین چروک چیـــــدن آموخت
دستـــــــــم بگـــرفت و برد بازار همـــــواره طلا خریدن آموخت
با دایــــــی و عمه های جعــــلی پز دادن و قمپــــــزیدن آموخت
با قوم خودش، همیــــــشه پیوند، از قوم شــــوهر، بریدن آموخت
آســــــوده نشست و با اس ام اس، جک های خفن، چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب وروز، از پیک، مدد رسیــــدن آموخت
پای تلفــــن دو ساعت و نیــــــم گل گفتن و گل شنیـــدن آموخت
بابــــــام چــــو آمد از سر کـــار بیماری و قد خمیـــــدن آموخت!
ایرج میرزای قرن 21
.:: This Template By : web93.ir ::.