فرزند خشمگين و خطاکار خويش را-
با چشم اشکبار،زپيشم چو ميروي-
سرتابپاي من-
غرق ملامت است.
هر لحظه در برابر من اشک ريختي-
از چشم پر ملال تو خواندم شکايتي
بيچاره من،که با همه ي اشکهاي تو-
هرگز نداشت راه گناهم نهايتي
توگوهري که در کف طفلي فتاده اي
من،ساده لوح کودک گوهر نديده ام
گاهي بسنگ جهل،گوهر را شکسته ام-
گاهي بدست خشم،بخاکش کشيده ام
مادر!مرا ببخش.
صدبار از خطاي پسر اشک ريختي
اما لبت بشکوه ي من آشنا نبود
بودم در اين هراس که نفرين کني ولي-
کار تو از براي پسر جز دعا نبود.
بعد از خدا،خداي دل وجان من تويي
من،بنده اي که بار گنه ميکشم بدوش
تو،آن فرشته اي که ز مهرت سرشته اند
چشم از گناهکاري فرزند خود بپوش.
اي بس شبان تيره که درانتظارمن-
فانوس چشم خويش- به ره- برفروختي
بس شامهاي تلخ که من سوختم زتب-
تودرکنارمن دست بردعا-
برديدگان مات پسر ديده دوختي
تا کاروان رنج مراهمرهي کني-
با چشم خوابسوز-
چون شمع ديرپاي-
هرشب،گريستي-
تا صبح سوختي.
شبهاي بس داراز نخفتي که تا پسر-
خوابد بنازبراثرلاي لاي تو.
رفتي بآستانه ي مرگ از براي من
اي تن بمرگ داده!بميرم براي تو.
اي قامت خميده ي درهم شکسته ات-
گوياي داستان ملال گذشته هاست
رخسار رنگ باخته و چشم خسته ات-
ويرانه اي زکاخ جمال گذشته هاست.
درچهره ي تو مهروصفا موج ميزند
اي شهره در وفاوصفا!ميپرستمت
درهم شکسته چهره ي تو،معبد خداست
اي بارگاه قدس خدا!ميپرسمت.
مادر !من از کشاکش اين عمر رنج زاي-
بيمار و خسته جان به پناه تو آمدم
دور از تو هرچه هست،سياهيست،نور نيست
من درپناه روي چو ماه تو آمدم
مادر! مرا ببخش.
فرزند خشمگين و خطاکار خويش را-
با چشم اشکبار،زپيشم چو ميروي-
سرتابپاي من-
غرق ملامت است.
.:: This Template By : web93.ir ::.