آن حضرت، شريح قاضى را به عنوان قاضى تحقيق
كه مقدمات كار را فراهم مىكند، تلقى مىنمايد و مىفرمايد: «در دماء و
حقوق مسلمانان و حدود الهى، حكم را به عهده من بگذار[۶۳]».
در نامهاى
كه به استاندار موصل مىنويسد، دستور تحقيق در خصوص عاقله فردى كه قتل
خطايى انجام داده بود مىدهند، با عبارت: «فافحص عن امره؛ در كار او تحقيق
كن[۶۴]».اگر مراد اين باشد كه نتيجه تحقيق را براى آن حضرت بفرستد، والى
موصل، قاضى تحقيق مىشود و اگر براى قضاوت خودش تحقيق نمايد، نشانگر تحقيق
مقدماتى قبل از قضاوت است.
در نظام اتهامى صرفاً به اقرار و شهود و
سوگند اكتفا مىشود و به جز اينها دليلى شناخته شده براى اثبات حكم توسط
قاضى وجود ندارد، اما در قضاوتهاى اميرالمومنين به ادله ديگرى مثل علم
قاضى و قرعهكشى هم تكيه مىشود. امام(ع) در بسيارى از قضاوتها، به علم
خود اطمينان مىكرد، بدون اينكه به بيّنه و سوگند و اقرار تكيه كند، مثل
واقعهاى كه شيخ صدوق و طوسى نقل مىكنند كه در عهد ايشان، دو زن در يك
زمان زاييدند. يكى از آنان پسر و ديگرى دختر آورد. آنكه دختر زاييد، پسر
را از گهواره بيرون آورد و دختر خود را به جاى او گذاشت و مدعى شد پسر از
اوست و با مادر پسر نزد اميرالمومنين رفت. حضرت دستور داد شير دو زن را
بسنجند و هر كدام سنگينتر بود، پسر از آنِ او باشد.[۶۵]
در
واقعهاى ديگر مردى سالخورده، زنى را به نكاح درآورد. پيرمرد هنگام نزديكى
مُرد. زن آبستن بود و پسرى به دنيا آورد. پس از مدت مديدى، فرزندان
پيرمرد، زن را به زنا متهم كردند و بر ادعاى خود گواهى دادند و مرافعه به
خليفه دوم كردند. او دستور سنگسار زن را داد. در راه زن به امام برخورد و
كمك خواست. حضرت چند تن از كودكان همسال كودك متهم را خواند و آنها را به
بازى سرگرم نمود.
سپس به آنها گفت: بنشينيد. همگى نشستند، بعد گفت:
برخيزيد، كه برخاستند، ولى كودك يتيم كف دست را بر زمين تكيه داد و
برخاست. امام(ع) كودك را ارث داد و برادرانش را حد افترا زد. عمر پرسيد:
چگونه تشخيص دادى؟ گفت: از برخاستن و تكيه كردن كودك به كف دست، معلوم شد
او از پيرمرد است.[۶۶]
موارد فراوان ديگرى از اين قبيل، تمايز نظام دادرسى حضرت را از نظام اتهامى مشخص مىكرد.
گاه
قرعه مىكشيد. يك شخصى وصيت كرده بود بعد از مرگش، ثلث بندگانش را آزاد
كنند. امام با قرعه معين كرد كدام آزاد شوند.[۶۷] به طور كلى هرگاه دو طرف
دعوى شاهد اقامه مىكردند و گواه طرفين از هر حيث مساوى بود، امام با
قرعه حق سوگند را به يكى از آنان كه قرعه به نامش اصابت مىكرد، مىداد و
هنگام قرعهكشى اين دعا را مىخواند: اى پروردگار آسمان! هر كدام از طرفين
دعوى حق است، حقش را بپردازد.[۶۸]
در نظام اتهامى، بازجويى وجود
ندارد، ولى حضرت در قضاوتهاى خود بازجويى داشت، مانند زنى كه بكارت دخترى
را با انگشت زايل كرد و به او تهمت زنا زد و زنان همسايه را بر ادعاى خود
گواه گرفت. حضرت از شهود بازجويى به عمل آورد و نهايتاً حق را به دختر
داد.[۶۹] در اينجا هم بىطرفى نقض، و هم بازجويى شد كه هر دو در نظام
اتهامى وجود ندارد.
در موردى ديگر به عكس عمل كرد؛ يعنى بر خلاف
واقعه فوق كه به نفع متهم از مدعى و شهود بازجويى كرد، در مورد پسرى كه
مدعى بود عدهاى پدر او را كشتهاند و آنها انكار مىكردند، حضرت، جداگانه
از متهمان بازجويى كرد به شكلى كه آنها را متفرق كرد و با نقشه علمى كه
امروزه وظيفه پليس (پليس علمى) است، قاتل بودن آنها را ثابت كرد.[۷۰]
تمام
موارد فوق نشانگر تمايز نظام دادرسى حضرت از نظام اتهامى، بعد از مرافعه
بود. مواردى هم يافت مىشود كه حضرت به تعقيب متهمان، قبل از مرافعه
مىپرداخت، بدون اينكه شاكى خصوصى باشد. حضرت به عنوان «والى مظالم» و
«مدعىالعموم» به ردّ مظالم و تعقيب متهمان مىپرداخت. آنچه راجع به والى
مظالم گفتيم، از همين قبيل است. بر اساس «كونا للظالم خصماً و للمظلوم
عوناً»[۷۱] حضرت اقدام به تعقيب و مجازات مجرمان بدون شكايت شاكيان خصوصى
مىكرد. اين امر در حقوق اللَّه بيشتر مشهود و مشهور است.
در سيره
امام در مورد كسانى كه در اثر فحاشى به رسول خدا(ص) محكوم به اعدام
مىشدند، بدون محكمه، حكم در مورد آنها اجرا مىشد يا خود امام اجرا
مىكرد، كما اينكه يك بار در حضور رسول خدا، كسى كه آن حضرت را تكذيب كرده
بود، گردن زد.[۷۲] حاكم مىتوانست دستور قتل ساب النبى(ص) و يا هر مرتد را
صادر كند.[۷۳]
اگر ولايت بر حسبه را امرى قضايى محسوب كنيم،
مجازاتهاى امام به شكل فورى و قاطع، نشانگر مجازاتهاى بدون محكمه است. اين
مجازاتها كه نوعى تعزيرات است، بين نظام دادرسى علوى و نظام دادرسى
اتهامى، تمايز ايجاد مىكند، چرا كه در نظام اتهامى هيچ مجازاتى بدون
محكمه انجام نمىپذيرد.
نظام قضايى امام، با نظام تفتيشى هم مغاير
بود. عمدهترين تمايز در اقرار است كه در موارد زنا و لواط وقتى افراد به
جرم خويش اقرار مىكردند، حضرت به لطايفالحيل سعى درپوشاندن قضيه داشت و
طرف را از اقرار خود برمىگرداند، مگر اينكه چهار بار اقرار مىكرد،كه حكم
جارى مىشد[۷۴] يا مىبخشيد و اين با نظامى كه اساسش بر شكنجه و اقرار
بود، تفاوت دارد.
با دلايل فوق آشكار مىشود نظام دادرسى حضرت،
اصطلاحاً نظامى مختلط است، مخصوصاً در حقوق و دعاوى كيفرى كه حضرت حق
تحقيق را براى خود محفوظ مىداشت.
ممكن است گفته شود آنجا كه حضرت
از نظام اتهامى در دادرسى جدا مىشد و اصولبىطرفى و طرح دعوى توسط شاكى
خصوصى يا ترافعى بودن دعوى را نقض مىكرد،ديگر نقش قاضى نداشته، بلكه به
عنوان والى بود، كه پاسخ آن را در وظايف قاضىداديم. نظام قضايى حضرت،
مجموعهاى از عناصر است كه قضا به معناى اخص، جزءآن محسوب مىشود، علاوه
بر اينكه والى مظالم، قاضى اعظم با قدرت بيشتر از قاضىعادى است.
خصوصيت
ديگر نظام دادرسى علوى، عمومى بودن آن، در مقابل تخصصى بودن است. مراد از
عمومى بودن دادرسى، رسيدگى توامان قاضى به امور حقوقى و كيفرى است، در
مقابل تخصصى كه قضات به قاضى حقوقى و قاضى كيفرى تقسيم مىشوند، سيره
قضايى امام و قضات منصوب ايشان، نشانى از تخصصى بودن دادرسى ندارد، بلكه
مرافعات حقوقى در امور مالى و خانواده و كيفرى (جرم و جنايتِ موجب حد و
قصاص را مورد رسيدگى و صدور حكم قرار مىدادند.)
اين نظام بر اساس
وحدت قاضى در دادرسى استوار بود، ولى قاضى مجاز به مشورت بود، حتى رسول
خدا به اميرالمومنين به عنوان قاضى يمن دستور مشورت در امور مهم را
مىدهند.[۷۵] در عين حال در اين نظام اصرارى بر وحدت قاضى نيست و با تعدد
قاضى سازگاراست.
بر اين اساس، نادرست بودن اين پندار كه عمومى بودن
دادرسى را با اتهامى بودن آن مساوى يا مساوق مىداند، روشن مىگردد، زيرا
مختلط و اتهامى بودن بر اساس معيارهايى همچون بىطرفى قاضى، لزوم شاكى
خصوصى، تحقيقات قبل از صدور حكم، وجود يا عدم هيات منصفه، مورد مقايسه
قرار مىگيرد، عمومى يا تخصصى بودن بر اساس ماده دعوى كهحقوقى يا كيفرى
باشد، مورد تمييز و تشخيص واقع مىگردد. بنابراين نظام قضايى علوىدر بُعد
دادرسى از جهت مالكيت دعوا، عمومى و از حيث مراحل رسيدگى، مختلط محسوب
مىگردد.
ادله اثبات دعوى
نظام قضايى علوى، همان طور كه در
حين مقايسه اتهامى يا مختلط بودن ملاحظه شد، بر پنج عنصر استوار است: علم
قاضى، شاهد، سوگند، اقرار و قرعهكشى.
از اين ميان، سه عنصر شهود و
سوگند و اقرار، امرى عقلايى و متداول در تمام نظامات قضايى، اعم از اتهامى
و تفتيشى و مختلط و عمومى و يا تخصصى، البته با اختلافات در نوع اجرا و
شرايط است، اما علم قاضى و قرعهكشى از مختصات نظام قضايى علوى است كه
مشهور فقيهان شيعى قديماً و حديثاً آن دو را حجّت مىدانسته، هرچند فقهاى
عامه با آن مخالف هستند، اما از ديد قوانين حقوقى و موضوعه، چه قانون
مدنى، چه كيفرى، نظام قضايى شيعى و سنّى توامان آن را حجت ندانسته و مورد
عمل قرار نمىدهند.[۷۶]
سازمان قضايى نظام علوى
آخرين مبحث
از نظام ساختارى قضايى آن حضرت، مبحث سازمان قضايى است. بايد گفت بساطت و
سادگى حكومت در صدر اسلام، با تشكيلات عريض و طويل دمساز نبود و بسيارى از
امور قضايى به سادگى انجام مىگرفت، گرچه خصوصيات يك سازمان تشكيلاتى
نيرومند در آن يافت مىشد.
به طور خلاصه بايد گفت: سازمان آن حضرت
غيرمتمركز بود و به استانها در خصوص قضا تفويض اختيار و يا توكيل شده بود.
آن طور كه از عهدنامه مالك برمىآيد، اختيار تام درقضا و نصب قاضى به او
داده شده بود، همين طور به رفاعه، والى اهواز و والى موصل، البتهشريحِ
قاضى بنا به دلايلى از تفويض كامل برخوردار نبود و به شكل قاضىِ تحقيق
عملمىكرد.
از جهت مكانى، آن حضرت در مسجد و دكهالقضاى معروف خود
قضاوت مىكرد.[۷۷] البته حدود و مجازاتها را بيرون مسجد اِعمال مىنمود.
فقهاى اهل سنت كه قضاوت در مسجد را مكروه مىدانند،[۷۸] بين اثبات حكم و
اجراى آن خلط كردهاند.
حضرت براى برخى مجازاتها زندان داشته و بنا
به قول مشهور علماى فريقين، اولين فردى بود كه زندان را بنا نهاد.[۷۹] در
زمان رسول خدا(ص) و خلفاى بعدى، از ساختمانها و امكانات موجود به عنوان
زندان استفاده مىشد[۸۰] اما حضرت بدين منظور مكانى ساخت. به احكام زندان
در نظام علوى در مبحث ساختار حقوقى خواهيم پرداخت.
امام على(ع)
پليس قضايى داشته كه به او در دستگيرى و تعقيب مجرمان يارى مىدادند و نقش
ضابط را ايفا مىكردند.[۸۱] همچنين از وجود كارشناسان در شناسايى جرم و
مجرم بهره مىگرفت[۸۲] كه اصطلاح فنى و متداول آن پليس علمى است، به ويژه
در مسايل مخصوص زنان كه كارشناسان زن لحاظ مىشدند.[۸۳] البته نقش پليس
علمى را آن حضرت عمدتاً خود ايفا مىكرد، به طورى كه گاه بدون توجه به
بيانات شهود و مدعيان، به كاوش علمى مىپرداخت و بر اساس آن عمل مىكرد كه
در بحث علم قاضى به آن اشاره شد.
ج) نظام حقوقى در قضاى علوى
بعد از مبحث كليات و نظام ساختارى، به نظام حقوقى در بخش پايانى نوشتار مىپردازيم.
نظام
حقوقى قضا، نظامى ماهوى در مقابل نظام ساختارى كه نظام شكلى است، مىباشد.
در اين نظام به تبيين حق و اقسام آن در نظام قضايى علوى پرداخته مىشود.
معناى حق
حق
به معناى ثبوت و در اصطلاح فقهى به معناى سلطنت است.[۸۴] حق در حقوق مدنى
و كيفرى نيز به همين معنا است، مانند حق خيار يا حق قصاص يا حق نفقه و حق
ارث. منشا حق جعل خداوند است و صاحب آن نوعى سلطه در ايفا يا اسقاط آن
پيدا مىكند و در روابط خود با ديگران صاحب امتياز مىشود و شارع مقدس كه
جاعل حقوق است، حامى آن است. اصولاً قضاى اسلامى و علوى كه شعبهاى از
منصب خلافت است، به منظور حمايت و احياى حقوق پديد آمده است. و
اميرالمومنين احقاق حق و اقامه آن را از اهداف اصلى حكومت خود مىداند و
مىفرمايد: «من حكومت را نمىخواهم مگر اين كه احقاق حقى كنم يا دفع
باطلى».
تقسيمات حق
۱. حق اللَّه و حق الناس
حق
اللَّه مخصوص خداست كه از حق حاكميت و اطاعت او نشات مىگيرد. در مقابل حق
الناس مىباشد كه خداوند براى مردم جعل كرده است و نوع قوانين بر اساس اين
حقوق ترسيم مىشود. از اينرو حقوق بر قانون حق تقدم دارد.
حق
اللَّه گاه محض است، مانند حدود شرعى، مثل حد زنا و حد مسكر و حد لواط و
مساحقه و محاربه و سرقت، پس از ترافع به حاكم، و گاه مشترك بين خدا و مردم
است، مثل قذف و تهمتزدن، و گاه حق الناس محض است، مانند حق قصاص يا شفعه
و مالكيت.
حقوق اللَّه محض در مسايل جزايى، مجازاتهايى است كه منشا
آنها فقط مخالفت با اوامر و نواهى الهى باشند، نه تضييع حقوق اشخاص، خواه
در ارتكاب آنها حقوقى از اشخاص ضايع شده باشد يا نه؛ براى مثال مجازات زنا
يا لواط، هر چند نسبت به حيثيت شخص زنا يا لواط شده يا بستگان آنان هتك
حرمت و حيثيت شده، اما شارع صد تازيانه را براى زنا و اعدام را در مورد
لواط به منظور نفس عمل زنا و لواط تعيين كرده است.
۲. حقوق مدنى و كيفرى
موضوع
حقوق مدنى، روابط مردم در مورد اموال و خانواده است، از اين حيث كه آنان
اعضاى مدينه (جامعه) هستند، قطع نظر از شغل و حرفه و فقر و غنا و جاه و
مقام اجتماعى.
حقوق مالى مدنى حقوقى است كه انسان مستقيماً روى اموال دارد، از قبيل حق مالكيت و حق انتفاع و حق هبه و معاوضه و حق وصيت.
حقوق مدنى خانوادگى از حقوقى مانند حق نكاح و حق نفقه و حق طلاق و حق حضانت و حق ارث بحث مىكند.
حقوق مدنى در اشخاص هم نمود دارد، مانند حق اقامت و حق قيمومت و اهليت و صلاحيت و حق شغل.
در حقوق كيفرى از جرم و اركان (عناصر عمومى) آن و مجازات يا كيفر و اركان آن بحثمىشود.[۸۵]
انواع جرايم و جنايات
جناياتى كه معمولاً در اجتماع رخ مىدهد، جزء يكى از هفت نوع تجاوزى است كه اسلام براى آنها كيفر مقرر كرده است:
۱. تجاوز به عقيده و مكتب، مانند ارتداد و توهين به مقدسات.
۲. تجاوز به جان، مانند قتل و ضرب و جرح.
۳. تجاوز به مال، مانند دزدى.
۴. تجاوز به آبرو و حيثيت، مانند تهمت و افترا (قذف).
۵. تجاوز به ناموس، مانند زنا و لواط.
۶. تجاوز به امنيت، مانند ايجاد وحشت يا حمله مسلحانه (محارب).
۷. تجاوز به حقوق جامعه، مانند اشاعه فحشا و گناه.
انواع كيفرها
۱. حدود در برابر اعمال خلاف عفت و اخلاق و تجاوز به مال و شرف مردم و ساير حقوقعمومى.
۲. تعزير در مقابل مجازاتهايى كه تعيين مقدار و خصوصيت آنها بستگى به اهميت جرم دارد، مانند زندان.
۳. قصاص در برابر صدمات و لطمات بدنى كه بزهكار بر كسى وارد مىآورد.
۴. ديات يا خونبها كه مجرمان در برابر جرايم خود بايد بپردازند[۸۶].
نظام كيفرى حضرت اميرالمومنين(ع)
اصولاً
دعاوى، يا حقوقى است يا كيفرى. اولى در ارتباط با اموال و خانواده است و
ناشى از جرم نيست، بلكه ناشى از يك سرى اختلافات است. براى اين نوع دعاوى،
مدعى بايد بينه اقامه كند و گرنه منكر موظف به سوگند خواهد بود. همچنين
اقرار و علم قاضى و قرعه، باعث فصل خصومت و رفع تنازع مىشود.
البته
حضرت بر اساس رهنمود كلى: صلاح ذات البين خيرٌ من عامه الصلاه و
الصيام[۸۷]؛ اصلاح اختلافات، از اغلب نماز و روزهها بهتر است، به جامعه
آموخته بود قبل از مرافعه به محكمه، به وسيله حكميت و صلح، اختلافات خود
را كدخدامنشانه حل كنند. در نوع اين دعاوى آن طور كه اميرالمومنين از رسول
خدا نقل مىكند فصل خصومت، بر اساس سوگند و بينه است.
وقتى مراجعات
زياد شد، رسول خدا(ص) فرمود: «ممكن است بعضى در احتجاج قويتر باشند و من
به نفع آنها حكم كنم. من بشرى مثل شما هستم، ولى اگر كسى مال ديگرى را
تصرف كند، قطعهاى از آتش را خورده است[۸۸]». بنابراين احتمال اينكه خلاف
واقع حكم شود هست و لذا بعضى بين حقيقت قضاييه و حقيقت واقعيه تفاوت قائل
مىشوند. اميرالمومنين در دعاوى حقوقى بر همين اساس مشى مىكرد.
در
دعاوى كيفرى كه ناشى از وقوع جرم است، ضرر به دو ناحيه وارد مىشود: شاكى
و مدعىِ خسارت و ديگرى وارد شدن اخلال به نظم عمومى جامعه.
قاضى
كيفرى نسبت به دعوى خصوصى بايد طورى حكم كند كه جبران خسارت شود، اما در
خصوص جنبه عمومى بايد مجرم را كيفر دهد. دعوى خصوصى، قابل صلح و گذشت است
و با متاركه مدعى نسبت به ادعا و شكايت خود، پرونده مختومه است، اما در
بعد عمومى وظيفه حاكم است كه به تعقيب و كيفر بپردازد. در حقيقت وظيفه
قاضى كيفرى پايان يافته و وظيفه حاكم شروع مىشود. هر دو كار ماهيت قضايى
دارد و در چارچوب دستگاه و نظام قضايى انجام مىگيرد، زيرا حاكم به عنوان
والى مظالم، موظف است خساراتى را كه از ناحيه مجرم به عموم مردم وارد
مىشود، جبران كند. بحث ما در بعد نظام كيفرى آن حضرت عمدتاً ناظر به
مجموعه فوق است كه به شكل زير اجرا مىشد:
۱. حدود خدا
حضرت در اين باره، اصولى را مراعات مىكرد:
الف)
اهتمام فراوان به اقامه حدود. در مرامنامه حكومتى فرمود: «يكى از اهداف من
از حكومت، اقامه حدود تعطيل شده خداوند است[۸۹]». از رسول خدا(ص) شنيده
بود كه حدود نبايدتعطيل شوند[۹۰] و اگر خوب اجرا شوند، بهتر از بارش چهل
روز باران است. در اين جهتحتى كودكان را به شكل نمايشى و سمبليك حد مىزد
تا عدم تعطيلى حدود در جامعه مسجّل شود[۹۱].
ب) اگر حدود با بينه و
اقرار اثبات مىشد، مىفرمود: «در اجرا، نبايد تاخير افتد»[۹۲]. اين حاكى
از سرعت و قاطعيت در اقامه حدود الهى است.
ج) با اندك شبههاى مانع اجراى حدود مىشد و جز با يقين اقدام به اقامه آن نمىكرد[۹۳].
د)
اصل را در حدود خدا بر ستر و پوشش قرار مىداد، حتى اگر كسانى اقرار
مىكردند، نمىپذيرفت و سعى در توجيه داشت. در اين زمينه حتى در موردى كه
فردى چهار بار اقرار كرد، ضمن اينكه به قنبر دستور بازداشت او را داد،
فرمود:
«چه زشت است كه اين زشتيها انجام شود و به وسيله اقرار، شخص
باعث بىآبرويى خود در جامعه شود. چرا در خانهاش توبه نمىكند؟! به خدا
قسم توبهاش بين خود و خدا بهتر از اقامه حد توسط من بر او است[۹۴]». گاه
به آنها ياد مىداد انكار كنند[۹۵].
ه) نوع مجازات بسيار شديد و
قاطعانه بود. قضاوتهاى آن حضرت در مبحث حدود نشان از قاطعيت و شدت دارد.
بعضى را از كوه پرت مىكرد[۹۶]؛ بعضى را در دخمه مىانداخت، تا از استنشاق
دود خفه شوند[۹۷]؛ بعضى را گردن مىزد و مىگفت: قتل در نزد عرب مجازات
كمى است و دستور به سوزاندن جسد مىداد[۹۸]؛ بعضى را آن قدر مىغلتاند تا
بميرند[۹۹] و بعضى را به كمك مردم سنگسار مىكرد[۱۰۰].
و) قبل از اقامه بينه و در صورت اقرار اگر مصلحت مىديد، عفو مىكرد[۱۰۱].
ز) در صورت اقامه بينه و اثبات، شفاعت احدى را نمىپذيرفت و مىگفت: حدود خدا در اختيار امام نيست كه عفو كند يا شفاعت بپذيرد[۱۰۲].
ح)
اثبات حدود با بينه و اقرار بود و اگر بينه قائم نمىشد يا تكميل نبود، به
نفع متهم، كاررا فيصله مىداد، بدون اينكه او را وادار به سوگند كند و
مىفرمود: «در حدود الهى سوگند وجود ندارد».[۱۰۳]
ط) اقامه حدود در
فرهنگ جامعه، مجازات نبود، بلكه تطهير و باعث برطرف و بخشوده شدن عذاب
اخروى بود. اين فرهنگ در اصلاح مجرمان بسيار موثر بود، به گونهاى كه در
اثر تبليغات موثر و قوى، داوطلبانه مىآمدند و مىگفتند: ما را تطهير كن.
تاريخ قضايى صحنههاى هيجانانگيزى از اين نوع را ضبط كرده است.[۱۰۴]
ى) اگر مجرىِ حد كسى را مىكشت، ضامن نبود.[۱۰۵]
۲. تعزيرات
تعزير
به معناى تاديب[۱۰۶] و اصطلاحاً مجازاتى است كه حد معينى ندارد و اجرا و
اندازه آن به دست حاكم است.[۱۰۷] قبلاً با بخشى از تعزيرات در بحث حسبه
آشنا شديم. دايره تعزيرات نوعاً بر مركزيت، حقوق الناس يا حقوق عمومى است
كه غير از حدود خداست، مانند تكدىگرى كه خسارت آن به عموم جامعه مىرسد،
نه به شخص خاص و حدى براى آن معلوم نشده است.[۱۰۸]
تعزيرات در نظام قضايى آن حضرت داراى ضوابط زير بود:
الف)
بر خلاف نظر عدهاى، تعزير اعم از ضرب بود. گاه حضرت اعلام عمومى يا خصوصى
گناه را نوعى تاديب مىدانست؛[۱۰۹] بعضى را حبس مىكرد؛[۱۱۰] شاهد زور را
با نيش مار تنبيه مىكرد[۱۱۱]و چه غريب و چه آشنا بود، در بازار مىچرخاند
و حبس مىكرد.[۱۱۲]
ب) تعزيرات حضرت چند نوع بود:
تعزير مالى
گاهى
دستور مىداد مال محتكران را آتش بزنند[۱۱۳] و امر مىكرد خانه كسانى كه
از اردوگاه او به معاويه پيوستند، منهدم شود.[۱۱۴] استاندار اصطخر را به
جرم اختلاس جريمه كرد[۱۱۵] و كسى كه عبد خود را شكنجه كرده بود، به اندازه
قيمت عبد جريمه نمود.[۱۱۶]
تعزير بدنى
به مقدار كمتر از حد، تازيانه مىزد. از رسول خدا(ص) نقل مىكرد كه تعزير بدنى بيش از ده ضربه جايز نيست.[۱۱۷]
ضرب تاديبى
تاديب كودكان با بيش از سه ضربه را، باعث قصاص ادبكنندگان مىدانست. البته تاديب در مقابل جرم نيست.[۱۱۸]
ج)
اگر مجرى تعزيرات بر اثر تعدى، باعث كشته شدن كسى مىشد ضامن بود و گرنه
از بيتالمال به ورثه، ديه پرداخت مىشد.[۱۱۹] يك بار قنبر سه ضربه بيش از
حد مقرر زده بود كه قصاص شد[۱۲۰] و ديه زنى كه در اثر ترس از اجراى حد،
سقط جنين كرده بود، از بيت المال يا توسط عاقله مجرى حد پرداخت شد.[۱۲۱]
د) در تعزيرات مردم را سفارش به عفو مىكرد، مخصوصاً نسبت به صاحبان جايگاه اجتماعى و يا خود عفو مىكرد.[۱۲۲]
۳. حكم متهم
تمام
آنچه در حدود و تعزيرات گفته شد، در صورت اثبات جرم بود، ولى اگر كسى متهم
بهجرم بود و هنوز مجرميت او اثبات نشده بود، در نظام كيفرى و قضايى حضرت
ضوابطىداشت:
الف) اجازه ضرب و تعزير او داده نمىشد.[۱۲۳]
ب) اقرار او تحت شكنجه و تعزير، نافذ و شرعى نبود و گاه به متهم مىآموخت اقرارنكند.[۱۲۴]
ج)
گاه براى حفظ حقوق مردم، متهم را احتياطاً بازداشت مىكرد كه فرار نكند و
سپس بدون تعزير و به محض معلوم شدن حال، او را رها مىكرد، مخصوصاً متهمان
به قتل را.[۱۲۵] اصولاً بناى او در تهمت بر عدم حبس بود، حتى در پاسخ يكى
از يارانش كه چرا توطئهگران را حبس نمىكند، فرمود:
«اگر به صرف اتهام
كسى را زندان كنم، زندانها پر مىشود. من كسى را بر تهمت نمىگيرم و بر ظن
و گمان عقوبت نمىكنم و تا خلاف ظاهر نشود، مقاتله و مقابله نمىكنم».[۱۲۶]
د) متهمان سياسى را كه امام مىدانست اطلاعاتى دارند و افشاى آنها باعث حفظ نظام و حقوق مسلمانان مىشود، حبس و تعزير مىكرد.[۱۲۷]
ه) كسانى را كه به تجاوز حدود خدا متهم بودند، نه تنها حبس و تعزير نمىكرد، بلكه بنا بر ستر و پوشش و عدم پذيرش اقرار آنها داشت.
۴. اجراى حد
در
حال عصبانيتِ مجرى، مانع اجراى حد و تعزير مىشد[۱۲۸] و خود يك بار در جنگ
خندق در مقابله با عمرو بنعبدود اين امر را نشان داد.[۱۲۹]
در شدت گرما و سرما حدود و تعزيرات جارى نمىشد.
اجراى حد مجروح و زخمى، به زمان سلامتى موكول مىشد.[۱۳۰]
ضربات
حد به طور مساوى به تمام بدن تقسيم مىشد، مگر صورت و نقاط حساس،[۱۳۱] و
دستها براى كسى كه ايستاده حد مىخورد و به دستهايش تكيه مىكرد.[۱۳۲] گاه
زنان را نشسته حد مىزد و مردان را ايستاده.[۱۳۳]
در اجراى حد رافت نشان نمىداد و مىگفت: اگر زانى عريان دستگير شد، به شكل عريان و اگر با لباس يافت شد، با لباس حد بخورد.[۱۳۴]
۵. احكام زندان در نظام قضايى علوى
موائلى
در كتاب «احكام السجون» زندانهاى حضرت را به: احتياطى و استبرائى و حقوقى
و جنايى تقسيم كرده است،[۱۳۵] زيرا حضرت گاه متهم به قتل را حبس مىكرد تا
شركاى جرم و ديگر متهمان را شناسايى كند (احتياطى). گاه حكم مىفرمود
بدهكار را حبس كنند و اگر افلاس او ثابت شد، او را آزاد مىگذاشت، تا مالى
بيابد و دَين خود را بپردازد (استبرائى). گاه افرادى كه مال يتيم را غصب
كرده يا خيانت در امانت نموده بودند، زندانى مىكرد (حقوقى) و گاه كسانى
را كه در حال مستى، عربده و قمهكشى و ماجراجويى كرده و كسانى را كشته يا
مجروح نموده بودند، زندانى مىكرد تا ديه بپردازند يا قصاص شوند (جنائى).
برخى معتقدند زندانهاى حضرت با توجه به سيره ايشان نوعاً احتياطى بوده
است.[۱۳۶]
حضرت در مواردى حبس ابد داشت.[۱۳۷] صاحبان افكار سياسى
را تا زمانى كه محاربه نمىكردند، زندانى نمىكرد و به رفاهيات زندانها
خوب مىرسيد،[۱۳۸] حتى به قاتل خود شير داد. زندانيان را براى تربيت دينى
به نماز جمعه و نماز عيد مىآورد؛[۱۳۹] البته در رفت و برگشت براى آنها
محدوديت قائل مىشد.[۱۴۰] نويسنده كتاب «احكام السجون»[۱۴۱] مدعى است
تاركان شوون دينىرا در زندان با عصا تاديب مىكرد و مسامحهكاران در
عبادت را تعزير مىنمود. وى مدعى است عبادات شرعيه و آداب تهذيب و تعاليم
قرآنى و قرائت و كتابت در زندانهاى اميرالمومنين رعايت مىشد. حضرت براى
ملاقات و خلوت مردان زندانى با همسرانشان تمهيداتى مىانديشيد[۱۴۲] و
مخارج زندانيان ثروتمند را با هزينه خودشان و زندانيان فقير را از بيت
المال تامين مىكرد.[۱۴۳]
پيشگيرى از وقوع جرم و اصلاح مجرمان
حضرت
با شان هدايتى و ارشادى خويش، اقدام به تربيت و آموزش جامعه مىكرد و اين
را حق مردم مىدانست. او با تشويق مردم به برنامههاى عبادى و تهذيبى و
ايجاد رفاه اقتصادى و عدالت اجتماعى، زمينه هر نوع جرم را از بين مىبرد،
و اگر كسانى قابل اصلاح نبودند، مجازاتشان مىكرد. حتى اگر كسى مدعى بود
حد و كيفر را نمىدانسته، تحقيق مىكرد آيا آيه حد مثلاً آيه قطع يد سارق
بر او خوانده نشده است، كه اگر خوانده نشده بود، حد نمىزد.
نوع
كيفرها و تعزيرات و حدود و نظامى كه در بحث كيفرها ارائه شد، عاملى
پيشگيرانه و اصلاحگرايانه است و شدت آنها باعث مىشد هر كس بشنود، از ترس
دنبال جرم نرود و يا اقرار نكند و اگر تعزير مىشد يا حد مىخورد، برخورد
عادلانه حضرت، باعث كينه آنها نمىشد، بلكه تشكر مىكردند و از اينكه از
عذاب اخروى نجات يافته، خوشحال بودند. احكام زندانهاى حضرت برنامه اصلاحى
و تربيتى داشت و بر رعايت شوونات دينى (نماز جمعه و جماعت و نماز عيد)
تاكيد مىشد. حضرت به گونهاى قاطع و سريع اقامه حد و كيفر مىكرد كه نوبت
به زندان نرسد؛ زندانى كه بعضى صاحبنظران، مانند نويسنده كتاب «تشريع
جنايى اسلام» مفاسد فراوانى براى آن شمردهاند كه بيش از مصالح آن
است.[۱۴۴]
-------------------------------------------------------------------
زير نويس ها:
-------------------------------------------------------------------
[۱]. وسائل الشيعه، ج۱۸، باب ۴، از ابواب آداب القاضى، ح۶.
[۲]. همان، ج۱۹، ص۱۷۵، باب ۴، از ابواب موجبات ضمان؛ كنزالعمال، ج۲، ص۲۹۳.
[۳]. همان، ج۱۸، باب ۳، ابواب صفات قاضى، ح۹.
[۴]. كفايه الطالب، ص۱۹۰، چ نجف.
[۵]. كنزالعمال، ج۶، ص۳۹۲.
[۶]. مناقب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۴۸۸؛ صواعق محرقه، ص۱۷۵؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۴۰ ۲۱۹، چاپ جديد.
[۷]. وسائل الشيعه، ج۱۸، باب ۱۹، از ابواب كيفيت حكم، ح۱ و باب ۲۱، از ابواب كيفيت حكم، ح۱.
[۸]. همان، ج۱۸، باب ۲۱، از ابواب كيفيه الحكم، ح۳.
[۹]. فروغ ولايت، جعفر سبحانى، ص۲۸۸.
[۱۰]. همان.
[۱۱]. نهجالبلاغه، نامه ۶۲.
[۱۲]. قضاوتهاى حضرت على(ع)، دكتر محمدعلى شيخ، ص۵؛ فهرست شيخ طوسى، ص۸۶ و ۱۱۲.
[۱۳]. وسائل الشيعه، ج۱۸ و ۱۹، ابواب مختلف كتب قضا و حدود و قصاص و ديات.
[۱۴].
رجال نجاشى، ص۲۰۹، انتشارات جامعه مدرسين. «ظريف بنناصح» كتاب ديات دارد
و كوفى و متولد بغداد است. ثقه و راستگو در حديث است.
[۱۵]. مستدرك الوسائل، باب ۲، از ابواب آداب قاضى، ح۴، ج ۱۳، ص ۱۵۱.
[۱۶]. نهجالبلاغه صبحى صالح، خ۳۳، بخش ۲.
[۱۷]. همان، خ۱۳۱، بخش ۳.
[۱۸]. همان، نامه ۴۷، بخش ۳.
[۱۹]. وسائل، ج۱۸، باب ۳، از ابواب صفات قاضى، ح۴.
[۲۰]. نهجالبلاغه، نامه ۵۳، بخش ۷۰، صبحى الصالح.
[۲۱]. وسائل الشيعه، باب ۹، از ابواب صفات قاضى، ح۱.
[۲۲]. همان، باب ۱، از ابواب صفات قاضى، ح۵.
[۲۳]. همان، ج۱۸، باب ۱، از ابواب آداب قاضى، ح۲.
[۲۴]. همان، ص۵۲۱، باب ۲۶، از ابواب حد سرقت، ح۱.
[۲۵]. نهج البلاغه صبحى صالح، نامه ۴۱.
[۲۶]. بحارالانوار، ج۴۱، ص۹.
[۲۷]. همان، ص۵۶.
[۲۸]. همان، ج۹، ص۵۶۸، چاپ قديم تبريز.
[۲۹]. نهجالبلاغه صبحى صالح، نامه ۵۳، بخش ۶۹.
[۳۰]. همان، بخش ۶۸ ۶۵.
[۳۱]. شرائعالاسلام، ج۴، ص۵۹.
[۳۲]. جواهر، ج۴۰، ص۱۵ ۱۴.
[۳۳]. نهجالبلاغه، خ۱۷، صبحى صالح.
[۳۴]. همان، نامه ۵۳، بخش ۶۹، صبحى صالح.
[۳۵]. مستدرك الوسائل، آداب قاضى، باب۹، ح۱.
[۳۶]. نهجالبلاغه، خ۳۱، بخش۷، صبحى صالح.
[۳۷]. مستدرك الوسائل، ج۱۷، ص۳۵۳، باب۸، از ابواب آداب قاضى، ح۲.
[۳۸]. نهجالبلاغه، خ۱۷، صبحى صالح.
[۳۹]. جواهر، ج۴۱، ص۵۴ ۵۱.
[۴۰]. مستدرك الوسائل، آداب قاضى، باب۹، ح۱؛ وسائل الشيعه، آداب قاضى، باب۹، ح۱.
[۴۱]. وسائل الشيعه، آداب قاضى، باب۲، ح۱؛ مستدرك، آداب قاضى باب ۹، ح۱.
[۴۲]. وسائل الشيعه، آداب قاضى، باب ۴، ح۶.
[۴۳]. همان، باب ۲، ح۲.
[۴۴]. همان، باب ۱، ح۱.
[۴۵]. مستدرك الوسائل، آداب قاضى، باب ۱۱، ح۶.
[۴۶]. همان، باب ۱.
[۴۷]. سنن بيهقى، ج۱۰، ص۱۰۷.
[۴۸]. وسائل الشيعه، آداب قاضى، باب ۳، ح۲.
[۴۹]. احكام السلطانيه، ماوردى، ص۷۰؛ احكام السلطانيه، ابويعلى، ص۶۵.
[۵۰]. شرائع الاسلام، ج۴، ص۷۱.
[۵۱]. دراسات في ولايه الفقيه، ج۲، ص۲۰۵، به نقل از احكام السلطانيه، ماوردى، ص۸۴ ۷۷.
[۵۲]. محمد بنمحمد بناحمد القرشى (متوفى ۷۲۹هhokumat_alvi_۳.ق).
[۵۳]. كنزالعمال، ج۴، ص۱۵۸، باب ۲، از كتاب بيوع.
[۵۴]. وسائل الشيعه، ج۱۸، باب ۹، از ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، ح۱.
[۵۵]. همان، باب ۸، از ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، ح۲.
[۵۶]. همان، باب ۴، از ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، ح۱.
[۵۷]. همان، باب ۳، از ابواب فلاح البهائم، ح۱.
[۵۸]. الفقيه، ج۲، باب ۴۶، از ابواب قضايا و احكام، ح۴، چاپ جديد آخوندى.
[۵۹]. مجله حكومت اسلامى (ويژه انديشه و فقه سياسى اسلام)، ش۱۳، ص۱۶۱، مقاله منصب محتسب در ايران، ابوالقاسمسرى.
[۶۰]. وسائل، ج۱۳، ص۴۷۵، باب ۸۸، از كتاب وصايا، ح۳ و باب ۱۶، از ابواب عقدالبيع، ح۱.
[۶۱]. همان، باب ۱۶، از ابواب عقد البيع، ح۲.
[۶۲]. آيين دادرسى كيفرى، محمد آشورى، ج۱.
[۶۳]. وسائل الشيعه، باب ۳، از ابواب صفات قاضى، ح۱.
[۶۴]. همان، ج۱۹، كتاب ديات، باب ۲، از ابواب ديات عاقله، ح۱.
[۶۵]. همان، ج۱۸، باب ۲۱، ص۲۱۰، از ابواب كيفيه الحكم.
[۶۶]. همان، ح۳.
[۶۷]. همان، باب ۱۲، از ابواب كيفيه الحكم، ح۳، و احاديث ديگر اين باب.
[۶۸]. همان، ح۱۹.
[۶۹]. همان، باب ۱۹، از ابواب كيفيه الحكم، ح۱.
[۷۰]. همان، باب ۲۰، از ابواب كيفيه الحكم، ح۱.
[۷۱]. نهجالبلاغه، نامه ۴۷، بخش ۲.
[۷۲]. وسائل الشيعه، باب ۱۸، از ابواب كيفيه الحكم، ح۱.
[۷۳]. همان، باب ۱، از ابواب حد مرتد، ح۱ و باب ۲۵، از ابواب حد قذف، ح۳.
[۷۴]. همان، باب ۵، از ابواب حد لواط، ح۱.
[۷۵]. القضاء فى الفقه الاسلامى، سيد كاظم حسينى حائرى، ص۱۹۴.
[۷۶]. همان، ص۱۸۹، به نقل از الوسيط، عبدالرازق السنهورى، ج۲۷، ص۳۳.
[۷۷]. مستدرك الوسائل، باب ۱۷، ابواب كيفيه الحكم، ح۵ و ۷.
[۷۸]. شرائعالاسلام، ج۴، ص۷۴؛ جواهر، ج۴۰، ص۸۰.
[۷۹]. دراسات في ولايه الفقيه، ج۲، ص۴۳۵، به نقل از احكام السجون، موائلى، ص۴۵.
[۸۰]. همان.
[۸۱]. وسائل الشيعه، باب ۲۴، از ابواب كيفيه الحكم، ح۱۳.
[۸۲]. تهذيب، شيخ طوسى، ج۱۰، ص۲۶۸، ح۸۸.
[۸۳]. وسائل الشيعه، باب ۲۴، از ابواب كيفيه الحكم، ح۱۳.
[۸۴]. ديدگاههاى نو در حقوق كيفرى اسلام، سيد محمدحسن مرعشى، ص۲۳۹ ۲۳۰.
[۸۵]. كليات مقدماتى حقوق، مهدى كىنيا، ص۱۳۲ ۱۰۱.
[۸۶]. رساله نوين، بىآزار شيرازى، ج۴، مسايل سياسى و حقوقى، ص۲۵۳ ۲۵۲.
[۸۷]. نهجالبلاغه، صبحى صالح، نامه ۴۷.
[۸۸]. وسائل الشيعه، كتاب القضا، باب ۲، از ابواب كيفيه الحكم، ح۱.
[۸۹]. نهجالبلاغه، خ ۱۳۱.
[۹۰]. وسائل الشيعه، باب ۱، از ابواب مقدمات الحدود، ح۴.
[۹۱]. همان، ح۱.
[۹۲]. همان، باب ۲۵، از ابواب مقدمات حدود، ح۱ و ۲.
[۹۳]. همان، باب ۲۴، از ابواب مقدمات حدود، ح۴، و باب ۲۶، از ابواب حد زنا، ح۱۱.
[۹۴]. همان، باب ۱۶، از ابواب مقدمات حدود، ح۲.
[۹۵]. دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۶۹، كتاب السراق و المحاربين، ح۱۶۶۹.
[۹۶]. وسائل الشيعه، باب ۳، از ابواب حد لواط، ح۳.
[۹۷]. همان، باب ۶، از ابواب حد مرتد، ح۱.
[۹۸]. همان، باب ۳، از ابواب حد لواط، ح۹.
[۹۹]. همان، باب ۱، از ابواب حد مرتد، ح۴.
[۱۰۰]. همان، باب ۱۴، از ابواب حد زنا، ح ۵ ۴.
[۱۰۱]. همان، باب ۱۸، از ابواب مقدمات حدود، ح۳.
[۱۰۲]. همان، باب ۲۰، از ابواب مقدمات حدود، ح۴.
[۱۰۳]. همان، باب ۷۰، از ابواب قصاص النفس، ح۱ و باب ۲۴، از ابواب مقدمات حدود، ح۳.
[۱۰۴]. همان، باب ۵، از ابواب حد لواط، ح۱.
[۱۰۵]. مبسوط، ج۸، ص۶۳؛ مستدرك، باب ۲۲، از ابواب قصاص نفس، ح۲ و ۳.
[۱۰۶]. صحاح اللغه، ج۲، ص۷۴۴.
[۱۰۷]. شرائعالاسلام، ج۴، ص۱۴۷.
[۱۰۸]. آيين دادرسى كيفرى، ص۱۹۶.
[۱۰۹]. غرر و درر، ج۴، ص۷۳، ح۵۳۴۲.
[۱۱۰]. تهذيب، ج۱۰، ص۴۸، باب حدود الزنا، ح۱۷۵.
[۱۱۱]. وسائل، باب ۱۵، از ابواب شهادات، ح۳.
[۱۱۲]. همان.
[۱۱۳]. معالم القربه، ص۱۹۴؛ سنن ابىداود، ج۱۰، ص۴۷۰.
[۱۱۴]. وقعه صفين، ص۶۰؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج۳، ص۱۷۶ و ج۲، ص۱۱۸؛ مستدرك، باب ۲۴، از ابواب كيفيت حكم، ح۶.
[۱۱۵]. نهجالبلاغه، نامه ۷۱.
[۱۱۶]. وسائل الشيعه، باب ۳۷، قصاص النفس، ح۵.
[۱۱۷]. مستدرك الوسائل، باب ۶، از ابواب بقيه الحدود، ح۳.
[۱۱۸]. وسائل الشيعه، باب ۸، از ابواب بقيه الحدود، ح۳.
[۱۱۹]. همان، باب ۳۰، موجبات ضمان، ح۱.
[۱۲۰]. همان، ابواب مقدمات حدود.
[۱۲۱]. همان، موجبات ضمان، ح۱ و ۲.
[۱۲۲]. نهجالبلاغه، حكمت ۱۹؛ غرر و درر، حديث ۶۸۱۵؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج۱، ص۲۳.
[۱۲۳]. وسائل الشيعه، باب ۴، از ابواب قصاص النفس، ح۱.
[۱۲۴]. مستدرك الوسائل، باب ۱۰، از ابواب دعوى القتل، ح۱؛ سنن بيهقى، ج۶، ص۵۶.
[۱۲۵]. غارات، ج۱، ص۳۳۷.
[۱۲۶]. همان، ص۳۷۱.
[۱۲۷]. سيره ابن هشام، ج۴، ص۴۱.
[۱۲۸]. مستدرك، باب ۲۳، از ابواب مقدمات حدود، ح۳.
[۱۲۹]. همان، ح۵.
[۱۳۰]. وسائل الشيعه، باب ۱۳، مقدمات حدود، ح۴.
[۱۳۱]. سنن بيهقى، ج۸، ص۳۲۷.
[۱۳۲]. همان، ص۳۲۶.
[۱۳۳]. مستدرك، باب ۹، از ابواب حد زنا، ح۳.
[۱۳۴]. همان.
[۱۳۵]. احكام السجون، ص۱۲۸ ۳۰، به نقل از دراسات في ولايه الفقيه، ج۲، ص۴۵۷.
[۱۳۶]. دراسات في ولايه الفقيه، ص۴۴۶.
[۱۳۷]. همان، ص۵۳۳.
[۱۳۸]. وسائل الشيعه، باب ۳۲، از ابواب جهاد عدو، ح۲.
[۱۳۹]. همان، از ابواب كيفيه الحكم، ح۲.
[۱۴۰]. مستدرك الوسائل، باب ۱۷، از ابواب صلوه جمعه، ح۲.
[۱۴۱]. احكام السجون، ص۱۲۴.
[۱۴۲]. مستدرك الوسائل، باب ۶، از كتاب حجر، ح۳.
[۱۴۳]. خراج، ابو يوسف، ۱۵۱ ۱۴۶؛ احكام السجون، ص۱۲۵.
[۱۴۴]. تشريع جنايى اسلامى، ج۱، ص۴۲ ۷۳۰، به نقل از دراسات في ولايه الفقيه، ج۲، ص۴۴۲ ۴۳۹.
نویسنده : سيد صمصامالدين قوامى
درباره وبلاگ
کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها
.:: This Template By : web93.ir ::.
برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش