هم را نبینیم چه کار کنیم؟ بنشینیم الکی استرس آزمایشگاهی تولید کنیم؟
البته که خودم را دارم مینویسم و حواسم هست. من وقتی تنهام میلیون تا دلیل برای افسردگی دارم. کلی ترس دارم. کلی داستان دارم از ته ماجراهایی که هنوز به وسط هم نرسیده. گونی گونی تههای وحشتناک هیولا شده با خودم حمل میکنم.
اتفاقن عید خیلی هم فرصت خوبیست که بروی خانهی فلانی. آجیل بخوری. چای بخوری. هی احترامت را نگه دارند. میوه توی ظرفت بگذارند. بعد همینها که توی مهر تره هم برایت خورد نمیکنند شیرینی نخودی مثل زیگورات برایت بچینند.
لباسهای نویشان را بپوشند تا تو تماشا کنی. اخبار سیاسی را با نظریههای شخصیشان قاطی کنند و چیزهای امیدوار کننده حتی بسیار نا امید کننده تحویلت بدهند. اینها بد است؟ اینها بد باشد پس زندگی در طول سال منهای این چهارده روز اسمش چیست؟ آبان و آذر و مهر.
شبهای دم ظهر. ماه رمضان وسط تابستان. دیماه تنها یک گوشه افتاده. دوازده ماه بقیه پس خیلی فاجعه است. فکر کن شب هفدهم مرداد سرت را بیاندازی پایین بروی با عمهی پدریت معاشرت کنی. شاید اصلن راهت هم ندهد.
حالا اصلن بقیه هیچ. خودم. خودم عید را به غاااایت دوست دارم. کسی نیست بیاید برویم کفش ورنی براق بخریم. شیرینی بخریم و خلاصه از این عیدی کاریها. وگرنه آن را هم میرفتم. وگرنه فرشم را هم دو انگشتی میشستم. بعد هم خودم را از کاج وسط میدان ونک آویزان میکردم و مثل چراغ روشن خاموش میشدم.
یک کلام. عاشق عیدم
.:: This Template By : web93.ir ::.