به گزارش سرویس بهداشت و درمان ایسنا، طبق نتایج یک بررسی جدید که در مجله «سکته» به چاپ رسیده است، خطر بروز سکته مغزی در زنانی که روزانه یک فنجان یا بیشتر قهوه مینوشند 25 درصد کاهش پیدا میکند.
به گزارش خبرگزاری شینهوا، این یافته حاصل تلاش سوزانا لارسون محقق سوئدی در انستیتو کارولینسکا در استکهلم است. در این بررسی ها بیش از 34 هزار زن سوئدی در گروه سنی 49 تا 83 سال که هیچ سابقه ابتلا به بیماری قلبی نداشتند تحت آزمایش و معاینه قرار گرفتند.
پس از 10 سال 1680 نفر از این زنان سکته مغزی را تجربه کردند. این مطالعات تایید کرد زنانی که در روز حداقل یک فنجان قهوه مینوشیدند 22 تا 25 درصد کمتر به سکته مغزی دچار شدند.
از سوی دیگر دکتر کلادیت بروکز سخنگوی انجمن سکته در امریکا در این باره متذکر شد: ما پیشتر نگران بودیم که قهوه موجب افزایش فشار خون و ضربان قلب شود اما این مطالعات بلند مدت نشان داد که این نوشیدنی تا این اندازه خطرناک نیست.
به گزارش ایسنا، متخصصان تغذیه میگویند مصرف یک فنجان قهوه همراه با شکر میتواند حافظه را فعال کند و میزان دقت و توجه فرد را افزایش دهد.
از خواص دیگر قهوه این است که این نوشیدنی محرک بوده و به هضم آسان غذا کمک میکند، تب بر است و میتواند سردرد را نیز تسکین دهد.
علاوه بر این، قهوه برای برطرف کردن یرقان مفید است و در درمان سرفهای که با بلغم همراه باشد، موثر است.
این نوشیدنی در عین حال ادرار آور است، دردهای عصبی را بهبود میبخشد، در درمان سیاه سرفه تاثیر دارد و هم چنین ضد عفونی کننده بوده و خاصیت ضد افسردگی هم دارد.
شرح این یافته در مجله روانشناسی دارویی انسان منتشر شده است.
همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه ی همیشه دردستش و این اواخر روسری و عصایش.
تهرانی ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سال ها ــ می گویند بیست سی سال ــ هر روز، صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. اگر این حرف راست باشد، من جزو آخرین کسانی بودم که او را دیده اند.
چنان به اطراف میدان نگاه می کرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده، از راه می رسد. بیش تر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشرآباد (قرنی امروز) می دیدم. همان جایی که امروز پاساژی ساخته اند. به پایین میدان نگاه می کرد. همه می گفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود، او را برای همیشه سرخ پوش و خیابان نشین کرده بود. آدم ها را یکی یکی نگاه می کرد مگر یکی از آن ها همانی باشد که باید. گاهی که خسته می شد روی سکوی مغازه ها می نشست. مغازه دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا غذا می دادند. بعضی گفته اند ره گذران به او پول هم می دادند و من خود این را ندیدم، ولی می دیدم که گاهی لات ها و کودکان ولگرد و گدا سربه سرش می گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می رفت.
اسطوره ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمی زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:
«بدان سرخ پوشی بیندیش
که عمری مرتب به سر وقت میعاد می رفت
و معشوق او را چنان کاشت
که اکنون درختی ست برگ و برش سرخ».
و فرشته و سوسن، همان زمان، در ترانه ای از زبان او خواندند:
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصله ی سال و زمونا
تا تو برگردی می شم دود و می رم تو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمی ره
بوسه ی بی شرم تو یادم نمی ره... ».
فیلمی درباره اش ساختند و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزن ها حرف هایی می توان شنید، ولی کم تر کسی با خود او حرف زده بود. ...
آخرین باری که دیدمش سال های 60 یا 61 بود و گویا همان سال ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر نیامد. اسطوره ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ کس ندید...
سال هاست که از ناپدیدشدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان طور که دیگر اسطوره هایش را فراموش نمی کند. ...
او آن کلید گم شده عشق بود و عشاق آنچنان که در رم چند سکه ای در چشمه ای می افکنند، در لندن شب های کریسمس را در میدان ترافارگار میگذرانند، در فرانسه و در بوردو در خم های بزرگ شراب پا می کوبند، در آفریقا رقصی تا صبح بر پای درخت مقدس میکنند و در همین تهران خودمان به توپ مرواری دخیل می بستند و به چنارهای پیر امامزاده ها، در اینجا چند تومانی در کف او نذر عاشقان بود.
اما اینک نیست...
شهری چون تهران که در هر خانه اش دیوان حافظی بر رپ است، بی عشق که نمی زید.
پس او کجاست؟
مبادا در این هیاهو شهر، بی عشق بماند.
بانوی سرخ پوش اسطوره ی عشق روزگار ما بود. ...
... می توان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه ی عاشقان جفت جفت یا یکی یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه ی عاشقان گمنام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت خود عشق گل سرخی بر گردی میدان بنهند. می توان این گونه انسانی فرهنگ سازی کرد.
این سالم ترین اسطوره ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. ...
آن زن آمد به انتظار با گلی سرخ که نشانی بود از عشق و او که بنا بود نشانه را دریابد،هرگز نیامد و زن را که عاشق بود بر جای گذاشت تنها. زن از بی پایانی انتظار دیوانه شد، شهره ی شهر!
وقتی تاثیر رژیم غذایی در شما ثابت می شود، که معمولاً بعد از
گذشت چند هفته از شروع رژیم اتفاق می افتد و بدن به مصرف کم کالری ها عادت
میکند، ورزش راه خوبی برای تغییر این وضعیت است
این امـر غیر قابل انکار است: طرح اندام شما معین میکندقائم مقام فراهانى، امیرکبیر و... از جمله کسانى هستند که در زمان هاى مختلف سر در راه نقد گذاشتند و آزادمردانه مرگ را به جان خریدند. در این میان اما زنان تقریباً بى نصیب مانده اند و این عدم توفیق به عدم حضور سیاسى و اجتماعى زنان در عرصه هاى مختلف بازمى گردد. زنان عموماً تریبونى در اختیار نداشتند تا بتوانند به وسیله آن آرا و عقاید خود را به گوش دیگران برسانند. پس اگر چنین نگاه نقادانه اى هم در میان آنان وجود داشت بیشتر به محافل زنانه و گپ ها و مراسم چاى و قلیان عصرگاهى خلاصه مى شد.
از مطرح ترین زنان منتقد دوره قاجار مى توان به تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه اشاره کرد. از تحصیلات تاج السلطنه اطلاع دقیقى در دست نیست. اما خاطراتى که از او باقى مانده حکایت از سطح آموزش و مطالعه او دارد. مطالعه آثار ویکتور هوگو و ژان ژاک روسو و آشنایى با افکار و عقاید بیسمارک باعث رشد فکرى او در حوزه هاى سیاسى- اجتماعى شده و به همین دلیل وى را تبدیل به یکى از منتقدین اصلى حکومت کرده است.
تاج السلطنه در سال ۱۳۰۱ ق به دنیا آمد. مادرش توران السلطنه دختر عموى شاه زنى مومن و دیندار بود اما با وجود همه تعاریفى که تاج السلطنه از او کرده وى اولین کسى است ک مورد نقد دخترش قرار مى گیرد. هر چند تاج السلطنه مقصر اصلى را مادر نمى داند و اخلاق حکومتى مى داند که راه سعادت را به روى همه زنان بسته و آنان را در جهل و بى اطلاعى نگاه داشته است. بى شک این نگاه تلخ تاج السلطنه از رسم سپردن اطفال به دایه و دورى از مادر نشأت مى گیرد که شامل او نیز بوده است.
در واقع دم تیز قلم تاج السلطنه ابتدا متوجه مادر و زنان هم عصر خویش است. او مهم ترین بدبختى زنان را در عدم شناخت و درک حقوق شان مى داند و گوشه خانه نشستن و خنده و حرافى را تنها هنر زنان هم نسل خود برمى شمرد. از این رو خاطرات تاج السلطنه بیشتر به نقد یک دوره پرانتقاد تاریخى به نام قاجار مى ماند که حتى پدر- شاه هم از آن برى نیست.
اعمال و رفتار پدر همیشه زیر ذره بین دختر بوده و بخش هاى بسیارى از خاطرات وى به بررسى مسائل و مشکلات رفتارى و کردارى پدر اختصاص یافته است. او عمده مشکلات داخلى مملکت را در عدم کفایت شاه و پرداختن او به لذایذ دنیوى مى داند و تاکید دارد که اگر شاه چنین رفتار کودکانه اى نداشت وضع مملکت به گونه اى دیگر بود. اما بیشترین انتقاد تاج السلطنه مربوط به حکومت دارى و رفتار برادرش مظفرالدین شاه است.
او برادر خود را فردى نالایق، بى خبر، بدون عزت نفس، نادان و عشرت طلب مى داند و هر کجا فرصتى دست داده شاه را مورد نکوهش قرار داده و مسافرت هاى بى مورد و وام هاى بى دلیل و پیشکاران نالایق و فرصت طلب مظفرالدین شاه را به باد انتقاد گرفته و از نسبت دادن بدترین القاب به نزدیکان شاه دریغ نکرده است.
تاج السلطنه یکى از زیباترین توصیفات را درباره حکومت مظفرالدین شاه دارد که بسیار جالب توجه است:
«صدراعظمى و وزارت در دوره سلطنت برادر عزیز من خیلى شبیه به تعزیه شده بود که دقیقه به دقیقه تعزیه خوان رفته، لباس عوض کرده برمى گردد. این برادر عزیز من به حرف یک بچه دو ساله یک صدراعظمى را فوراً معزول و به حرف یک مقلدى یک وزیر را سرنگون مى کرد.»
وى همچنین درباره مشروطه نیز تعریف مهمى دارد:
«معنى مشروطه عمل کردن به شرایط آزادى و ترقى یک ملتى بدون غرض و خیانت، تکلیف هر ملت ترقى خواهى استرداد حقوق او است. حقوق خود را به چه قسم مى تواند مسترد دارد؟ در موقعى که مملکت مشروطه در تحت یک «رگلمان» صحیحى باشد ترقى از چه تولید مى شود؟ از قانون. قانون در چه موقعى اجرا مى شود؟ در موقعى که این استبداد برچیده شود. پس از این روى مشروطه بهتر از استبداد است.»
تاج السلطنه از کودکى به آموختن موسیقى، نقاشى، زبان فرانسه، مطالعات ادبیات، تاریخ و فلسفه دل بست و همواره از منتقدان عصر خود به شمار مى رفت.
.:: This Template By : web93.ir ::.