که شده رابطه مان ایمیلی
حیف از آن رابطه ی انسانی
که چنین شد که خودت میدانی
عشق وقتی بشود دات کامی
حاصلش نیست به جز ناکامی
نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟
برده به دات کام و دات ارگ تو را؟
بهرت ایمیل زدم بیشترک
جای سابجکت نوشتم به درک
به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است
به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آن هم به جهنم به درک
آنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بی میلم
مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK كنسل كن
OFF كن كامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من ON ام
اگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویس با دست
نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد
خسته از Font و ز Format شده ام
دلخور از گردلی @ ( ات ) شده ام
کرد رپلای به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد
هر چه گفتی که بکن خواهم کرد
زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی
نامه ای پست نمودم بهرت
به امیدی که سر آید قهرت...
الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی تالار و شام و عاقد و عکاس و آرایشگر و فیلم و لباس و تاج و کفش و کیف و ساک و سکه و شمش و پلاک و شمعدان و ساعت و زنجیر و سرویس طلا آنهم از آن سرویس خوشگلها... و از این جور مشکلها !
مهدی استاد احمد
من از دلبستگيهاي تو با افسانه دانستم
كه بر ديدار همجنسان خود عاشقتر از مايي
نگاهت ميكنم اما تو غرق عكس هنگامه
صدايت ميكنم اما تو كلا محو سيمايي
جديدا آخر شبها پيامك ميزند مينا
هميشه وقت خوابيدن فقط در فكر رويايي...
همين پروانه خانم را به قدري دوستش داري
اگر لازم شود حتي برايش بچه ميزايي!
به جز شش دختر ِ خاله چهل دخترعمو داري
ولي از اين ملولي كه نداري دختر ِ دايي
به غير از اينهمه تازه دوتا معشوقه هم داري:
زنِ همسايه پاييني زنِ همسايه بالايي!
چو خواهي رفت مهماني شوي بدجور ماماني
فقط در جمع همجنسان سراپا را ميآرايي
كنار من كه ميآيي مهم عشق است و آرامش
وليكن پيش دخترها مهم تيپ است و گيرايي
از اين مجلس به آن مجلس همي در كوچ ميباشي(!)
ندارد اينقدَر جنبش به والله ايل قشقايي!
چرا اينقدر مينازي به همجنسان؟ نمي داني
براي دختران دختر ندارد هيچ كارايي...!
مهدی استاد احمد
شاعری بال و پر نمی خواهد
شعر گفتن هنر نمی خواهد!
بعد سی سال رنج، فردوسی
لوح تقدیر اگر نمی خواهد!
بدهید اش به آدمی قانع
كه از آن بیشتر نمی خواهد!
شعر دوران ما نظر كرده است
شاعر از هر نظر نمی خواهد!
چند وقت است حضرت خیام
كوزه از كوزه گر نمی خواهد!
خواهر من فروغ سهم اش را
از حقوق بشر نمی خواهد!
شرح دیوان سوزنی دیگر
گوشه ای پشت در نمی خواهد!
مرد بیچاره عاشق است اما
مرد بیچاره شر نمی خواهد!
سوزنش پیش یك نفر گیر است
جز همان یك نفر نمی خواهد!
«پسر نوح با بدان بنشست»
ارث بابا مگر نمی خواهد؟!
رودكی جان! بخواب ما هستیم
شعر دیگر پدر نمی خواهد!
نسیم عرب امیری 26 آذر 1387
منبع: لوح
لبخند بزن دو چشم باراني را
تجويز كني نگاه درماني را
يك شعله بخند تا به آتش بكشي
دانشكده علوم انساني را!
***
تو ماه زلالي و كمان ابرويي
من اِندِ مرامم و صداقتگويي
مشكل حل است، عصر يكسر برويم
تا دفتر ازدواج دانشجويي!
***
از جزوه این و آن کپی می گیرم
تا با توام از زمان کپی می گیرم
رد دو لبت به روی فنجان، یعنی
از خنده نازتان کپی می گیرم!
***
یک شب به دلم ستاره ات می افتد
چشمان پر از شراره ات می افتد
هی با تلفوون(!) خونه تون زنگ نزن
ای دختر بد! شماره ات می افتد!
***
دیروز تمام آرزوهایم سوخت
چایی خوردم، ته ته نایم سوخت
مردی آمد پی اش، سمندی بژ داشت
... خب، حدس زدی که تا کجاهایم سوخت!!
***
تو دستات تیشه هم باشه قشنگه
رقیب ریشه هم باشه قشنگه
تو عینک می زنی، عیبی نداره
عسل تو شیشه هم باشه قشنگه!
حامد عسکری ـ شب شعر طنز شکر خند
ناصر فیض
ابوالفضل زرویی
"مرگ من روزی فرا خواهد رسید" *
زیر سقفی توی این شهر شلوغ
هق هق فامیل من گم می شود
در میان صد صدای بوق بوق
مرگ من روزی فراخواهد رسید
در هوایی با دوصد آلودگی
در زمستانی که می گردد دچار
این هوا بر معضل وارونگی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
زیر آواری به لطف زلزله
چون ضریب ایمنی خانه ها
در مصاف هفت ریشتر نازله!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در سقوطی توی چاه فاضلاب
آه ! حتی شاید از بدشانسی ام
سقف مترو بر سرم گردد خراب!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در گروگان گیری دزدان بانک
چون یکی از دزدها دارد سلاح
- بخت اگر بخت من است آورده تانک!-
یا مرا خفاش شب خواهد ربود
یا که باند کرکس و جغد و شغال
می کُشندم در بیابانی مخوف
می کُنندم توی یک گودال، چال
یا آسانسور می کند روزی سقوط
جوّ آن پرتابل می گیرد مرا
دیگران را شوهری گردد نصیب
آّه! برق کابل می گیرد مرا !!!
آرزویم مرگ با آرامش است
در میان رختخواب خانگی
نه سقوط و له شدن یا سوختن
یا تصادف موقع رانندگی
در فضای دلنواز روستا
زندگی آسوده و با ارزش است
مرگ هم حتی درآنجا سخت نیست
چون سفر تا اوج یک آرامش است.
* از فروغ فرخزاد
از فروغ فرخزاد
ارمغان زمان فشمی
«فراوان مرغ زیرک دیده ایام
که افتادند بهر دانه در دام»
یکی چشمک زد و من پشت فرمان
به این علت نکردم هیچ اقدام!
مهدی استاد احمد
.:: This Template By : web93.ir ::.