دگر پیشم نمان ، بگذار و بگذر
مرا با عشقمان بگذار و بگذر
نمان اینجا برو قم ، رشت ، اهواز
سمیرم ، زاهدان بگذار و بگذر
اگر دنیای هم بودیم روزی
مرا با یک جهان بگذار و بگذر
برایت چون شرابی کهنه بودم
مرا در استکان بگذار و بگذر !
غبار عشق اگر رویت نشسته
خودت را بتـــّکان! بگذار و بگذر
زمان رفتنت لب ور نچینم
برای امتحان بگذار و بگذر !
اگر با هم برایت نیست ممکن
بیا یک در میان بگذار و بگذر (؟!)
قسم بر هر خدایی می پرستی
نکش خط و نشان، بگذار و بگذر
قسم خوردن اصولا کیف دارد
قسم را لای نان بگذار و بگذر !
اگر خوردم شکست از لشکر عشق
مرا در پادگان بگذار و بگذر !
برایت صد هزاران خرج کردم
برای یک قران بگذار و بگذر
برایت از برک دامن خریدم
تو در هاکوپیان بگذار و بگذر !
مرا یک زخم نامرحم علاج است
به زخمم استخوان بگذار و بگذر
لباست چون مچاله روی تخت است
ردیف و قافیه بسیار سخت است (!)
دگر لطفا لباست را تنت کن !
و یا در جامه دان بگذار و بگذر
بخور صبحانه ات را قبل رفتن
عسل را در دهان بگذار و بگذر (!)
اگر از آسمان هم سنگ بارد
بگویم همچنان بگذار و بگذر
عجب جای طنین داریست حمام
بیا با من بخوان « بگذار و بگذر » !
بیا تا عشق را از تن بشوییم
خودم را توی وان بگذار و بگذر
سر و پای تو را لازم ندارم
مرا در آن میان بگذار و بگذر (!)
ندارم خواهشی دیگر عزیزم
فقط غیر از همان بگذار و بگذر
دگر یادم نیاید چیزی اما
تامل کن...، آهان ! بگذار و بگذر !
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
امان از این مسایل که خو گرفته با من
نه دسته ی هزاری نه برگ صد دلاری
برای خواستگاری غریبه با طلا من
نه چشم دل به سویی نه آنی و نه اویی
نه دختر عمویی بدون آشنا من
نه باده ای به چرخشت نه سکه ای در این مشت
نه حلقه ای در انگشت نه لکه ای به دامن (!)
چنین شب خموشی دو چشم من به گوشی
که زنگ یک مموشی ، الو ، بله ؟ شما ؟ - « من »
جواب رد به من داد و فحش بد به من داد
سرم کشید فریاد : « اوا ! اوا ! اوا ! من ؟ » !
چه قصه ی درازی ، چه یار حیله سازی
مرا گرفته بازی ، چو دسته ی سگا من !
ستاره های سربی در آسمان ابری
من و هجوم گریه ، خدا بده شفا من !
مهدی استاد احمد
دل من اگر خرابه
افتاده تو طرح ِ چشمات
کی می شه که چشمای من
پر شه از تراکم ِ پات !
بین چشمای من و تو
یه اتوبان ِمحبت
گرچه تو آخر ِ صدری
می رسم بهت با همت
قدر این دل ِ خرابو
کاش یه ذره می شناختی
وقتی شد کلنگی ِ تو
کوبیدیش ولی نساختی
توی قلب من به جز تو
هیچ کسی نمی شه وارد
تو کلانشهر ِ دل من
تو شدی شرکتِ واحد
تیر برق ِچشمای تو
توی سینه ی شبامه
سرخ ِ چشمک زن ِ لبهات
هرجا می رم سر رامه
تو فضای سبز ِ سینَه م
گل ِ سرخ ِ خاطراته
تو ترانه های طنزم
طرح تعریض ِ لباته
اما قلب سنگی ِ تو
از ترافیک شده اِشغال
منو هی می ذاری بیرون
ساعت 9 مثه آشغال !
هر کسی که رشوه می ده
تو بهش اجازه می دی
تو برای فتح ِ قلبت
هی جواز ِ تازه می دی !
مهدی استاد احمد
من نه حرف جفنگ می گویم
شعرهای قشنگ می گویم
چه قوافی،چه وزن زیبایی
«چه سری، چه دمی، عجب پایی!»
نشود هیچ كس در آینده
مثل سعدی و حافظ و بنده!
از لب و چشم یار می گویم
گاهی از یك شیار می گویم!
لنگه كفشی اگر نشد
مثلاٴ پای من جای دیگری؟!ابداٴ!
می كنم دعوی حقوق زنان
دارم امشب دوباره چون غم نان
غصه عدل و داد هم دارم
پشت گوشم مداد هم دارم
پیپ و سیگار و دود نه هرگز
شاعر بی وجود نه هرگز!
به تمام اصول پابندم
به خدا كه منم هنرمندم
نسیم عرب امیری
رسم زمونه
« عجب رسمیه رسم زمونه »
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟ چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز
گوشه ی طاقچه پیش گلدونه
عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی
جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه
خالا خداییش قندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین
فندوق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟!
مهدی استاد احمد
بّودجه فرهنگی
میداد شعار پشت هم در نطقش:
«فرهنگ و هنر ز درد و غم میکاهد»
گفتیم چرا بودجه اش کم شد؟ گفت:
فرهنگ مگر بودجه هم میخواهد؟!
مهدی استاد احمد
نوکیا
می کنم استفاده از روی خود و حیای تو
بی خود و بی جهت زنم، زنگ به نوکیای تو!
رد بکنی که پس زنی، خدعه کنم ببینمت
تا چه شود به عاقبت، کار من و هوای تو!
گاه خبر میشنوم از تو بر این که گوییا
لحظه به لحظه میرود، برق یوتوپیای* تو!!
می رسدم به ضرب و زور، جان به لب و لب از تو دور
حرمت این فیض حضور... کشته مرا لقای تو!
بنده که دورم از حبیب، پیش خودم شوم ادیب!
نسخه نموده هر طبیب،درد مرا، دوای تو!!
-----------------------------
* یوتوپیا = آرمانشهر
شطحیات
یک عزیزی بود دائم خواب بود
لاجرم او پر تب و شاداب بود
هر شب و هر نیمه شب او خواب دید
خواب نوکر دید و گاه ارباب دید
(خواب اربابی چه خوش تعبیر هست
عکس تیغ و مردم زنگی مست)
عکس گفتم خاطرم بر عکس شد
جای پالان، قاطرم بر عکس شد
آن عزیزم گاهگاهی شطح گفت
ذم آنور گفت، اینور مدح گفت:
«قد و بالای تو رعنا رو بنازم
نو گل باغ تمنا رو بنازم
تو که با عشوه گری، از همه دل می بری
بالا پایین می کنی، چرا نمی خندی؟»
خنده بر هر درد بی درمان دواست
در سیاست، خنده رویی، خود شفاست
انتخابات است و خواب و قد و وزن
بود معیار سلامت، قد و وزن
قافیه اندیشم و مهتاب من
گویدم مندیش جز در خواب من
«امشب شب مهتابه، حبیبم رو می خوام
حبیبم اگه خوابه، طبیبم رو می خوام»
ای طبیب پیر و طفل و شاب ما
کن دوا هر درد را در خواب ما
«ای تو افلاطون و جالینوس ما»
ای خیابان دولت در روس ما
ای تو خوابت نان و قاتق بهر ما
هم چنان شیر و عسل در نهر ما
علت خوابت ز علت ها جدا
خواب، اسطرلاب اسرار شما
شطح ما شد بی نمک یا آبکی
چون جگر در سینه باشد اندکی
با دو صد نطق و تپق گفتیم ما
گر چه بی نظم و نسق گفتیم ما
غرب و شرق و از جنوب و از شمال
جمله بنمایید شاعر را حلال
علیرضا جوانمرد
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دل آزاری که من دارم
رهی معیری
تعجب می کند یارم ز رفتاری که من دارم
تصور می کند دیوانه ام یاری که من دارم
نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاری که من دارم
همه گویند رفتارم عجیب و نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواری که من دارم
خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاری که من دارم
و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازی:
خودت -یارا!- مرض داری و پنداری که من دارم
همیشه فکر می کردی که من از خویش شک دارم
کنون دیدی بی علت نیست اصراری که من دارم؟
چه خواهی گفت اگر روزی درآری سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاری که من دارم
کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساری که من دارم
برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافلهاست آماری که من دارم
نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد
طلبکار است خود گویی بدهکاری که من دارم
تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاری که من دارم
امید مهدی نژاد
دو دانشجو
« توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن
دوتا عاشق، دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من »
از «دو پنجره»
تو یه دانشگاه گنده
دوتا دانشجو اسیرن
دوتا بدبخت ، دوتا مشروط
یکی شون تو یکی شون من!
درسا سنگینه و سخته
درسایِ کشکی ناجور
شده برج زهر ماری
واسه دانشجوی مجبور!
همیشه مشروطی بوده
بـین ترمای من و تو
باهمین خیطی گذشته
« شب و روزایِ من و تو »
ما باید یه جوری درریم
جایی لیسانس ُو بگیریم
واسه ما مشروطی مرگه
ما تِلِپ بشیم می میریم!
...کاشکی دانشگاه خراب شه
« من وتو باهم بمیریم»
تو یه دانشگاه دیگه
درسای خوبی بگیریم!
شاید اونجا دیگه استاد
با دانشجو بد نباشه
واسۀ درس خوندنامون
مشروطی یه سد نباشه
ماباید یه جوری در ریم
جایی لیسانس ُبگیریم
واسه ما مشروطی مرگه
ما تِلِپ بشیم می میریم !
محمود طیّب
.:: This Template By : web93.ir ::.