+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷


مفهوم «عرف» در جامعه شناسى يكى از مفاهيم بنيادينى است كه مى تواند به صورت قواعد هنجارى عمل نموده و منجر به تنظيم رفتار اجتماعى افراد گردد. در صورت تخلف از آن، فرد به نوعى هنجارشكن و در قالب «منحرف اجتماعى» از جامعه طرد مى شود. همچنين يكى از منابع اصلى كه حقوق دانان آن را به عنوان منابع حقوقى نام برده اند، «قاعده عرف» است.   
                                      
خبرگزاري فارس

مفهوم «عرف» در جامعه شناسى يكى از مفاهيم بنيادينى است كه مى تواند به صورت قواعد هنجارى عمل نموده و منجر به تنظيم رفتار اجتماعى افراد گردد. در صورت تخلف از آن، فرد به نوعى هنجارشكن و در قالب «منحرف اجتماعى» از جامعه طرد مى شود. همچنين يكى از منابع اصلى كه حقوق دانان آن را به عنوان منابع حقوقى نام برده اند، «قاعده عرف» است. منابع حقوقى ديگرى همانند «قانون» و «رويه قضايى» در كنار قواعد عرفى وجود دارد. در محاكم قضايى گاهى به قاعده عرف استناد مى شود و فرد يا افرادى را به جرم و يا كج روى منسوب مى كنند، در حالى كه جرم، نوعى قانون شكنى محسوب شده ولى كج روى، تخلف از هنجارهاى اجتماعى به حساب مى آيد.

ممكن است سوال شود، قواعد عرفى در چه صورتى مصداق جرم و در چه صورتى مصداق كج روى به خود مى گيرد؟ آيا تخلف از قواعد عرفى، فرد را به نوعى هنجارشكن خواهد كرد و يا مجرم؟ به عبارت ديگر، عرف در حقوق به چه معناست، آيا با معانى كه در جامعه شناسى مطرح مى شود متفاوت است؟ آيا مى شود عرف حقوقى را همان آداب و رسومى كه در جامعه شناسى وجود دارد، دانست؟

اين ها سوالاتى است كه براى پاسخ به آن ضرورت دارد اين مفهوم را از دومنظر جامعه شناسى و حقوق مورد بررسى قرار دهيم تا يگانگى و يا دوئيت معناشناختى آن آشكار گردد.


معناى جامعه شناختى عرف

معادل هاى لاتينى اين واژه، به صورت هاى مختلفى بيان شده است كه در ذيل به آن ها اشاره مى شود:

۱. «Status» به معناى عرف، در مقابلِ «Contrat» به معناى قرارداد، عبارت است از: روابط، موقعيت ها و مقام هايى كه افراد در جامعه احراز كرده اند، به نحوى كه اراده و خواست فردى تاثيرى بر روابط حاكم بين آنان نداشته است. مانند موقعيت مرد يا زن و يا وضعيت پدر و فرزند.۱

۲. «Custom» به دو معنى آمده است:

الف) به معناى عرف كه عبارت است از مجموعه عادات، رسوم و شيوه هاى رفتارى كه در جامعه شيوع داشته و نفس آدمى بانظارت عقل آن هارا پذيرفته است.۲

ب) به معناى رسم، اين واژه داراى تعاريف متعددى است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم:

تايلور، رسم را چنين تعريف مى كند: «قابليت ها و عاداتى كه انسان چون عضوى از جامعه آن را مى آموزد.»۳ در تعريفى ديگر، ج. كيلن مى گويد: «رسم عاداتى است كه به صورت اجتماعى فراگير شده، شكل گرفته و انتقال مى يابد.»۴

بايد توجه داشت كه در ابتدا «رسم» در انسان شناسى توصيفى به كار برده مى شد و بعدها به جامعه شناسى راه يافت و در آن تغييراتى صورت گرفت و با اصطلاح «فرهنگ» نزديك شد. گرچه تلاش هايى براى تميز و تشخيص رسم از شيوه هاى عاميانه و آداب و رسوم صورت گرفته، امّا اين تلاش ها تنها توانست مقدار كمى بر اين مفهوم بيفزايد. براى مثال، عده اى رسم را جزئى از شيوه هاى عاميانه و آداب دانسته و در مقابل، عده اى ديگر آن را مفهوم جامعى مى دانند كه شيوه هاى عاميانه و آداب را در برمى گيرد.۵ اكنون اين سوال پيش مى آيد كه اگر عرف جامعه شناختى به معناى مجموعه عادات تلقى شود، پس چه تفاوتى بين «عرف» و «عادت» وجود دارد؟

در پاسخ بايد گفت: قدما بين عرف و عادت تفاوت چندانى قايل نبودند و عرف را مترادف عادت به حساب مى آوردند. هرچند در مواقعى «عرف» را در مورد گفتار و «عادت» را در مورد رفتار به كار مى بردند.۶

در مقابل ديدگاه مزبور، عده اى از فلاسفه اجتماعى در غرب بين «عرف» و «عادت» تفاوت قايل شده و اظهار داشته اند كه «عرف» پديده اى بيرونى است كه در صورت تكرار، در افراد تثبيت نمى شود، اما «عادت» هم پديده اى بيرونى و هم درونى است و گاهى در همان مرحله اول در فرد تثبيت مى شود.۷

بايد توجه داشت كه هيچ يك از عادت و عرف الزام آور نبوده و فاقد ضمانت اجراى خارجى هستند. بنابراين، اگر فردى مطابق عادت عمل نكرد نمى توان وى را مجبور به انجام آن كرد; مثلاً، عده اى مطابق عادت تمايل دارند كه براى صبحانه غذاى مخصوصى صرف نمايند، اما هيچ اجبارى در ميان نيست كه افراد حتماً از آن پى روى كنند، بلكه هركس مى تواند به ميل خود رفتار نمايد.۸

۳. «Mores» به معناى عرفيات آمده است. سامنر (۱۹۰۶) درباره اين واژه مى گويد: عرفيات به عنوان الگوهاى عمل فرهنگى و اخلاقى محسوب شده و كارشان دوام بخشيدن به گروه انسانى است. از اين رو، عرفيات به صورت معيارهايى عمل مى كنند كه گروه اجتماعى را با قاعده مند كردن رفتار افراد انسجام مى بخشند.۹

معناى حقوقى عرف

عرف در ترمنيولوژى حقوقى به معناى «شناختگى، معروفيت، نيكويى، بخشش، مشهور، عادت، آنچه در ميان مردم معمول و متداول است» ذكر شده است.۱۰

در لاتين گاهى به «Custom is another law» تعبير مى شود; بدين معنى كه عرف به منزله قانون فرض شده است.۱۱ برخى از فرهنگ هاى حقوقى عرف را چنين بيان كرده اند: عرف به معناى چيزى است كه در ذهن شناخته شده و خردمندان آن را مى پذيرند. البته، لازم نيست همه افراد يك قوم آن روش را داشته باشند تا عرف محقق گردد، بلكه اگر اغلب آنان داراى روش مذكور باشند، كافى است. از اين رو، اگر آن روش در بين تمام افراد وجود داشته باشد آن را «عرف شايع» و در صورتى كه بين اكثر افراد، نه تمام آن ها، وجود داشت به آن «عرف غالب» مى گويند.۱۲

برخى ديگر از فرهنگ ها چنين آورده اند: الف) آدابى كه در گذشته هاى دور جزو عادت جامعه يا قومى بوده به نحوى كه اگر آن قوم با رضايت خود، ملتزم به رعايت آن شوند و تغييرى در آن صورت ندهند، عرف اطلاق مى شود.۱۳

ب) عملى كه اكثريت يك اجتماع بر طبق مصلحت هاى نوعى خود به طور مكرّر آن را انجام دهند، اصطلاح عرف به كار برده مى شود.۱۴


عرف در اصطلاح جامعه شناسان

در نگاه جامعه شناختى، عرف «به رسومى اطلاق مى شود كه دلالت هاى مهم شايست و ناشايست دارند.»۱۵ در هر جامعه اى با توجه به فرهنگ و تمدن آن، عرف هاى گوناگونى وجود دارد. اين عرف ها غالباً در نظام حقوقى و آموزش هاى مذهبى تجسّم مى يابند. جامعه شناسان گاهى به قوانين نيز عرف اطلاق مى كنند و معتقدند كه قوانين همان عرف هايى هستند كه از اهميت ويژه اى برخوردارند. از اين رو، به صورت مقررات قانونى رسميت پيدا مى كنند. افرادى كه از چنين عرف هايى پى روى نكنند در معرض مجازات قانونى قرار خواهند گرفت. براى مثال، آدم كشى، ضرب و جرح، خيانت به كشور و تجاوز به عنف در بيش تر جوامع بشرى، مطابق قوانين ممنوع شده است.۱۶

علاوه بر چنين قواعد رفتارى، كه به صورت قانونى نهى شده است، قواعدى نيز در بين مردم وجود دارد كه اگر كسى آن ها را رعايت نكند، با واكنش شديد عامه مردم روبه رو مى شود. به چنين قواعد هنجارى، عرف اطلاق مى شود. مانند اهانت به نمادهاى مذهبى و برهنه ظاهرشدن در يك مكان عمومى.۱۷

البته، بايد توجه داشت كه عرف ها در جامعه شناسى ممكن است طى فرايندى ناخودآگاه و يا با تصويب قانونى در مراكز قانون گذارى و يا به صورت عمدى تغيير پيدا كنند.۱۸

در اين جا بجاست اشاره اى گذرا به مفاهيمى داشته باشيم كه نزديك به معناى عرف است و در صورت عدم تفكيك و تميز آن ها ممكن است موجب پيچيدگى و نامفهومى آن گردد; ازاين رو، به مفاهيم آدابورسوم و ميثاق اجتماعى اشاره مى كنيم:

۱. آداب و رسوم: «به شيوه هاى عملكرد مرسوم و خوگرفته در داخل يك جامعه اطلاق مى شود.»۱۹ براى مثال، مى توان به آداب و رسوم جوامع بشرى از قبيل، سلام كردن، خداحافظى، تعداد وعده هاى غذاخوردن، مراسم عروسى و سوگوارى ها اشاره كرد.۲۰

۲. ميثاق: در اين باره ماكس وبر مى گويد: «ميثاق با اين احتمال كه افراد درون يك گروه وقتى از موازين تعهدشده منحرف شوند، با تقبيح تقريباً عمومى روبه رو مى شوند كه در نتيجه با تنگناهاى عملى همراه خواهد بود. بنابراين، ميثاق نيز بدون داشتن يك دستگاه تضمين قهرى، سرشتى الزام آور دارد. به عبارت ديگر، تخلّف از ميثاق نيز با كيفر همراه است، اما اين كيفر از سوى گروه اعمال مى شود و نه از سوى يك نهاد رسمى. پس هيچ كس كاملاً در رعايت ياعدم رعايت مفاد يك ميثاق آزاد نيست و در پاره اى موارد، نقض آن با شدتى بيش از قوه قهريه كيفر داده مى شود. براى مثال، در مورد تحريم اجتماعى قواعدى كه در مراسم پذيرايى رسمى به كار مى رود از مقوله ميثاق اند.»۲۱

بايد توجه داشت كه پيچيدگى روابط و رفتارهاى انسان به گونه اى است كه هر نوع تفسير يك بعدى را منع مى كند مگر در صورتى كه تلاش كنيم واقعيت انسان را به عنوان يك نمونه آرمانى بهتر بشناسيم. از اين روى وقتى صحبت از مفاهيم جامعه شناختى مى شود، تفاوت و گذر از ميان رفتارهاى گوناگون انسان و جامعه بسيار مشكل خواهد بود; چرا كه رفتارى ممكن است به مفاهيم مختلف همانند ميثاق، عرف، عادات و حتى حقوق شباهت داشته باشد، به همين دليل بسيار مشكل خواهد بود كه رفتارى را منحصراً به قواعد حقوقى و يا ميثاق اجتماعى و غيره نسبت بدهيم خصوصاً درباره انسان كه عوامل ديگرى از جمله تقواى دينى بر او موثر است.۲۲


عرف در اصطلاح حقوق دانان

عده اى از حقوق دانان «عرف» را قواعدى مى دانند كه از وقايع اجتماعى استخراج شده، به گونه اى كه قانون گذار در آن دخالتى نداشته و به صورت يك قاعده حقوقى درآمده است.

چنين تعريفى عام است و ساير منابع حقوق را نيز در آن وارد مى كند; از جمله رويه قضايى و عادات و رسوم تجارى. از اين رو، بايد در پى تعريفى بود كه مانع اغيار باشد.۲۳

عده اى ديگر مانند ژنى(Geny)، حقوق دان فرانسوى، عرف را مجموع وقايعى مى دانند كه وجود يك حس حقوقى را بين مردم نشان مى دهد. در اين تعريف، آنچه عرف را از ساير عادات و رسوم جدا مى سازداجبارى بودن آن است.۲۴ درمجموع مى توان عرف راازديدگاه حقوق دانان چنين تعريف كرد: ۱. «قاعده اى است كه به تدريج و خودبه خود ميان همه مردم يا گروهى از آنان به عنوان قاعده اى الزام آور مرسوم شده است.»۲۵

۲. «عرف عبارت است از تكرار عمل معيّن در مدت زمان طولانى ناشى از عادت و رسوم اجتماعى كه به تدريج، خصوصيت الزامى و حقوقى يابد.»۲۶

اكنون مناسب است كه به كالبد شكافى قاعده عرف از منظرهاى ديگر بپردازيم. هرچند كه اين مساله نياز به پژوهش مستقلى دارد كه در آن به بررسى عرف فقهى با معانى جامعه شناختى و حقوقى آن اشاره شود.


عرف در نگاه اسلامى

صرف نظر از معناى عرف حقوقى و جامعه شناسى، عرف در نگاه اسلامى به معناى «استمرار بناى عملى مردم بر انجام يا ترك يك فعل و جريان الزامى يك رفتار يا سلوك خاص در ميان افراد جامعه» مطرح شده است.۲۷ از اين رو، پيش از پيدايش قانون و مجلس، مردم در زندگى اجتماعى خود قواعدى را رعايت مى كردند كه اين مقررّات با گذشت زمان و تكميل اديان الهى به صورت قواعدى عمل مى كرد كه به نوعى داراى ضمانت اجرا گرديد.۲۸

فقها در اصطلاح خود، عرف را به دو قسم «عرف خاص» و «عرف عام» تقسيم نموده اند. بدين معنا كه اگر بدون در نظر گرفتن شريعت الهى و بدون دخالت ويژگى هاى زمانى، مكانى و نژادى، رفتار خاصى در بين مردم جريان پيدا كند آن را «عرف عام» يا سيره عقلا مى نامند. اما اگر حدود شريعت الهى در آن رعايت گردد «عرف خاص» ناميده مى شود. البته نوع ديگرى از عرف وجود دارد كه در جامعه اسلامى و در بين اهل شرع مرسوم است كه از اين منظر مى توان از آن با عنوان «سيره متشرعه» ياد كرد.۲۹

از آن جايى كه در اسلام احكامى وجود دارد كه به عنوان احكام امضايى مشهورند; يعنى احكامى كه در بين جامعه وجود داشته و اسلام آن را تاييد كرده است اين سوال مطرح مى شود كه آيا وجود چنين احكامى دليل براين است كه در فقه اسلامى عرف را به عنوان منبعى فقهى شمرده و بسيارى از احكام عرفى را به طورمطلقوبدون كموزياد پذيرفته است؟

در پاسخ بايد گفت: پذيرفتن تعدادى از احكام عرفى و امضاى آن ها از طرف شارع دليل بر اعتبار عرف به طور مطلق نيست. از اين رو، با اعتماد بر موارد نادر، نه مى توان عرف را به عنوان منبعى مستقل براى احكام فقهى به شمار آورد و نه مى توان آن را به عنوان منبعى مطلق و فراگير بر همه موارد عرف، حتى آنچه كه پس از عصر شارع تحقق پيدا كرده، در نظر گرفت; زيرا عرف هايى وجود دارد كه شارع با آن ها به مخالفت برخاسته است. براى مثال، مى توان مساله پسرخواندگى فرزند بيگانه را نام برد كه پيش از اسلام به صورت يك عرف مطرح بوده، به گونه اى كه پسرخوانده انسان حكم فرزند واقعى او را پيدا مى كرده، ولى اسلام با اين قاعده عرفى مخالفت كرد.۳۰

در مجموع بايد گفت: عرف به طور مطلق و مستقل از اعتبار برخوردار نيست، بلكه داراى قيود خاصى است كه عبارت است از:۳۱

الف) در تعيين و تشخيص موضوعات احكام به جز مصطلحات خاص شرع، از عرف گرفته مى شود.

ب) برخى از قواعدى كه در عرف معمول است، با شرايطى چند مى توانند منبعى براى حقوق اسلام به شمار آيند:

۱. قواعد عرفى در حضور شارع مقدس و در مرئى و منظر او قرار گرفته باشند.

۲. در صورتى كه شارع مخالف آن قواعد عرفى باشد، بتواند اظهار مخالفت نمايد.

۳. در صورتى كه شارع آن قواعد عرفى را امضا نمايد و يا حداقل با آن مخالفت نكرده باشد.

در جوامع اسلامى كه حقوق اسلام به رسميت شناخته شده است در طى قرن ها، اساساً تحت سلطه عرف زندگى مى كنند. عرف به عنوان جزئى از اجزا وارد فقه نشده است و به هيچ وجه جزو حقوق اسلامى نيست. البته بايد توجه داشت كه چون عرف جزئى از اجزاى فقه نيست، نبايد نتيجه گرفت كه ازنظر حقوق اسلامى محكوم است. حقوق اسلامى در برابر عرف همان روشى را دارد كه حقوق كشورهاى غربى در برابر شرط داورى يا در برابر اختياراتى كه در زمينه سازش يا استناد به انصاف، براى قاضى در نظر گرفته مى شود، به كار مى برند. گسترش اسلام در جهان بواسطه همين روش آزادمنشانه اى بود كه اسلام در پيش گرفت; يعنى اسلام نه تنها از روش هاى زندگى ناشى از عرف پى روى نكرد، بلكه در پاره اى از موارد حتى به مشروعيت نداشتن آن ها حكم كرد. اما در عين حال، به بسيارى از عرف ها مانند عرف هاى مربوط به كيفيت پرداخت مهر، تنسيق نحوه استفاده از آب هاى جارى بين مالكين اراضى و يا در امور بازرگانى به عرف هاى موجود در بين مردم راى مثبت داد.۳۲

حقوق اسلامى، اعمال انسان رابه پنج دسته تقسيم مى كند: واجبات، مستحبات، مباحات، مكروهات و محرّمات.۳۳ از اين رو، عرف نمى تواند به عملى كه در حقوق اسلامى ممنوع است، فرمان دهد و يا رفتار واجبى را ممنوع كند. در جوامع اسلامى پس از پذيرش اسلام، تلفيقى بين عرف و قواعد حقوقى اسلام به وجود آمد و عرف در چنين جوامعى به دليل حقانيت قواعد اخلاقى اسلامى و تاثيرگذارى شديد اسلام در بين مردم، با توجه به جامعه پذيرى فرهنگى از اسلام، درهم آميخت و آنچه را كه قواعد حقوقى اسلام آن را ممنوع شمرد، در منظر عرف ناپسند جلوه كرد.

بنابراين، از نظر اسلام، عرفى پذيرفته است كه پسنديده، ارادى، معقول، موافق با فطرت، و داراى نص فقهى باشد و دليلى بر خلاف آن در شريعت مطرح نشده باشد.۳۴


تفاوت عرف حقوقى و جامعه شناسى

همان گونه كه اشاره شد، عرف در معناى حقوقى داراى ويژگى هايى است كه در معناى جامعه شناختى آن چنين ويژگى هايى وجود ندارد. بر اين اساس، عرف حقوقى اولاً، بايد به مدت طولانى در بين مردم شيوع داشته و به صورت عمومى و پايدار در جامعه باقى مانده باشد، چنين عرفى لازم نيست كه تمام مردم به آن خو گرفته باشند، بلكه اگر در ميان دسته اى از مردم به طور عمومى وجود داشته باشد به آن عرف اطلاق مى شود. براى مثال، اگر در بين تجار اتومبيل عادتى وجود داشته باشد كه تخلف ناپذير باشد به آن قاعده عرف حقوقى اطلاق مى شود. ثانياً، عرف حقوقى در نظر افرادى كه آن را رعايت مى كنند الزام آور است; براى مثال، بسيارى از عادت هايى كه در بين مردم جنبه عمومى دارند ولى به حدّ اجبار نرسيده است به عنوان يك قاعده حقوقى مطرح نمى شود، بلكه مى توان از آن قواعد به عرف جامعه شناسى تعبير كرد. ثالثاً، در بين حقوقدانان قواعدى وجود دارد كه وقتى با مساله اى روبه رو شدند همه، از آن قواعد عقلايى پى روى مى كنند; مثلاً، «هيچ ضررى نبايد جبران نشده باقى بماند»، به چنين قواعدى عرف حقوقى اطلاق مى شود.۳۵

اكنون ضرورى است به اين مساله بپردازيم كه آيا عرف حقوقى را مى توان «قانون» و عرف جامعه شناسى را «هنجار» ناميد؟ در پاسخ، ابتدا به تفاوت آن ها اشاره مى كنيم:


تفاوت قانون و هنجار

«قانون» به اصولى گفته مى شود كه دولت ها و جوامع بشرى براى ايجاد نظم، اقتدار حكومتى و جلوگيرى از هرج و مرج، توسط قوه مقننه به تصويب مى رسانند. از اين رو، افرادى كه به نحوى قانون شكنى كرده و بر خلاف قانون عمل مى نمايند، به آنان مجرم و فعل خلاف قانون را جرم اطلاق مى كنند.۳۶ «هنجار» به اصول و قواعد رفتارى گفته مى شود كه در جامعه به صورت قواعد پذيرفته شده در بين مردم وجود دارد. زيرپا گذاشتن اين اصول و قواعد اجتماعى، موجب طرد اجتماعى فرد نابهنجار خواهد شد.۳۷ بايد توجه داشت كه تخلف از قانون جرم و در ارتباط با حقوق مطرح مى شود، اما تخلف از هنجارهاى اجتماعى، به نوعى فرد را كجرو و در ارتباط با جامعه شناسى قرار مى دهد.

بر اين اساس، عرف در جامعه شناسى، همان هنجارهايى هستند كه افراد در رفتارهاى خود از آن پى روى مى كنند، ولى عرف در نگاه حقوقدانان يكى از منابع حقوقى شمرده مى شود كه در كنار قانون قرار دارد; بدين معنى كه تخلف از عرف حقوقى را همانند تخلف از قانون جرم به حساب مى آورند و اين گونه نيست كه عرف حقوقى را همان قانون بنامند، هرچند حقوقدانان همان ارزشى را كه براى عرف قايلند براى قانون در نظر مى گيرند.

در بعضى از جوامع، ملت ها حق وضع قانون يا قواعد حقوقى را به مجلس واگذار كرده و مجلس نيز از راه تصويب قوانين، حق مزبور را اعمال مى كند. از اين رو، اگر ملتى چنين حقى را به نمايندگان خود واگذار كرده باشد ديگر نمى تواند خودش قاعده اى را اعمال كند و از راه عرف، قاعده حقوقى تاسيس كند. بنابراين، عرف در جايى معتبر است كه قانون استناد به آن را جايز مى شمرد. همچنين در صورت تعارض عرف و قانون، قانون را مقدم مى دارند; زيرا همه قواى يك جامعه را ناشى از ملت دانسته كه با اراده نمايندگان آنان اعمال مى شود.۳۸

از اين رو، مى توان نتيجه گرفت كه در مواردى ممكن است عرف جامعه شناختى با قانون حقوقى مصداق واحدى پيدا كند و ممكن است حقوق دانان قواعد هنجارى، كه در بين جوامع رفتار افراد را تنظيم مى كند، به صورت قانون جعل نمايند. براى مثال، مردى كه با بدن نيمه عريان در جامعه اى كه داراى فرهنگ پوشش مردان است، ظاهر شود، يك عمل نابهنجارى را انجام داده است كه جامعه (مردم) بدون در نظر گرفتن قوانين با وى برخورد كرده و زمينه هاى طرد اجتماعى وى را فراهم مى كنند، اما در عين حال، اين نوع پوشش از ديدگاه حقوقى ممكن است به صورت قانون تنظيم شود و تخلف از آن را نوعى جرم به حساب آورند.

به هر حال، در تفاوت عرف حقوقى با جامعه شناسى بايد گفت: عرف در نگاه جامعه شناختى و حقوق فقط از نظر صورت ظاهرى با هم تفاوت دارند. هر دوى آن ها به قواعد رفتارى افراد جامعه مربوط مى شود، با اين تفاوت كه عرف جامعه شناختى به طورمستقيم از هنجارهاى اجتماعى اخذ مى شود و عرف حقوقى به طور غيرمستقيم از اراده اجتماعى الهام مى گيرد; زيرا هنجارهاى اجتماعى موجود در يك جامعه اگر حقوق دانان آن را معتبر بدانند، عنوان عرف حقوقى به خود مى گيرند. از اين رو، تخلف از آن جرم شناخته مى شود، اما اگر به حد قانون نرسد، عرف جامعه شناختى اطلاق شده و تخلف از آن تنها منجر به طرد اجتماعى فرد نابهنجار خواهد شد. البته بايد توجه داشت اين مطلب ـ كه عرف جامعه شناختى اگر به حد قانون برسد، عرف حقوقى بر آن اطلاق مى شود و حقوق دانان آن را از منابع حقوقى مى شمارند ـ دليل بر اين نيست كه عرف حقوقى و قانون نزد حقوقدانان يكى است، بلكه عرف حقوقى يكى از منابع حقوقى در عرض قانون قرار مى گيرد، اما حقوق دانان، از آن جايى كه اين قواعد به طور مستقيم از جامعه گرفته شده از آن به عرف تعبير كرده اند و چون قانون توسط قوه مقننه تنظيم مى شود و به طور غيرمستقيم با جامعه ارتباط پيدا مى كند، از آن تعبير به قانون مى كنند.

سخن آخر

در جوامع مختلف قواعد عرفى به طور مطلق، پيش از قانون وجود داشته است. در جوامع جديد قانون محصول راى نمايندگان مجلس است و عرف حقوقى نيز از چنين اعتبارى برخوردار است. در حالى كه عرف جامعه شناختى زاييده هنجارهاى اجتماعى است كه در بين مردم پايدار مانده است به نحوى كه تخلف از آن منجر به واكنش اجتماعى شده و فرد را به صورت كج روى اجتماعى درمى آورد. عرف در حقوق هرچند از هنجارهاى اجتماعى نشات مى گيرد، اما اوصاف ديگرى نيز، از قبيل: الزامى بودن، پايدارى و دوام و ضمانت اجرايى داشتن از ديگر خصايص آن محسوب مى شود.

گرچه در نگاه دقيق، عرف جامعه شناختى با معناى حقوقى آن تفاوت دارد و در هر علمى به معناى خاص خودش است، اما به نظر مى رسد، عرف حقوقى كه در نزد حقوق دانان بعدها به عنوان منابع حقوقى مطرح گرديد، از عرف جامعه شناختى اخذ شده است; بدين معنى كه قواعدى در بين مردم داراى احترام بوده و سرپيچى از آن نوعى انحراف اجتماعى تلّقى مى گشت كه جامعه شناسان اين قواعد را به صورت هنجارهاى اجتماعى مطرح كردند، اما حقوق دانان به تدريج به اين نتيجه رسيدند كه غير از مسائل قانونى كه براى نظم در جامعه به آن نياز است، در مواقعى قواعدى در بين مردم مورد احترام است كه در مراكز قانونى به صورت مدون جعل نشده است. در حالى كه جامعه براى آن اعتبار قايل است و لذا بر آن شدند كه اين قواعد عرفى اجتماعى را در مراحل بعدى جزو منابع حقوقى به شمار آورند. علاوه بر اين، حقوق دانان معناى «عرف» و «رسم» در جامعه شناسى را ناديده گرفته و در مواقعى اين دو را كنار هم قرار داده و مترادف هم به كار مى برند در حالى كه جامعه شناسان بين «عرف» و «رسم» تفاوت قايل مى شوند.

بنابراين عرف داراى مصداق واحدى است، اما با دو منظر مى توان از آن تعبير دوگانه اى داشت. اگر قواعد عرفى به محك راى و تصويب قانون گذار نرسد، از آن به عنوان عرف جامعه شناسى تعبير مى شود، اما اگر اين قواعد عرفى مورد تاييد قانون گذار قرارگيرد، از آن تعبير به عرف حقوقى خواهد شد.
--------------------------------------------------------------------------------

پى نوشت ها
۱ جميل صليبا، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعى فارسى، عربى، فرانسه، انگليسى، آلمانى، لاتين (ترجمه صادق سجادى و كاظم برگ نيسى)، انتشارات وحيدى، ۱۳۷۰، ص ۳۲۹
۲ جميل صليبا، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعى فارسى، عربى، فرانسه، انگليسى، آلمانى، لاتين (ترجمه صادق سجادى و كاظم برگ نيسى)، انتشارات وحيدى، ۱۳۷۰، ص ۳۳۱
۳ جوليوس گولد و ويليام ل. كولب، فرهنگ علوم اجتماعى (ويرايش محمدجواد زاهدى مازندرانى)، انتشارات مازيار، ۱۳۷۶، ص ۴۳۸
۴ جوليوس گولد و ويليام ل. كولب، فرهنگ علوم اجتماعى (ويرايش محمدجواد زاهدى مازندرانى)، انتشارات مازيار، ۱۳۷۶، ص ۴۳۸
۵ جوليوس گولد و ويليام ل. كولب، فرهنگ علوم اجتماعى (ويرايش محمدجواد زاهدى مازندرانى)، انتشارات مازيار، ۱۳۷۶، ص ۴۳۸
۶ جميل صليبا، پيشين، ص ۳۳۰
جميل صليبا، پيشين، ص ۳۳۰
۸ ژولين فروند، جامعه شناسى ماكس وبر (ترجمه عبدالحسين نيك گهر)، انتشارات رايزن، ۱۳۶۸، ص ۲۶۲
۹ آبركرامبى نيكلاس و ديگران، فرهنگ جامعه شناسى، ترجمه حسن پويان، انتشارات چاپخش، ۱۳۶۷، ص ۲۴۷
۱۰ معين، فرهنگ فارسى، انتشارات اميركبير،تهران، ۱۳۶۰
۱۱ مسعودالظفر صميمى كيا، فرهنگ حقوق فارسى، انگليسى، انتشارات هستى، تهران، ۱۳۷۳، ص ۲۵۲
۱۲ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، انتشارات كتابخانه گنج دانش، بى جا، ۱۳۶۸، ص ۴۴۸
۱۳ على پاشا صالح، فرهنگ نامه صالح فشرده اى از اصطلاحات حقوقى سياسى، اقتصادى و معارف اسلامى انگليسى به فارسى، ج۱، انتشارات دانشگاه تهران،۱۳۷۳،ص ۱۹۴
۱۴ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، پيشين، ص ۴۴۸
۱۵بروس كوئن، درآمدى به جامعه شناسى (ترجمه محسن ثلاثى)، انتشارات نوبهار، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۹
۱۶ بروس كوئن، درآمدى به جامعه شناسى (ترجمه محسن ثلاثى)، انتشارات نوبهار، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۹
۱۷ بروس كوئن، درآمدى به جامعه شناسى (ترجمه محسن ثلاثى)، انتشارات نوبهار، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۹
۱۸ بروس كوئن، درآمدى به جامعه شناسى (ترجمه محسن ثلاثى)، انتشارات نوبهار، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۹
۱۹ بروس كوئن، درآمدى به جامعه شناسى (ترجمه محسن ثلاثى)، انتشارات نوبهار، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۹
۲۰ بروس كوئن، درآمدى به جامعه شناسى (ترجمه محسن ثلاثى)، انتشارات نوبهار، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳۹
۲۱ ژولين فروند، پيشين، ص ۲۶۱
۲۲ ژولين فروند، پيشين، ص ۲۶۲
۲۳ ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوقومطالعه در حقوق خصوصى ايران،انتشارات مدرس،۱۳۶۸،ص ۱۰۸ / ص ۱۰۹
۲۴ ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوقومطالعه در حقوق خصوصى ايران،انتشارات مدرس،۱۳۶۸،ص ۱۰۸ / ص ۱۰۹
۲۵ ناصر كاتوزيان، مقدمه علم حقوقومطالعه در حقوق خصوصى ايران،انتشارات مدرس،۱۳۶۸،ص ۱۰۸ / ص ۱۰۹
۲۶ محمدرضا ضيايى بيگدلى، اسلام و حقوق بين الملل، شركت سهامى انتشار، ۱۳۶۶، ص ۴۰
۲۷ درآمدى بر حقوق اسلامى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، انتشارات اسلامى قم، ۱۳۶۴، ص ۳۶۵
۲۸ درآمدى بر حقوق اسلامى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، انتشارات اسلامى قم، ۱۳۶۴،ص ۳۶۶
۲۹ ر.ك.به: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، المجلد الثانى، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، لبنان، ص ۱۷۴
۳۰ دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، پيشين، ص ۳۶۶
۳۱ دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، پيشين، ص ۳۶۷
۳۲ رنه داويد، نظام هاى بزرگ حقوقى معاصر، ترجمه حسين صفايى و ديگران، مركز نشر دانشگاهى تهران، ۱۳۶۴، ص ۴۵۶
۳۳ رنه داويد، نظام هاى بزرگ حقوقى معاصر، ترجمه حسين صفايى و ديگران، مركز نشر دانشگاهى تهران، ۱۳۶۴، ص ۴۵۶
۳۴ جهت مطالعه بيش تر ر.ك.به: محمدرضا ضايى بيگدلى، كتاب اسلام و حقوق بين الملل، ۱۳۶۶، ص ۴۰
۳۵ ناصر كاتوزيان، پيشين، ص ۱۰۹ـ۱۱۱
۳۶ Outhwaite, William & Tom Bottomre (۱۹۹۲) the Blak well Dictionary of Twentieth Century Social Thought. pp. ۳۲۱-۳۲۵
۳۷ Johnson, Allang (۱۹۹۵) The Blakwell Dictionary of Sociology, Auser¨s Guide to Sociological. p. ۱۹۰
۳۸ ناصر كاتوزيان، پيشين، ص115
 
نويسنده: ميرصالح حسينى جبلّى

   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷
قام معظم رهبري ۲۳/۵/۱۳۸۷ در حكم انتصاب آيت الله سيد محمود هاشمي شاهرودي به عنوان رياست قوه قضاييه فرموده اند:

«كوتاه كردن فرايند دادرسي ، گسترش كمي و كيفي محاكم دادگستري، پياده كردن كامل مقررات قضايي اسلامي، تاكيد و مبالغه در سلامت همه جانبه قوه قضاييه، آشنا كردن مردم به حقوق و مقررات و جرايم و مجازات هاي قضايي ، روز آمد كردن پرونده هاي در حال رسيدگي و استفاده از فن آوري نو براي آن از جمله اولويت هاي نخستين است.»

در حكم انتصاب مجدد براي پنج ساله دوم هم چنين آمده است:«بي گمان براي رسيدن به دادگستري مطلوب نظام اسلامي كه در آن عدل و انصاف قاطعيت و قانون، دانش و هوشمندي اصلاح و تهذيب، سنجيدگي و سرعت و درستكاري و امانت همه در هم تنيده و به هم آميخته است، هنوز مجاهدتي برنامه ريزي شده و فشرده لازم است و اين جانب انتظار دارم كه با پيوستن اين دوره به مدت مسووليت شما، راه بيشتري بدان سو طي شود.

توصيه هاي اين جانب همان است كه در حكم پيشين آمده و بر آن تاكيد مي ورزم. ثبات تشكيلات، زمان بندي و اجرايي كردن برنامه تدوين شده، پرورش عناصر كارآمد و مومن، سپردن سررشته هاي اساسي به افراد شايسته و كاردان، اهتمام به مبارزه با فساد و بهره گيري از نظر و مشورت نخبگان قضايي ، افزايش تعامل با ديگر قوا اولويت هاي قوه قضاييه در اين دوره است.»۱

اين بيانات به وضوح دلالت بر اهميت دستگاه قضايي و تاكيد بر سلامت اركان و عوامل اجرايي بدنه مجموعه قوه قضاييه و توجه به شايسته سالاري است. زيرا يكي از شاخص هاي داوري درباره هر نظام سياسي قوه قضاييه آن نظام است، اگر قوه قضاييه يك نظام بر پايه عدالت، به تسريع در فصل خصومت عمل كند، پس آن نظام سياسي عادلانه است و اگر نه، بايد تجديد نظري در قوه قضاييه آن سيستم كرد.

بنابراين قوه قضاييه عمود خيمه هر نظام سياسي است و پايداري اين عمود خيمه و برافراشتگي آن به عدالت بستگي دارد. بر همين مبنا اهميت اين دستگاه را مي توان بدين جهت دانست كه سلامت هر جامعه و نظامي در گروي سلامت دستگاه قضايي است.به فرموده مقام معظم رهبري «خصوصيت اين دستگاه آن است كه اگر فعاليت در آن به شكل سالم و خوب انجام گيرد، اين جريان در ساير دستگاه هاي كشور نيز سرايت مي كند اما اگر اين دستگاه خوب عمل نكرد علاوه بر آنكه زمينه هاي رشد فساد را در خود اين دستگاه فراهم مي كند، موجب مي شود اين پديده ناهنجار در دستگاه هاي ديگر و در سطح جامعه فراگير شود.»

مساله كوتاه كردن فرايند دادرسي و روزآمد كردن پرونده هاي در حال رسيدگي كه مورد تاكيد رهبر انقلاب در حكم انتصاب دوره اول آيت الله شاهرودي بوده است و در جاي ديگر هم در بيان اولويت بندي برنامه هاي قوه قضاييه از آن به عنوان «شتاب در امر قضا» تعبير فرموده اند، مستلزم شناخت كامل علل و اسباب اطاله دادرسي و ارائه راهكارهاي مناسب براي برطرف كردن آن است كه بايد مورد توجه جدي مسوولان قرار گيرد چرا كه اگر اين كار سريع انجام نگيرد به تعبير رهبري همان عيب بزرگي مي شود كه سابقا در دستگاه هاي قضايي دوران ستم شاهي وجود داشته و آثار و نشان هاي به جاي مانده از آن هنوز هم ديده مي شود.

با آگاهي از اهميـت موضوع و نقـش آن در اعتـلاي سيستم قضايي كشور ما در اين نـوشتار بـه تجزيه و تحليل معـضل اطـاله دادرسي و راهكارهاي جلوگيـري از آن مي پردازيم.


مقدمه
هر پژوهشي مسبوق به وجود سوالي است به عبارت ديگر هدف از تحقيق يافتن پاسخ سوال مطروحه است . بنابراين بايد سوال مورد نظر و حدود و ثغور آن در نزد محقق معلوم باشد والا وصول به مقصود مشكل است . در مورد موضوع حاضر يعني «علل اطاله دادرسي و راهكارهاي جلوگيري از آن » نيز ابتدا لازم است به بيان مساله و اهميت موضوع و ذكر آثار و نتايج احتمالي آن بپردازيم سپس راجع به روش كار براي رفع معضل اطاله دادرسي ارائه طريق كنيم.


الف ) بيان مساله و اهميت آن
منظور از «اطاله» طولاني شدن نامعقول و غير متعارف جريان رسيدگي به پرونده ها در مراجع قضايي است و آيين دادرسي به معناي اعم آن عبارت است از رشته اي از علم حقوق كه هدف آن تعيين قواعد درباره تشكيلات قضايي صلاحيت مراجع قضايي، تعيين مقررات راجع به اقسام دعاوي و اجراي تصميمات دادگاه ها است كه در فقه به آن علم القضاء گويند.۲

دادرسي به معناي اخص، مجموعه عمليات و اقداماتي است كه به قصد پيدا كردن يك راه حل قضايي به كار مي رود. مانند : مجموعه مقرراتي كه براي گرفتن يك تصميم در يك دعواي معين به كار برده مي شود،۳ يا دادرسي به مفهوم احض رسيدگي مرجع قضاوتي به دعوا يا امر مطروحه يعني ادعاها، ادله، استدلالات و خواسته خواهان، با لحاظ پاسخ خوانده، در جهت صدور راي قاطع است.۴

اطاله دادرسي يكي از مشكلات اساسي دستگاه قضايي كشور است كه اگر پيشينه اين امر مورد بررسي و كنكاش قرار گيرد از زمان پايه ريزي دستگاه عدليه در ايران سابقه دارد به عنوان مثال در شماره چهارم و پنجم مجله حقوقي وزارت دادگستري در سال ۱۳۳۸ در سرنوشتار خود به اطاله دادرسي پرداخته و آن را معضل عدليه وقت اعلام كرده است.امروز به لحاظ افزايش جمعيت و تحت تاثير عوامل مختلف ديگر، اين معضل ابعاد گسترده تري به خود گرفته است و كمتر از جانب مردم تحمل مي شود.

بنا براين اهميت موضوع در جامعه امروزي كاملا محسوس و آشكار است زيرا اين امر هم منشا تضييع حقوق و اعمال غرض است و هم سبب مي شود كه خدمات قضايي خوب تلقي نشود و به عدم رضايت مندي به جهت ايجاد تاخير در اجراي عدالت در جامعه منجر گردد. لذا ضرورت رفع اين معضل كهنه و قديمي و درمان آن بايد در اولويت هاي مهم مسوولان قضايي قرار گيرد تا با استفاده از نظريات انديشمندان علم حقوق و تلفيق آن با رهنمود هاي صاحبان تجارب قضايي گام هاي اساسي در اين راه برداشته شود.


ب ) اهداف تحقيق

براي مقابله با اطاله دادرسي در نظام قضايي ايران مطالعات و تحقيقات قابل توجهي صورت نگرفته است هر چند در اين وادي هم انديشمندان دانش حقوق و هم صاحبان تجارب قضايي به دليل احساس مسووليت چه از ديد تئوري و چه از ديد تجربي مطالبي را در اين رهگذر عنوان كرده اند كه اگر تئوري و تجربه با يكديگر تلفيق مي شدند و مورد بهره برداري قواي مقننه و قضاييه قرار مي گرفتند، شايد اكنون با معضلي بنام اطاله دادرسي در اين حد روبه رو نبوديم يا حداقل شاهد كاهش چشمگير اطاله بوديم.

پديده اطاله دادرسي در هر دو دعواي مدني و كيفري وجود دارد كه با توجه به وجوه اشتراك اين دو نوع دعاوي در برخي اصول دادرسي و معيارهاي كلي ، علل اطاله دادرسي در هر دو مورد تا حدود زيادي مشابه هستند. البته تاخير در رسيدگي به جرايم، مخصوصا جرايم عمومي و سنگين، با توجه به تاثير اجتماعي تاخير مجازات مجرمان، بيشتر است كه اكنون به لحاظ احياء دادسراها و كاهش ورودي پرونده در محاكم كيفري اميد است با تقويت دادسراها و رفع موانع و مشكلات موجود معضل اطاله دادرسي در اين بخش مرتفع گردد. اما اطاله دادرسي در دعاوي مدني كه امروز يكي از معضلات اصلي دستگاه قضايي است، بايد مورد بررسي وتحقيق بيشتر قرار گيرد.

لذا اين ضرورت احساس مي شد تا با تكيه بر تجارب عملي دو دهه كار در مناصب مختلف قضايي و مواجهه روزمره با مشكلات و موانع موجود، «اسباب و علل عمده اطاله دادرسي» به طور كلي و در دعاوي حقوقي با ذكر مصاديق و در مواردي با ارائه آمار و ارقام بيان گردد سپس راه حل عملي و اجرايي كه در رفع اطاله دادرسي موثر باشد ، ارائه شود.

چون به قول خواجوي كرماني:
تـا درد نيـابند دوا را نشـناسند
تـا رنـج نبـينند شـفا را نشـناسند
آن ها كه چو ما ماهي اين بحر نگردند
شك نيست كه ماهيت ما را نشناسند

بديـهي است بررسـي موضوع از بعد نظري و عملي پرده از نقاط ضعف و مبهم قوانيـن مربـوط برمي دارد. در اين راستا از لحاظ عملي و كاربـردي با استفاده از تجـربه مي توان به ناكارآمدي قوانين و مقررات دست و پاگير پي برد و به ارائه راهكارهاي عملي و اجرايي پرداخت.


ج) فرضيات تحقيق
اهم فرضيات اين تحقيق عبارتند:
۱- دادرسي آسان و رايگان در مدت زماني معقول و متعارف از شاخصه هاي نظام پيشرفته است.
۲- مشكل اطاله دادرسي به عنوان يكي از موانع كارآمد بودن نظام قضايي تلقي و درمان آن در اولويت قرار دارد.

۳- عواملي كه سبب اطاله دادرسي شده است متعدد و به نوعي با تمام عوامل موثر در عدم سلامت روابط اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كشور در ارتباط است.

۴- حذف و تحليل آثار اين عوامل مستلزم برنامه ريزي و تلاش ديگر اركان حاكميت و در پاره اي موارد نيازمند يك عزم و اراده ملي بوده و از حيطه اقتدار قوه قضاييه به تنهايي، خارج است.

د) روش تحقيق
روش تحقيق اين پايان نامه به صورت تحقيق كاربردي از طريق گردآوري و تدوين يافته ها نسبت به كاركرد قوانين و رويه دادگاه ها است كه با كسب راهنمايي هاي لازم از اساتيد بزرگوار راهنما و مشاور به تجزيه و تحليل آن ها پرداخته و با استفاده از روش فوق پاسخ سوالات و ابهامات را يافته و راه حل آن را ارائه مي كنيم.

هـ ) سوابق تحقيق
از حيث وجود سابقه، كتاب يا پايان نامه مستقلي كه به طور جامع به اين موضوع پرداخته باشد تاكنون منتشر نشده است و صرفا در برخي مقالات يا در سمينارها و ميزگردها به اين موضوع پرداخته مي شد. تا اين كه اخيرا در سال تحصيلي ۸۳-۸۲ پاپان نامه اي تحت عنوان علل اطاله دادرسي در دعاوي مدني و راه هاي پيشگيري از آن، نگارش آقاي حسين دهقاني فيروز آبادي در دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي تدوين گرديد.

ترتيب فصول رساله
در اين تحقيق مطالب عموما در يك مقدمه و در دو بخـش كه هر بخش شامل چند فصـل و هر فصل شـامل چند مبحث است ارائـه و در پايان با يـك نتيـجه گيري خاتـمه مي يابد.

در بخش اول علل اطاله دادرسي در سه فصل به بيان مشكلات اساسي مربوط به اطاله دادرسي مي پردازيم.
در بخش دوم راهكارهايي كه براي جلوگيري از اطاله دادرسي موثر هستند را در دو فصل تحت عنوان : حل مشكلات مرتبط با قانون گذاري (فصل اول) و رفع مسايل مرتبط با اجتماع و مشكلات جانبي (فصل دوم) بيان مي كنيم.

اميد است با اين تحقيق گامي هرچند كوچك در جهت درمان يكي از آفت هاي دستگاه قضايي برداشته شود و تا حدودي با استفاده از راهكارهاي مناسب مشكل نظام قضايي در اين زمينه برطرف گردد، انشاءالله.
چگونه سر زخجالت برآورم بردوست - كه خدمـتي بسزا برنيامد از دستم


بخش اول : علل اطاله دادرسي
معضل طولاني شدن حل اختلافات در محاكم قضايي مختص به زمان و مكان خاصي نيست. اين معضـل تقـريـبا در تمام مناطق دنيا كم و بيش ديده مي شود و يكي از بحث هاي حقوقي جدي كشورهاست؛ اطاله دادرسي محصور به زمان فعلي نيست و در گذشته نيز دولت مردان با آن به صورت جدي برخورد داشته اند و همواره در جهت حل آن اقداماتي به عمل آورده اند.

البته با پيچيده تر شدن روابط اجتماعي، اين پديده پر رنگ تر و برجسته تر شده است. حقوق دانان همواره در تلاش هستند تا با ارائه راهكارهاي مناسب به دادرسي سرعت بخشند و اجراي عدالت را در كم ترين زمان ميسر سازند و اعتماد اشخاص به دستگاه قضايي را افزايش دهند. «منظور از تسريع اين است كه تا حد امكان در دادرسي گام سريعي بدون اين كه حقوق اساسي فرد، مثل اصل برائت و حق دفاع او و نظم قضايي صدمه وارد آيد، برداشته شود.»۵

در دادرسي همچنان كه دقت و كيفيت اجراي عدالت مهم است، سرعت در تحقق آن نيز اهميت بسياري دارد به طوري كه گاه تاخير نامتعارف در حل اختلاف و صدور حكم، موجب مي شود تا حكم بي ارزش شود و براي افراد جامعه ضررهاي مادي و معنوي به وجود آيد مثلا در صورتي كه دعواي تفويض حضانت، بيش از چند سال طول بكشد؛ به طوري كه قبل از صدور حكم توسط محكمه قضايي، سن فرزند به حد قانوني رسيده و از حضانت خارج شود؛ صدور چنين حكمي بي فايده است چرا كه موضوع دعواي مورد بحث منتفي شده است.

فصل اول اطاله دادرسي در مرحله تشكيل پرونده

مبحث اول: نقش دستگاه ها و نهادهاي مرتبط با دادگستري

وظيفه مراجع قضايي از زمان تسليم شكايت يا تقديم دادخواست آغاز مي شود و قبل از آن وظيفه خاصي كه به اطاله دادرسي مربوط شود، به عهده محاكم قضايي نيست. شكايت و اعلام جرم و دادخواست، نقطه آغاز جريان دادرسي است و بايد مورد توجه و دقت بيشتر قرار گيرد چرا كه:

سنگ اول گر نهد معمار كج
تا ثريا مي رود ديوار كج

بنابراين تدوين و نگارش صحيح و رعايت اصول اين اقدام موجب جريان صحيح دادرسي در آينده است و برعكس نقص و اشكال در آن باعث كندي و يا توقف محاكم مي شود. اين كه در تنظيم دادخواست چه نكاتي بايد رعايت شود در ماده ۵۱ قانون جديد آيين دادرسي مدني بيان گرديده و روش رفع نقص دادخواست نيز در مواد ۵۳ و ۵۴ همان قانون ذكر شده است.

پس از تجميع شرايط دادخواست و ثبت آن در دفتر مخصوص، مرحله دادرسي شروع مي شود. از شروع اين زمان تا ختم دادرسي، حوادث مختلفي، اتفاق مي افتد كه موجب طولاني شدن دادرسي مي شود و در بروز اين معضل عوامل متعددي نقش دارند كه ما به بررسي برخي از آن ها مي پردازيم.

مبحث اول: نقش دستگاه ها و نهادهاي مرتبط با دادگستري

شايد تصور كنيم كه فقط تلاش هاي «قاضي پرونده» است كه عدالت به منصه ظهور مي رسد ولي حقيقت اين است كه در كنار قاضي پرونده اشخاص ديگري نيز در تحقق عدالت تاثير گذار بوده و به نوعي عصاي دست قاضي به شمار مي روند. استفاده از تخصص ضابطان مجرب و كارمندان بصير و استعلام از ادارات، زمينه تكميل پرونده و رسيدگي صدور حكم و در نهايت اجراي عدالت را براي قاضي هموارتر مي نمايد.

گفتار اول - ضابطان دادگستري

بند اول ) تعريف ضابط دادگستري

اصطلاح ضابط دادگستري خود از دو لغت ضابط و دادگستري تشكيل شده است.در ترمينولوژي حقوق ضابط چنين تعريف شده است: «بلوك را به چند ناحيه تقسيم كرده و براي هر ناحيه اداره اي به عنوان اداره ناحيتي تاسيس و رئيس آن اداره را كه نماينده وزارت كشور در آن ناحيه بود ضابط يا مباشر مي گفتند.» ۶
دادگستري در لغت به معناي اجراي عدالت است و در اصطلاح اگر چه تمام تشكيلات قوه قضاييه كه در اجراي عدالت نقشي دارند مشمول عنوان دادگستري به معناي عام كلمه مي شوند ولي دادگستري به معناي خاص كلمه و آنچه كه در قانون به كار رفته است شامل دادگاه هاي عمومي و انقلاب و دادگاه هاي تجديد نظر استان تهران و تشكيلات مرتبط با آن ها است. ۷

مقنن در تعريف ضابطان دادگستري مقرر داشته: «ضابطان دادگستري ماموراني هستند كه تحت نظارت و تعليمات مقام قضايي در كشف جرم و بازجويي مقدماتي و حفظ آثار و دلايل جرم و جلوگيري از فرار و مخفي شدن متهم و ابلاغ اوراق و اجراي تصميمات قضايي به موجب قانون اقدام مي كنند و عبارتند از:
۱- نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران.
۲- روسا و معاونان زندان نسبت به امور مربوط به زندانيان.
۳- ماموران نيروي مقاومت بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه به موجب قوانين خاص و در محدوده وظايف محوله ضابط دادگستري محسوب مي شوند.
۴- ساير نيروهاي مسلح در مواردي كه شوراي عالي امنيت ملي تمام يا برخي از وظايف ضابط نيروي انتظامي را به آنان محول كند.
۵- مقامات و ماموراني كه به موجب قوانين خاص در حدود وظايف محوله ضابط دادگستري محسوب مي شدند».

بند دوم ) انواع ضابطان دادگستري:

ضابطان دادگستري را مي توان به دو دسته تقسيم كرد:
۱- ضابطان عام
۲- ضابطان خاص

۱- ضابطان عام- ماموراني هستند كه تحت نظارت و تعليمات مقام قضايي صلاحيت اقدام در خصوص كليه جرايم را دارند به استثناي مواردي كه به موجب قوانين خاص از شمول صلاحيت آن ها خارج گرديده است.۸ اين تعريف از ماده ۱۵ قانون آيين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب در امور كيفري اقتباس گرديده است بنابر اين تعريف از ميان ضابطان احصاء شده در اين ماده دو مورد را مي توان ضابط عام دادگستري ناميد كه عبارتند از:

الف) نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران. (موضوع بند ۱ ماده ۱۵ )
ب) نيروهاي مسلح در مواردي كه شوراي عالي امنيت ملي تمام وظايف نيروي انتظامي را به آنان محول كند. ( موضوع بند ۴ ماده ۱۵)

۲- ضابطان خاص- مقامات و ماموراني كه به موجب قوانين خاص در حدود وظايف محوله ضابط دادگستري محسوب و به آن ها ضابطان خاص گفته مي شود. به عنوان مثال: در ماده ۵۴ قانون حفاظت و بهره برداري از جنگل ها و مراتع با اصلاحات بعدي، ماموران جنگل باني با رعايت شرايطي ضابط محسوب مي شوند و يا گزارش بازرسان كار و ماموران شهرداري و... كه به منزله گزارش ضابطان دادگستري است.

ضابطان دادگستري چه آن ها كه وظايف و اختيارات عام دارند مثل نيروي انتظامي چه آن ها كه در حوزه مخصوص به خود اختيار ضابط بودن را دارند بايد متوجه باشند كه وظايف سنگين امنيت و نظم را به عهده گرفته اند و طبق مقررات آيين دادرسي كيفري گزارش آن ها در صورتي معتبر است كه موثق و مورد اعتماد قاضي باشد.

بند سوم ) وظايف و مسووليت هاي نيروي انتظامي به عنوان ضابط دادگستري:

در ميان ضابطان دادگستري، نيروي انتظامي جامع ترين و كامل ترين مصداق ضابطان عام است كه عهده دار وظايف و مسووليت هاي مهمي در بخش قضايي مي باشد. نيروي انتظامي صلاحيت اقدام در مورد كليه جرايم به جز آنچه كه قانون منع كرده است را دارد.

نيروي انتـظامي به عنوان ضابط عام ماموريت هاي مختلف و گسـترده و فراوانـي دارد و عملا به مسـائل مربوط به دستگاه قضايي نيز به عنوان يكي از وظايف جـدي خود مي نگرد و نمي تواند ساير ماموريت ها و مسووليت هايش را ناديده بگيرد. با توجه به رسالت اصلي دستگاه قضايي در خصوص كشف جرم كه ريشه در قانون اساسي ۹ دارد، انجام اين رسالت مهم بدون داشتن ضابط قضايي كارآمد ميسر نمي گردد زيرا ضابطان قضايي به عنوان بدنه اصلي دستگاه قضايي در جريان پرونده حضوري مستمر و دايمي دارند و محتواي پرونده به وسيله آن ها تحت نظارت و تعليمات قاضي شكل مي گيرد.

در شرايط فعلي بيشتر مشكلات كساني كه به محاكم ، تشكيلات و مجتمع هاي قضايي مراجعه مي كنند ناشي از اين است كه تحقيقات مقدماتي به عهده ماموراني است كه غالبا با مباني اوليه حقوق آشنائي ندارند از اين رو اوراق و تحقيقات مقدماتي پرونده ها به نحوي تنظيم مي شود كه قضات را دچار مشكلاتي مي كند و گاهي بعضي از پـرونده ها صرفا به دليل اين كه از ابتدا شفاف و روشن نبوده و شكايت شاكي و دفـاعيات مشتكي عنه به صورت دقيق منعكس و پيگيري نشده و چند سال در محاكم باقي مانده اند و در مواردي نيز اشـتباه نيروي انتـظامي در اين خصوص كل دستـگاه قضايي را زير سـوال مي برد.

يكي ديگر از وظايف مهم نيروي انتظامي به عنوان ضابط دادگستري ابلاغ اوراق قضايي است.۱۰ ابلاغ عبارت است از رساندن اوراق قضايي از قبيل برگ احضاريه، اخطاريه اظهار نامه، دادخواست و احكام و قرار دادگاه ها به اشخاص مخاطبي كه بايد از مضمون آن ها مطلع شوند.

ابلاغ اوراق قضايي از اهميت خاصي برخوردار است به طوري كه اگر ابلاغ به نحو صحيح و منطبق با موازين قانوني انجام نشود در فرايند دادرسي (چه در امور كيفري و چه در امور حقوقي) تاثير نامطلوب گذاشته و باعث اطاله دادرسي و در مواردي هم موجب تضييع حقوق اصحاب پرونده مي گردد.

به همين دليل صحت عمل ضابطان دادگستري در ابلاغ اوراق و احكام قضايي موكول به آموزش و آشنايي ماموران به مقررات و قواعد مربوط به ابلاغ است، كه معمولا ماموراني كه از طرف نيروي انتظامي براي اين كار گمارده مي شوند از آموزش هاي كافي برخوردار نيستند و در نتيجه آثار منفي آن بر روند دادرسي و كيفيت امور قضايي تحميل مي گردد.

براي مقابله با اين وضعيت در برخي از حوزه هاي قضايي با توجه به ماده ۱۰ قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب مصوب ۱۳۷۳ ۱۱ واحدي به عنوان اداره ابلاغ ايجاد شده تا ابلاغ اوراق قضايي را تحت نظارت رئيس حوزه قضايي انجام دهند كه وضعيت اين واحدها و نتيجه كارماموران ابلاغ آن ها نيز بهتر از وضعيت ابلاغ توسط ضابطان نيست. زيرا اينان نيز از همان نقصان ها و كاستي ها ئي رنج مي برند كه دستگاه هاي ضابط دادگستري عموما با آن ها دست به گريبان مي باشند. از اين رو تجديد مكرر اوقات دادرسي عدم ابلاغ به موقع يا عدم ابلاغ صحيح اوراق قضايي به قصه غصه ها و داستان تكراري و ملال انگيز تبديل شده است.

اين ها و شاهد مثال هاي متعدد ديگر بهترين دليل بر ضرورت تفكيك پليس قضايي از پليس انتظامي و احياي سازمان و تشكيلات «پليس قضايي» به عنوان يكي از سازمان هاي تابعه و تحت امر قوه قضاييه مي باشد. زيرا قوه قضاييه با پليس قضايي ارتباط مستقيمي دارد و مي تواند از آن ها به عنوان بازوي هاي توانمند قضات استفاده كند لذا اين ضرورت براي دستگاه قضايي كاملا محسوس و حياتي به نظر مي رسد.

پليس قضايي ماموري است كه تحت نظارت و تعليمات دادستان يا ساير مراجع قضايي قرار مي گيرد. قضات هم تمايل دارند افراد تحت امر و دستور آن ها كساني باشند كه با وظايف و موضوعات قانوني آشنا باشند. زيرا در اين صورت انجام ماموريت محول شده براي اين افراد سهل تر گشته و كار به دست افراد نا آگاه انجام نمي شود و اين امر در بهبود روند كار تاثير بسزايي دارد.

نظريه انتقادي بعضي از استادان حقوق نسبت به احياي پليس قضايي ممكن است اين باشد كه اين اقدام به منزله ايجاد تشكيلات موازي در كنار نيروي انتظامي است كه تشكيل آن موجب تحميل هزينه هاي زياد به بيت المال مي گردد. بنابراين ضرورتي به احياي آن نيست و مي توان با تجهيز و تقويت نيروي انتظامي به اهداف مورد نظر نايل آمد.

در پاسخ به اين انتقاد بايد گفت: همان طور كه در شرح وظايف نيروي انتظامي بيان شد اين نيرو به عنوان ضابط عام، ماموريت هاي مختلف و گسترده اي به عهده دارد كه نمي تواند آن ها را ناديده بگيرد و عملا به مسايل مربوط به قوه قضاييه به عنوان يكي از وظايف خود مي نگرد و به همين علت نمي تواند وظايف محوله را به نحو احسن و اكمل انجام دهد.

در حالي كه مي دانيم دستگاه قضايي نيازمند نيروي مسلح و تعليم يافته اي است كه دستورهاي قضايي را به نحو احسن و در كوتاه ترين زمان اجرا كند و تنها از مقامات قضايي دستور گرفته و ماموريت هاي جانبي ديگري كه موجب اختلال در اجراي دستورهاي قضايي مي شود، به عهده نداشته باشد. در كشورهاي ديگر دنيا به ويژه كشورهاي اروپايي وظايف پليس انتظامي از پليس قضايي تفكيك شده است. ۱۲

پليس انتظامي وظيفه انتظامات عمومي حفاظت از مراكز حساس و برقراري نظم و امنيت را به عهده دارد و پليس قضايي تحت امر مقامات قضايي وظيفه تعقيب مجرمان، جمع آوري ادله و اجراي دستورهاي قضات را به عهده دارد. اين دو نيرو هر چند به طوركلي، بخشي از نيروي پليس هستند اما از دو مديريت مجزا برخوردارند و ماموران هر كدام، تعليمات مخصوص به خود را فرا گرفته اند و در كار ديگري مداخله نمي كنند و دادستان مقام ارشد و مافوق پليس جنايي است.

آيت الله شهيد دكتر بهشتي كه در دوران اقامت خود در آلمان اين نظم و تفكيك صحيح و اصولي را مشاهده كرده بود، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در آغاز مسووليت خود در دستگاه قضايي به عنوان رئيس ديوان عالي كشور اقدام به تاسيس و سازمان دهي پليس قضايي (مشابه پليس جنايي كشور آلمان) كرد.

اما متاسفانه بعد از شهادت ايشان به علت عدم درك مسوولين وقت نسبت به ضرورت وجود پليس قضايي اين نيرو منحل گرديد. به نحوي كه خلا وجودي آن هميشه احساس مي شد و اكنون دستگاه قضايي به ضرورت آن تاكيد داشته و درصدد احياي اين نهاد مي باشد.

به هر حال در صورت تاسيس پليس قضايي و تقسيم نيروي پليس به دو بخش مجزا هر كدام وظيفه خود را بهتر از آن چه امروز انجام مي دهند ايفا مي كنند. عدم اجراي سريع و صحيح دستورهاي مقامات قضايي امروز به صورت يك روند عادي و معمولي در آمده است و عمده دليل آن تداخل اين وظيفه با وظايف ديگر نيروي انتظامي است از ميان وظايف متعدد مذكور در بند ۲۶ ماده ۴ قانون نيروي انتظامي تنها بند ۸ آن به وظايف مرتبط با دستگاه قضايي به عنوان ضابط و مجري دستورها و ابلاغ احكام قضايي مربوط مي شود بنابراين نيروي انتظامي در حين اجراي ساير وظايف گاهي وظيفه خود را به عنوان ضابط موقتا تعطيل مي كند يا آن را به تاخير مي اندازد كه اين امر موجبات اطاله دادرسي را فراهم مي سازد.

با اين تفاسير براي احياي پليس قضايي بايد تجربياتي كه در زمان تشكيل پليس قضايي وجود داشت ، بازبيني شده و اشكال هاي آن مدنظر قرار گرفته و رفع شود و بر اساس نظر كارشناسان قوه قضاييه با همكاري دولت جهت اختصاص بودجه و تصويب قوانين جامع توسط مجلس شوراي اسلامي در جهت ايجاد يك پليس قضايي فعال و كارآمد گام هاي اساسي برداشته و به سرانجام برسد.

• گفتار دوم - ادارات دولتي

مراجع قضايي در جريان رسيدگي به پرونده ها با بسياري از ادارات دولتي سروكار دارند. تنوع موضوعاتي كه در مراجع قضايي مورد رسيدگي قرار مي گيرند ، تنوع دستورات و تصميمات قضايي را نيز به دنبال دارند. در بسياري موارد استعلامات قضايي از مراجع اداري و پاسخ گويي به موقع آن نقش موثري در نتيجه دادن دادرسي ميان طرفين دعوي دارد و به همان اندازه كه پاسخ استعلامات مراجع قضايي از سوي ادارات اجرايي و ارگان هاي دولتي با تاخير واصل گردد ، به همان ميزان رسيدگي در محاكم قضايي نيز با تاخير مواجه مي شود. لذا عدم ارسال پاسخ به موقع منجر به اطاله دادرسي مي شود. ۱۳

هر چند ضمانت اجراي عدم توجه به دستورات قضايي و پاسخ ندادن به استعلامات در مدت زمان معقول و منطقي با مراجع قضايي است ولي به لحاظ محدوديت هاي زماني و مديريتي اكثر قضات از اين ضمانت اجرا استفاده نمي كنند ، زيرا با توجه به طولاني شدن دادرسي علاوه بر اين كه نمي توانند نتيجه اي را كه بخواهند در جامعه و ترجيحا در ادارات و با ارگان هاي اجرايي حاصل كنند ، به دست نمي آورند ، بلكه موجب تشكيل پرونده هاي جديد ديگري مي شود، كه مدعي خصوصي آن ها تشكـيلات قضايي خواهد بود . لذا بيشتر مديران قضـايي بر اين باورند كه تشكيل چنـين پرونده هايي به صلاح تشكيلات قضايي و مديران اجرايي نيست.

به عـنوان مثـال استـعلام از ادارات و سازمان هايي نظـير ثبت اسـناد و امـلاك كشور شهرداري، ثبت احوال، سازمان زمين شهري مخابرات، بانك ها و غيره انجام گرفته و براي نمونه وقتي دادگاه پرونده اي را به مدت ده ماه در نوبت قرار مي دهد و پس از وصول پاسخ استعلام به دليل وجود ابهام در پاسخ يا اخذ توضيح در راستاي پاسخ ارائه شده از اداره مزبور به مدت چند سال در انتظار مي ماند. آيا نبايد تدبير ديگري در اين خصوص انديشيده شود، تا گناه اين كم كاري به عهده قوه قضاييه نيفتد؟ و اگر استعلام مراجع قضايي از مراجع غير دولتي و شركتهاي غير دولتي باشد، نيز همين وضعيت حكم فرما است، با اين تفاوت كه ضمانت اجرايي هم براي آن ها در نظر گرفته نشده است.

به نظر مي رسد با تصويب يك تبصره براي تمامي مراجع دولتي و غير دولتي و تعيين زمان معقول و منطقي مثلا حداكثر يك هفته يا ده روز براي پاسخگوئي به استعلامات مراجع قضايي از ضروريات است. تبصره و قانون به تنهايي ضروري نيست- برخي از ادارات و ارگان هاي دولتي به علت عدم انجام تكاليف قانوني و سازماني خود مسبب امر اطاله دادرسي براي مراجع قضايي مي شوند.

مثلا وقتي در راستاي اجراي قانون نحوه تملك اراضي به منظور اجـراي طـرح هاي دولتي اقـدام به تصرف اراضي مي كنند، در جهت پرداخت حقوق مالك به روش هاي گوناگون متوسل مي شوند كه شايع ترين آن ها، نحوه ارزيابي اراضي و مستغلات مردم به ثمن بخس است، كه اين اقدام مورد اعتراض مالك يا متصرف ملك قرار مي گيرد و موضوع به مراجع قضايي كشيده مي شود.در مراجع قضايي پس از جلسات مختلف و بررسي هاي لازم در نهايت محكوم به پرداخت بهاي ملك بر مبناي نظر كارشناسي و در راستاي قانون نحوه تملك اراضي در حق مردم مي شوند، اما باز هم از اجراي سريع و بدون وقفه حكم دادگاه بنا به دلايل مختلف از قبيل عدم وجود اعتبار كافي يا آماده نبودن طرح اجريي و... خودداري مي كنند. در حالي كه اگر براي اجراي چنين طرح هايي تدابير لازم از جمله تامين اعتبار كافي و به قيمت عادله روز ، معين شود لزومي به طرح چنين پرونده هايي در مراجع قضايي نيست.


مبحث دوم - نقش كارمندان اداري در دادگستري

در دستگاه قضايي كشور با سه گروه از كاركنان روبه رو هستيم:
قضات، مديران قضايي و كاركنان اداري (غير قضايي )

نظريه پردازان علوم اداري مديران موفق را انسان هايي مي شناسند كه علاوه بر تسلط بردانش مديريت، روحيه قوي مديريتي ، مجرب بودن در حوزه فعاليت، متعهد به اعتلاي منافع ملي، معتقد به حفظ مصالح عمومي، شرايط جسماني مناسب، از قدرت هماهنگي با ساير سازمان ها و نوآوري و ابتكار و قوه خلاقيت نيز بهره كافي داشته باشند. چنين مديراني با فكر برتر، طرح بهتر انسجام بيشتر، بر اسـاس برنامه هاي عملي و واقع بينانه، تلاش و اهتمام خود را در راستاي دستيابي سريع و كم هزينه نيروي انساني و منابع مالي به اهداف سازمان به كار مي بندند.

مجموعه اين شرايط براي مديران دستگاه قضايي لازم ولي كافي نيست به جهت آن كه ماهيت كار قوه قضاييه بر سه مقوله «علم و فن و هنر» استوار است. با اين ويژگي مدير در قوه قضاييه مي بايست عالم بر علم حقوق، متبحر در فن دادرسي و هنرمند در هنگام قضاوت هم باشد تا بتواند اين قوه را در رسيدن به اهداف مورد نظر در اصل ۱۵۶ قانون اساسي و با هماهنگي ساير قوا و سازمان ها موفق نموده و حاكميت را در دسترسي به اهداف مندرج در اصل سوم قانون اساسي ياري كند.

مدير دفتر دادگاه اگر چه سمت اداري دارد، اما در تشكيل پرونده و جريان آن، تا صدور راي قاطع دعوي وظايفي به عهده دارد كه بعضا به وظايف قضايي شبيه است. ۱۴ به طوري كه طبق ماده ۶۶ قانون آيين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب در امور مدني، در صورت ناقص بودن دادخواست مدير دفتر، در مواردي اقدام به صدور اخطار رفع نقض و در صورت عدم رفع نقص در فرجه معين، قرار رد دادخواست را صادر مي كند. ۱۵

به موجب ماده ۱۵۳ همين قانون ۱۶ همچنين قرار تامين دليل با ارجاع رئيس دادگاه مي تواند توسط مدير دفتر اجرا گردد.

كارمندان اداري كه بخش عمده اي از مستخدمين قوه قضاييه را تشكيل مي دهند با مشكلات عديده اي مانند : سختي معيشت، فشار كار، بي ثباتي شغلي، احساس كم توجهي و “ رو به رو هستند.

علاوه بر آن تعداد زيادي از آنان از تحصيلات قابل استفاده در دادگستري محروم بوده و از دانش كار و آشنايي با وظايف و اختيارات اداري خود هم بي بهره هستند.

به نظر مي رسد هر يك از اين عوامل به تنهايي كافي است تا موجبات اطاله دادرسي را فراهم كند و اگر براي رفع اين معضلات چاره اساسي انديشيده نشود و حتي با وجود مديران لايق و قضات كارآمد و فراهم شدن امكانات ، باز هم يكي از عوامل مهم اطاله دادرسي باقي مي ماند.

گفتار اول - مديران و كارمندان دلسوز بدون داشتن حقوق و تجربه كافي
اغلب مديران و كارمندان اداري دادگستري از آموزش هاي لازم جهت تصدي مشاغل خود بي بهره اند. براي مثال به موجب قانون، مديران دفاتر دادگاه ها بايستي موارد صدور قرار رد دادخواست يا نحوه اجراي برخي از قرارها را كه اجراي آن به مدير دفتر محاكم واگذار مي شود بدانند يا منشي هاي محاكم بايد به نحوه تعيين اوقات پرونده هاي ارجاعي به محاكم از حيث تعيين وقتهاي معمولي و نزديك و فوق العاده و احتياطي مسلط باشند

و مواردي از اين قبيل كه بي اطلاعي هر كدام از مديران در تجديد جلسات دادگاه موثر است و تاخير در رسيدگي را به دنبال دارد. مشكل ديگر كارمندان اداري اين است كه از حقوق كافي برخوردار نيستند و با مشكلات متعددي روبه رو هستند. از اين رو ممكن است بعضا سوء استفاده مالي در اين كارمندان، به علت ناكافي بودن درآمد به وجود بيايد.

از اين رو شايسته است، قوه قضاييه به كادر اداري خويش نيز توجه بيشتري كند و با هماهنگي دولت و مجلس آنان را از حقوق كافي برخوردار سازد، تا كارمندان با فراغ خاطر به كار اصلي خود بپردازند.

• گفتار دوم - مديران و كارمندان عادي با مشكلات جانبي
هنگامي كه كارمندان و مديران دلسوز به علل فوق قادر به انجام وظايف خود نباشند به طريق اولي مديران و كارمندان ديگر كه با هزاران مشكل دست و پنجه نرم مي كنند نمي توانند براي دادگستري مفيد فايده، واقع شوند. در اين گونه موارد كارمندان و مديران از مردم توقعاتي را مطرح مي كنند و چنانچه خواسـته آن ها برآورده نشود اقدام به سرگردان كردن مراجعان مي كنند. آن ها مراجعه كنندگان را بدون پاسـخ معطل مي كنند كه گاهي اوقـات مدارك و دلايلي را از طرف مطالبه مي كنند و فرد ناآشنا به اين مسايل، را دنبـال آن مدارك مي فرستند كه ضرورتي به ارائه اين موارد وجود ندارد.

با اين توصيف، كارشكني هاي اين گروه غيرمتعهد واقعا قاضي و كل دستگاه قضايي را تحت الشعاع قرار مي دهد. اين گونه كارمندان با اين كارها مي توانند جريان دادرسي را به مدت قابل توجهي به تاخير انداخته و در نتيجه موجبات بدبيني مردم به نظام قضايي را ايجاد كنند.

اگر استعلامات مربوط به ادارات را ضميمه پرونده نكنند كه مشكل بيشتر مي شود. حركات ايذايي اين كارمندان غير متعهد آنقدر براي دستگاه قضايي گران است كه گاهي مي تواند جريان دادرسي را وارونه نموده و ايجاد نارضايتي نمايد. در چنين وضعيتي تنها تغيير محل خدمت كارمندان به منظور پيشگيري از وقوع تخلفات احتمالي راهكار موثري نيست. لذا برنامه ريزي براي نظارت مستمر و بهره گيري صحيح از تشويق و تنيبه براي خادم و خاطي اجتناب ناپذير است.


فصل دوم : اطاله دادرسي در مرحله رسيدگي و صدور حكم

در اين فصل مسايل مربوط به قانون گذاري و مباحث مرتبط با قضاوت را مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم. ما در اين بررسي با توجه به كمبود منابع علمي و عملي بودن موضوع در شـناسايي عـلل اطاله دادرسي، از دو زاويه به تجـزيه و تحليل علل اصلي مي پردازيم: اول از نگاه تئوري كه علل اطاله دادرسي حول محـور قـانـون معرفي شده اند و دوم با توجه به اين كه در عمل قانون توسط اشخاص اجرا مي شود و اجراي غير صحيح قوانين، نقش زيادي در اطاله دادرسي دارد، علل اطاله دادرسي توسط اشخاص مرتبط با يك دادرسي را مورد بررسي قرار مي دهيم.

مبحث اول : مسايل مرتبط با قانون گذاري

قوانين به دو صورت شكلي و ماهوي تصويب مي شوند. گاهي مسايل مربوط به بودجه دستگاه قضايي است و هر كدام از اين قوانين هم بدون مطالعه دستخوش تغيير و تحولات قرار مي گيرند كه همگي در اطاله دادرسي نقش دارند و به ترتيب مورد بررسي قرار مي گيرند.

• گفتار اول: علل مرتبط با مقررات آيين دادرسي مدني

قوانين آيين دادرسي مدني قوانيني هستند شكلي كه ناظر به صورت خارجي اعمال حقوقي و تشريفات اسناد و دادرسي و ادله اثبات دعوي هستند. اين قوانين تسهيل رسيدگي را فراهم مي آورند و به ماهيت حق و حقوق مردم مرتبط نمي شوند.

براي رسيدن به حق چاره اي جز رعايت تشريفات اداري نيست ، چون هدف از اين قوانين رسيدگي دقيق و سريع است به طوري كه طرفين اطمينان خاص به سرعت و عدالت دستگاه قضايي پيدا كنند و از طريق اين كانال به هدف نايل آيند.

اصل تناظر كه يكي از اصول آيين دادرسي مدني است، اقتضاء دارد كه اصحاب دعوا از ادعاها و دفاعيات يكديگر مطلع شده و به دفاع بپردازند.۱۷

اجراي اين اصل در سايه ابلاغ و دعوت از طرفين جهت دفاع و ارائه دلايل است. اهميت ابلاغ صحيح به حدي است كه عدم رعايت ضوابط آن اعم از نحوه ابلاغ و غيره موجب ابطال تصميمات قضايي، مسووليت انضباطي و انتظامي ماموران مربوطه مي گردد.

با توجه به اين كه يكي از موجبات تشكيل جلسه دادرسي، حضور اصحاب دعوا يا صحت ابلاغ به آن ها است، از علل شايع تجديد اوقات رسيدگي و طولاني شدن نتيجه دادرسي، عدم صحت ابلاغ اوراق قضايي است. علت عدم صحت ابلاغ اوراق قضايي كه موجب تجديد جلسه و نهايتا تطويل دادرسي مي شود بيشتر، از دو جنبه قابل تامل است. يكي از لحاظ انواع ابلاغ كه نوعا سنتي داراي شرايط پيچيده و مستلزم صرف زمان و هزينه اقتصادي قابل توجه بوده و همين امر موجب كندي ابلاغ، اشتباه در ابلاغ و غيره مي شود و ديگري از لحاظ ماموران ابلاغ كه نوعا غير متخصص بوده و به همين دليل ابلاغ اشتباه را موجب مي شوند.

عامل ديگري كه ممكن است در سرعت دادرسي نقش مثبت يا منفي داشته باشد، دعواي طاري است كه در ماده ۱۷ قانون جديد آيين دادرسي مدني پيش بيني شده است. نقش مثبت از اين لحاظ كه موجب تجميع دعاوي در يك دادرسي شده و مانع تجديد دعوا از طرف ثالث يا طرح دعاوي هم عرض مي گردد. از طرف ديگر اين راه قانوني ممكن است مورد سوء استفاده واقع شده و افراد با توسل به آن درصدد كند كردن فرآيند دادرسي و وصول منافع نامشروع باشند.

دعواي اضافي نظير دعواي متقابل، ورود ثالث و جلب ثالث از جمله دعاوي طاري هستند كه هر يك به صورتي در تطويل دادرسي موثرند. معمولا اطاله دادرسي به جهت دعواي اضافي به صورت عمدي از جانب خواهان قابل تصور نيست مگر اين كه منافع خاصي براي خواهان وجود داشته باشد.

غير عمدي بودن اطاله دادرسي به اين جهت نيز نوعا به جهت عدم تخصص و عدم آشنايي مدعيان حق به علم حقوق مي باشد. معمولا ، اشخاص مدعي حق، با توسل به قلم كم هزينه «عريضه نويسان» وارد دادگستري شده و با تشكيل پرونده منتظر جلسه دادرسي مي شوند اما پس از مدتي با تحقيق بيشتر متوجه خطاي خود در تهيه و تنظيم دادخواست شده و از اين پس به فكر انتخاب وكيل مي افتند و در نتيجه يك جلسه دادرسي را از دست مي دهند.

خوانده دعوا ممكن است بعضا، به جهات خاص مادي و معنوي درصد تاخير در نتيجه نهايي دادرسي بر آيد. يكي از اين طريق ، طرح دعوي متقابل است. البته، در صورتي كه دعواي متقابل، واهي نباشد و در نهايت به صدور حكم برسد، نمي تواند اطاله دادرسي به مفهوم خاص باشد بلكه نوعي صرفه جويي در وقت است۱۸! و با ادغام دعاوي، چند دعواي در يك دادرسي واحد به نتيجه مي رسد ولي در صورت واهي بودن دعوا و دلايل آن ، اطاله دادرسي از اين طريق متصور است.

چرا كه وقت دادگاه از طريق تجديد وقت رسيدگي به منظور ابلاغ دادخواست متقابل گرفته خواهد شد. عدم دقت در احراز شرايط دادخواست متقابل نيز موجب اطاله دادرسي مي شود. تشخيص شرط «ارتباط كامل دو دعوا» براي تجميع دعاوي پيچيده است، لذا با توجه به اختلاف رويه قضات، ضابطه مندكردن اين شرط ضروري است. علت ديگر طولاني شدن دادرسي كه مربوط به قانون آيين دادرسي مي گردد، موضوع عدم محدوديت زماني در ارائه دلايل است. يكي از شرايط دادخواست ذكر ادله و وسايلي كه خواهان براي اثبات ادعاي خود اعم از اسناد، نوشته ها و غيره است.

در بند ۶ ماده ۵۱ قانون جديد آيين دادرسي مدني به اين موضوع اشاره شده است. در قانـون سابق۱۹ صراحتا، لفظ «كليه » را براي اسناد دلايل و... آورده بود، حذف لفظ « كليه» در قـانون جـديـد، رويه هاي مختلفي براي محاكم ايجاد كرده است. البته، عده اي از استادان حقوق به تحديد اين زمان اعتقاد داشته و پذيرش دلايل خارج از مهلت را موجب اطاله دانسته اند۲۰ هر چند تفسير به مسامحه در قانون گذاري جديد اعتقاد به لزوم ارائه كليه دلائل از جانب خواهان، منطقي به نظر مي رسد

ولي، متاسفانه در رويه عملي محاكم ايران به دليل نگاه سنتي به قضا و دادرسي، ارائه دليل از جانب خواهان تا قبل از ختم دادرسي، مورد پذيرش قرار مي گيرد. البته، اگر ارائه دلايل از جانب خواهان در جلسه دوم در پاسخ به دفاعيات خوانده باشد، به اين موضوع ايرادي نيست زيرا داراي توجيه قانوني است.۲۱

توجه به تنظيم صحيح دادخواست موضوع مهمي است كه متاسفانه كمتر مورد توجه قرار مي گيرد. گويا هر كس سواد خواندن و نوشتن داشته باشد صلاحيت تنظيم دادخواست را نيز دارد در حالي كه تنظيم دادخواست، همانند پي ريزي يك ساختمان است۲۲ كه در صورت اشتباه در آن، كل ساختمان با مشكل مواجه مي شود. تنظيم ناصحيح دادخواست از جمله عدم تصحيح تمامي ادله، موجب طولاني شدن احقاق حق، تضييع وقت دادگاه و ضرر به بيت المال است.

• گفتار دوم : علل مربوط به قوانين ماهوي

قانوني كه موضوعي از موضوعات حقوقي را بيان كند و نظري به منازعه و اختلاف و طرز رسيدگي مراجع رسيدگي در آن و اثبات واقعه ي حقوقي نداشته باشد ۲۳ يا قوانيني كه ناظر به اسباب و مباني از بين رفتن حق فردي است يا شرايط اصلي اعمال حقوق را معين مي كند به تناسب موضوع خود، ماهوي يا موجد حق مي نامند ۲۴ كه در مقابل قانون شكلي استعمال مي شود. قوانين ماهوي بايد غير مبهم، غير متعارض و منطبق با واقعيت هاي اجتماعي باشد.

اگر قوانين ماهوي مبهم يا مجمل باشد تاب تفاسير گوناگون قضات را دارد و به همين خاطر تفاسير زيادي از يك قانون به عمل مي آيد كه باعث اطاله دادرسي شود. قانون تا حد ممكن بايد به زباني باشد كه براي بسياري از مردم قابل فهم و درك باشد و عمده افراد بتوانند با قدري بررسي و تامل از طريق قوانين ماهوي، حقوق و تكاليف خود را بشناسد.

در كشور ما در بسياري از مسايل مدني و جزايي و تجاري خلاء قانوني وجود دارد. سـيسـتم قضايي در زمينه مباحثي مانند تجارت الكترونيك، جرايم رايانه اي، تجارت بين الملل از فقر جدي قانوني رنج مي برد. لذا شايسته است كه قانون گذار خود را با جريان هاي جديد، در عرصه قوانين و مقررات هم سو و هماهنگ كند و هر چه سريع تر در مسايلي كه خلاءهاي قانوني وجود دارد، قانون تصويب كند. هر چه قوانين گويا و صريح و رسا باشند، قاضي را سريع تر به سر منزل مقصود كه همانا برقراري عدالت و نظم در جامعه است رهنمون مي سازد.

شايان ذكر است كه در بسياري از موارد ما دچار تورم قانوني هستيم. بسياري از قوانين متروكه (نه منسوخ) وجود دارد كه ممكن است قضات و وكلا را سردرگم و گمراه كند. لذا لازم است كه قانون گذار در هر مساله قوانين مورد نظر را معين كند و در مجموعه هاي قوانين انتشار دهد و قوانين زائد را منسوخه و اعلام كند.

گفتار سوم : مسايل مرتبط با بودجه قوه قضاييه

از آنجا كه بودجه مقرر شده در قانون براي دستگاه قضايي كفاف پرداخت حقوق قضات و كارمندان را نمي كند، لذا بايد تمهيداتي انديشيده شود تا اين كمبود جبران گردد و ساختمان و امكانات به اندازه كافي در اختيار دستگاه قضايي قرار گيرد. هر چه تعداد قضات به نسبت مراجعين كمتر باشد اوقات دادرسي به طور طبيعي طولاني تر مي شود. اين موضوع در قسمت هاي ديگر نيز مورد بررسي قرار گرفته است.

• گفتار چهارم: عدم ثبات قانون گذاري و عدم مطالعه كافي در تغيير ساختار قوه قضاييه

يكي از مشخصه هاي قانون گذار عرفـي (نـه شـارع مقدس) اين است كه چون قوانين بر اساس نيازهاي زمان و سلايق مختلف تصويب مي شوند، لذا وقتي كه قانون گذار يا نياز زمان تغيير پيدا كند، قانون نيز تغيير پيدا مي كند. قوانين نبايد ويژگي «مسكن بودن» را داشته باشند بلكه بايد با تدبير و دور انديشي قانون گذار در مسايل مربوط، از ثبات و پايداري نسبي برخوردار باشند.

به عنوان مثال در اصلاح سال ۱۳۶۱ قانون مدني كمسيون قضايي مجلس ماده ۲۱۸ را حذف كرد و همگان را شگفت زده ساخت زيرا معني متعارف اين اقدام، مباح ساختن تقلب و تزوير نسبت به طلبكاران بود كه با نظم حقوقي و مباني اخلاقي ما ناسازگار بود و با مباني فقهي نيز لزوما همراه نبود.

۱- با نظم حقوقي ما ناهماهنگ بود، چرا كه ماده ۶۵ قانون مدني ، كه هنوز هم اعتبار دارد اعلام مي كند: «صحت وقفي كه به علت اضرار به ديان واقع شده باشد، منوط به اجازه ديان است» و اين سوال آميخته با خرده گيري را در ذهن مي پرورد كه چرا وقف زيان بار غير نافذ است و بيع مضر نافذ؟

۲- با مباني اخلاقي و مذهبي ناسازگار مي نمود زيرا نيرنگ را اخلاق ناپسند مي شمرد و قصد فرار از دين با آن همه تاكيد در لزوم وفاي به عهد در قرآن و اخبار ديده مي شود ، بي گمان نامشروع است. ۲۵
ماده ۲۱۸ بعد از اصلاح چنين اشعار مي دارد: «هرگاه معلوم شود كه معامله با قصد فرار از دين به طور صوري، انجام شده آن معامله باطل است».

قصد فرار از دين در صورتي موجب عدم نفوذ معامله است كه به زيان طلبكار باشد. پس اگر مديوني به قصد فرار از دين معامله كند ولي ساير اموال مديون در دسترس طلبكار باشد و زياني به او نرسد ، معامله نافذ است.۲۶

در معامله به قصد فرار از دين مديون به طور واقعي و به منظور فرار از دين، معامله مي كند. اما اگر مديون براي جلوگيري از توقيف مال خود آن را به طور صوري به نزديكان اش منتقل كند يعني به طور صوري (نه با اراده واقعي) نقل و انتقال صورت بگيرد، معامله باطل است نه غير نافذ. لذا در ماده ۲۱۸ معامله به «قصد فرار از دين» و «معامله صوري» با هم مخلوط شده اند. ۲۷

عدم ثبات قانون گذاري در ايران ، به ويژه در مقررات مربوط به آيين دادرسي مدني و كيفري مشهود است. اما در خصوص تغيير در سازمان قضاوتي، شيوه رسيدگي در محاكم، صدور حكم و طرق شكايت از آراء موفقيت نه تنها محسوس نيست بلكه شكست در اقدامات كاملا مشهود و غيرقابل پوشش است.

آنچه به سازمان قضاوتي مربوط مي شود ، در هم ريختگي مكرر و بدون مطالعه آن ، به اميد و آرزوي اصلاح، است اكنون از جمله در پي تصويب «قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب »، مصوب ۷۳ و اجراي تقريبا همزمان آن در سراسر ايران، بر خلاف نص قانون و نابه ساماني ناشي از آن، از جمله، از دادگستري و برخي احكام صادره از آن، عليرغم كوشش قضات فاضل شريف، لباس بي قواره ساخته است كه انصافا بر قامت بر افراشته ملت رشيد ايران به طور آشكار و غير قابل انكاري نامتناسب است.۲۸

به عنوان مثال در اقدامي زيان بار و عجيب، به موجب قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب مصوب ۳۷۳ ، دادسراهاي عمومي و انقلاب از تشكيلات قضايي حذف و دعواي عمومي در اين مراجع بي صاحب گرديد.

پس از حدود هفت سال از اجراي قانون مذكور و ضربات سنگيني كه اين قانون بر حقوق عمومي، دستگاه قضايي و حقوق مردم، از جهات مختلف وارد نمود، «قانون اصلاح قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب»، در ۲۸/۷/۸۱ به تصويب رسيد. در ماده ۳ اصلاحي اين قانون، تشكيل يك دادسرا در معيت دادگاه هاي حوزه قضايي هر شهرستان، پيش بيني شد و بنابراين «دادسرا احيا شد» و «دادسراي عمومي و انقلاب» خوانده شد. ۲۹

تغيير مكرر قوانين مختلف، در زمينه مراجع قضايي، يكي از علل مهم اطاله دادرسي و سرگرداني محاكم و مراجعان بوده است، كه تاكنون صدمات زيادي را به اعتبار و حيثيت دستگاه قضايي وارد كرده است، كه اين تغييرات تا زمان كنوني نيز ادامه دارد.

در سيستم قانون گذاري ما فلسفه وجودي وضع قانون از بين رفته و ساده ترين كار، تنظيم لايحه قانوني و تصويب آن گرديده است. زنجيرهاي اين نوع قوانين آن چنان دست و پاي مجريان قانون را به طور اعم و قضات را به طور اخص در هم پيچيده كه اجتماع را از تحرك واقعي كه نشانه يك جامعه زنده با اهداف عالي است بازداشته است.

روند سيستم قانون گذاري افراد اجتماع را به بي اعتنايي به قانون عادت مي دهد زيرا قانون گذار با تغيير و تبـديل پي در پي، اعتبـار و احترامي كه در اثر ثـبات و استمرار حـاصل مي شود، بـراي قانون بـاقي نمي گـذارد. قانـوني كه امروزه تصـويب شده ريشه هاي آن به گونه اي سست و متزلزل است كه تغيير فوري آن را اجتناب ناپذير مي نمايد. آيا اين روش قانون گذاري موجبات احترام و اطاعت از قانون را براي آحاد جامعه فراهم مي آورد؟ ۳۰

____________________________

پي نوشت :

۱- منشور توسعه قضايي، ديدگاه هاي مقام معظم رهبري و رئيس قوه قضاييه در توسعه قضايي، مركز مطبوعات و انتشارات قوه قضاييه، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۲ به بعد.
۲- سنگلجي ، محمد ، آيين دادرسي در اسلام ، ص ۱۲
۳- جعفري لنگرودي ، دكتر محمد جعفر ، ترمينولوژي حقوق، چاپ هشتم - ۱۳۷۶ ص ۲۷۳.
۴- شمس، دكتر عبدالله، آيين دادرسي مدني، ج ۱ ش۲۰۷.
۵- خزايي، دكتر منوچهر، بررسي نظري و عملي تسريع آيين دادرسي كيفري، مجله تحقيقات حقوقي دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي، تهران، سال ۱۳۷۶ ش ۱۹و۲۰ ، ص۱۴۳.
۶- جعفري لنگرودي ، دكتر محمد جعفر ، همان منبع ، ص ۴۱۳.
۷ - ماده ۱۲ قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب مصوب سال ۱۳۷۳.
۸ - كاظم زاده، علي، ضابطان دادگستري چه كساني هستند نشر مولف، چاپ دوم ۱۳۷۹ ، ص ۱۷.
۹ - طبق بند ۴ از اصل ۵۶ قانون اساسي، كشف جرم و تعقيب و مجازات و تعزير مجرمان و اجراي حدود و مقررات مدون جزايي اسلام به عهده قوه قضاييه است.
۱۰- بند ۸ ماده قانون نيروي انتظامي مورخ ۲۷/۴/۱۳۶۹
۱۱ - ماده ۱۰ قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب چنين بيان مي دارد : هر حوزه قضايي به تعداد لازم شعبه دادگاه... واحد ابلاغ و اجراي احكام... خواهد داشت.
۱۲- سهراب بيگ- امير- راهكارهاي غلبه بر اطاله دادرسي - مركز مطبوعات و انتشارات قوه قضاييه- چاپ اول - ۱۳۸۰- س ۳۶.
۱۳- صاحبي، مهدي جزوه مربوط به كنفرانس مورخ ۱۵/۱۰/۷۹ ، واحد فرهنگي مجتمع قضايي شهيد بهشتي ص ۷ ۱۴- شمس ، دكتر عبداله همان منبع ، ج ۱ ، ش ۳۶۱.
۱۵- ماده ۶۶ قانون جديد آيين دادرسي مدني بيان مي دارد: در صورتي كه دادخواست ناقص باشد و دادگاه نتواند رسيدگي كند جهات نقص را قيد كند، پرونده را به دفتر اعاده مي دهد. موارد نقص طي اخطاريه به خواهان ابلاغ مي شود، خواهان مكلف است ظرف ده روز از تاريخ ابلاغ، نواقص اعلام شده را تكيمل كند وگرنه دفتر دادگاه به موجب صدور قرار دادخواست را رد مي كند.
۱۶- ماده ۱۵۳ قانون جديد بيان مي كند: «دادگاه مي تواند تامين دليل را به دادرس علي البدل يا مدير دفتر دادگاه ارجاع دهد».
۱۷- شمس، دكتر عبدالله، منبع پيشين، ج.
۱۸- ش ۱۳۰.
۱۹- متين دفتري، دكتر احمد، آيين دادرسي مدني بازرگاني ج ۱، ص ۲۵۵.
۲۰- ماده ۷۲ قانون قديم آيين دادرسي مدني.
۲۱- شمسي، دكتر عبداله، آيين دادرسي مدني، ج ۲، ش ۷۴.
۲۲ - ماده ۹۷ قانون جديد آيين دادرسي مدني.
۲۳- متين دفتري، دكتر احمد منبع پيشين، ج ۱، ص۳۱۶.
۲۴ - جعفري لنگرودي، دكتر محمد جعفر، ترمينولوژي حقوق - ش ۴۱۲۴-ذيل واژه قانون ماهيتي
۲۵-كاتوزيان، دكتر ناصر، فلسفه حقوق، ج ۲- ص۱۸۴.
۲۶- كاتوزيان، دكتر ناصر، دوره مقدماتي حقوق مدني اعمال حقوقي - ش ۱۵۲.
۲۷- همان منبع، ش ۱۱۱.
۲۸-جهت تفصيل بحث رك ش ۱۵۳ به بعد همان منبع.
۲۹- شمس، دكتر عبدالله، آيين دادرسي مدني، ج ۱، ش ۳۷.
۳۰- شمس، دكتر عبدالله، آيين دادرسي مدني، همان منبع، ج ۱، ش ۱۴۴ و ۱۴۵.
۳۱ - دلاوري، محمد رضا، مقاله علل اطاله دادرسي و راه هاي مقابله با آن، روزنامه كيهان ۲۹/۱۲/۱۳۷۹
 
به نقل از سايت اطلاع رساني دادستاني كل كشور
نويسنده : محمد اسماعيل عبادي، رئيس شعبه ۲۱۶ مجتمع قضايي شهيد مفتح

   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

 مقدمه
در شرايط حاضر و باتوجه به توسعه شرکت ها در جامعه ما و افزايش فعاليت های اقتصادی و تجاری درصد ورشکستگی شرکت ها گسترش چشمگيری داشته است و از اينرو آگاهی با قوانين و مقررات ورشکستگی امری اجتناب ناپذير می نمايد. لذا در مقاله حاضر نگارندگان به دنبال بيان کليات مربوط به اين امر در قوانين جاريه مملکت هستند و اميد وارند که راهگشای ساير حقوقدانان و نيز تجار و فعالان عرصه اقتصادی و تجاری باشد.
تصفيه امور ورشكستگي مطابق قانون تجارت
برابر ماده 404 قانون تجارت دادگاه درضمن صدور حكم ورشكستگي و يا حداكثر ظرف 5 روز از صدور حكم يك نفر را به عنوان مدير تصفيه و مطابق با ماده 427 ق.ت. يك نفر را به سمت عضو ناظر تعيين مي نمايد.
 
الف - وظايف عضو ناظر و مدير تصفيه
عضو ناظر و مدير تصفيه به منظور اقدامات تاميني به دعوت بستانكاران و بدهكاران ورشكسته اداره اموال و وصول مطالبات ورشكسته فروش اموال ورشكسته تقسيم دارائي ورشكسته بين بستانكاران و بالاخره اعلام خاتمه ورشكستگي اقدام مي نمايند.
برابر ماده 434 ق.ت. دادگاه به عضو ناظر ماموريت مي دهد كه از كليه اموال تاجر ورشكسته فورا صورت برداري نمايد و اين صورت برداري علي اقاعده بايد در يك روز انجام شود چنانچه به نظر عضو ناظر مدت صورت برداري از دارائي تاجر متجاوز از يك روز باشد عضو ناظر اقدام به مهر وموم اموال تاجر مي نمايد.
درمهر و موم اموال تاجر ورشكسته عضو ناظر به ترتيب انبارها حجره ها صندوق اسناد دفاتر نوشته ها اسباب و اثاثيه تجارتخانه و منزل تاجر را مهر و موم خواهد نمود(ماده 438 ق.ت.) اگر شركت ورشكسته تضامني نسبي يا مختلط باشد اموال شخصي شركا ضامن مهر وموم نخواهد شد مگر اينكه حكم ورشكستگي شركا نيز به موجب حكم جداگانه يا ضمن حكم ورشكستگي شركا نيز به موجب حكم جداگانه يا ضمن حكم ورشكستگي شركت صادر شده باشد.
البسه و اثاثيه و اسبابي كه براي حوائج ضروري تاجر ورشكسته و خانواده او لازم هستند اشيائي كه ممكن از قريبا ضايع شود و يا كسر قيمت حاصل نمايند واشيائي كه براي به كارانداختن سرمايه تاجر ورشكسته واستفاده از آن لازم است در صورتي كه توقيف آنها موجب خسارت طلبكاران باشد از مهر و موم مستثني هستند.
مدير تصفيه همچنين مكلف است صورت طلبكاران احتمالي ورشكسته را تهيه نمايد و براي اين منظور بايد به صورت قروضي كه تاجر متوقف داده است مراجعه نمايد و در صورتي كه تاجر ورشكسته صورت دارائي خود را تسليم ننموده باشد بر طبق ماده 449 ق.ت. عمل نمايد.
وقتي كه حكم ورشكستگي صادر گرديد بستانكاران تاجر ورشكسته مكلفند پس از آگهي دعوت مدير تصفيه اسناد طلب خود يا رونوشت مصدق آن را به عنوان انضمام فهرستي كه كليه مطالبات بستانكاران را معين نمايد به مدير دفتر دادگاه صادر كننده حكم تسليم نموده و رسيد آن را دريافت دارند. تشخيص مطالبات بستانكاران مزبور بايد ظرف 3 روز از تاريخ پايان مهلت هاي نشر آخرين آگهي در روزنامه شروع شده و بدون وقفه در محل و روز و ساعاتي كه از طرف عضو ناظر تعيين گرديده است ادامه يابد در صورتي كه طلب مسلم و قبول شده مدير تصفيه بر روي سند اين عبارت را مي نويسد:
جزو قروض ... مبلغ... قبول شد به تاريخ... ) و عضو ناظر نيز آنرا گواهي مي كند.
اول - طبقه بندي بستانكاران
بستانكاران را مي توا به چهار طبقه زير تقسيم نمود:
1- بستانكاران با حق وثيقه منقول
2- بستانكاران با حق وثيقه غير منقول
3- بستانكاران با حق رجحان
4- بستانكارن عادي كه به غرما مشهور شده اند و به نسبت طلب خود حصه مي برند.
1- بستانكاران با حق وثيقه منقول
طلبكاراني كه رهينه منقول در دست دارند به عبارت ديگر درقبال طلب خود مال منقولي از تاجر اخذ نموده اند نام آنان فقط در صورت غرما براي يادداشت قيد مي شود به اين معنا كه آنها مي توانند تمام طلب خود را كه صحت آنها تصديق شده از دارائي تاجر ورشكسته بگيرند و نيازي نيست كه داخل در غرما شوند. مدير تصفيه مي تواند هر موقع كه بخوهد با اجازه عضو ناظر طلب بستانكاران مزبور را داده و مال الرهانه را از رهن خارج ساخته و جز دارائي تاجر ورشكسته منظور دارد.در صورتي كه مورد وثيقه فك نشود مدير تصفيه بايد با نظارت دادستان و با حضور مرتهن آنان را به فروش برساند.
2- بستانكاران با حق وثيقه غير منقول
طلبكاراني كه رهينه غير منقول دارند نسبت به مال مزبور تقدم دارند وشكي نيست كه قبل از پرداخت طلب اين قبيل اشخاص كه در مقابل طلب خود مال غير منقول تاجر ورشكسته را در تصرف دارند نمي توان از آنان خلع يد نمود. به اين ترتيب از وجوه حاصل از فروش مال غير منقول بدوا بايد طلب طلبكاري كه رهينه غير منقول دارد پرداخت گردد حال اگر حاصل فروش مزبور كفايت طلب مرتهن را ننمايد نسبت به بقيه طلب جز غرما معمولي منظور شده واز وجوهي كه براي غرما مقرر شده است حصه مي برد به شرط آنكه طلب وي تصديق شده باشد. (ماده 518 ق.ت).
3- بستانكاران با حق رجحان
ماده 58 قانون اداره تصفيه امور ورشكستگي بستانكاران با حق رجحان را به شرح زير احصا نموده است:
طبقه اول:
حقوق خدمه خانه براي مدت سال آخر قبل از توقف
حقوق خدمتگزار بنگاه ورشكسته براي مدت 6 ماه آخر قبل از توقف
دستمزد كارگراني كه روزانه يا هفتگي مزد مي گيرند براي مدت سه ماه قبل از توقف .
طبقه دوم:
طلب اشخاصي كه مال آنها به عنوان ولايت يا قيومت تحت اداره ورشكسته بوده نسبت به ميزاني كه ورشكسته از جهت ولايت و يا قيومت مديون شده است.
طبقه سوم:
طلب پزشك و دارو فروش ومطالباتي كه به مصرف مداواي مديون وخانواده اش در ظرف سال قبل از توقف رسيده باشد.
طبقه چهارم:
نفقه زن مطابق ماد 1206 قانوني مدني
مهريه زن تا ميزان 000/10 ريا لبه شرط آنكه ازدواج اقلاه 5 سال قبل از توقف واقع شده باشد و نسبت به مازاد جز ساير ديون محسوب مي شود.
4- بستانكاران عادي
بستانكاران عادي كساني هستند كه حق وثيقه يا حق رجحان نسبت به اموال و دارايي ورشكسته ندارند. بديهي طلب بستانكاران مزبور پس از ادعاي مطالبات با حق وثيقه يا حق رجحان از باقيمانده دارايي ورشكسته به نسبت طلب آنان پرداخت مي شود.
دوم - قرارداد ارفاقي
پس از صدور حكم ورشكستگي تاجر و تشخيص طلبكاران حقيقي او به منظور ارفاق و مدارا و كمك و همراهي بين تاجر و طلبكاران مزبور تحت شرايط قانوني قرارداد ارفاقي تنظيم مي گردد كه به موجب آن طلبكاران از دريافت قسمتي از طلب خود از تاجر ورشكسته صرف نظر كرده و بقيه را با ترتيب معيني و صول مي نمايند. ضمنا به تاجر موصوف مهلت مي دهند كه بنگاه تجارتي خود را بازسازي نموده و در صورت سوددهي مابقي بدهي خود را پرداخت نمايد تاجر ورشكسته نيز به نوبه خود مراتب فوق را متعهد مي گردد.
اما اين امر كه انعقاد قرارداد ارفاقي بعد از صدور حكم ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي باشد قابل انتقاد به نظر مي رسد زيرا اگر تاجري به جهت مشكلات اقتصادي و حوادث غير مترقبه از پرداخت ديون خود متوقف گرديده است عدالت ونصفت حكم مي كند كه قبل از اينكه حكم ورشكستگي چنين شخصي صادرشده و موجبات تزلزل اعتبار تجارتي او فراهم گردد قاضي دادگاه قادر باشد كه با دعوت طلبكاران تاجر متوقف و با جلب رضايت آنان يا حتي راسا با توجه به اهميت واحد توليدي و صنعتي و يا تجارتي به تاجر يا شركت متوقف مهلت بازسازي و اداي ديون را بدهد.
1- دعوت بستانكاران حد نصاب رسميت جلسه وانعقاد قرارداد ارفاقي
پس از رسيدگي به مطالبات عضو ناظر به موجب ماده 476 ق.ت. بايد از كليه بستانكاراني كه طلب آنان تشخيص و تصديق يا موقتا قبول شده است در ظرف 8 روز از تاريخ موعدي كه تعيين گرديده توسط مدير دفتر دادگاه صادركننده حكم دعوت به عمل آورد و در مجمع مزبور كه تحت رياست عضو ناظر تشكيل مي گردد علاوه بر طلبكاران يا وكيل ثابت الوكاله آنان تاجر ورشكسته هم بايد شخصا حضور به رسانده ودر مذاكرات شركت نمايد.
براي رسميت مجمع مزبور و اتخاذ تصميم دو نوع اكثريت پيش بيني گرديده كه يكي اكثريت عددي وديگري اكثريت مبلغي مي باشد. درمورد اكثريت عددي حضور لااقل نصف به علاوه يك طلبكاراني كه مطالبات آنان تشخيص و تصديق شده يا موقتا مورد قبول قرار گرفته است براي اتخاذ تصميم ضروري است ولي براي اينكه تصميم مزبور به مورد اجرا در آيد اكثريت مبلغي نيز الزامي مي باشد. به عبارت ديگر طلبكاران مزبور بايد سه چهارم از كليه مطالبات را هم دارا باشند.
وقتي مجمع طلبكاران با توجه به اكثريت عددي (نصف به علاوه يك طلبكاران) و اكثريت مبلغي (دارندگان سه چهارم از مطالبات) تشكيل گرديد. موضوع قراردد ارفاقي كه هدف آن كمك و همراهيو ارفاق به ورشكسته مي باشد بين تاجر ورشكسته و طلبكاران وي با شرايط پيش بيني شده در قانون منعقد مي گردد. در جلسه مزبور مدير تصفيه گزارش خود را ارائه مي دهد و سپس تاجر ورشكسته نظرياتي در مورد ديون و ادامه كار تجارتي خود و امكانات پرداخت قروض خود به اطلاع حضار مي رساند. در صورتي كه اكثريت لازم در خصوص انعقاد قرارداد ارفاقي حاصل شد عمل ورشكستگي درهمين جا خاتمه پيدا نموده و تاجر به كار تجارتي خود ادامه مي دهد.
درمورد تاجر ورشكسته به تقلب قرارداد ارفاقي منعقد نمي شود زيرا شكي نيست كه ورشكسته به تقلب با توسل به وسايل متقلبانه به اضرار طلبكاران اهتمام ورزيده است ولي درمورد تاجر ورشكسته به تقصير انعقاد قرارداد ارفاقي ممكن است.
2- موارد بطلان يا فسخ قرارداد ارفاقي
به موجب ماده 492 قانون تجارت قرارداد ارفاقي در موارد زير باطل مي شود:
1- در صروتي كه تاجر به عنوان ورشكسته به تقلب محكوم شود.
2- چنانچه كشف شود كه قبل ا زانعقاد قرارداد ارفاقي درميزان دارائي يامقدارقروض تاجر ورشكسته حيله وتزويري به كار رفته و مقدار واقعي آنها د رصورت حسابها قيد نشده است. مواردي كه مي توان قرارداد ارفاقي را فسخ نمود دو مورد مي باشد: اول انكه اگر تاجر ورشكسته از شرايط قرارداد ارفاقي سرپيچي كرده يا آن را اجرا ننمايد و دوم در صورتي كه اجراي تمام يا قسمتي از قرارداد را كسي ضمانت كرده باشد طلبكار مي تواند اجزاي كلي يا جزئي قرارداد را از ضامن بخواهد و در صورت تعدد ضامن مسئوليت آنها تضامني است.در مورد اخير اگر قسمتي از قرارداد ضامن نداشته باشد قرارداد نسبت به آن فسخ مي شود(مواد 494 و 495 ق.ت.).
سوم - فروش اموال ورشكسته
مدير تصفيه پس ا زانجام تشريفات راجع به جمع آوري اموال ورشكسته و حفاظت آنها و همچنين تشخيص ديون و مطالبات ورشكسته و تهيه صورت طبقه بندي بستانكاران او در صورتي كه بين تاجر ورشكسته و بستانكاران وي قرارداد ارفاقي منعقد نشده ويا به دلايلي ابطال و يا فسخ شده باشد. اقدام به فروش اموال ورشكسته و تبديل آنها به پول نقد مي نمايد تا حاصل فروش را بتواند آنها به پول نقد مي نمايد تا حاصل فروش را بتواند بين غرما تقسيم كند. را معين كرده است امكان پذير مي باشد و مرجع صلاحيتدار براي رسيدگي به شكايت مزبور دادگاهي كه عضو ناظر و مدير تصفيه را معين كرده است مي باشد. چنانكه تصميمات مدير تصفيه در خصوص تشخيص مطالبات طلبكاران پس از انجام تشريفات قانوني از طرف هر طلبكار و تاجر ورشكسته قابل اعتراض است (مستفاد از مواد 430 و 431 و 464 ق.ت.).
از طرف ديگر برابر ماده 473 ق.ت. طلبكاراني كه در مواعد تصفيه حاضر نشده و مطابق ماده 462 ق.ت. عمل ننمايند. نسبت به عمليات و تشخيصات و تصميماتي كه در مورد تقسيم وجوه قبل از حضور آنان به عمل آمده حق هيچگونه اعتراضي ندارند. اما در تقسيم وجوهي كه ممكن است بعدا به عمل آيد جز غرما محسوب مي شوند بدون اينكه حق داشته باشند حصه اي را كه درتقسيمات سابق به انان تعلق مي گرفت از اموالي كه هنوز تقسيم نشده مطالبه كنند.
ج - مسئوليت مدني و جزائي مدير تصفيه وعضو ناظر
مدير تصفيه يا عضو ناظر ممكن است تصميمات خود را بر خلاف قانون اتخاذ نموده و به منابع خصوصي طلبكاران و يا ورشكسته لطمه وارد سازند. در چنين مواردي اشخاص متضرر مي توانند بطلان و تصميمات مورد بحث را از دادگاه صلاحيتدار تقاضا نمايند. گاهي اتفاق مي افتد كه مدير تصفيه يا عضو ناظر در اثر ارتكاب تقصير درامور تصفيه به طلبكاران و شخص ورشكسته و يا ساير اشخاص ذينفع خسارت وارد نمايند. بديهي است اشخاص متضرر به منظور اخذ خسارت وارده بايد با توجه به مواد 328 و 951 و 952 و 953 قانون مدني قانون مسئوليت مدني تقصير فاعل زيان و رابطه سببيت بين فعل زيان آور و ضرر وارده را در دادگاه ثابت نمايند.
اگرمدير تصفيه در حين تصدي به امور تصفيه ورشكستگي تاجر ورشكسته وجهي را حيف و ميل نمايد به اشد مجازات خيانت درامانت محكوم خواهد شد. مجازات خيانت در امانت برابر مواد 773 و 674 قانون مجازات اسلامي (تعزيرات) بر حسب نحوه بزه ارتكابي تعيين گرديده است.
انواع ورشكستگي
ورشكستگي را مي توان به عادي به تقصير و به تقلب تقسيم نمود.
الف - ورشكستگي عادي
برابر مواد ٤١٢ و ٤١٣ ق.ت. كسي ورشكسته عادي محسوب مي شود كه تاجر يا شركت تجارتي بوده و از پرداخت وجوهي كه برعهده دارد متوقف گردد و ظرف ٣ روز از تاريخ وقفه كه در اداي قروض ياساير تعهدات نقدي او حاصل شده باشد توقف خود را به دفتر دادگاه عمومي محل اقامت خوداظهار خود اظهار نموده و صورت حساب دارائي و كليه دفاتر تجارتي خود را به دفتر دادگاه مزبور تسليم نمايد. صورت حساب دارائي و كليه دفاتر تجارتي خود را به دفتر دادگاه مزبور تسليم نمايد . صورت حساب موصوف بايد مورخ بوده و به امضا تاجر رسيده و تعداد و تقويم كليه اموال منقول و غير منقول تاجر متوقف بطور مشروح صورت كليه قروض و مطالبات و نيز صورت نفع و ضرر و صورت مخارج شخصي در آن مندرج گردد.
بنابراين اگر تاجر يا شركت تجارتي بدهكار ظرف مهلت مقرر توقف از تاديه ديون خود را به دادگاه صلاحيتدار به انضمام مدارك موردنظر اعلام كرد ورشكستگي عادي محسوب مي شود.
ب - ورشكستگي به تقصير
الف - موارد چهارگانه الزامي صدور حكم ورشستگي به تقصير )ماده ٥٤١ ق.ت(.
١- مخارج شخصي يامخارج افراد تحت تكفل تاجر در ايام عادي به نسبت عايدي او فوق العاده شود.
٢- تاجر مبالغ زيادي از سرمايه خود را صرف معاملاتي كند كه در عرف تجارتي موهوم بوده و يا سودآوري معاملات مذكور منوط به اتفاق محض باشد.
٣- تاجر به منظور به تاخير انداختن ورشكستگي خود خريدي گرانتر يا فروشي ارازانتر از قيمت روز كند و براي بدست آوردن وجه نقد به روش دور از صرفه متوسل شود مثل استقراض يا صدور برات سازشي وغيره.
٤- تاجر پس از تاريخ توقف از اداي ديون و قروضي كه بر عهده دارد يكي از طلبكاران خود را بر سايرين ترجيح داده و طلب او را بپردازد.
دوم - موارد سه گانه اختياري صدور حكم ورشستگي به تقصير)ماده ٥٤٢ ق.ت(.
١- تاجر به حساب ديگري و بدون آنكه عوضي دريافت نمايد تعهداتي كرده باشد كه نظر به وضعيت مالي او انجام تعهدات مزبور فوق العاده باشد.
٢- عمليات تجارتي او متوقف شده و مطابق ماده ٤١٣ قانون تجارت رفتار نكرده باشد.
٣- تاجر دفاتر نداشته يا دفاتر او ناقص يا بي ترتيب بوده يا در صورت دارائي وضعيت واقعي خود را اعم از قروض و مطالبات بطور صريح معين نكند مشروط بر آنكه مورد اخير الذكر تقلبي نكرده باشد.
سوم - تعقيب جزائي و مجازات تاجر ورشكسته به تقصير
تعقيب تاجر ورشكسته به تقصير بنا به تقاضاي هر يك از طلبكاران يا دادستان و يا مدير تصفيه پس از تصويب اكثريت بستانكاران به عمل مي آيد (مواد ٥٤٤ و ٥٤٧ ق.ت.) اگر تعقيب تاجر ورشكسته به تقصير از طرف دادستان به عمل آمده باشد هزينه دادرسي آن به هيچ وجه به عهده هيئت طلبكاران نمي باشد. اگر مدير تصفيه ورشكسته به تقصير را به نام بستانكاران تعقيب نمايد در صورت برائت ورشكسته موصوف هزينه تعقيب به عهده بستانكاران مي باشد و چنانچه تعقيب از طرف يكي از طلبكاران به عمل آمده باشد و ورشكسته برائت حاصل نمايد هزينه دادرسي به عهده طلبكار است اما د رصورت محكوميت ورشكسته مزبور هزينه دادرسي به عهده دولت خواهد بود.
مجازات تاجر ورشكسته به تقصير از ٦ ماه تا ٢ سال حبس مي باشد (ماده ٦٧١ قانون مجازات اسلامي (تعزيرات((.
ج - ورشكستگي به تقلب
مطابق ماده ٥٤٩ ق.ت. اگر تاجر دفاتر تجارتي خود را از روي عمد و سونيت مفقود نمايد يا قسمتي از دارائي خود را مخفي كند و يا به طريق مواضعه و معاملات صوري آن را از بين ببرد و بالاخره اگر به وسيله اسنادن يا به وسيله صورت دارائي و قروض به طور تقلب به ميزاني كه در واقع مديون نمي باشد خود را مديون قلمداد نمايد ورشكسته به تقلب محسوب مي شود.
تعقيب جزائي و مجازات تاجر ورشكسته به تقلب
تعقيب جزائي تاجر ورشكسته به تقلب همانند تعقب جزائي ورشكسته به تقصير مي باشد و مجازات كساني كه به عنوان ورشكسته به تقلب محكوم مي شوند از ١ تا ٥ سال حبس مي باشد (ماده ٦٧٠ قانون مجازات اسلامي (تعزيرات((.
اعلام ورشكستگي
برابر ماده ٤١٥ ق.ت. ورشكستگي تاجر به حكم محكمه بدايت بر حسب اظهار خود تاجر به موجب تقاضاي يك يا چند نفر از طلبكاران و برحسب تقاضاي مدعي العموم اعلام مي شود.
الف - بر حسب اظهار خود تاجر
هر تاجر بدهكار مكلف است دادخواست توقف خود را ظرف سه روز از تايخ وقفه در پرداخت ديون به انضمام صورت حساب دارائي و كليه دفاتر تجارتي مربوط به دفتر دادگاه حقوقي يك محل اقامت خود تسليم نمايد.
صورتحساب مذكور بايد مورخ باشد و به امضا تاجر نيز رسيده و تعداد و تقويم كليه اموال منقول و غير منقول تاجر متوقف به طور مشروح صورت قروض و مطالبات صورت نفع و ضر و صورت مخارج شخصي هم ذكر شده باشد.
تاجري كه به محض حصول توقف از پرداخت ديون نقدي خود در ظرف مدت ٣ روز با در نظر گرفتن ماده ٤١٣ ق.ت. اعلام توقف ننمايد دادگاه مي تواند برابر بند ٢ از ماده ٥٤٢ و ٥٤٣ ق.ت. چنين تاجري را ورشكسته به تقصير اعلام نمايد.
ب - به موجب تقاضاي يك يا چند نفر از طلبكاران
مطابق بند ب از ماده ٤١٥ ق.ت هر كسي كه از تاجر مطالباتي دارد مي تواند در صورت وقفه در تاديه مطالبات مزبور از طرف تاجر يا شركت تجارتي دادخواست ورشكستگي عليه هر يك از آنها تهيه و به دادگاه تقديم نمايد. چنين حقي فقط براي حفظ حقوق او بوده است. زيرا بعضي از تجار بر اثر سهل انگاري و يا تعمدا حاضر نمي شوند بطور آشكار وضع اسف بار مالي خود را به دادگاه اعلام نمايند و چه بسا باقيمانده اموال را نيز به طرق مختلف به ديگران منتقل مي سازند لذا اقدام قانوني طلبكار براي رفع چنين مشكلاتي و جلوگيري از سو استفاده و حيف و ميل شدن مابقي اموال تاجر متوقف ضروري مي باشد.
ج - به موجب تقاضاي دادستان
دادستان به نمايندگي از طرف جامعه حق دارد صدرو حكم ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي متوقف را از دادگاه مربوطه تقاضا نمايد. زيرا ورشكستگي با اقتصاد كشور ارتباط مستقيم دارد اشخاص ثالث مي توانند در مواردي كه تاجر يا شركت تجارتي مرتكب جرائمي راجع به ورشكستگي به تقصير يا تقلب شده باشد مراتب را به دادستاني محل وقوع جرم اطلاع دهند. زيرا ورشكستگي ممكن است موجبات تزلزل اعتبار مالي ديگران را نيز فراهم سازد.
شرايط آغاز رسيدگي
بدهكار بايد تاجر يا شركت تجارتي بوده و از تاديه ديون خود متوقف باشد.
الف - خصوصيات بدهكار
اول - تاجر يا شركت تجارتي
ماده ٤١٢ ق.ت. مقرر مي دارد: ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي در نتيجه توقف از تاديه وجوهي كه برعهده اوست حاصل مي شود.
برابر ماده مذكور در صورتي كه هر تاجر يا شركت تجارتي نتواند ديون خود را درموعد مقرر پرداخت نمايد ورشكسته محسوب مي شود و قانونگذار ورشكستگي را به غير تاجر و حتي شركت غير تجارتي توسعه نداده است.
در پاسخ به اين پرسش كه آيا مي توان عليه كسبه جز يا پيشه وراني كه از اداي ديون خود متوقف شده اند دادخواست توقف داد بايد گفت قانون كسبه جز را از شمول ورشكستگي معاف نموده و درباره آنان اعمال مقررات راجع به اعسار و تجويز نموده است ولي به نظر مي رسد اگر شخص حقيقي غير تاجر اعم از كسبه جز يا پيشه ور بطور معمولي عمل تجارتي انجام و فقط زندگي خود و خانواده اش را به وسيله آن تامين كند در اين صورت تاجر محسوب نمي شود. اما در صورتي كه از حاصل كار ديگران يا انجام معامله سود ببرند عليه چنين اشخاص تحت شرايطي كه د رمورد اصلاح ماده ٤١٢ ق.ت. پيشنهاد گرديده مي توان دادخواست ورشكستگي تسليم نمود. هر چند كه نام آنان در دفتر تجارتي ثبت نشده باشد.
در مورد شركتهاي تجارتي قانونگذار كليه معاملات شركتهاي تجارتي را به تبع شركت تجارتي مي داند ولي شركا و مديران شركتهاي مزبور را اصولا تاجر محسوب نمي كند (بند ٤ ماده ٣ ق.ت) اصل توسعه دادن ورشكستگي به اموال شخصي بعضي از مديران در قانون تجارت ايران پيش بيني نشده است. بنابراين لازم است گفته شود كه اگر شركت ورشكسته شود يا پس از انحلال معلوم شود كه دارائي شركت براي تاديه ديون آن كافي نيست دادگاه صلاحيتدار مي تواند به تقاضاي هر ذينفع هر يك از مديران يا مدير عامل را منفردا يا متضامنا به تاديه آن قسمت از ديوني كه پرداخت آن از دارائي شركت ممكن نيست محكوم نمايد.
دوم - تاجر متوفي
قسمت دوم ماده ٤١٢ ق.ت. مي گويد : (حكم ورشكستگي تاجري را كه حين الفوت شركت ممكن نيست محكوم نمايد.
دوم - تاجر متوفي
قسمت دوم ماده ٤١٢ ق.ت. مي گويد(حكم ورشكستگي تاجري را كه حين الفوت در حال توقف بوده تا يك سال بعد ازمرگ او نيز مي توان صادر نمود همين حكم را ميتوان درمورد تاجر متواري نيز جاري ساخت.
ب - توقف از اداي ديون
قانون تجارت ايران توقف از اداي ديون را تعريف ننموده و ظاهرا عدم توانائي پرداخت غير اداري دين است. زيرا عدم توانائي پرداخت هنگامي تحقق پيدا مي كند كه دارائي منفي بدهكار از دارائي مثبت او بيشتر باشد وعدم تعادل دو دارائي دقيقا پس از تصفيه اموال مشخص مي گردد.
از طرف ديگر توقف از اداي ديون نيز داراي مفهومي بسيار خشن مي باشد زيرا ظاهرا با ملاحظه كلمات مذكور در بدو امر چنين تصور مي شود كه بدهكار با اينكه توانائي پرداخت ديون خود را در انقضا مهلت داشته ولي از پرداخت آنها خوداري نموده است.
با اين تعبير علي الاوصول بايد عدم پرداخت دين واحد براي تحقق تقف كافي باشد.اگر بازههم توقف از اداي ديون را نشانگر ضعف بنيه مالي تاجر بدانيم ممكن است تاجري كه مشكل مالي دارد سعي كند براي مدت كوتاهي به ظاهر خود را داراي اعتبار جلوه بدهد . به عبارت ديگر تاجر مزبور با اخذ ام موقتا ديون تجاري خود را پرداخت كند تولي از اداي ماليات و حقوق تامين اجتماعي خودداري نمايد.
بدين ترتيب توقف از پرداخت شرط رضايت بخش و كافي براي ورشكستگي تاجر نخواهد بود.
دادگاههاي ايران از تفسير مضيق و محدود ماده ٤١٢ ق.ت. خودداري نموده اند و پيشنهاد مي شود كه قسمت اول ماده ٤١٢ ق.ت. به شرح زير اصلاح گردد: ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي ه رخص حقوقي حقوق خصوصي حتي غير تاجر يا هر شخص حقيقي غير تاجر كه موضوع فعاليت آنان اقتصادي و يا سودآور باشد در نتيچه عدم توانائي از تاديه ديوني كه بر عهده دارد حاصل مي گردد.
رسيدگي به دعوي و صدور حكم
در حكومت قانون سابق دادگاههاي حقوقي يك صلاحيت رسيدگي به دادخواست ورشكستگي را بطور اختصاصي طبق قانون آئين دادرسي مدني داشتند.
طبق ماده ٦٤ قانون آيين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب (در امور مدني) مصوب ٢١/١/٧٩ همين كه خواهان دادخواست خود را با ضمائم مربوط به دفتر دادگاه تقديم نمود مدير دفتر مكلف است در صورتي كه دادخواست كامل باشد بلافاصله و الا پس رفع نقص يك نسخه از دادخواست و پيوستها را با تعيين روز و ساعت جلسه دادرسي براي خوانده ارسال نمايدو روز جلسه دادگاه بايد به نحوي تعيين شود كه فاصله بين ابلاغ دادخواست و روز جلسه كمتر از ٥ روز نباشد . ضمنا در مواردي كه نشاني طرفين دعوا يا يكي از آنها در خارج از كشور باشد فاصله بين ابلاغ و قت و روز جلسه كمتر از دو ماه نخواهد بود.
آنچه مسلم است ادعاي خواهان بايد مستند به دليل باشد. در غير اين صورت ولو اينكه خوانده هم سكوت كرده باشد خواهان محكوم به بي حقي خواهد بود زيرا برابر ماده ١٩٤ قانون آيين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب (در امور مدني) مصوب ٧٩/١/٢١ دليل عبارت از امري است كه اصحاب دعوي براي اثبات يا دفاع از دعوي به آن استناد مي نمايند.
قانون تجارت ايران دادگاه رسيدگي كنند به دعواي ورشكستگي را مكلف كرده كه پس از احراز تاجر بودن فرد و علم به توقف از اداي وجوهي كه بر عهده اوست حكم ورشكستگي تاجر را صادر نمايد بديهي است در اين مورد بايد به دلائل اقامه شده توجه نمايد.
قبل از صدور حكم ورشكستگي دادگاه بايد راسا يا توسط قاضي ديگر و يا مدير تصفيه و بالاخره توسط مدير دفتر اطلاعات كافي از وضع تاجر (اعم از حقيقي يا حقوقي)كسب نمايد تا معلوم شود كه آيا شخص مزبور قادر به ادامه فعاليت تجارتي مي باشد يا خير؟ چون هدف حقوق تجارت كمك به بازسازي واحدهاي توليد صنعتي تجارتي يا خدماتي است لذا بايد تحقيقات لازم در اين مورد به عمل آيد.
مسئله ديگري ك قبل از صدور حكم ورشكستگي بايد در نظر گرفته شود اين است كه قاضي رسيدگي كنند به دعوي ورشكستگي مخير است قبل از صدور حكم توقف در صورتي كه اميدي به ادامه كار تاجر داشته باشد هيئت بستانكاران را براي مشاوره در انعقاد قرارداد ارفاقي دعوت نمايد حال اگر تاجر بدهكار در مهلتهاي تعيين شده نتوانست ديون خود را پرداخت كند دراين صورت دادگاه مي تواند حكم ورشكستگي و تصفيه اموال تاجر مزبور را صادر نمايد.
دادگاه رسيدگي كننده به دعواي ورشكستگي مي تواند به وسيله مدير تصفيه و با نظارت خود و طلبكاران بدون اينكه حكم توقف صادر كند قسمتي از اموال تاجر متوقف را فروخته بين طلبكاران تقسيم نمايد و چنين اقدامي در صورت رضايت طلبكاران امكانپذير خواهد بود.
قاضي پرونده ورشكستگي بايد مجاز باشد تاجر بدهكار را كه پس از دعوي حاضر نشده است جلب و حتي زنداني نموده و نيز اقدامات تاميني لازم نسبت به اموال نامبرده از قبيل منع انتقال اموال و پرداخت ديون به عمل آورد. بديهي است پس از رد تقاضاي ورشكستگي كليه ممنوعيت هاي مورد بحث ملغي الاثر خواهد بود.
محتوي حكم به موجب قانون تجارت
حكم ورشكستگي حكم اعلامي است يعني آثار حكم محدود به طرفين دعوي نبوده بلكه نسبت به كليه افراد داراي اعتبار مي باشد . ضمنا حكم ورشكستگي بطور موقت اجر مي شود و چون حكم به قطعيت نرسيده عمليات اجرائي معمولا محدود به اقدامات تاميني مي باشد.
اگر در هر حوزه دادگاه عمومي اداره تصفيه براي رسيدگي به امور ورشكستگي تاسيس نشده باشد دادگاه مكلف به تعيين عضو ناظر خواهد بود.
الف - تعيين عضو ناظر
عضو ناظر مامور اداره امور مربوط به ورشكستگي است و دادگاه ميتواند در موردي كه مقتضي بداند عضو ناظر را تبديل و شخص ديگري را به جاي او تعيين نمايد (مواد ٤٢٨ و ٤٣٢ ق.ت) عضو ناظر در كليه امور مربوط به ورشكستگي و سرعت جريان آن نظارت داشته و در تمام منازعاتي كه رسيدگي به آنها در صلاحيت دادگاه مي باشد مداخله و مراتب راگزارش مي نمايد.
در صورت شكايت از تصميمات عضو ناظر بايد به دادگاهي كه عضو ناظر راتعيين نموده مراجعه كرد.
ب - اقدامت تاميني
دادگاه در حكم ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي دستور مهر و موم انبارها و حجره ها و صندوق و اسناد و دفاتر و نوشته ها و اسباب و اثاثيه تجارتخانه و منزل تاجر را صادر مي نمايد عضو ناظر ممكن است فورا از كليه دارائي تاجر يا شركت تجارتي صورت برداري نمايد واز آنجائي كه اين عمل معمولا مدتي به طول مي انجامد لذا عضو ناظر براي جلوگيري از حيف و ميل دارائي ورشكسته قبل از صورت برداري اقدام به مهر وموم آنها مي نمايد.
ماده ٤٣٤ ق.ت. مي گويد (مهر و موم بايد فورا به توسط ناظر به عمل آيد مگر در صورتي كه به عقيده عضو مزبور برداشتن صورت دارائي تاجر در يك روز ممكن باشد در اين صورت بايد فورا شروع به برداشت صورت شود.
اگر شركت تجارتي ورشكسته تضامني يا مختلط و يا نسبي باشد اموال شخص شركا ضامن مهر و موم نخواهد شد مگر آنكه دادگاه حكم ورشكستگي شخص شركا شركتهاي مذكور را به موجب حكم جداگانه و يا در ضمن حكم دادگاه صادر نمايد.
ج- صدورقرار توقيف تاجر
چنانچه تاجر مفاد ماد ٤١٣ ق.ت. را در مورد اعلام وقفه از تاديه ديون و تسليم صورت حساب دارائي وكليه دفاتر تجارتي خود كه متضمن مراتب مندرج در ماده ٤١٤ قانون مذكور مي باشد به دادگاه عمومي يك محل اقامت خود رعايت نكند دادگاه مكلف است قرار توقيف تاجر را صادر نمايد و اين سخت گيري قانونگذار از مواردي است كه تاجر ورشكسته به تقصير نيز باشد. ضمنا قرار توقيف ورشكسته در مواقعي نيز داده مي شود كه معلوم گردد تاجر ورشكسته مي خواهد به واسطه اقدامات خود از ادراه امور ورشكستگي و تصفيه دارائي مربوطه جلوگيري نمايد (مواد ٤٣٥ و ٤٣٦ ق.ت).
د - تعيين تاريخ توقف
دادگاه بايد تاريخ توقف را تعيين نمايد. هر چند كه ماد ٤١٦ ق.ت. در صورت تعيين نشدن تاريخ از طرف دادگاه تاريخ صدور حكم ورشكستگي را تاريخ توقف محسوب مي كند.
از طرف ديگر بستانكاران مي توانند تا انقضا مهلتي كه براي تشخيص و تصديق مطالبات خودمعين شده است تغيير تاريخ توقف را از دادگاه صادركننده حكم درخواست نمايند.
با تعيين تاريخ توقف تاجر يا شركت تجارتي ورشكسته از تاريخ توقف حق مداخله يا دخل و تصرف در تمام اموال خود اعم از اعياني و منافع و حقوق مالي را ندارد.
ه - تعيين مدير تصفيه
دادگاه ضمن حكم ورشكستگي خود يا حداكثر در ظرف ٥ روز پس از صدور حكم يك نفر را به سمت مديريت تصفيه معين مي نمايد تا حسابهاي تاجر ورشكسته را تصفيه و ديون او ر پرداخت نمايد و در قبال انجام وظايف قانوني مستحق دريافت خق الزحمه اي است كه از طرف دادگاه معين مي شود.
آثار حكم ورشكستگي نسبت به ورشكسته
تاجر ورشكسته از تاريخ صدور حكم ازمداخله در تمام اموال خود حتي آنچه كه ممكن است در مدت ورشكستگي عايد او گردد ممنوع است دركليه اختيارات و حقوق مالي رشكسته كه استفاده از آن موثر درتاديه ديون او باشد مديرتصفيه قائم مقام قانوني ورشكسته بوده و حق دارد به جاي او از اختيارات و حقوق مزبور استفاده كند.(ماده ٤١٨ ق.ت).
آثار حكم ورشكستگي وقتي ظاهر مي شود كه حكم ورشكستگي از دادگاه صلاحيتدار صادر شده باشد و برابر ماده ٤١٩ ق.ت. از تاريخ حكم ورشكستگي هر كس نسبت به تاجر ورشكسته دعوائي از منقول يا غير منقول داشته باشد بايد بر مدير تصفيه اقامه يا به طرفيت او تعقيب كند. كليه اقدامات اجرائي نيز مشمول همين دستور خواهد بود.
ماده ٤١٨ بطور صريح تاريخ صدور حكم را مبدا سلب مداخله تاجر در تمام اموال خود تعيين نموده است و منطقي هم به نظر مي رسد زيرا اشخاص طرف معامله تاجر بدون آگاهي از وضع مالي او مبادرت به تنظيم قرارداهايي نموده و به مورد اجرا مي گذارند حال اگر پس از مدتي چنين قراردادهايي به علت توقف تاجر باطل اعلام گردد مآلا اشخاص مذكور كه سونيتي هم نداشته اند متضرر خواهند شد.
الف - مستثنيات دين
برابر ماد ١٦ (ق.ا.ت.ا.و.) (مستثنيات دين تحت اختيار و رشكسته گذاشته شده ولي جز صورت اموال قيد خواهد شد).
ماد ٦٥ قانون اجراي احكام مدني مصوب ١٣٥٦ به مستثنيات دين اشاره نمي كند. ولي اموال زير را براي اجراي حكم غير قابل توقيف مي داند:
١- لباس و اشيا و اسبابي كه براي رفع حوائج ضروري محكوم عليه و خانواده او لازم است.
٢- آذوقه موجود به قدر احتياج يك ماهه محكوم عليه و اشخاص واجب النفقه او.
٣- وسايل و ابزار كار ساده كسبه و پيشه وران و كشاورزان.
٤- اموال و اشيايي كه به موجب قانون مخصوص غير قابل توقيف مي باشند.
تبصره : تصنيفات و تاليفات و ترجمه هائي كه هنوز به چاپ نرسيده بدون رضايت مصنف و مولف و مترجم و در صورت فوت آنها بدون رضايت ورثه يا قائم مقام آنان توقيف نمي شود.
ب- ورشكستگي شخصي مديران شركت واشخاص ديگر
ماده ٤١٢ فقط درمورد ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي كه از اداي ديون و وجوهي كه بر عهده دارد متوقف گشته است صحبت كرده و سخني درباره ورشكستگي مديران يا شركا شركت بيان ننموده است.
برابر ماده ٤٣٩ ق.ت. درمورد شركا ضامن شركتهاي تضامني يا مختلط يا نسبي دادگاه اختيار دارد حكم ورشكستگي شركا ضامن را در ضمن حكم ورشكستگي شركت يا به موجب حكم جداگانه صادرنمايد. ولي در مورد شركتهاي سهامي عام و خاص با مسئوليت محدود شركتهاي مختلط (درمورد سهامداران و شركا با مسئوليت محدود) سكوت نموده است.
امروزه اصل تفكيك بنگاههاي تجارتي از اداره كنندگان و شركا آن موجب گرديده است كه ورشكستگي شخصي مديران و ساير تدابير تاميني را پيش بيني نمايند تا دست اندركاران شركتها در تحت پوشش شخص حقوقي سهامداران شركا و يا اشخاص ثالث را تضرر ننمايند و براي حمايت از واحدهاي توليدي و صنعتي و تجاري و خدماتي عام المنفعه در قوانين جديد كلمه (ورشكستگي) را فقط در مورد مديران و دست اندركاران واحدهاي مذكور بكاربرده اند.
ج - اثر ورشكستگي شخصي شريك يا سهامدار در انحلال شركت
در طبقه بندي شركتهاي تجارتي آنها را با توجه به خصوصياتي كه دارند به شركتهاي شخص (شامل: شركت تضامني شركت نسبي شركت با مسئوليت محدود شركت مختلط غير سهامي) و به شركتهاي سرمايه (شامل: شركت سهامي عام و خاص شركت مختلط سهامي شركت تعاوني) تقسيم مي نمايند.
اول - در شركتهاي شخص
در اين شركتها كه نمونه بارز آن شركت تضامني است ماده ١٢٨ ق.ت. مقرر مي دارد(ورشكستگي شركت ملازمه قانوني با ورشكستگي شركا و ورشكستگي بعضي از شركا ملازمه قانوني با ورشكستگي شركت ندارد.
اين ماده با در نظر گرفتن اصل انفكاك و تنجيز دارائي شخص حقوقي (شركت) از اشخاص حقيقي آن (شركا) ورشكستگي بعضي از شركا را موجب ورشكستگي شركت نمي داند. اما چون ممكن است شركا تحت پوشش شخص حقوقي ورشكستگي شركت نمي داند اما چون ممكن است شركا تحت پوشش شخص حقوقي و به قصد فرار از دين اموال شركت را به نام خود منتقل سازند لذا ماده ١٣٨ ق.ت. براي حفظ حقوق بستانكاران تحت شرايطي ورشكستگي شركت تضامني را به تبع ورشكستگي يك يا چند نفر از شركا تقاضاي كتبي مدير تصفيه شخص ورشكسته از شركت تضامني مبني بر انحلال شركت اخير انقضا مدت ٦ ماه از تاريخ تاقضاي مدير تصفيه و منصرف نكردن مدير تصفيه از تقاضاي انحلال توسط شركت.
برابر ماده ١٢٩ قانونگذار براي اثبات امور تجارتي سعي نموده از انحلال شركت به علت عدم تاديه قروض شخصي شركا در صورتي كه نتوانسته باشند طلب خود را از دارائي شخص مديون (شريك شركت تضامني) وصول كنند و سهم مديون از منافع شركت كافي براي تاديه طلب آنها نباشد مي توانند انحلال شركت را تقاضا نمايند به شرط اينكه لااقل ٦ ماه قبل قصد خود را به وسيله اظهارنامه رسمي به اطلاع شركت رسانيده باشند. در اين صورت شركت يا بعضي از شركا مي توانند مادامي كه حكم نهائي صادر نشده با تاديه طلب دائن مزبور تا حد دارائي مديو در شركت يا با جلب رضايت وي به طريق ديگر از انحلال شركت جلوگيري كنند.
دوم - درشركتهاي سرمايه
شركت سهامي عام و خاص نمونه بارز شركتهاي سرمايه است و با توجه به ماده ١ لايحه اصلاح قسمتي از قانون تجارت مسئوليت هر سهامدار محدود به مبلغ اسمي سهم او مي باشد. لذا ورشكستگي شخص سهامدار بنا به محدوديت مسئوليت او موجب ورشكستگي شركت نمي شود ولي قانونگذار براي حفظ حقوق طلبكاران شركتهاي سهامي درماده ١٤٣ (ل.ا.ق.ت) مسئوليت فري يا تضامني مديران را پيش بيني نموده و اگر شركت ورشكسته شود يا پس از انحلال معلوم گردد كه دارائي شركت براي اداي ديون آن تكافو نمي نمايد هر طلبكاري مي تواند از دادگاه ذيصلاح محكوميت مديران شركت سهامي را كه با ارتكاب تقصير موجبات ورشكستگي شركت و عدم تكافوي دارائي آن را فراهم ساخته اند به پرداخت آن قسمت از ديون كه وصول آن از دارائي شركت امكانپذير نيست تقاضا نمايد.
آثار حكم ورشكستگي نسبت به قراردادهاي ورشكسته
الف - معاملات تاجر ورشكسته قبل از تاريخ توقف
اول - معاملات به قصد فرار از دين يا براي اضرار طلبكاران
ماده ٤٢٤ ق.ت. مي گويد (هر گاه در نتيجه اقامه دعوي از طرف مدير تصفيه يا طلبكاري براي اشخاصي كه با تاجر طرف معامله بوده يا بر قائم مقام قانوني آنها ثابت شود تاجر متوقف قبل از تاريخ توقف خود براي فرار از اداي دين يا براي اضرار طلبكارها معامله نموده كه متضمن ضرري بيش از ربع(٤/١) قيمت حين المعامله بوده است آن معامله قابل فسخ است مگر اينكه طرف معامله قبل از صدور حكم فسخ تفاوت قيمت را بپردازد دعواي فسخ در ظرف دو سال از تاريخ وقوع معامله در محكمه پذيرفته مي شود.
دراين ماده اصل صحت معاملات تاجر قبل از توقف به لحاظ ثبات معاملات مورد توجه بود و فقط تحت شرايط مندرج در ماده قابل فسخ مي باشد درعين حال به طرف معامله امكان داده مي شود كه قبل از صدور حكم فسخ معامله از دادگاه تفاوت قيمت را پرداخت نموده و از فسخ معامله جلوگيري نمايد.
دوم - نحوه پرداخت قيمت حين المعامله به محكوم عليه
هرگاه محكمه به موجب ماده قبل حكم فسخ معامله را صادر نمايد محكوم عليه بايد پس از قطعي شدن حكم مالي را كه موضوع معامله بوده است عينا به مدير تصفيه تسليم و قيمت حين المعامله آن را قبل از آنكه دارائي تاجر بين غرما تقسيم شود دريافت دارد و اگر عين مال مزبور در تصرف او نباشد تفاوت قيمت را خواهد داد(ماده ٤٢٥ ق.ت.).
اين مادهمعاملات معاوضي رامورد توجه قرارداده و معاملات غير معاوضي مثل هبه و ساير نقل وانتقالات بلاعوض بخاطر ثبات معالمات مدنظر نمي باشد.
سوم - معاملات صوري يا مسبوق به تباني
اگر تاجر معامله اي قبل از تاريخ توقف بنمايد كه صوري بوده و يا مسبوق به تباني باشد پس از ثابت شدن دردادگاه آن معامله خود بخود باطل بوده و عين و منافع مال موضوع معامله به تاجر مسترد مي گردد وطرف معامله اگر طلبكار شود جز غرما حصه اي خواهد بود (مستفاد از ماده ٤٢٦ ق.ت).
ب - معاملات تاجر ورشكسته از تاريخ توقف تا صدور حكم ورشكستگي
بين تاريخ توقيف يعني تاريخي كه تاجر از پرداخت ديون و قروضي كه بر عهده دارد عاجز و متوقف مي شود تا تاريخ صدور حكم ورشكستگي از دادگاه عمومي كه اصطلاحا به دوران مشكوك معروف است گاهي اتفاق مي افتد ك تاجر معاملاتي انجام مي دهد كه به ضرر بستانكاران است ويا با سونيت بعضي ازاموال خود را به ديگران منتقل مي نمايد . براي حمايت از حقوق بستانكاران و براي جلوگيري از سلب اعتماد آنان نسبت به واحدهاي تجارتي در حقوق اغلب كشورهاي جهان مقرراتي وضع شده است.
ماده ٤٢٣ ق.ت. مي گويد: هر گاه تاجر پس از توقف معاملات ذيل را بنمايد باطل و بلااثر خواهد بود:
هر صلح محاباتي يا هبه و بطور كلي هر گونه نقل وانتقالات بلاعوض اعم ازاينكه راجع به منقول يا غيرمنقول باشد.
تاديه هر قرض اعم از حال يا موجل به هر وسيله كه به عمل آمده باشد.
هر معامله كه مالي از اموال منقول يا غير منقول تاجر را مقيد نمايد و به ضرر طلبكاران تمام شود.
ج - معاملات تاجر ورشكسته بعد از صدور حكم ورشكستگي
ازتاريخ صدور حكم ورشكستگي تاجر ورشكسته از مداخله در تمام اموال خود اعم از اعياني و منافع و حقوق مالي از قبيل حق دائن بر مديون حق شفعه حق خيار حق تحجير و غيره حتي اموالي كه ممكن است بعدا عايد او گردد ممنوع مي باشد و مدير تصفيه يا ادراه تصفيه قائم مقام قانوني ورشكسته مي باشد و چنانچه تاجر بعد از صدور حكم معاملاتي نسبت به دارائي خود بنمايد باطل و بلااثر است.
اول - تعليق دعاوي فردي
در حقوق مدني هر كس بايد مراقب منافع فردي خود باشد و در صورت اقدام فوري نسبت به ديگران در وصول طلب خود شانس بهتري خواهد داشت اما درحقوق تجارت هدف اساسي قوانين و مقررات ورشكستگي ايجاد تساوي بين طلبكاران تاجر يا شرت تجارتي ورشكسته درامر وصول مطالبات مي باشد. به همين جهت ماده ٤١٩ ق.ت. مقرر مي دارد : از تاريخ حكم ورشكستگي هر كس نسبت به تاجر ورشكسته دعوائي از منقول يا غير منقول داشته باشد بايد بر مدير تصفيه اقامه يا به طرفيت او تعقيب كند. كليه اقدامات اجرائي نيز مشمول همين دستور خواهد بود.
درهمين زمينه قانونگذار با تعيين مدير تصفيه يا اداره تصفيه دعاوي و تعقيبات فردي را عليه تاجر ورشكسته تعليق كرده و تصريح نموده است كه مدير تصفيه يا اداره تصفيه به نمايندگي قانوني از طرف طلبكاران و تاجر ورشكسته وظايف محوله را انجام خواهد داد. از طرف ديگر نسبت به تصميمات مدير تصفيه يا اداره تصفيه مي توان به دادگاه صادركنند حكم توقف شكايت نمود.
دوم - حال شدن ديون موجل تجاوز ورشكسته
ماده ٤٢١ ق.ت. مقرر مي دارد: همين كه حكم ورشكستگي صادر شد قروض موجل با رعايت تخفيفات مقتضيه نسبت به مدت به قروض حال مبدل مي شود.
مساله حال شدن ديون موجل اين طور توجيه شده كه چون طلبكار در بدو امر به تاجر يا شركت تجارتي به لحاظ اعتبار آنان اعتماد مي نمايد لذا حاضر مي شود به تاجر يا شركت تجارتي در اداي ديون مهلت دهد ولي به علت وخيم شدن وضع مالي تاجر و ورشكستگي او طلب طلبكار درمعرض تضييع قرار مي گيرد بنابراين بايد از ورود ضرر به طلبكار جلوگيري شود و براي اين منظورطلب وي حال گردد. زيرا اگر اجل تبديل به حال نشود مدير تصفيه يا اداره تصفيه اموال تاجر را بين طلبكاراني كه طلب مال دارند به نسبت حصه آنان تقسيم مي نمايد و ديگر مالي باقي نخواهد ماند تا صاحب طلب موجل پس از حال شدن طلب اسناد مربوطه را ارائه و طلب خود را وصول نمايد و از اين بابت متضرر خواهد شد.
خاتمه ورشكستگي
در تصفيه عادي پس از تقسيم اموال و خاتمه ورشكستگي كارمند مربوطه گزارشي مبني بر خاتمه ورشكستگي به رئيس اداره تصفيه مي دهد. دراين گزارش خلاصه عمليات تصفيه و علت ورشكستگي و مبلغ دارائي بدهي و ميزان كسري و همچنين سهميه هايي كه برابر ماده ٤٧ قانون اداره تصفيه در صندوق دادگستري به وديعه گذاشته شده قيد مي گردد. متعاقبا ورشكستگي از طرف رئيس اداره تصفيه اعلام و انتشار مي گردد.
اداره تصفيه
به موجب ماده ١ قانون اداره تصفيه امور ورشكستگي سازماني به نام اداره تصفيه امور ورشكستگي كه در حال حاضر زير نظر شوراي عالي قضائي وزارت دادگستري انجام وظيفه مي نمايد در تهران و در بعضي از شهرستانهاي مهم تاسيس گرديده است. اما در تقاطي كه اداره تصفيه تشكيل نشده است. امرتصفيه توسط مدير تصفيه و نظارت عضو ناظر صورت ميگيرد.
برابر ماده ٢ (ق.ا.ت.ا.و) (رئيس و كارمندان اداره تصفيه ممكن است از بين خدمتگزاران قضائي يا اداري يا غير از خدمتگزاران دولت انتخاب شوند...).
كارمندان اداره تصفيه به دو گروه تقسيم مي شوند يكي قضات و ديگري كارمندان اداري.
قضات اداره تصفيه نقش مدير را در رسيدگي به پرونده هاي ورشكستگي و عمليات تصفيه ايفا مي نمايند.
قضات مزبور كه از جمله قضات ايستاده مي باشند از ميان دادرسان وزارت دادگستري بنا به پيشنهاد مدير كل اداره تصفيه امور ورشكستگي تحت نظارت شوراي عالي قضائي تعيين مي شوند.
كارمندان اداري به سه دسته تقسيم مي شوند:
كارمندان حسابداري كه امور حسابداري را طبق مقررات خاص حسابداري و دستورات رئيس حسابداري اداره كل تصفيه يا رئيس اداره تصفيه انجام ميدهند.
كارمندان دبيرخانه كه امور دفتري اداره تصفيه وامور اجرائي و دستورات قضات را انجام مي دهند.
كارمنداني كه معمولا سابقه قضائي دارند و مانند قضات به پرونده هاي ورشكستگي رسيدگي مي نمايند.
اول - دفاتر اداره تصفيه و برگهاي نمونه.
طبق ماده ١ آئين نامه قانون اداره تصفيه امور ورشكستگي اداره تصفيه ملزم به داشتن دفاتر زير مي باشد:
١- دفتر فهرست ورشكستگان
٢- دفتر فهرست ماموريت ها
٣- دفتر صندوق و دفتر تراز آزمايش.
4- دفتر نماينده
دوم - امور مالي اداره تصفيه - صندوق (الف و ب)
اداره تصفيه كه عمليات مربوط به امور ورشكستگي را انجام مي دهد نياز به هزينه هاي ضروري دارد. به همين جهت قانونگذار صراحتا حق وصول هزينه هاي مزبور را پس از مشخص شدن اموال ورشكسته و قبل از تقسيم آنها بين غرما به اداره مزبور داده است. (صندوق الف) از طرف ديگر براي جلوگيري از محظورات مالي صندوق ديگري نيز پيش بيني گرديده است كه در آمدهايي را طبق قانون وصول نمايد.
اداره تصفيه قبلا استقلال مالي داشت ولي به موجب ماده واحده لايحه قانوني راجع به درآمدهاي اختصاصي چون كليه درآمدهاي اختصاصي وزارتخانه ها و موسسات دولتي بايد به درآمد عمومي منتقل گردد. لذا در آمدهاي اداره تصفيه امور ورشكستگي نيز به درآمد عمومي انتقال يافته و درمقابل اعتبار مورد نياز اداره مزبور ضمن بودجه وزارت دادگستري در رديف خاصي منظور مي گردد. طبق ماده ٥١ (ق.ا.ت.ا.و) اداره تصفيه داراي دو صندوق به نام صندوق الف و ب مي باشد كه ذيلا به شرح آنها مي پردازيم:
صندوق الف
بايد بين درامد و هزىنه صندوق مزبور قائل به تفكيك شد:
درآمد صندوق الف عبارت از وجوهي است كه حاصل ويژه دارائي ورشكسته به عنوان هزينه امور ورشكستگي به شرح زير احتساب وبرداشت مي شود:
تا ٠٠٠/١٠٠ ريال ٨%
نسبت به مازاد ٠٠٠/١٠٠ ريال تا ٠٠٠/٥٠٠ ريال ٧%
نسبت هب مازاد ٠٠٠/٥٠٠ ريال به بالا ٦%
در رابطه با هزنيه صندوق (الف) وجوهي كه به شرح ماده ١ تصويب نامه مذكور وصول مي شود بايد به تجويز ماده واحده راجع به درآمدهاي اختصاصي وزارتخانه ها به درآمد عمومي انتقال گردد و همانطور كه اشاره شد هزينه هاي امور ورشكسته از محل اعتبار مصوبه ساليانه اداره تصفيه تامين مي گردد و اسناد هزينه بايد به امضاي متفق رئيس اداره كل تصفيه ذيحساب وزارت دارائي برسد.
صندوق ب
درامد صندوق (ب) عبارت است از ٢٥% حقوقي كه به موجب قانون ثبت شركتها و ماده ١١ قانون تجارت براي امضا دفاتر تعلق مي گيرد ضمنا ميزان حق الثبت و پلمپ دفاتر تجارتي به استثنا بهاي تقاضانامه و اظهارنامه پلمپ و نيز درآمد صندوق (ب) به ازا هر يكصد صفحه دفتر تجارتي ٢٠٠ ريال كسر صد صفحه اول حداقل حق الثبت يكصد صفحع ٢٠٠ ريال محاسبه مي شود.
وجوه صندوق (ب) پس از تامين كسري اعتبارات صندوق (الف) طبق بودجه اي كه هر سال از طرف وزارت دادگستري تنظيم و به تصويب هيئت وزيران مي رسد به تريتب به مصارف زير خواهد رسيد:
پرداخت كسري هزينه هاي بيمارستان وزارت دادگستري
پرداخت حقوق و مزاياي كارمنداني كه حسب ضرورت از طرف اداره كل تصفيه پرداخت شده ودر دادگستري مشغول به كار مي باشند.
پرداخت فوق العاده سختي معيشت قضائي كه در بخش هاي خارج از مركز و نقاط دوردست و صعب المعيشه انجام وظيفه مي نمايند.
كمك به صندوق تعاوني كارمندان قضائي و اداري دادگستري
تامين هزينه هاي لازم براي اجرا قانون اطفال بزهكار وتاسيس دادگاه بخش در خارج از مقرر دادگاه شهرستان.
تامين هزينه هاي لازم به منظور اجراي قانون اقدامات تاميني.
وظايف اداره تصفيه
اول - اقدامات تامين و حفظ حقوق اشخاص ثالث
ادراه تصفيه تجويز ماده ٣ (آ.ق.ا.ت.ا.و) حكم ورشكستگي تاجر يا شركت تجارتي ورشكسته را بر حسب تاريخ در دفتر فهرست ورشكستگان ثبت و شماره گذاري كرده و به نظر رئيس اداره مي رساند. سپس پرونده معمولا به يكي از كارمندان قضائي يا اداري محول مي گردد. متصدي پرونده مكلف است از روز شروع ماموريت خود براي حفظ حقوق تاجر ورشكسته اقدامات تاميني عليه مديوئين او به عمل آورد و براي انجام امور فوق قانونگذار استقراض اداره تصفيه را عنداللزوم به اعتبار دارائي موجود ورشكسته براي اقدامات تاميني بدوي پيش بيني نموده است. ساير اقدامات تاميني عبارت است از:
صورت برداري از اموال ورشكسته و مهر و موم آنها و توقيف ورشكسته.
دوم - فروش اموال و تقسيم وجوه حاصله بين بستانكاران
در صورتي كه قرارداد ارفاقي با تاجر ورشكسته منعقد نشده باشد اموال تاجر مزبور اصولا به طريق مزايده به فروش رسيده و حاصل فروش بين بستانكاران ورشكسته تقسيم مي شود.
اگره هيئتي از بستانكاران كه واحد شرايط مذكور در ماده ٤٨٠ ق.ت. مي باشند رضايت بدهند و وقتي كه مال در بازار بورس يا در بازار ارزش معيني دارد(مانند سهام شركتها) به استثناي اشيا مورد وثيقه كه آنها را نمي توان بدون جلب رضايت صاحبان حق وثيقه به طريق غير مزايده فروخت و نيز اموال فاسد شدني و اشيايي كه در معرض تنزل قيمت هستند و نگهداري آنها مستلزم هزينه غير منتاسبي باشد استثنائا بدون مزايده و به طريق عادي به فروش ميرسد.
گاهي به علت طول عمليات تصفيه امور ورشكستگي اداره تصفيه به تقسيم موقت سهام مبادرت مي كند. اين تقسيم موقت بايد پس از انقضا مهلت ٢٠ روز از تاريخ انتشار آگهي مربوط به صورت طبكاران انجام پذيرد. ضمنا اداره تصفيه صورت موقت تقسيم سهام را تهيه نموده و با اعلام قبلي آن را به مدت ١٠ روز دردسترس بستانكاران قرار مي دهد.
درمورد بستانكاراني كه طلب آنها موجل است قبل از رسيدن سررسيد طلب پرداختي به آنان صورت نمي گيرد مگر آنكه نسبت به كسر فرع قانوني از طلب خود رضايت دهند. (مواد ٤٨ و ٣٦ ق.ا.ت. ا.و. و ٥٤ آ.ق.ا.ت.ا.و).
صورت تقسيم و حساب نهائي كه پس از قطعيت كليه دعاوي مربوط به اموال ديون ورشكسته تنظيم مي گردد. درمدت ١٠ روز در دسترس بستانكاران قرار گرفته و مراتب به اطلاع آنان خواهد رسيد. ضمنا خلاصه اي از صورت مربوط به سهم هر يك از بستانكاران به انان فرستاده مي شود. پس از انقضا مدت نامبرده اداره تصفيه بدوا هزينه توقف و هزينه تصفيه را احتساب و برداشت نموده و سپس اقدام به پرداخت سهم هر يك از سهام مي نمايد. اگر بستانكاري كاملا به حق خودرسيد بايد سند مربوط را به اداره تصفيه تسليم نمايد. اما اگر قسمتي از طلب خود را دريافت كرد مراتب در سند قيد شده و به بستانكار مزبور سند عدم كفايت دارايي داده خواهد شد تا به هنگام ملائت ورشكسته بتواند با ارائه سند مزبور بقيه طلب خودرا ادعا و وصول نمايد


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷


عمده‏ي معاملات، امضايي هستند؛ يعني شارع مقدس آنها را تأسيس نکرده؛ بلکه معاملات عرفي و شايع در ميان مردم را در چارچوبي خاص امضا نموده است؛ و وقف نيز يکي از آنهاست.

دکتر فيض مي‏گويد:
«وقف، يکي از پديده‏هاي اجتماعي است که از روزگاران دوردست، يعني از زماني که بشر به طور اجتماعي زندگي خود را آغاز کرد، شروع شده است و تا انسان خردمند و جامعه‏ي مآل‏انديشي در پهنه‏ي گيتي وجود داشته باشد، همچنان ادامه خواهد يافت. بنابراين، وقف مبناي عقلاني دارد و بر پايه‏ي نياز اجتماعي پي‏ريزي شده است، و با همان نگاه نيز بايد درباره‏ي آن سخن گفت.
وقف از تشريعات و مخترعات شرع انور نيست که بخواهيم ماهيت، کيفيت، شرايط، حدود و قيود آن را از شرع بگيريم؛ گو اينکه شرع مقدس نيز در بنائات عقلا و از جمله وقف، نظارت و مراقبت داشته و درباره‏ي آن ، اهميت آن، شرايط آن، حدود آن و فضيلت و ثواب آن، اوامر و دستورهايي صادر فرموده است؛ ولي چنانچه گفته شد همه‏ي آنها اشاره‏اي است به بناي عقلا، تأييدي است از کارهاي خير خردمندان، ارشادي است به سوي آنچه عاقلان مآل‏انديش در جامعه‏ي خود انجام مي‏دهند و راهنمايي است براي آنان که مبادا در وقف کردن‏ها از جاده صواب منحرف گردند.» (فيض، 1372 ش، ص 34)
در جاي ديگر مي‏گويد:
«شارع مقدس اين امر عرفي و اجتماعي را تأييد کرده و ضمن امضاي خود، نظرهاي ارشادي و امر و نهي ارشادي ارائه فرموده است.» (همان، 1372 ش، ص 35)
خلاصه‏ي کلام ايشان اين است که وقف بر پايه‏ي بناي عقلا پي‏ريزي شده و شارع نيز آن را امضا نموده است؛ لذا اوامر و نواهي که از سوي شارع مقدس پيرامون وقف صادر شده، اوامر و نواهي ارشادي است. اصل اين سخن که وقف از جمله‏ي معاملات امضايي است، حق است؛ اما بيان ايشان از اين جهت قابل نقد است که همه‏ي اوامر و نواهي وارد از سوي شارع پيرامون وقف را، اوامر و نواهي ارشادي دانسته است. توضيح اينکه اخبار وارده پيرامون وقف، اگر در مورد فضيلت و اهميت وقف باشد، ارشاد به حکم عقل است، و اما اخباري که پيرامون توسعه و تضييق دايره‏ي وقف و حدود و ثغور آن وارد شده است، اگر بيانگر حدود بناي عقلا باشد ، آنها نيز ارشادي است؛ ولي اگر در مقام توسعه يا تضييق دامنه‏ي بناي عقلا باشد، تشريعي خواهد بود.
همانند ساير معاملات که شارع مقدس بسياري از آنها را امضا کرده است؛ اما علاوه بر تبيين و تأييد بناي عقلا در آن معاملات (احکام ارشادي)، در حدود و ثغور بناي عقلا نيز دخل و تصرف نموده است. (احکام شرعي وضعي يا تکليفي)
بنابراين امضايي بودن عقود و معاملات موجب نمي‏شود که همه‏ي احکام وارده در آن، ارشادي باشد. چنانکه عکس آن نيز صحيح است؛ يعني اگر در عقد يا معامله‏اي، احکام شرعي وضع شد که در مقام تضييق يا توسعه‏ي دايره‏ي آن بود، موجب نمي‏شود که عقد مزبور از امضايي بودن خارج شود. بنابراين ولو مدعاي شافعي که وقف خانه و زمين را از خصايص اسلام مي‏داند و براي آن در جاهليت سابقه‏اي سراغ ندارد (الدردير ، 1398 ق، 296/2) را بپذيريم، موجب نمي‏شود که وقف را از معاملات تأسيسي قلمداد کنيم.

گستردگي دايره‏ي وقف
وقف در ميان معاملات امضايي اين خصوصيت را دارد که از جمله‏ي عقودي است که کمترين قيود و تحديد را از سوي شارع مقدس دريافت کرده است، تا آنجا که از جمله‏ي مهمترين ادله‏ي وارد در اين باب، مکاتبه‏ي صفار است. مکاتبه‏ي مزبور که شيخ صدوق به سند صحيح آن را در من لا يحضر روايت نموده است ، بدين گونه مي‏باشد:
«محمد بن علي بن الحسين باسناده عن محمد بن الحسن الصفار أنه کتب الي أبي‏محمد بن الحسن بن علي عليهماالسلام في الوقف و ما روي فيه عن آبائه (عليهم‏السلام). فوقع (عليهم‏السلام): الوقوف تکون علي حسب ما يوقفها أهلها ان شاء الله.» (الصدوق، 1404 ق، 237/4)
صاحب وسائل‏الشيعه (قده)در شرح اين حديث مي‏فرمايد:
«لعل مراد السائل أن أحاديث الوقف مختلفة، فما الوجه فيها؟ و الجواب: أن الوقف يتبع شرط الواقف و ما يعلم من قصده و ما يفهم من عرفه. فلذلک اختلفت الأحکام و الأحاديث. فيظهر من ذلک وجه الجمع بينها، فتدبر.» (الحر
العاملي، 1412 ق، 175/19)
«گويا مراد سؤال کننده (محمد بن حسن صفار) اين است که احاديث وارد در باب وقف مختلف است و او از وجه آن سؤال مي‏کند. امام عليه‏السلام در جواب مي‏فرمايد:
«وقف، تابع شرطي که واقف نموده است و آنچه از قصد وي دانسته مي‏شود يا از عرف او فهميده مي‏شود، مي‏باشد.»
لذا احکام و احاديث وارد در اين باب متفاوت است.»
صاحب وسائل در انتها مي‏فرمايد: «از اين پاسخ امام عليه‏السلام وجه جمع بين روايات دانسته مي‏شود.»
شيخ طوسي (قده) در تهذيب، همين روايت را با تفصيل بيشتري از سؤال سائل ذکر کرده است. (الطوسي، 1365 ش، 132/9 و 133؛ الحر العاملي، 1412 ق، 175/19)
شيخ انصاري (قده) به مکاتبه مزبور بر عدم جواز بيع وقف تمسک نموده است. در ارشادالطالب ذيل استدلال مرحوم شيخ به مکاتبه‏ي مزبور، چنين مي‏فرمايد:
«لا يخفي أن استدلال بها موقوف علي أن يکون عدم جواز البيع داخلا في عنوان الوقف أو ملازما لتحقق ذلک العنوان و أما بناء علي أنه حکم شرعي غير داخل في عنوانه و غير ملازم لتحققه فلا.» (التبريزي، بي‏تا، 101/3)
«مخفي نيست که استدلال به اين مکاتبه بر عدم جواز بيع وقف در صورتي ممکن است که عدم جواز بيع را داخل در عنوان وقف يا ملازم با تحقق عنوان آن بدانيم؛ اما بنابر اينکه عدم جواز بيع حکم شرعي باشد که داخل در عنوان وقف نيست و ملازم با تحقق عنوان آن نيز نمي‏باشد، اين استدلال صحيح نيست.»
مراد ناقد اين است که مکاتبه‏ي «الوقوف تکون علي حسب ما يوقفها أهلها»، در مقام تبيين موضوع وقف است ؛ يعني لسانش، لسان موضوع‏سازي است. بنابراين در صورتي بر عدم جواز بيع وقف مي‏توان به آن استدلال نمود که عدم جواز بيع را از شؤون موضوع، يعني داخل در عنوان وقف و يا ملازم با تحقق آن بدانيم، و الا اگر عدم جواز بيع را حکم شرعي بدانيم، به دليل موضوع‏ساز بودن نمي‏توان بر آن استدلال کرد.
ملاحظه مي‏شود که مکاتبه‏ي صفار که در زمره‏ي مهمترين ادله‏ي وارد در باب وقف است، نه تنها تحديدکنندگي ندارد، بلکه لسانش، لسان موضوع‏سازي مي‏باشد و در آن توسعه ايجاد نموده است؛ تا آنجا که - چنانکه ديديم - برخي از فقها مانند شيخ طوسي در خلاف به عموم اخبار «الوقف علي حسب ما يشرط الواقف» بر عموميت مورد وقف از حيث شمول مال موقوف تمسک کرده است. (الطوسي، 1411 ق، 541/3) همچنين چنانکه گذشت صاحب مناهل نيز استدلال به عموم اخبار مزبور را جزو ادله‏ي قايلان به جواز وقف پول (وقف درهم و دينار) ذکر کرده است. (7) (الطباطبايي، بي‏تا، ص 495)
به نظر ما مقاله‏ي فيض (1372 ش) که در آن تأکيد زيادي بر عقلايي بودن سنت وقف صورت گرفته است، نيز حاکي از اين مدعاي ما دارد که وقف از جمله‏ي عقودي است که کمترين توسعه و تضييقي در آن از سوي شارع صورت گرفته و عمدتا به نيت، انگيزه و اراده‏ي واقفان واگذار شده است.


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷


مقدمه
۱ - مفهوم وكالت
وكالت عقدي است كه به موجب آن يكي از طرفين ( موكل ) طرف ديگر ( وكيل ) را براي انجام امري نايب خود مي نمايد ( ماده ۶۵۶ ق . م ) اين قرارداد , قراردادهاي جايز است و هر يك از موكل و وكيل هر زمان كه بخواهد مي تواند آن را بر هم زند ( مستفاد از ماده ۶۷۸ ق . م ) چه وكالت عقد مبتني بر اعطاي نياب و تفويض اذن است بنابراين هم اذن دهنده ( موكل ) مي تواند از اذن خود رجوع نمايد و هم نايت ( وكيل و ماذون ) حق استعفا دارد و اين عقد مانند ساير قراردادهاي جايز به موت و جنون و سفه _ در مواردي كه رشد معتبر است ( منفسخ مي شود ) ماده ۹۵۴ و ۶۸۲ ق . م .
علاوه بر اين ( هرگاه متعلق وكالت از بين برود يا موكل عملي را كه مورد وكالت است خود انجام دهد يا بطور كلي عملي كه منافي با وكالت وكيل باشد بجا آورد مثل اينكه مالي را كه براي فروش آن وكالت داده بود خود بفروشد وكالت منفسخ مي شود ( ماده ۶۸۳ ق . م ) بديهي است كه با انجام شدن مورد وكالت و همچنين با انقضاي مدت نمايندگي در مواردي كه براي آن مدت تعيين مي شود وكالت نيز منقضي مي گردد .
۲ _ فايده هاي وكالت و انگيزه هاي توسل به آن
هر شخص در روابط اجتماعي خويش از طريق وكالت مي تواند به پاره اي از هدفهاي نايل آيد , هدف و انگيزه موكل يا وكيل حسب مورد متفاوت است موكل با انتخاب وكيل مي تواند از دانش , تجربه و تخصص او و همچنين از فرصت هاي خود به بهترين وجه استفاده كند وكيل نيز به نمايندگي از موكل اعمال حقوقي مورد نظر را انجام مي دهد و اجرت دريافت مي كند امروزه وكالت دادگستري به صورت يك حرفه درآمده و تخصص با ارزشي محسوب مي شود بايد توجه داشت كه وكالت منحصر به وكالت دادگستري نيست بلكه در هر امري كه موكل بتواند آن را بجا آورد مي تواند به ديگري وكالت دهد ( مستفاد از ماده ۶۶۲ ق . م ) بطور كلي ( ممكن است طرفين ( قرارداد ) يا يكي از آنها به وكالت از غير اقدام بنمايد و نيز ممكن است يك نفر به وكالت از طرف متعاملين اين اقدام به عمل آورد ) ( ماده ۱۹۸ ق . م ) علاوه بر قراردادها در ايقاعات نيز مي توان از وكالت استفاده كرد در پاره اي از موارد عقد جايز وكالت و طبع اوليه آن نظر طرفهاي قرارداد را تامين نمي كند زيرا هر يك از موكل و وكيل مي تواند آن را بر هم بزند بدين منظور و به انگيزه ايجاد يك رابطه پايدار و غير قابل فسخ برخي به وكالت بلاعزل يا به وكالت بدون استعفا روي مي آورند مثلا در حقوق ايران كه اختيار طلاق دست زوج است ( ماده ۱۱۳۳ ق . م ) زوجه مي تواند با اشتراط وكالت در ضمن عقد ازذواج وكيل زوج شود ماده ۱۱۱۹ ق . م مقرر مي دارد ( طرفين عقد ازدواج مي توانند هر شرطي كه مخالف با مقتضاي عقد مزبور نباشد در ضمن عقد ازدواج يا عقد لازم ديگر بنمايند مثل اينكه شرط شود هرگاه شوهر زن ديگر بگيرد يا در مدت معيني غايب شود يا ترك انفاق نمايد كه زندگاني آنها غير قابل تحمل شود زن وكيل و وكيل در توكيل باشد كه پس از اثبات تحقق در محكمه و صدور حكم نهايي خود را مطلقه سازد ) در اين گونه موارد وكيل با استفاده از وكالت مي تواند به پاره اي هدفهاي خويش نايل آيد و اين چنين عقد وكالت براي وي مفيد واقع مي شود .
۳ _ توافق دو طرف در اسقاط حق يا تحديد اختيار
چنانكه ديديم , اشخاص در پاره اي از موارد به گونه اي كه امروز نيز رايج است قصد ايجاد يك رابطه پايدار ( وكالت ) و غير قابل فسخ حتي گاهي غير قابل انفساخ هستند بدين منظور روي به وكالت بلاعزل مي آورند و از آن استقبال مي كنند به ظاهر وكالت بلاعزل وكالتي است كه موكل حق عزل و همچنين وكالت بدون استعفا وكالتي است كه وكيل فاقد حق استعفا است اما اصطلاح نخست در ميان مردم و عرف دفاتر اسناد رسمي هنگامي بكار مي رود كه موكل علاوه بر نداشتن حق عزل حق انجام مورد وكالت را نيز از دست مي دهد واقعيت اين است كه بايد قصد طرفين و تراضي آنها را جستجو نمود بايد ديد كه آنان چگونه توافق كرده اند .
ماده ۶۷۹ ق . م مقرر مي دارد ( موكل مي تواند هر وقت بخواهد وكيل را عزل كند مگر اينكه وكالت وكيل يا عدم عزل در ضمن عقد لازمي شرط شده است ) با اينكه ظاهر اين ماده و عنوان وكالت بلاعزل كه در ميان مردم رايج است به اسقاط و از بين رفتن حق عزل موكل انصراف دارد اما نبايد به اين ظاهر اعتماد كرد بلكه مفاد اين ماده اختصاص به موكل ندارد و درباره استعفاي وكيل نيز اجرا مي شود .
۴ _ انگيزه هاي توسل به وكالت بلاعزل و وكالت بدون استعفا
علت اصلي توسل به وكالت بلاعزل ايجاد يك رابطه پايدار و غير قابل فسخ از جانب موكل و وكيل است مثلاً شخصي ملكي مي خرد ولي به دلايلي كه به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد . نمي تواند سند رسمي تنظيم بكند ناگزير وكيل بلاعزل فروشنده مي شود تا پس از رفع موانع و فراهم شدن مقامات ثبت به وكالت از فروشنده نسبت به انتقال قطعي و رسمي ملك به نام خود اقدام نمايد يا چنانكه ديديم , زني با استفاده از شرط ضمن عقد ازدواج وكيل زوج مي شود تا در صورت لزوم به وكالت از زوج خود را مطلقه نمايد در اين موارد به ظاهر آنچه كه طرفين قرارداد در مورد آن توافق مي كنند چيزي جز اعطاي نمايندگي غير قابل عزل ( يا غير قابل استعفا ) نيست اما انگيزه هاي ديگري آنان را وادار به برقراري چنين رابطه اي مي نمايد اين اغراض و اهداف متعدد و متنوعند و محرك هاي اشخاص مختلف نسبت به قراردادهاي مختلف در هر شرايطي زماني و مكاني متفاوت است براي رعايت اختصار اين انگيزه ها را به چند دسته كلي تقسيم مي كنيم :
۱ _ انجام مورد وكالت ( انجام تعهد يا انجام تشريفات آن يا انتقال مال بصورت رسمي ) در آينده بدون حضور موكل و به وكالت از جانب وي .
۲ _ فرار از برخي تنگناهاي موجود و ايجاد فرصت مناسب براي فراهم كردن مقدمات و رفع موانع .
۳ _ فرار از برخي مقررات امري و شكلي و تقلب نسبت به قانون .
۵ _ سو استفاده از اين شيوه و نقد و برخي از استادان .
با اينكه ( وكالت بلاعزل در بيشتر موارد گرههاي حقوقي پاره اي از اشخاص را مي گشايد و استفاده هاي بجار و مناسب از آن , به پيروي از قانون مدني ( ماده ۶۷۹ ) به صورت شرط ضمن عقد خارج لازم معمول و متداول است اما در برخي از موارد بعضي از فرصت طلبها سو استفاده هايي از آن كرده اند گرفتاري ها اغلب ناشي از عدم توجه كافي به مفاد قانون و برداشت ها و تفسيرهاي شخصي است ليكن گاهي با علم و آگاهي از آن به عنوان سرپوشي براي ساير معاملات استفاده مي شود عمل ممكن است موكل يا وكيل پشيمان شده يا يكي از آنان پيش از انجام مورد وكالت بميرد يا موكل بدون در نظر گرفتن وكالت و برخلاف انتظار وكيل اقدام به انتقال يا فروش مورد وكالت بكند .
۶ _ تقسيم موضوع
ابتدا از نظر حقوقي اين سوال مطرح مي شود كه آيا تراضي طرفين نسبت به اسقاط يا تحديد حق بر هم زدن عقد جايز وكالت معتبر است يا نه قانون مدني اين شيوه را تجويز كرده است ( ماده ۶۷۹ ) مرسوم اين است كه توافق موكل و وكيل در مورد اسقاط حق عزل ( يا استعفا ) به صورت شرط ضمن عقد ( خارج لازم ) در آيد اما ممكن است آنان قرارداد مستقلي مي كنيم , در بخش اول مباني فقهي و حقوقي مساله را مورد مطالعه قرار مي دهيم و در بخش دوم به تبيين صورتهاي مختلف توافق موكل و وكيل و در پايان به نتيجه گيري و پيشنهاد مي پردازيم .

بخش اول _ مباني
مطالب اين بخش را در دو گفتار به ترتيب اعتبار تحديد يا اسقاط حق عزل و حق استعفا در فقه و حقوق ايران ( گفتار اول ) و حقوق خارجي ( گفتار دوم ) بررسي و مطالعه مي كنيم .


گفتار اول _ اعتبار تحديد يا اسقاط حق عزل و حق استعفا
در فقه و حقوق ايران
بند اول _ فقه اسلامي
۷ _ فقه اماميه
در فقه اماميه عقد وكالت جايز است و هر يك از دو طرف حق فسخ آن را دارند اما طرفين عقد وكالت مي توانند آن را ضمن عقد لازمي شرط كنند و حق فسخ خويش را حسب مورد محدود يا سلب نمايند مشهور فقهاي اماميه شرط وكالت در عقد ازدواج يا در هر عقد لازم ديگر را پذيرفته اند در تعليل و توجيه سلب حق عزل چنين گفته اند چون عقد جايز از عقد لازم كسب لزوم مي كند و به صورت تعهد فري در مي آيد مادام كه عقد اصلي به قوت خود باقي است تعهد فرعي نيز معتبر است و شخصي كه چنين تعهدي كرده است فاقد حق عزل مي باشد اما اگر شرط ( وكالت ) در ضمن عقد جايزي باشد , اعتباري بيش از عقد جايز كسب نمي كند در نتيجه مي توان با فسخ عقد اصلي عقد جايز را كه به صورت شرط در آمده است فسخ نمود .
۸ _ فقه عامه
وكالت در مكتب هاي چهارگانه عامه همانند فقه اماميه عقد جايز است حنفي ها وكالت را در سه مورد لازم مي دانند : ۱ _ وكالت در فروش عين مرهونه ۲ _ وكالت ( در دعوي ) از طرف موكل غايب ۳ _ وكالت در تسليم عين به شخصي در غيب موكل به عقيده آنان علت لازم شدن وكالت در اين موارد تعلق ديگري به آن است برخي از فقهاي حنفي وكيل را ( از خبر عزل خويش ) شرط صحت عزل دانسته اند مالكي ها گفته اند وكالت از عقود جايز است هر يك از وكيل موكل هر زمان كه بخواهد مي تواند آن را فسخ كند مگر در مورد : ۱ _ در صورتي كه وكالت در دعوي باشد و وكيل سه جلسه در دعوي شركت نمايد ۲ _ در صورتي كه وكالت در مقابل عوض و مانند اجاره واقع شود يعني در مقابل عمل معين يا مدت معين اجرت معيني باشد ۳ _ هرگاه وكالت در مقابل عوض مانند جعاله منعقد گردد .
شافعي ها گفته اند : وكالت عقد لازم نيست اگرچه با جعل ( وبه صيغه جعاله ) منعقد گردد مگر در دو حالت : ۱ _ هرگاه خارج شدن وكيل از وكالت ( و استعفايش ) موجب از بين رفتن مال موكل ( و در نتيجه زيان مالي او ) بشود در اين صورت وكالت لازم مي گردد و استعفاي وكيل پيرفته نمي شود .
۲ _ اگر وكالت بالفظ ( صيغه ) اجاره واقع شود و شرايط آن كامل گردد لازم مي شود در ساير موارد وكالت از طرف هر يك از وكيل و موكل قابل فسخ است در صورت عزل موكل , تا ابلاغ خبر عزل به وكيل و آگاهي او اعمال وي نافذ و معتبر است .
حنبلي ها وكالت را از عقود جايز مي دانند و گفته اند هر يك از دو طرف قرارداد هر وقت بخواهد مي تواند آن را فسخ كند در مورد علم وكيل از خبر عزل خويش دو قول هست بنابر يك قول , وكيل پيش از علم به خبر عزل خويش عزل نمي شود و تصرفاتش پيش از علم به خبر عزل ناف و معتبر است .
بند دوم _ حقوق موضوعه ايران
۹ _ مقتضاي ذات عقد وكالت
در اينكه آيا جايز بودن وكالت جزو مقتضاي ذات آن است كه به استناد ماده ۲۳۳ ق . م . شرط خلاف آن باطل و موجب بطلان عقد باشد يا جواز و مقتضاي اطلاق عقد است كه بتوان شروطي را در ضمن آن يا در عقدلازم ديگر گنجاند ؟ عده اي مي گويند جايز بودن جزو مقتضاي ذات عقد وكالت است و نمي توان با قراردادن عقد وكالت در ضمن يك عقد لازم ماهيت آن را تغيير داد و جواز را به لزوم تبديل نمود برخي از نويسندگان گفته اند : عقد جايز وكالت را با شرط ضمن عقد لازم مي توان به عقد لازم مبدل كرد يعني جواز عقد وكالت جوز مقتضاي اطلاق عقد است نه مقتضاي ذات عقد بنابراين مي توان وكالت وكيل يا عدم عزل او را در ضمن عقد لازمي شرط نمود ( ماده ۶۷۹ ق . م ) .
نكته اي كه حائز اهميت است و جايز بودن مقتضاي ذات عقد وكالت را تقويت مي كند انفساح آن با موات و جنون موكل يا وكيل است ( مستفاد از ماده ۹۵۴ ق . م ) به گفته برخي از استادان گذشته : ( اثر شرط وكالت و همچنين شرط عدم عزل ضمن عقد لازم آن است كه وكالت يا عدم عزل نسبت به مشروط عليه لازم الوفا مي گردد و او به اعتبار وجوب وفاي به شرط نمي تواند وكالت را فسخ نمايد و الا در احكام ديگر عقد جايز مانند انحلال آن به فوت يا جنون احد طرفين تاثيري نخواهد داشت زيرا وكالت ضمن عقد لازم و يا سلب حق از موكل طبيعت عقد جايز را به لازم مبدل نمي نمايد بنابراين طبق ماده ۹۵۴ ق . م به فوت _ ( و يا جنون ) احد طرفين عقد وكالت مزبور منفسخ مي شود ) در تائيد اين استدلال مي توان گفت چون خواست و تراضي دو طرف عقد بستن عقد وكالت ( در معناي فقهي و حقوقي ) با شرط سلب حق عزل است به عبارت ديگر چون آنان وكالتي مي خواهند كه خودشان ( يا يكي از آن دو ) و حق عزل نداشته باشند نه وكالتي كه پس از فوت و جنون نيز باقي بماند . پس در صورت عارض شدن فوت يا جنون ديگر وكالت ( در معناي اصلاحي خود ) صدق نمي كند بلكه در صورت اول ( فوت ) مي توان از وصايت و در مورد دوم ( جنون ) از مزاياي ولايت اوليا قانوني بهره مند شد به عبارت ديگر اعطاي نمايندگي پس از فوت وصايت است نه وكالت و مجنون نيز نمي تواند موكل يا وكيل باشد .
۱۰ _ نفوذ و اعتبار شرط بقا وكالت پس از فوت يا جنون ( اثر تراضي )
سوالي كه بدنبال مطالب گذشته مطرح مي گردد اين است كه آيا موكل وكيل مي توانند با راضي هم در ضمن عقد تصريح نمايند وكالت حتي پس از فوت يا جنون احد طرفين باقي بماند ؟ و آيا چنين شرطي ناف و معتبر ست ؟ گروهي از فقها چنين شرطي را در باب رهن و صلح پذيرفته اند عده اي به منظور برطرف كردن اشكال گفته اند : در اين صورت وكالت بطور مستقل و مستقيم برا ورثه ايجاد شده يا اينكه مرتهن حق فروش عين مرهونه را پيدا كرده است كه ب محض فوت او و بطور قهري به ورثه وي منتقل مي گردد ) .
ماده ۷۷۷ ق و م به پيروي از نظر گروه اول مقرر داشته است : ( در ضمن عقد رهن يا به موجب عقد علي حد ممكن است راهن مرتهن را وكيل كند كه اگر در موعد مقرر راهن قرض خود را ادا ننموده مرتهن از عين مرهونه يا قيمت آن طلب خود را استيفا كند و نيز ممكن است قرار دهد وكالت مزبور بعد از فوت مرتهن با ورثه او باشد و بالاخره ممكن است كه وكالت به شخص ثالث داده شود ) برخي از فقها پا را از اين هم فراتر گذاشته و گفته اند ( در مواردي كه موضوع عقد وكالت متعلق حق وكيل باشد و وكالت در ضمن عقد لازمي شرط شده باشد مثل وكالت در فروش عين مرهونه چنين وكالتي با فوت وكيل از بين نمي رود حتي اگر شرط هم نشده باشد ) آنچه كه مسلم است وكالت موصوف در قسمت اخير ماده ۷۷۷ ق . م . وكالت اصطلاحي نيست زيرا نيابت و نمايندگي از جانب منوب عنه تا زماني ادامه مي يابد كه منوب عنه در قيد حيات باشد و نيابت فرع بر وجود وي است بنابراين با فوت وكيل و همچنين فوت او نمايندگي به هم مي خورد در مورد جنون موكل يا وكيل نيز وضع بدين منوال است اگر وكيل مجنون شود نمي تواند وظيفه نمايندگي را انجام دهد اگر موكل ديوانه گردد , اهليت استيفا را از دست مي دهد و ديگري نمي تواند به نمايندگي از كسي كه فاقد اهليت استيفاست , اعمال و اجراي حق كند قواعد عمومي حاكم بر عقود جايز در مورد وكالت نيز جاري است و دليلي مبني بر اينكه قانونگذار از اين قواعد در خصوص وكالت عدول كرده است در دست نيست و چنانكه كليه عقود جايزه به موت ( و جنون ) احد طرفين منفسخ مي شود ... ) ( ماده ۹۵۴ ق . م ) عقد وكالت نيز با اين اسباب زايل مي گردد ( مواد ۶۷۸ و۶۸۲ ق . م ) از مطالعه احكام مندرج در اين مواد اين فكر تقويت مي شود كه جايز بودن جزو ماهيت اين قراردادها بويژه عقد وكالت است و گرنه با قراردادن وكالت يا درج عدم عزل وكيل در ضمن عقد لازم تمام آثار و احكام عقد لازم به وكالت سرايت مي كرد و طبيعت آن را دگرگون مي ساخت و جواز آن را مبدل به لزوم مي كرد در صورتي كه به حكم صريح مواد مذكور : عقد وكالتي كه ضمن عقدي از عقود لازم شرط شده يا عدم عزل وكيل در يك عقد لازم قرارداده شده باشد به موت يا جنون و همچنين به سفه در مواردي كه رشد معتبر است منفسخ مي شود .
برخي از فقها گفته اند وكالت پس از فوت نيز در همان مفهوم مصطح باقي مي ماند و محدوديت وصيت ( كه فقط تا ثلث تركه نافذ است ) ندارد . و در اين گونه موارد كه وكالت ضمن عقد لازم شرط مي شود و موضوع آن متعلق حق وكيل قرار مي گيرد ( مثل فروش عين مرهونه ) با فوت وكيل وكالت منفسخ نمي شود اگرچه شرط نشده باشد .
نيابت و نمايندگي اصطلاحي مفهوم خاص و معيني دارد و به اين گونه قراردادها نمي توان با ديد نمايندگي مصطلح نگاه كرد بلكه گاهي توافقي بر انتقال حق و توكيل تا زمان حيات و ايصا پس از آن .
۱۱ _ دايره شمول وكالت بلاعزل و وكالت بدون استعفا
در عمل غالباً وكالت بلاعزل در مواردي كه مورد وكالت جزئي است داده مي شود و كمتر كسي حاضر مي شود كه ديگري بطور مطلق يا در تمام امور وكيل بلاعزل او باش زيرا اگر چه با اعطا نمايندگي حق انجام مورد وكالت از خود موكل سلب نمي شود اما تفويض نيابت لاعزل براي موكل نگران كننده و مسئوليت آفرين است چه بطور غير مستقيم يا بطور ضمني موجب سلب حق اجراي بعض از حقوق مدني است و مخالف با قاعده اي است كه در ماده ۹۵۹ ق . م . پيش بيني شده است برخي از استادان شرط عدم عزل در وكالت مطلق را بطور ضمني مخالف قاعده مندرج در ماده ۹۵۹ ق . م . دانسته اند و بعضي از آنان نيز به بيان ديگر اظهار داشته اند : ( ماده ۶۷۹ در قسمتي كه با ماده ۹۵۹ مبانيت دارد به وسيله ماده اخير نسخ مي شود ) پاره اي از استادان ( اين ادعا را ( از نظر ) رويه قضائي و عرف حقوق دانان بطور قاطع مردود ) شناخته اند و عام جديد ( ماده ۹۵۹ ) را بدون ياري قرائن ناسخ خاص قديم ( ماده ۶۷۹ ) ندانسته اند و بند ۴ ماده ۵۵۲ قانون آيين دادرسي مدني را كه يك قانون جديدي است قرينه بارزي بر عدم نسخ معرفي كرده اند به نظر مي رسد منظور اين نويسندگان اسقاط و سلب حق عزل است نه سلب انجام مورد وكالت در غيراين اين استدلال فقط ناظر به مواردي خواهد بود كه موكل , به همران تفويض نمايندگي بلاعزل , حق اجراي مورد وكالت را از خود سلب مي كند اما اعطاي نمايندگي غير از سلب و اسقاط حق انجام مورد وكالت است چرا كه نايب به نمايندگي از منوب عنه اعمال حق مي كند و اين حق براي منوب عنه نيز محفوظ است در واقع صاحب حق منوب عنه است نه نايب اما در سلب و انتقال حق ديگر انتقال دهنده حق ندارد زيرا آن را از خود سلب و به ديگري منتقل مي كند و ( هيچ كس نمي تواند بطور كلي حق تمتع يا حق اجراي تمام يا قسمتي از حقوق مدني را از خود سلب كند ) ( ماده ۹۵۹ ق . م ) وانگهي سلب حق جزئي اشكال ندارد و از جمله آزاديها و حقوق شخص بشمار مي رود .
ولي در مواردي كه فقط اعطاي نمايندگي در تمامي امور يا نمايندگي مطلق لاعزل است ممكن است ماده ۹۵۹ ق . م . با اين سلب حق ( فسخ ) مغاير باشد زيرا اگر چه موكل از خود سلب حق ( حق انجام مورد وكالت ) نمي كند بلكه اختياراتي كه خود دارد به ديگري تفويض مي كند اما با ملازمه سلب حق ( عزل يا استعفا ) بطور كلي محسوب مي شد و مشمول منع ( حكم تكليفي ) و بطلان ( حكم وضعي ) مقرر در ماده مذكور مي گردد .
در مورد وكالت بدون استعفا براي هميشه يا براي تمام امور اگر چه معمول نيست نيز وضع بدين منوال است هرگاه وكيل بدون استعفا حق فسخ قرارداد وكالت ( استعفا ) را براي هميشه يا در تمامي امور از خود ساقط بكند علاوه بر اينكه سلب حق كلي كرده است آزادي هاي خود را نيز محدوده كرده است ( ماده ۹۶۰ ق . م . ) و اين امر با نظم عمومي هم مغاير است و از مصاديق بارز تغيير است و از مصاديق بارز تغيير حلال شرعي بشمار مي رود .
۱۲ _ اثر تعيين مدن در وكالت
ممكن است وكالت با تعيين مدت يا بدون تعيين مدت و براي انجام عملي معين باشد هرگاه وكالت مدت دار باشد آيا تعيين مدن آن را نسبت به دو طرف لازم الوفا مي كند و موجب سلب حق عزل يا حق استعفا مي گردد ؟ به عبارت ديگر آيا اثر تعيين مدت در وكالت مدت دار اين است كه هيچيك از دو طرف در مدت تعيين شده حق فسخ ندارد ؟ قانون مدني در باب وكالت نص صريحي ندارد اما ماده ۵۵۲ ق . م مقرر مي دارد : ( هرگاه در مضاربه براي تجارت مدت معين شده باشد تعيين مدت موجب لزوم عقد نمي شود ليكن پس از انقضا مدت مضارب نمي تواند معامله بكند مگر به اجازه جديد مالك ) با تنفيح مناط و القاي خصوصيت از مضاربه مي توان گفت كه : تعيين مدت عقد جايز را لازم نمي كند بلكه فايده و ثمره آن اين است كه در مدت تعيين شده عقد بطور جايز باقي مي ماند و هر زمان هر يك از دو طرف اراده نمايد مي تواند آن را فسخ كند و با پايان يافتن مدت تعيين شده وكالت نيز منقضي مي شود .
سوالي كه در اينجا مطرح مي گردد اين است كه : هرگاه عقد وكالت بطور مطلق منعقد گردد بطور صريح مقيد به زمان معين نباشد چه نوع وكالتي است ؟ وكالت مستمر است يا مدت دارد ؟ قانون مدني در اين باره نيز حكم خاصي ندارد با استفاده از اصل حاكميت اراده و تمسك به توافق ضمني دو طرف مي توان وكالت مطلق را وكالت مستمر دانست چه ظاهر اين است كه وكالت مقيد به زمان خاصي نيست و دو طرف چنين توافق نكرده اند وگرنه در متن عقد مدت دار بودن را ذكر مي كردند بنابراين ظاهر مستمر بودن وكالت است و كسي كه برخلاف اين ظهور ادعا دارد بايد آن را ثابت كند . دادگاه استيناف مصر هم اين نظر را اتخاذ كرده است .
۱۳ _ قراردادن وجه التزام
دو طرف قرارداد مي توانند براي تحكيم روابط خويش و به عنوان ضمانت اجراي شروط ضمن عقد وجه التزامي را پيش بيني و نسبت به آن توافق نمايند مثلاً وكيل به منظور منع موكل از انجام مورد وكالت وجه التزام مناسبي را به سود خويش در قرارداد كالت وكالت يا در ضمن عقد لازم ديگر قرار بدهد و مورد قبول موكل واقع شود بديهي است در صورت تخلف مشروطه عليه و انجام مورد وكالت مشروط له مي تواند به استناد ماده ۲۳۰ ق . م . وجه التزام تعيين شده را از متخلف مطالبه كند . اما تعيين وجه التزام قرينه محكمي بر بلاعزل بودن وكالت نمي باشد مگر اينكه قرائن و امارات ديگر مويد آن باشند و از مجموعه آنها قاضي به توافق طرفين و اسقاط حق عزل پي ببرد به هر حال اصل , عدم اسقاط حق عزل و بقا آن است مگر اينكه خلاف آن ثابت شود .
۱۴ _ كفايت اقرار بر وقوع وكالت بلاعزل
با عقد وكالت براي هريك از دو طرف حق فسخ ايجاد و اثبات ميشود صاحب حق مي تواند با رعايت محدوديت هاي مقرر آن را سلب و اسقاط نمايد ( ر . ك ش : ۱۱ ) چنانكه گفتيم در صورت ترديد اصل عدم سلب و اسقاط حق عزل و استعفا بقا حق فسخ براي هر يك از دو طرف مي باشد اما چون اقرار صاحب حق مي تواند سلب و اسقاط حق را به نفع يگري اثبات نمايد همين كه ذي نفع بطور آزاد و از روي اختيار چنين اقراري را بكند , بدون نياز به هرگونه دليل ديگر اين اقرار از وي پذيرفته مي شود ( ر . ك . ش . ۲۷ . )

گفتار دوم _ حقوق خارجي
بند اول _ قانون مدني كشور عثماني _ سابق و
حقوق پاره اي از كشورهاي اسلامي
۱۵ _ المجله
به موجب ماده ۱۵۲۱ مجله الاحكام العدليه : ( موكل مي تواند وكيل خود را از وكالت عزل كند اما هرگاه حق ديگري به آن تعلق گرفته باشد نمي تواند او را عزل كند مانند اينكه بدهكاري مال خود را رهن دهد و هنگام عقد رهن يا پس از آن ديگري را وكيل فروش عين مرهونه در سر رسيد ( انقضاي مدت دين ) بكند موكل ( راهن ) حق عزل وكيل را بدون رضايت مرتهن ندارد ... ) همچنين است اگر حق خودوكيل به آن تعلق گرفته باشد وكيل نيز حق عزل خودش ( استعفا ) دارد ولي اگر حق ديگري به آن تعلق گرفته باشد ملزم به انجام وكالت است ( ماده ۱۵۲۲ همان قانون ) مثلاً اگر كسي ديگري را وكيل كند كه مورد وديعه را به ( شخصي ) بدهد آنگاه موكل غيبت كند در اين صورت وكيل را به رد وديعه مجبور مي كنند .
۱۶ _ كشورهاي عربي
ماده ۷۱۵ قانون مدني مصر به موكل حق داده است كه هر وقت بخواهد وكيل را از وكالت عزل كند ولي اگر وكالت با تعيين مزد باشد موكل بايد با عذر موجه و در زمان مناسب وكيل را عزل كند اگر بدون دليل قانع كننده و در فرصت نا مناسبي عزل كند عزل وي صحيح است اما زيانهاي وارد به وكيل را بايد جبران نمايد ( بند ۱ ماده ۷۱۵ ) . اگر وكالت به نفع وكيل يا شخصي ثالثي باشد در اين صورت نمي تواند وكيل را از وكالت باز ارد يا اختيارات او را محدود كند مگر به رضايت كسي كه وكالت به نفع او داده شده است ( بند ۲ همان ماده ) پاره اي از نويسندگان مصري جواز حق عزل را يك قاعده مرتبط با نظم عمومي دانسته اند و تراضي برخلاف آن را درس نمي دانند و به همين دليل گفته اند : شرط بقا وكالت تا زماني كه وكيل مورد وكالت را به پايان برساند درست نيست و موكل عليرغم وجود چنين شرطي مي تواند پيش از اتمام عمل او را عزل كند ... زيرا تراضي برخلاف آن با آزادي موكل منافات دارد با وجود اين ماده ۷۱۵ محدوديت هايي را ايجاد كرده است بويژه در بند ۲ اين ماده حق عزل موكل ناديده گرفته شده است چه اگر وكالت به نفع وكيل يا ثالثي باشد موكل نمي تواند او را عزل بكند و در صورت عزل نيز وكالت معتبر باقي مي ماند در صورتي كه اگر وكالت با اجرت بود ( موضوع بند ۱ ماده ۷۱۵ ) موكل مي توانست وكيل را در وقت مناسب و با عذر موجه عزل كند در غير اين صورت خسارت او را جبران مي نمود بند اول ماده ۹۴۷ قانون مدني عراق مقرر مي دارد : ( موكل مي تواند وكيل را عزل كند يا اختيارات او را محدود نمايد و وكيل مي تواند خود را به آن عزل يا محدود كردن اختيارات وكيل بدون رضايت صاحب حق جايز نيست ) .
بند ۳ اين ماده همانند بند اول ماده ۷۱۵ قانون مدني مصر است بطور كلي مقررات دو كشور در مورداعتبار تراضي وكيل موكل هماهنگ و سازگار مي باشد .
مواد ۶۸۱ قانون مدني سوريه ۷۱۵ قانون مدني ليبي نيز مطابق قانون مصر است و قانون لبنان ( مواد ۸۱۰ _ ۸۲۲ ) صرف نظر از شكل خاصي كه براي انعقاد وكالت در نظر گرفته است از حيث ماهيت با مقررات مصر هماهنگ است برخي شارحان قانون مدني امارات واردن گفته اند : موكل هر زمان كه بخواهد مي تواند وكيل خود را عزل كند مگر اينكه حق ديگري به آن تعلق گرفته باشد يا وكالت به نفع وكيل داده شده باشد و وكيل نيز هر وقت بخواهد مي تواند استعفا كند مگر اينكه حق ديگري بر وكالت تعلق گرفته باشد در اين صورت بر وكيل واجب است كه وكالت را به پايان برساند .
بند دوم _ حقوق برخي از كشورهاي غربي
۱۷ _ برخي از كشورهايي كه حقوق نوشته دارند
مطابق بند اول ماده ۳۴ قانون تعهدات سويس : موكل مي تواند در هر شرايطي وكيل را عزل كند و اختياراتي كه او داده است پس بگيرد و فسخ موكل به محض اعلام و بطور يك جانبه رابطه نمايندگي را قطع مي كند حتي در بند دوم اين ماده تصريح شده است كه صرف نظر كردن موكل از حق عزل ( ولو به صورت شرط لازم ) باطل است زيرا حق عزل در حقوق اين كشور از قواعد مربوط به نظم عمومي است و باتراضي ساقط نمي شود اما اگر موكل برخلاف تعهد خويش وكيل را عزل بكند زيانهاي ناشي از عزل را بايد جبران نمايد .
ماده ۱۶۸ قانون مدني آلمان اعطاي وكالت بلاعزل را در موارد خاصي تجويز كرده است بنابراين در صورت شرط وكالت در قرارداد لازم عزل بعدي موكل بي اثر خواهد بود .
در حقوق فرانسه شرط سلب حق عزل در يك عمل حقوقي معين ب صورت شرط ضمن عقد بي تاثير تلقي كرده اند و الزام موكل را به اعمال حقوقي كه وكيل عزل شده در محدوده قرارداد براي او انجام داده مناسب ترين وسيله جبران خسارت ناشي از عزل دانسته اند اما گروه ديگر , عزل موكل را همواره نافذ و معتبر شناخته اند چه نايب نمي تواند برخلاف منوب عنه تصميم بگيرد .
در صورت تخلف موكل و عزل وكيل برخلاف تعهدي كه كرده است ( شرط ضمن عقد ) بايد خسارات ناشي از اين پيمان شكني را جبران نمايد .
۱۸ _ انگليس و آمريكا
در پاره اي از كشورهاي نظام حقوق كامن لووكالت در مورد غير قابل فسخ است : ۱ _ در صورتي كه اختيار تفويض شده به وكيل توام با انتقال منافع بوده و در مقابل عوضي كه داراي ارزش مالي است باشد اين قاعده فقط جايي اجرا مي گردد براي حفظ منافع تفويض شده باشد بنابراين هرگاه منافع پس از تفويض اختيار ايجاد شود اعمال نميگردد ۲ _ هرگاه به غير قابل فسخ بودن وكالت تصريح شود .
بخش دوم _ صورتهاي مختلف
توافق موكل و وكيل
۱۹ _ تقسيم بخش
ماده ۶۷۹ قانون مدني توافق موكل و وكيل را در دو فرض جداگانه پيش بيني و مقرر مي دارد : ( موكل ميتواند هر وقت بخواهد وكيل را عزل مگر اينكه وكالت يا عدم عزل در ضمن عقد لازمي شرط شده باشد ) از ظاهر اين ماده بر مي آيد كه موكل حق عزل وكيل خود را دارد مگر در دو صورت ۱ _ در صورتي كه وكالت ضمن عقد لازمي شرط شه باشد ۲ _ در صورتي كه عدم عزل وكيل ضمن عقد لازمي شرط شده باشد شرط عدم استعفا در اين ماده تصريح نشده ولي بحث آن نيز لازم و ضروري است توافق طرفين عقد وكالت را نبايد به اين موارد منحصر كرد چه ممكن است وكالت وكيل يا عدم عزل او و همچنين عدم استعفاي وكيل ضمن عقد جايزي يا ضمن خود عقد وكالت گنجانده شود هر يك از اين شرايط ممكن است به صورت شرط فعل يا شرط نتيجه باشد و نيز ممكن است شرط به نفع وكيل يا موكل يا هر دو ثالثي قرار داده شود بالاخره طرفين عقد مي توانند توافق هاي نامبرده را به همراه اسقاط مالكيت موكل يا انتقال مورد وكالت به وكيل يا ثالث , انجام دهند يا در اين خصوص سكوت اختيار بنابراين فروض متعدد و مختلفي براي طرفين وجود دارد و آنان مي توانند حسب مورد و به دلخواه خويش در قالب يكي از آنها پيمان ببندند اما بدون ترديد اين پيمانها از اعتبار و استحكام واحدي برخوردار نيستند و همه آنها را نمي توان از مصاديق وكالت بلاعزل دانست بلكه بايد توافق طرفين قصد آنان را مورد تجربه و تحليل قرار داده و آثار حقوقي مرتب را معين نمود بدين منظوره و براي سهولت مطالعه تميز مسائل مختلف از همديگر , مباحث اين بخش را در دو گفتار جداگانه به ترتيب : توافق ضمن عقد لازم ( گفتار اول ) و توافق ضمن عقد جايز و توافق مستقل ( گفتار دوم ) مطالعه و بررسي مي كنيم :
گفتار اول _ توافق ضمن عقد لازم
بند اول _ شرط وكالت
۲۰ _ شرط فعل
غرض از توكيل ضمن عقد لازم به صورت شرط فعل اين است كه موكل ضمن عقد لازمي تعهد كند مشروطه له را وكيل خود نمايد اگر چنين توافقي صورت پذيرد و شخص خود را بدين نحو متعهد كند آيا مي تواند از انجام تعهد خودداري بكند ؟ ضمانت اجراي چنين تعدي چيست و مشروط له چه اقدامي مي تواند بكند . پاسخ اين سوال را مي توان از قواعد و مقررات حاكم بر شروط ضمن عقد بدست آورد صريح ماده ۲۳۷ ق . م . مقرر مي دارد : ( هرگاه شرط در ضمن عقد شرط فعل باشد اثباتاً يا نفياً كسي كه ملتزم به انجام شرط شده است بايد آن را بجا بياورد ودر صورت تخلف طرف معامله مي تواند به حاكم رجون نموده تقاضاي اجبار به وفا شرط بنمايد .
سوال ديگر اين است كه آيا وكيل منصوب يك وكيل بلاعزل است يا خير به عبارت ديگر آيا وكالتي كه داده مي شود مشروط در عقد لازم است و از استحكام آن بهره مند مي گردد يا اينكه وكالتي است مستقل و جدا از عقد لازم و ارتباط تنگاتنگي با عقد لازم ندارد برخي از فقها معتقدند مشروط عليه موظف به اجراي مفاد شرط و انتخاب وكيل است نه نگهداري آن مفاد شرط انتصاب وكيل بوده است نه پايبندي به آن . بنابراين , براساس اين نظر , همين كه مشروط عليه وكيل را نصب و انتخاب نمود به مفاد شرط و تعهد خويش عمل كرده است و لحظه اي پس از آن مي تواند او را عزل كند زيرا تعهد مشروط عليه نصب مشروط له به عنوان وكيل خويش بوده است نه ابقا و نگهداري آن بعضي از استادان سابق گفته اند ( وكالتي كه ضمن عقد لازم انعقاد آن شرط مي شود در حقيقت وكالت بلاعزل است اگر چه به اين امر تصريح نشود و مانند وكالتي است كه به صورت شرط نتيجه حاصل شده باشد ) .
نظر اول با مباني و قواعد وكالت سازگارت است زيرا محدود كردن آزادي طرفين و سلب حق عزل , بدون تصريح يا بدون وجود قراين و امارات معتبر خلاف قاعده است و نمي توان صرف شرط وكالت در ضمن عقد لازم را وكالت بلاعزل تلقي كرد اگرچه مشروط عليه موظف است مشروط له را به عنوان وكيل خود انتخاب نمايد و در صورت امتناع اجبار مي شود و حاكم او را به اين امر ملزم مي كند اما موظف به حفظ و نگهداري آن نيست مگر اينكه مفاد شرط حاكي از نصاب و ابقا وكالت و التزام به آن باشد به عبارت ديگر بايد به گونه اي ( صحيح يا ضمني ) بلاعزل بودن وكالت را استظهار نمود . زيرا عقد لازم طرفين ( متعهد و مشروط عليه ) را به انجام آنچه كه قصد شده يا مورد توافق قرار گرفته ملزم مي كند ( العقود تابعه للقصود ) نه انجام چيزي كه مورد قصد و تعهد نبوده است طبيعت وكالت بويژه در صورت اطلاق جايز بودن است و موكل مي تواند مطابق اين طبيعت پس از نصب و انجام تعهد وكيل خويش را عزل نمايد . در صورت ترديد , اصل بقا حق عزل و عدم توكيل به صورت وكيل لاعزل است و بايد خلاف آن ثابت شود البته وكيل هم مي تواند با استفاده از قرائن و امارات معتبر بلاعزل بودن وكالت را اثبات كند بديهي است بار اثبات دعوي و اقامه دلايل به عهده وكيل است كه مي خواهد بلاعزل بودن را اثبات نمايد و از آن به نفع خود بهره برداري كند بعلاوه تذكر اين نكته نيز نمي برد مگر اينكه خلاف آن در ضمن عقد تصريح شود يا بطور ضمني بر سقوط آن توافق شده باشد چه وكالت دادن نيابت و ماذون ساختن است نه انتقال حق يا اسقاط آن حتي بلاعزل بودن نماينده نيز حق اعمال و اجراي مورد وكالت را از موكل سلب نخواهد كرد اما دادن وكالت بصورت شرط فعل به همراه اسقاط حق ( يا انتقال آن به وكيل يا ثالث ) مي تواند قرينه اعطاي وكالت بلاعزل باشد و اين قاضي است كه بايد از ظهور كلام موكل و ساير قرائن و امارات بلاعزل بودن وكالت و اسقاط حق موكل را استنباط نمايد .
۲۱ _ شرط نتيجه
موكل و وكيل اساسي عقد وكالت هستند . خواسته هايشان را پس از هماهنگي و توافق اراده مي توانند به صورت وكالت بلاعزل در آورند شرط وكالت ضمن عقد لازم به صورت شرط نتيجه از مصاديق بارز وكالت بلاعزل بشمار مي رود در اين صورت مشروط عليه ملزم به رعايت مفاد شرط است و مشروط له مي تواند از امتيازي كه بدين وسيله ضمن عقد لازمي بدست مي آورد استفاده كند . خصيصه شرط نتيجه اين است كه به محض اشتراط ضمن عقد لازم نتيجه مورد نظر ايجاد مي شود ماده ۲۳۶ ق . م مي گويد : ( شرط نتيجه در صورتي كه حصول آن نتيجه موقوف به سبب خاصي نباشد آن نتيجه به نفس اشتراط حاصل مي شود ) وكالت نيز از جمله عقودي بشمار مي رود كه تحقق آن غير از قصد طرفين و درج ضمن عقد لازم به سبب خاصي موقوف بشمار مي رود كه تحقق آن غيز از قصد طرفين و درج ضمن عقد لازم به سبب خاصي موقوف نيست و به نفس اشتراط ضمن عقدي از عقود لازم و به تبع آن حاصل مي شود و از آن كسب استحكام مي كند . وصف لزوم تبعي در چنين وكالتي بستگي تام به اراده دو طرف دارد و به نفع مشروط له ايجاد مي شود با توجه به اوضاع و احوال قضيه و مصالح موكل و وكيل و تراضي آنها ممكن اس احد طرفين يا هر دو يا ثالثي مشروط له باشد بنابراين حسب مورد مشروط عليه حق عزل يا استعفاي خويش را از دست مي دهد و عقد نسبت به او الزام آور مي شود نه مشروط له , چه شرط به نفع يكي از آنها باشد , عقد نسبت ب او بلاعزل يا بدون استعفا نخواهد بود اگر مشروط موكل است مي تواند وكيل را عزل كند و اگر وكيل است مي تواند استعفا دهد .
بديهي است آنچه مفاد ( شرط وكالت ضمن عقد لازم به صورت شرط نتيجه ) بر مي آيد اين است كه : نتيجه يعني وكالت به نفس اشتراط ضمن عقد ( انشا عقد لازم ) حاصل مي گردد و مادام كه ( عقد لازم ) به اعتبار خود باقي است شرط ضمن آن ( عقد تبعي وكالت ) حاصل مي گردد و مادام كه ( عقد لازم ) به اعتبار خود باقي است شرط ضمن آن ( عقد تبعي وكالت ) لزماً معتبر باقي مي ماند و مشروط عليه ملزم به رعايت آن است و اختيار بر هم زدن آن را به هيج وجه نخواهد داشت .
حال اينكه اگر مشروط عليه موكل باشد آيا علاوه بر سلب حق عزل حق انجام مورد وكالت را نيز از دست مي دهد يا اينكه فقط حق عزل وي ساقط مي شود نه حق انجام مورد وكالت بنابراين مي تواند قبل از اقدام وكيل خود مورد وكالت را انجام دهد ؟
اين سوال هنگامي مطرح مي شود كه طرفين نسبت به آن ضمن عقد لازم سكوت اختيار كرده باشند و گرنه در صورت تصريح و تعيين تكليف مشروط عليه مكلف به انجام تعهد مصرح خويش است پس اگر موكل ضمن عقد لازم حق انجام مورد وكالت را نيز به صورت شرط نتيجه از خود سلب كرده باشد حق عزل و حق انجام مورد وكالت را نخواهد داشت اما در صورت سكوت نسبت به اسقاط يا انتقال حق انجام مورد وكالت مقتضاي اصول و قواعد اين است كه موكل فقط عزل را از دست مي دهد نه حق انجام مورد وكالت را ( مستنبط از ماده ۶۸۳ ق . م ) در صورت ترديد اصل عدم انتقال و اسقاط حق و در نتيجه اصل بقا آن است ليكن اين سوال پيش مي آيد كه اين چه وكالت بلاعزلي مذكور اگر موكل عملي را كه مورد وكالت است خود انجام دهد يا بطور كلي عملي كه منافي با وكالت وكيل باشد بجا آورد مثل اينكه مالي را كه براي فروش آن وكالت داده بود خود بفروشد وكالت منفسخ مي شود ) آيا او بدين وسيله عقد وكالت را بر هم نمي زند ؟ به ظاهر چنين مي نمايد كه موكل بطور مستقيم وكيل را عزل نكرده است و از اين جهت برخلاف شرط عمل ننموده است گذشته از اين او اعطاي نمايندگي كرده نه انتقال حق و صاحب حق مي تواند پيش از اقدام نماينده خود حق خويش را به موقع اجرا بگذارد اما چنين اقدامي را بايد يك نوع سو استفاده از حق تلقي كرد زيرا كسي كه به ديگري وكالت بلاعزل مي دهد او را به پاره اي امور , اميدوار مي كند و انتظارات متعارفي براي او ايجاد مي كند پس از اقدام مغاير بر خلاف اين تعهد براي وكيل مسئوليت آفرين است قاعده لاضرر و ملاك ماده ۱۳۲ ق . م . و اصل ۴۰ قانون اساسي نيز مويد اين نظر است بطور كلي مي توان گفت : موكل حق انجام مورد وكالت را از دست نمي دهد مگر اينكه آن را از خود سلب يا به ديگري انتقال داده باشد ولي در هر صورت اگر از عمل موكل ضرري به وكيل ( به ظاهر بلاعزل ) وي برسد او مي تواند برمبناي سو استفاده از حق ضررهاي ناهنجار و غير متعارفي را كه به خود وارد شده با اثبات اينكه اين ضررها از عزل ايجاد شده است مطالبه كند .
بند دوم _ شرط عدم عزل يا عدم استعفا
۲۲ _ شرط فعل
منظور از درج چنين شرطي عقد لازم اين است كه موكل ضمن عقد لازمي مثلا ازدواج بيع يا اجازه تعهد كند كه از حق عزلي كه ( به موجب عقد وكالت ) سابقاً پيدا كرده است استفاده نكند و وكيل خود را عزل ننمايد يا وكيل تعهد كند كه استعفا ندهد . چنين توافقي طبيعت جايز بودن عقد وكالت را دگرگون نمي كند و سرنوشت آن را با سرنوشت عقد پيوند نمي زند و آنرا تابع عقد لازم نمي گرداند . در چنين شرايطي موكل برخلاف تعهد خويش مي تواند وكيل را عزل كند و شرط عدم عزل ضمن لازم نمي تواند مانع اختيار قانوني موكل در اعمال حق عزل خويش و همچنين مانع استعفاي وكيل در صورتي كه او مشروط عليه است باشد آري متخلف بايد تاوان پيمان شكني را بر عهده بگيرد و خسارات طرف ديگر را بپردازد برخي در صورت تخلف موكل به وكيل حق فسخ قرارداد اصلي را داده اند اما اين شيوه مورد انتقاد قرار گرفته است ايشان مي فرمايند مشروط عليه بايد مفاد شرط را انجام دهد در صورت تخلف حاكم او را اجبار مي كند به ظاهر قانون مدني هم از اين عقيده پيروي كرده است ( ماده۲۳۷ ) .
۲۳ _ شرط نتيجه
هرگاه ابتدا عقد وكالت منعقد شود آنگاه عدم عزل وكيل يا عدم استعفاي او در ضمن عقد لازمي به صورت شرط نتيجه قرارداده شود يا بدواً ضمن عقد لازمي , وكالت وكيل سپس عدم عزل يا عدم استعفاي وي به صورت شرط نتيجه گنجانده شود وكالت بلاعزل تحقق پيدا مي كند زيرا نتيجه به نفس اشتراط ضمن عقد لازم ايجاد مي شود ( ماده ۲۳۶ ق . م ) و مشروط عليه اختيار فسخ و برهم زدن وكالت را نخواهد داشت مستفاد از ظاهر ماده ۶۷۹ ق . م اين است كه وكالت ( و شرط عدم عزل ) به نفع وكيل است و در صورت تعهد او ملزم است كه وكيل را عزل نكند ولي نبايد فريب اين ظاهر را خورد و شرط عدم عزل به صورت شرط نتيجه را مخصوص موكل دانست بلكه شرط ممكن است به نفع موكل باشد و او از ادامه و استمرار عقد وكالت بهره مند گردد به عبارت ديگر ممكن است شرط عدم استعفاي وكيل به صورت شرط نتيجه ضمن عقد لازمي مي گنجانده شود در اين صورت وكالت بدون استعفا وكيل به صورت شرط نتيجه ضمن عقد لازمي گنجانده شود در اين صورت وكالت بدون استعفا به نفع موكل ايجاد خواهد شد مقتضاي لزوم وفاي به عقد و شرط ( المومنون عند شروطهم ) و اصل حاكميت اراده ( ماده ۱۰ ق . م ) فقط مشروط عليه را ملزم به وفا به شرط مي كند و حسب مورد عزل يا استعفا را بي تاثير مي گرداند شرط عدم عزل يا عدم استعفا به صورت شرط نتيجه ممكن است تامدت معين نشود مادام كه موضوع وكالت باقي است يا عقد اصلي به سببي از اسباب منحل نشده است طرفين حق فسخ نخواهد داشت بديهي است كه چنين توافقي غرري نبوده و موجب فساد شرط يا خود عقد لازم نمي گردد مشروط بر اينكه ضوابط كلي شروط ضمن عقد بويژه قواعد و مقررات حاكم بر وكالت بلاعزل و وكالت بدون استعفا از جمله جزئي بودن تعهد ( موضوع ماده ۹۵۹ و ۹۶۰ ق . م ) رعايت شده باشد ( ر . ك . ش :
۱۱ ) .
گفتار دوم _ توافق ضمن عقد جايز و توافق مستقل
بند اول _ شرط ضمن عقد جايز
۲۴ _ استحكام شرط ضمن عقد جايز
استحكام عقد مشروط از حيث جواز , لزوم مبناي اعتبار و استحكام شرط ضمن آن است به عبارت ديگر اعتبار و استحكام شرط ارتباط نزديك و تنگاتنگي با لزوم و جواز عقد دارد اگر عقد مشروط عقد لازم مي باشد شرط ضمن آن به تبع عقد و تا زماني كه عقد معتبر است و با اقاله يا خيار بر هم نخورد باقي مي ماند و براي مشروط عليه ايجاد الزام مي كند اما اگر عقود اصلي عقد جايزي باشد شرط ضمن آن نمي تواند بيش از آن دوام بياورد زيرا هر يك از طرفين هر وقت كه بخواهد مي تواند عقد جايز را فسخ ( ماده ۱۸۶ ق . م ) حا اگر وكالت كه يك عقد جايز است , ضمن عقد جايزي قرار داده شود و به صورت شرط ضمن عقد درآيد تا هنگامي كه عقد جايز مشروط فسخ نشده است وكالت نيز باقي مي ماند و قابل فسخ نمي باشد اما چون عقد جايز را به راحتي مي توان و فسخ نمود از اين طريق يعني فسخ عقد مشروط عقد وكالت نيز به حالت اوليه خويش بر مي گردد و قابل فسخ مي شود ناگفته نماند كه عقود جايز نيز از اصل لزوم قراردادها برخوردارند و براي متعهد ايجاد الزام مي كنند و متعهد عقد جايز نمي تواند پيش از فسخ عقد جايز , وكالت را فسخ بكند بلكه ناگزير است ابتدا عقد مشروط را فسخ و آنگاه به فسخ عقد وكالت مبادرت كند و نمي تواند عقد جايز را نگاه دارد و شرط را فسخ كند .
۲۵ _ اقسام شرط ضمن عقد جايز
عقد وكالت را نيز مي توان به صورت شرط وكالت شرط عدم عزل و شرط عدم استعفا ضمن عقد جايزي شرط كرد هر يك از اين شروط ممكن است به صورت شرط فعل يا شرط نتيجه باشد و نيز ممكن است شرط به نفع احد طرفين يا هر دو ثالثي قرار داده شود و چنانچه در تقسيم شرط ضمن عقد لازم گفتيم ممكن است درباره اسقاط يا انتقال حق انجام مورد وكالت توافقي انجام شود يا طرفين در اين زمنه سكوت اختيار كنند به هر حال احكام اين فروض همان است كه در گفتار اول ( ر . ك . ش : ۱۹ به بعد ) ذكر كرديم با اين تفاوت كه عقد مشروط جايز را به راحتي مي توان فسخ كرد بنابراين صرف نظر از شكل شرط و نحوه تراضي دو طرف ضمن عقد جايز كه فقط از لحاظ نظري قابل بحث است , از حيث ماهوي و عملي نتيجه وكالت بلاعزل را نخواهد داشت و مختلف مي تواند با فسخ عقد جايز به مقصود خود نايل آيد .
۲۶ _ تكليف حق اسقاط شده پس از فسخ عقد جايز
چنانكه گفتيم عقد جايز مشروط به شرط ( عقد وكالت ) را مي توان فسخ كرد سوالي كه در اين فرض پيش مي آيد اين است : آيا وكالت پس از فسخ عقد جايز به طبع اوليه خود بر مي گردد و مشروط عليه حسب مورد حق عزل يا حق استعفاي خويش را بدست مي آورد يا نه ؟ پاسخ اين سوال مثبت است زيرا عقد جايز وكالت به اعتبار عقد جايز مشروط اعتبار نسبي كسب كرده بود و تا هنگام فسخ از وصف اصاله اللزوم بهره مند م شد چه عقد جايز مادام كه فسخ نشده بود مانعي براي استفاده از حق فسخ ايجاد مي كرد , حال كه عقد مشروط فسخ شده و مانع برطرف گرديده است , ممنوع آزاد مي شود برخي از استادان نيز لزوم شرط را منوط به لزوم عقد دانسته اند .
سوال ديگر اين است كه :
هرگاه ضمن عقد جايزي حق فسخ وكالت ساقط شود آنگاه عقد جايز فسخ شود آيا حق ساقط شده مجداً بر مي گردد ؟ ممكن است گفته شود اين فرض مشابه فرض قبلي است و با برداشته شدن مانع ممنوع بر مي گردد اما در اين فرض حق اسقاط شده وشي ساقط شده همانند معدوم است و باز نمي گردد و در صورتي كه فرض پيشين حق ساقط نشده بود بلكه عقد جايز مانعي براي اجراي حق بوجود آورده بود البته بايد به اين نكته اصلي توجه داشت كه توافق طرفين چه بوده است ؟ آيا آنها توافق به عدم استفاده از حق كرده اند و عقد جايز را مانع آن قرار داده اند يا به اسقاط حق تراضي داشته اند و حق انجام مورد وكالت را نيز ساقط كرده يا منتقل كرده اند اصل حاكميت اراده تراضي دارد كه آنان به دلخواه به يكي از اين صورتها توافق نمايند و خواسته هايشان را بطور صريح در قرارداد جايز بگنجانند در صورت ترديد اصل عدم اسقاط حق است و تراضي دو طرف را بايد بر وجه نخستين حمل نمود .
با وجود اين چنانچه گفتيم نمايندگي ايجاب مي كند كه هر يك از دو طرف هر زمان كه بخواهد بتوان اين رابطه را بگلسد و به نمايندگي خاتمه دهد عقد جايز مشروط مانع اجراي حق يا سبب سلب مي شود ولي طبيعت وكالت را دگرگون نمي كند و به صورت يك عقد لازم در نمي آورد بنابراين با فسخ آن عقد جايز وكالت به حالت اوليه خويش بر مي گردد و هر يك از وكيل و موكل حق فسخ خويش را مجدد بدست مي آورد .
بند دوم _ ( شرط ضمن عقد وكالت )
۲۷ _ ماهيت وكالت مشروط
شك نيست كه بموجب ماده ۱۰ ق . م ( قراردادهاي خصوصي نسبت به كساني كه آنرا منعقد نموده اند در صورتي كه مخالف صريح قانون نباشد نافذ است ) بنابراين اشخاص به راحتي مي توانند توافقهاي خود را در قالبهاي غير از عقود معين بريزند و در اين وادي هيچ محدوديتي غيز از مخالف صريح قانون ندارند به عبارت ديگر عقود لازم حصري نيستند و لازم نيست كه عنوان شناخته شده اي داشته باشند بلكه بستگي به خواست و اراده و انتخاب دو طرف قرارداد دارد ( مفاد ماده ۱۰ و ۷۵۴ ق . م ) به گفته برخي از استادان ( آنچه اشخاص را در پيمان هاي خصوصي پاي بند مي كند توافق آنان است نه شكل پيمان ) پس در موردي كه سقوط حق عزل يا استعفا در ضمن وكالت اعلام ميشود ... لزوم احترام به خواسته آنان و وفا ب شرط ايجاب مي كند كه از مفاد آن پيروي شود و وكالت به صورت عقد لازم درآيد ) يعني جواز وكالت , جواز حكمي نيست بلكه جواز حقي است و از قواعد آمره محسوب نمي شود بنابراين مي توان با توافق طرفين اختيار فسخ را سلب يا محدود نمود اما چنانچه گفتيم سلب و اسقاط حق با محدوديت هاي مقرر در مواد ۹۵۹ و ۹۶۰ ق . م . امكان پذير است ( ر . ك . ش ۱۱ ) .
بديهي است كه همواره بايد بلاعزل و سلب اسقاط حق عزل بايد ثابت شود زيرا اصل عدم اسقاط حق عزل و بقا آن است مگر اينكه خلاف آن ثابت شود در صورت سكوت طرفين حق عزل ساقط نميشود و شرط عدم عزل ضمن عقد جايز هم به تبع فسخ عقد جايز منتقي ميشود .
با در نظر گرفتن موارد مذكور متعاقدان مي توانند علاوه بر شرط عدم عزل حق عزل يا حق استعفا را از خود سلب و اسقاط نمايند زيرا جوار وكالت جواز حقي است و صاحب حق مي تواند آن را اسقاط نمايد علت تفكيك بين شرط عدم عزل در ضمن عقد جايز و اسقاط آن در اين است كه در صورت اول آزادي طرفين حدود به حيات حقوقي عقد جايز مي شود و در صورت دوم صاحب حق آن را اسقاط مي كند در مورد شرط عدم استعفا نيز بايد گفت همانطور كه استعفاي نابجا براي وكيل ضمان آور است و نوعي سو استفاده از حق تلقي ميگردد تعهدات نامحدود و نامعين نيز با شخصيت و آزادي وكيل مغايرت دارد علاوه بر اين اگر مفاد شرط متضمن تغيير و تبديل حلال به حرام و برعكس يعني در بردارنده جهات نامشروع باشد باطل است و مخالف نظم عمومي و اخلاق حسنه بشمار مي رود ( ماده ۹۷۵ ق . م ) بنابراين توافق وكيل موكل در زمينه سلب و اسقاط حق فسخ معتبر است مشروط بر اينكه محدوديت هاي قانوني ( مفاد مواد ۹۵۹ و ۹۶۰ و ۹۷۵ ق . م ) رعايت شود ( ر . ك . ش . ۱۱ )
۲۸ _ تصريح بر انعقاد وكالت بلاعزل و بدون استعفا
گاهي در متن قرارداد از واژه وكالت بلاعزل يا وكالت بدون استعفا استفاده مي شود و اين سوال را پديد مي آورد كه آيا چنين قراردادي معتبر است يا نه ؟ با كمي توجه مي توان به صحت و اعتبار اين گونه قراردادها پي برد اصل حاكميت اراده ( ماده ۱۰ ق . م ) چنين اقتضا دارد كه ترديدي در صحت اين قراردادها نكنيم و حتي اقرار متعاقدان بر وقوع و انعقاد وكالت بلاعزل يا وكالت بدون استعفا را مشروط بر اينكه محدوديت هاي مقرر ( ر . ك . ش : ۱۱ ) مراعات شده باشد بپذيريم زيرا هنگامي كه صاحب حق با آزادي اراده و اختيار تعلق اراده خويش را بر وقوع امري كه قانون از آن منع نكرده و خلاف مقتضاي ذات عقد نيست و هيچگونه مغايرتي با نظم عمومي و اخلاق حسنه هم ندارد بپذيرد و اقرار بر انجام چنين عملي نمايد كافي است و به دليل ديگر نيازي ندارد اداره حقوق دادگستري در يك نظر مشورتي چنين اظهار عقيده كرده است ( ... همين قدر كه طرفين در وكالت نامه رسمي قيد مي نمايد و اقرار و اعتراف دارند كه ضمن عقد خارج لازمي بين آنان شرط بلاعزل بودن وكيل از طرف موكل شده است براي لاعزل بودن وكيل كافي است و دلالت دارد كه شرط مذكور ضمن عقد لازمي به وقوع پيوسته است ... )
به نظر مي رسد كه نياز به تصريح طرفين بر اينكه شرط را ضمن عقد خارج لازم قرار داده و بر وقوع وكالت لاعزل يا وكالت بدون استعفا توافق كرده نيست بلكه صرف اقرار آنان بر وقوع وكالت بلاعزل يا وكالت بدون استعفا كافي است .
۲۹ _ صورتهاي مختلف شرط ضمن وكالت
ممكن است موكل با شرط عدم عزل به ديگري وكالت بدهد اين شرط غالباً به نفع وكيل است ولي ممكن است به نفع موكل باشد چنانچه گفتيم شرط عدم عزل در ضمن عقد جايز از استحكام زيادي برخوردار نيست و مي توان با فسخ عقد جايز آن را متزلزل و منتقي كرد اگر چه عقد مبنا خود عقد وكالت باشد زيرا شرط عدم عزل از اقسام شرط فعل ( منفي ) است و مشروط عليه ملزم به انجام شرط و ( رعايت تعهد خويش و عدم عزل ياعدم استعفا ) مي شود و مانند شرط نتيجه به نفس اشتراط حاصل نمي گردد بنابراين ممكن است متعهد شرط ( مشروط عليه ) از مفاد آن تخلف نمايد . البته در اين صورت مشروط له نيز مي تواند از ضمانت اجراهاي مقرر استفاده كند پس چنين وكالتي وكالت بلاعزل بشمار نمي رود و حق عزل يا حق استعفا را از بين نمي برد به عبارت ديگر مادام كه حق عزل موكل يا حق استعفاي وكيل به صورت شرط نتيجه اسقاط نشده باشد نمي توان مورد را از مصاديق وكالت بلاعزل بشمار آورد اگر چه موكل به صورت شرط فعل تعهد كرده باشد كه عزل نكند يا وكيل به همان نحو تعهد كرده باشد كه استعفا ندهد و اگر چه به همراه اين تعهد موكل حق انجام مورد وكالت را از خود ساقط كرده باشد يا حقي را به وكيل انتقال داده باشد و همچنين است هرگاه وكيل به همراه تعهد مبني بر عدم استعفا حقي را به موكل انتقاد دهد البته دادگاه متعهد ( مشروط عليه ) را ملزم به انجام تعهد مي كنم و از اين طريق مشروط له به مقصود خويش نايل مي آيد اما به اينگونه وكالت وكالت لاعزل نمي گويند چنانچه گفتيم حق عزل موكل در صورت عدم اسقاط باقي مي ماند و اگر برخلاف تعه خويش عمل نمايد و وكيل را عزل كند وكيل مي تواند به عنوان متعهد له يا مالك به محكمه مراجعه كند و حسب مورد تقاضاي اقدام مقتضي را تقديم بدارد در پاره اي از كشورها و برخي مكاتب هرگاه حق ديگري با حق وكيل به وكالت تعلق گرفته باشد از موارد وكالت بلاعزل شمرده اند در فقه اماميه نيز از جمله مواردي كه حقي براي ديگري ايجاد مي شود وكالت مرتهن در عين مرهونه راهن حق عزل را از دست مي دهد اگر چه به اين امر تصريح نشده باشد اما اين موارد همان طور كه در مثالها ديده مي شود يا وكالت ضمن عقد لازم است يا وكالت به معناي اصطلاحي نيست بلكه طبق قرارداد حقي براي ديگري ايجاد مي شود و به موجب آن متعهد له را به انجام تعهد ملزم نمايد .
به نظر مي رسد كه با يك تحليل مي توان اين موارد را از مصاديق وكالت بلاعزل شمرد بدين معني كه : مطابق اصل حاكميت اراده طرفين عقد لازمي كه موضوع آن انتقال حقي است ( ماده ۱۰ ق . م ) منعقد مي كنند و وكالت را به صورت شرط ضمن آن قرار مي دهند و حق عزل موكل يا حق استعفاي وكيل را به صورت شرط نتيجه اسقاط مي كنند .
۳۰ _ نتيجه و پيشنهاد
۱ _ مقتضاي وكالت تفويض اذن و اعطاي نيابت است بنابراين موكل حق عزل وكيل حق استعفا دارد مگر اينكه صاحب حق آن را بطور صريح از خود سلب كرده باشد در صورت ترديد اصل عدم سلب و اسقاط حق فسخ و بقا آن است در صورت شك يا سكوت طرفين حق عزل و حق استعفا باقي است مگر اينكه مدعي ؛ خلاف آن را ثابت نمايد .
۲ _ وفق قواعد و اصول تعيين عنوان عقد و انتخاب آن در اختيار دو طرف قرارداد است آنان مي توانند وكالت را ضمن عقد لازم با نام يابي نامي قرار دهند بنابراين اصل حاكميت اراده ايجاب مي كند كه قرارداد مستقل دو طرف الزام آور باشد و اقرار آنان بر وقوع وكالت بلاعزل كفايت مي كند مثلاً اگر وكالت بلاعزلي داده شده باشد اصل صحت آن است و بايد گفت كه حق عزل در ضمن عقد لازمي به صورت شرط نتيجه اسقاط شده است .
۳ _ ماده ۶۷۹ ق . م . با اعمال محدوديت هاي مقرر در موارد ۹۵۹ و ۹۶۰ و ۹۷۵ ق . م قابل اجراست .
۴ _ شرط وكالت و شرط عدم عزل اگر به صورت شرط فعل واقع شوند وكالت بلاعزل محسوب نمي شوند بلكه شرط عدم عزل و اسقاط حق عزل لازم به صورت شرط نتيجه از از مصداق هاي بارز وكالت لا عزل بشمار مي روند بنابراين برخي از صورتهاي پيش بيني شده در ماده ۶۷۹ ق . م . از مصاديق وكالت بلاعزل يا وكالت بدون استعفا و پاره اي از مصاديق آن نيز در اين ماده ديده نمي شود .
۵ _ جواز عقد وكالت جواز حقي است و صاحب حق مي تواند آن را ضمن عقد لازم يا ضمن عقد جايز و حتي خود عقد وكالت به صورت مستقل سلب نمايد ولي طبيعت عقد وكالت تغيير پيدا نمي كند و به عقد لازم مبدل نمي شود بنابراين با موت و جنون هريك از يك دو طرف منفسخ مي شود ازنظر اصول توافق بر ابقا وكالت پس از موت مانعي ندارد ( مفاد ماده ۷۷۷ ق . م ) ولي وكالت به معناي اصطلاحي نمي باشد ( ر . ك . ش ۱۰ )
۶ _ هرگاه عقد وكالت به صورت شرط ضمن عقد لازم درآيد يا عدم فسخ آن ضمن عقد لازمي شرط شود اين شرط فقط مي تواند مانع اجراي حق مشروط عليه باشد بنابراين مشروط له مي تواند از مقاد شرطي كه به نفع او ايجاد شده است صرفنظر نمايد در صورت اختلاف قاضي بايد با استفاده از قرائن و امارات اين دو راه از همديگر تميز دهد ممكن است احد طرفين در مقابل ديگري يا هر دو در مقابل همديگر به اعتباري مشروط له و مشروط عليه باشند .
۷ _ اصولاً در وكالت لاعزل موكل حق اجراي مورد وكالت را از دست نمي دهد بلكه فقط حق عزل را از خود ساقط مي كند مگر اينكه بطور صريح يا ضمني آن را نيز از خود سلب كرده باشد .
۸ _ شرط ضمن عقد جايز نوعي استحكام نسبي از عقد جايز كسب مي كن و مادام كه عقد جايز به قوت خود باقي است شرط ضمن آن نيز قابل فسخ نيست و نمي توان بدون فسخ عقد جايز شرط ضمن آن را بر هم زد اين گونه شرطها حتي اگر به صورت شرط نتيجه هم باشند با فسخ عقد جايز منتفي مي شوند .
۹ _ تعيين مدت براي وكالت و قراردادن وجه التزام آن را به صورت وكالت بلاعزل در نمي آورد .
۱۰ _ بطور معمول وكالت بدون فسخ هنگامي منعقد مي گردد كه انتقال مالي يا حقي صورت گرفته باشد و منتقل اليه به منظور پيش گيري از نقض عهد احتمالي انتقال دهنده و ايجاد ضمانت اجراي مناسب به وكالت بدون فسخ روي مي آورد و با قراردادن وكالت يا عدم عزل ضمن عقد لازم آن را الزام آور مي كند .
۱۱ _ در برخي از مكاتب و حقوق پاره اي از كشورها در صورتي كه تفويض اذن و اعطاي نمايندگي توام بانتقال حق باشد و وكالت متعلق حق ديگري قرار بگيرد الزام آور مي شود و عزل بعد از آن بي تاثير است در پاره اي از كشورها نيز تراضي دو طرف نافذ است و در صورت تخلف و فسخ قرارداد متخلف بايد زبانهاي ناشي از فسخ ر جبران نمايد .
۱۲ _ به منظور جلوگيري از سو استفاده هاي احتمالي پيشنهاد ميگردد محاكم در موارد اختلافي با توجه به اصل عدم اعطاي نمايندگي بلاعزل همواره دليل قانع كننده را بر وقوع وكالت بلاعزل يا وكالت بدون استعفا مطالبه نمايند در اين صورت بايد محدوديت هاي قانوني ( مفاد مواد ۹۵۹ و ۹۶۰ و ۰۷۵ ق . م ) رعايت شده باشد بطور معمول وكالت بلاعزل هنگامي داده مي شود كه مال يا حقي به مشروط له منتقل شده باشد در غير اين صورت اصولاً حق عزل موكل باقي مي ماند چه در نمايندگي ماذون و نايت مي تواند برخلاف اراده منوب عنه عمل نمايد مگر اينكه براي نايت يا شخصي ثالثي حقي ايجاد شده باشد وكالت هاي بدون استعفا نيز ناظر به موارد خاص و انجام عمل معين است بطوري كه آزادي و حريت نايب محفوظ باقي بماند بطور كلي بايد به اراده آزاد و توافق هاي دو طرف قرارداد احترام گذاشت و قرارداد آنها با حفظ مفاد قواعد آمره محترم شمرد با وجود اين چون احتمال صدور آرا مغاير مي رود تفسير قانوني اين ماده ضروري بنظر ميرسد .

پاورقي و منابع :

۱ _ عقد جايز آن است كه هر يك از طرفين بتواند هر وقتي بخواهد آن را فسخ كند . ( ماده ۱۸۶ ق . م به موجب ماده ۹۵۴ قانون مدني : ( كليه عقود جايز به موت ( وجنون ) احد طرفين منفسخ مي شود و همچنين به سفه در مواردي كه رشد معتبر است . )
۲ _ شيخ محمد حسن نجفي , جواهر الكلام , ج ۲۷ , دار الاحيا التراث العربي با تحقيق و تعليق شيخ علي آخوندي چاپ هفتم , ص ۳۴۷ سيد محمئ جواد عاملي مفتاح الكرامه , ج ۷ , قم موسسه آل لبيت , ص ۵۲۲ ؛ ابوالقاسم نجم الدين جعفربن الحسن ( معروف به محقق حلي ) شرايع الاسلام , ۴ جلدي , نجف , ج ۲ , ص ۱۹۳ ؛ زين الدين بن علي بن احمد بن محمد بن جمال الدين بن تقي الدين بن صالح بن مشرف العاملي الجمعي ( معروف به شهيد ثاني ) الروضه البهيه في شرح اللمعه الدمشقيه ( شرح لعمه ) , ۲ جلدي , ج ۲ , تهران چاپ افست اسلاميه , ۱۳۸۴ ه ق , ص ۱۱ و ۱۲ ؛ شيخ يوسف بحراني , الحدائق الناضره في احكام العتره الطاهره ج ۲۲ , قم , موسسه انتشارات اسلامي ؛ ۱۳۶۳ , ص ۳ ؛ مذاهب چهارگانه اهل تسنن نيز غالباً همين نظر را اتخاذ نموده اند ( حنبلي ها و شافعي ها واژه استنابه و تفويض اختيار را در تعريف آورده اند حنفي ها و مالكي ها از قائم مقامي و نيابت استفاده كرده اند ) عبد الرحمن الجزيري , الفقه علي المذاهب الاربعه , ج ۳ , چاپ بيروت , ص ۱۶۷ و ۱۶۸ براي مطالعه بيشتر ر . ك . سليم رستم باز اللبناني , شرح المجله دار الاحيا التراث العربي , شرح ماده ۱۴۴۹ ؛ علي حيدر درر الاحكام _ شرح مجله الاحكام مجلد ۳ , ج۱۱ بيروت ۱۹۹۱ . م , ص ۵۲۴ شرح ماده ۱۴۴۹ و هبه الزحيلي العقود المسماه ( في قانون المعاملات المدينه الامارتي و القانون المدني الاردني ) دمشق دارالفكر , ۱۹۸۷ . م , ۱۴۰۷ ه ق , ص ۲۸۲ در مقابل گروهي نيز وكالت را اعطاي سلطه به ديگري دانسته اند نه اعطاي نيابت و اذن در تصرف محمد الحسين آل كاشف الغطا تحرير المجله , مجلد ۳ , ج ۴ تهران مكتبه النجاح قم مكتبه الفيروز آبادي , ۱۳۶۱ , ص ۴ و ۵ شرح مساله ۱۴۴۹ , همچنين ماده ۱۹۸۴ قانون مدني فرانسه وكالت را به اعطاي سلطه و اختيار تعريف كرده است براي تعريف هاي ديگر .
۳ _ وصول خبر عزل به وكيل شرط تاثير عزل است ماده ۶۸۰ ق . م . در اين باره مي گويد : تمام اموري كه وكيل قبل از رسيدن خبر عزل به او در حدود وكالت خود بنمايد نسبت به موكل نافذ است قانون مدني از راي گروهي از فقهاي اماميه تبعيت كرده است شيخ طوسي كتاب الخلاف كتاب الوكاله مساله ۳ ؛ شهيد اول و شهيد ثاني , شرح لمعه , ج ۲ , ص ۱۲ ؛ محقق حلي , شرايع الاسلام , ج ۲ , ص ۱۹۳ ؛ تحرير الوسيله , ج ۲ , ص ۴۵ , مساله ۲۲ ؛ ابي طالب محمد بن يوسف بن المطهر الحلي ( معروف به فخر المحققين ) ايضاح الفوائد في شرح اشكالات القواعد , ج۲ , المطبعه العلميه ۱۳۸۸ ه ق , ص ۳۵۳ براي ديدن مشروح نظرهاي مكاتب مختلف اسلامي بويژه نظر مخالف ر . ك : الموسوعه الفقه الاسلامي ( معروف به موسوعه جمال عبد الناصر ( الفقهيه ) قاهره , ۱۹۸۸ . م , ج ۱۹ , ص ۲۴۵ به بعد و نيز اماميه ر . ك : السيد محمد جواد الحسيني العاملي مفتاح الكرامه في شرح قواعد العلامه , ج ۷ , موسسه آل البيت بدون تاريخ ص ۶۱۴ تا ۶۱۷ شيخ طوسي الخلاف , كتاب الوكاله مساله ۳ , ص ۴ نقل از علي اصغر مرواريد سلسله الينابيع الفقهيه , ج ۳۶ , بيروت , موسسه فقه الشيعه , ۱۴۱۳ ه ق , ص ۴ ؛ المسبوط نقل از همان ص ۲۱ ؛ حسن بن يوسف بن مطر مشهور به علامه حلي , مختلف الشيعه , تهران , مكتبه نينوي الحديثه , بيروت , ج ۱ و ۲ , ص ۴۳۶ و ۴۳۷ .
۴ _ وصول خبر استعفاي وكيل شرط تاثير استعفا نمي باشد و حكم استثنايي ماده ۶۸۰ ق . م را نمي توان با استفاده از قياس در مورد استعفا بكار گرفت ليكن تا زماني كه اين خبر به موكل نرسيده است و او در اذن خود باقي است وكيل مي تواند در آنچه كه وكالت داشته اقدام كند ( ماده ۶۸۱ ق . م ) براي مطالعه بيشتر ر . ك شيخ محمد حسن نجفي جواهر الكلام , ج ۲۷ , ص ۳۵۶ و ۳۵۷ ؛ سيد محمد جواهد حسيني عاملي , مفتاح الكرامه , ج ۷ , ص ۵۲۷ و ۶۱۴ با وجود اين ماده ۳۶ قانون وكالت مصوب ۱۳۱۵ مقرر مي دارد : ( در صورتي كه وكيل بخواهد از وكالت استعفا نمايد بايد قبلاً بطوري به موكل و محكمه اطلاع دهد كه موكل بتواند وكيل ديگري در موقع براي خود معين و به محكمه معرفي كند ) .
۵ _ در مورد اينكه آيا نمايندگي ارادي وكالت با غايب مفقود الاثر شدن هر يك از وكيل و موكل , جنون , سفه , ورشكستگي , اعسار هر يك از آنان و همچنين انحلال شخص حقوقي زايل ميگردد يا نه ماده ۶۷۸ ق . م . ساكت است اما با استفاده از قواعد عمومي مي توان پاسخ مناسبي به آنها داد , به پاره اي از اين سئوالات در فقه پاسخ داده شده است ر . ك : شيخ محمد حسن نجفي , جواهر الكلام , ج ۲۷ , ص ۳۶۰ _ ۳۶۳ موسوعه الفقه الاسلامي ( معروف به موسوعه جمال عبد الناصر الفقهيه ج ۱۹ , قاهره ۱۴۰۸ ه ق ؛ مايفسد الوكاله و مالايفسدها , ص ۲۴۵ به بعد و نيز ر . ك دكتر عبد المجيد اميري قائم مقامي , حقوق تعهدات , ج ۲ , انتشارات دانشگاه تهران , ۱۳۵۶ , ص ۱۳۲ _ ۱۳۴ .
۶ _ براي مطالعه بيشتر ر . ك . تالبوت اسميت , وكيل دادگستري , ترجمه دكتر حميد وارسته , ص ۱۳۸ به بعد .
۷ _ براي مطالعه بيشتر در مورد وكالت دادگستري ر . ك : دكتر حسين قلي كاتبي , وكالت ( مجموعه مقالات ) انتشارات آبان ۱۳۵۷ , ص ۲۳۳ به بعد و ۳۹۵ به بعد ؛ و نيز ر . ك : ژاك هاملن , دفاع از وكيل مدافع , ترجمه ابوالقاسم تفضلي , ۱۳۶۸ همان نويسنده دو چهره متضاد وكيل دادگستري , ترجمه ابوالقاسم تفضلي , ۱۳۴۲ ؛ تالبوت اسميت , وكيل دادگستري , ترجمه دكتر حميد وارسته , چاپخانه شفق , ۱۳۴۵ , ص ۱۳۸ به بعد .
۹ _ دكتر ناصر كاتوزيان , حقوق مدني _ عقود اذني وثيقه هاي دين _ عقود معين ۳ , انتشارات بهنشر , ۱۳۶۴ , ش ۱۱۹ , ص ۲۰۲ .
۱۰ _ مطابق تبصره ۸ ماده ۱۰۰ قانون شهرداري ها مصوب ۱۳۵۸ : دفاتر اسناد رسمي مكلفند قبل از انجام معامله قطعي در مورد ساختمانها گواهي پايان ساختمان و در مورد ساختمانهاي نا تمام گواهي عدم خلاف تا تاريخ انجام معامله را كه توسط شهرداري صادر شده باشد ملاحظه و مراتب را در سند قيد نمايند ... مجموعه قوانين و مقررات حقوقي حوزه معاونت قضايي قوه قضاييه ۱۳۷۱ , ص ۱۳۰۹ , بنابراين كسي كه اين گواهي ها را در دست ندارد نمي تواند معامله خود را به ثبت برساند .
۱۱ _ در اين گونه موارد براي حفظ حق وكيل , حق عزل موكل به صورت شرط ضمن عقد لازم سلب ميشود ر . ك : دكتر كاشاني جزوه حقوق مدني ص ۱۷۷ و ۱۸۵ .
۱۲ _ در پاره اي از مقررات منند ماده ۱۰ قانون خدمت وظيفه عمومي مصوب ۱۳۶۳ و ماده ۷۴ شهرداري مصوب ۱۳۳۴ تكاليفي براي دفاتر اسناد رسمي پيش بيني شده است در اين گونه موارد از شخص متقاضي اسناد و مداركي مطالبه مي شود كه در صورت عدم توانائي ارائه اقدام مقتضي معمول نمي گردد .
۱۳ _ برخي از استادان گفته اند : حق اين بود كه مقنين قانون مدني توجه به اين نكته داشته صرفنظر كردن قبلي يكي از طرفين عقد جايز را از بر هم زدن ( و در نتيجه به حالت لزوم در آوردن عقد جايز ) را كان لم يكن مي دانستند . دكتر عبد المجيد اميري قائم مقامي , حقوق تعهدات , ج ۲ , انتشارات دانشگاه تهران , ۱۳۵۶ , ص ۱۳۰ ايشان معتقدند ( عملاً سلب حق عزل وكيل سبب سو استفاده ها و پريشاني خانواده هاي بسيار گرديده ... و پيشنهاد مي كنند كه هيات عمومي ديوان عالي كشور ... در مقام رفع اين نقضيه برآيد , ص ۱۲۷ _ ۱۳۰ و نيز ر . ك : همان نويسنده , انقضاي نمايندگي ارادي و مساله وكالت غير قابل عزل نشريه دانشكده حقوق و علوم سياسي , شماره ۱۲ , ۱۳۵۱ , ص ۵۳ و ۵۴ .
۱۴ _ برخي براي جلوگيري از سو استفاده وكيل ضم امين را پيشنهاد كرده اند , همان ص ۵۴ .
۱۵ _ به عقيده بعضي تنها موردي كه نمايندگي غير قابل عزل معقول است موردي است كه تفويض چنين نمايندگي به نفع اصيل نبوده بلكه به نفع خود نماينده است ... از اين مورد كه بگذريم در ساير موارد نمايندگي غير قابل عزل از مصاديق سلب آزادي تصميم و به عبارت ديگر سلب حق اجراي جزئي از حقوق مدني است ( ماده ۹۵۹ ق . م ) ... ماده ۶۷۹ در قسمتي كه با ماده ۹۵۹ مبانيت دارد به وسيله ماده اخير نسخ ميشود , همان ص۵۲ و ۵۳ .
۱۶ _ براي نمونه ر . ك : امام السيد روح الله خميني , تحرير الوسيله ج ۲ , كتاب الوكاله , مساله ۲۲ ؛ السيد علي طباطبايي , رياض المسائل في بيان الاحكام بالد لائل , ج ۲ , قم موسسه آل البيت , ۱۴۰۴ ه ق , ص ۱۱ , اي جعفر محمد بن الحسن بن علي الطوسي , المبسوط في فقه الاميه ج ۲ , المكتبه المرتضويه , بدون تاريخ ص ۳۶۰ محمد الحسين آل كاشف الغطا تحرير المجله , ج ۴ , ص ۳۱ .
۱۷ _ محمد جواد مغنيه الفقه الامام الصادق , الجز الثالث قم انتشارات قدس , كتاب الوكاله ص ۲۴۴ ؛ محمد الحسين آل كاشف الغطا تجرير المجله ج ۴ , ص ۳۱ .
۱۸ _ برخي از فقها گفته اند : شرط هنگامي براي طرفين لازم الوفاست كه عقد اصلي يك عقد لازم باشد زيرا حكم شرط ( از حيث جواز و لزوم ) در ضمن عقد جايز نمي تواند از حكم عقد اصلي كه جايز است اگر لزوم عقد به لزوم شرط ثابت شود , دور لازم مي آيد ( و دور نيز باطل است ) ان الشرط يحب الوفا به اذن كان العقد المشروط فيه لازماً لان الشرط في ضمن العقد الجايز لايزيد حكمه علي اصل العقد بل هو كالوعد , فلزوم الشرط يتوقف علي لزوم العقد فلو ثبت بلزوم الشرط لزم الدور شيخ مرتضي انصاري , مكاسب چاپ تبريز ص ۲۲۰ .
۱۹ _ عبد الرحمن الجزيري , الفقه علي المذهب الاربعه , ج ۳ , قاهره دار الاحيا التراث العربي , چاپ هفتم ۱۴۰۶ ه ق , ص ۲۰۶ .
۲۰ _ همان .
۲۱ _ همان , سليم رستم باز البناني , شرح المجله , ذيل ماده ۱۵۲۱ , ص ۸۸۲ ؛ علي حيدر , در الاحكام , شرح مجله الاحكام , ج ۱۱ , شرح ماده ۱۵۲۱ , ص ۶۵۷ .
۲۲ _ موسوعه الفقه الاسلامي , ج ۱۹ , ص ۲۴۵ .
۲۳ _ براي ديدن تفاوت وكالت و جعاله يا اجازه بطور كلي تفاوت وكالت با عقود مشابه و تميز آنها از يكديگر ر . ك . عبد الرزاق احمد السنهوري , الوسيط في شرح القانون المدني , ج ۷ , مجله اول , بيروت , دار الاحيا التراث العربي , ش ۲۰۹ تا ۲۱۵ , ص ۳۵۷ تا ۳۸۷ ؛ در حقوق خارجي براي تميز وكالت از ساير روابط حقوقي ر . ك :
۲۴ _ عبد الرحمن الجزيري همان , ۲۰۷ و ۲۰۸ براي مطالعه بيشتر ر . ك : موسوعه الفقه الاسلامي , ج ۱۹ , ص ۲۴۷ .
۲۵ _ عبد الرحمن الجزيري , همان ص ۲۰۸ و ۲۰۹ موسوعه الفقه الاسلامي , ج ۱۹ , ص ۲۴۸ .
۲۶ - همان ص ۲۰۹ ؛ موسوعه الفقه الاسلامي , ج ۱۹ , ص ۲۴۹ .
۲۷ _ المغني و الشرح الكبير , ج ۵ , ص ۲۱۸ , نقل از موسوعه الفقه الاسلامي , ج ۱۹ , ص ۲۵۱ .
۲۸ _ با اينكه جواز و لزوم از مقتضيات اطلاق عقد مي باشند و شرط برخلاف آن موجب بطلان عقد نمي گردد , دكتر سيد حسن امامي , حقوق مدني , ج ۲ , ص ۲۳۳ , اما ضمن عقد لازم طبيعت آن دگرگون نمي شود و به عقد لازم مبذل نمي گردد , همان نويسنده ص ۲۴۳ , بلكه آثار عقد لازم تا زماني كه فسخ نشده است فقط از حيث عدم قابليت فسخ از ناحيه احد طرفين بر آن مترتب مي گردد نه ساير آثار عقد لازم .
۲۹ _ دكتر سيد حسن امامي , حقوق مدني , ج ۲ , انتشارات كتابفروشي ۱۳۶۲ , ص ۲۳۴ .
۳۰ _ همان ؛ اين ضابطه به مشهور فقهاي اسلام نسبت داده شده است : ذهب بشهاده صاحب الملحقات الي ان الوكاله تصير لازمه اذا اخذت شرطاً في ضمن عقد لازم كما لبوباعه شيئاًو اشتراط عليه آن يكون وكيلاً من قبله في شي معين , فيصبح وكيلاً بمجرد انعقاد القعد و يسمي ( التزام في ضمن التزام ) ... اذا اشتراط عليه عدم العزل فيجب عليه الوفا بالشرط لحديث ( المومنون عند شروطهم ) محمد جواد مغنيه , الفقه الامام الصادق الجز الثالث , قم , انتشارات قدس , كتاب الوكاله , ص ۲۴۴ ؛ العلامه موسي عزالدين , الاسلام و قضايا الساعه , بيروت , ۱۹۹۶ , ص ۴۳ .
۳۱ _ شهيد ثاني , شرح لمعه ( دو جلدي ) ج ۲ , تهران چاپ افست اسلاميه , مساله هشتم از مسائل لواحق كتاب رهن , ص ۴۱۴ ؛ محقق حلي , شرايع الاسلام ( چهار جلدي ) , ج۲ , نجف , ۱۳۸۹ ه ق ,
ص ۹ ؛
۳۲ _ شيخ محمد حسين نجفي , جواهر الكلام , ج ۲۵ , ص ۱۶۸ .
۳۳ _ سيد محمد كاظم يزدي عروه الوثقي , ج ۴ , ص ۱۶۸ ؛ موسوعه الفقه الاسلامي , معروف به موسوعه جمال عبد الناصر ( الفقهيه ) , ج ۱۹ , ص ۲۴۵ _ ۲۵۷ .
۳۴ _ سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي , العروه الوثقي , ج ۴ , ص ۱۲۴ .
۳۵ _ همان , ص ۱۶۸ .
۳۶ _ دكتر سيد حسن امامي , حقوق مدني , ج ۲ , ص ۲۳۵ , ايشان اين گفته را به بعضي از حقوق دانان نسبت داده است و با توضيح ماده ۹۵۹ ق . م در مقام پاسخ گويي به اين ايراد بوده است : همان , ص ۲۳۶ .
۳۷ _ دكتر سيد محمود كاشاني , جزوه حقوق مدني ۷ , انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي , ۱۳۶۵ , ص ۱۸۰ .
۳۸ _ همان .
۳۹ _ كلام اين نويسنده مجمل است و چگونگي مغايرت را توضيح نداده است , دكتر عبد المجيد اميري , قام مقامي , حقوق تعهدات , ص ۱۲۹ و ۱۳۰ .
۴۰ _ دكتر ناصر كاتوزيان , همان , ص ۲۰۲ و ۲۰۳ .
۴۱ _ ماده ۳۵ قانون تعهدات سويس حكم صريحي دارد ؛ شارحان قانون مدني نيز پايان مدت وكالت را موجب انقضا وكالت دانسته اند ؛ عبد الرزاق احمد السنهوري , الوسيط في شرح القانون المدني , ج ۱ , مجلد ۷ , ص ۶۵۱ .
۴۲ _ وقضت محكمه استئناف مصر بانه اذا كان التوكيل مطلقاً غير مقيده بمده معينه ولا بعمل معين فالظاهر استمراره و من ادعي خلاف ذلك عليه الاثبات , همن مرجع , ص ۶۵۱ , زير نويس شماره ۱ .
۴۳ _ سليم رستم باز اللبناني , شرح المجله , بيروت , دارالاحيا الترات العربي , چاپ سوم , شرح ماده ۱۵۲۱ , ص ۸۲۲ و ۸۲۳ ؛ برخي از شارحان اين قانون مواردي كه حق ديگري به وكالت تعلق پيدا ميكند در چهار مورد احصار كرده اند ر . ك : در الاحكام _ شرح مجله الاحكام , علي حيدر , ج ۳ , بيروت , دارالكتب العلميه , ۱۴۱۱ ه ق , ص ۶۵۸ .
۴۴ _ سليم رستم باز البناني , همان , ص ۸۲۳ و ۸۱۸ براي ديدن ساير نظرها ر . ك : علي حيدر , همان , ص ۶۵۹ و ۶۶۰ ؛
۴۵ _ برخي از فقهاي اماميه اين موارد و تفسيرهاي انجام شده را مورد

دكتر سيد مرتضي قاسم زاده عضو هيات علمي دانشكده علوم قضايي و خدمات اداري

   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

قانونگذار چک را وسیله پرداخت فوری و جایگزین پول قرار داده است تا در معاملات خصوصا داد و ستدهای تجاری نقش تسریع و تسهیل کننده را ایفاء نماید. از اینرو هر اقدام و عاملی که دستیابی به این هدف را با مشکل مواجه یا غیر ممکن سازد منع شده است
از جمله این موارد صدور چک به صورت «سفید امضاء» است. این چک که با امضای صادر کننده تاسیس و واگذار میشود به دلیل عدم قید مبلغ در آن و احتمالا عدم تکمیل دیگر مندرجات و نیز فراهم بودن زمینه سوء‌استفاده بیشتر، نمی‌تواند منظور قانونگذار را تامین و عملی سازد. لذا بموجب ماده 13 اصلاحی قانون صدور چک 1355،‌صدور چک سفید امضاء ممنوع اعلام شده و صادر کننده آن تحت شرایط مقرر قانونی قابل مجازات است. در این مقاله با توجه به اهمیت مساله و ممنوعیت صدور این نوع چک و مجازات مربوط به آن و نیز لزوم ارائه تعریف و شناخت دقیقتر چک سفید امضاء و تمیز و تفکیک آن از چکهای مشابه، به بررسی مختصر موضوع پرداخته شده است. ابتدا پس از بیان سیر تطور قانونی چک بلامحل و سفید امضاء چک سفید امضاء تعریف شده و سپس ضمن بررسی ماهیت حقوقی آن،‌نتیجه بحث نیز ذکر گردیده است.

مقدمه
در قانون صدور چک مصوب سال 1355 و قانون اصلاح قانون مذکور مصوب سال 1372 از چک «سفید امضاء» نام برده شده است. اکنون مطابق مقررات قانونی موجود، صدور چک سفید امضاء همانند چکهای تضمینی، وعده دار و مشروط ممنوع و صادر کننده آن تحت شرایط قانونی قابل تعقیب و مجازات می باشد. از میان چکهای نامبرده در ماده 13 قانون صدور چک 1372 چک سفید امضاء‌کمتر مورد بحث و گفتگوی حقوقدانان قرار گرفته است. هر چند برای معرفی و شناسایی این چک تعاریف گوناگونی ارائه شده است اما بنظر می رسد برای شناخت بهتر و دقیقتر آن نیاز به بررسی و تامل بیشتری می باشد. همچنین لازم است پیرامون ماهیت حقوقی چک سفید امضاء و تحقیق و تدقیق بیشتری انجام شود تا تفاوت آن با سایر چکها و از جمله چکهای صرفا بدون تاریخ یا بدون درج نام ذینفع مشخص گردد. به هر حال چک مذکور موضوع حکم قانونی قرار گرفته است. و اجرای صحیح حکم و مقررات مربوط نیز بدون شناخت دقیق موضوع و تعیین حدود آن ممکن نخواهد بود. از اینرو در این مقاله سعی شده است ضمن بیان سیر تطور قانونی چک بلامحل و سفید امضاء تعریفی از چک سفید امضاء‌ارائه شود و سپس ماهیت حقوقی این چک مورد بررسی قرار گرفته و در خاتمه فایده و نتیجه بحث ذکر گردد.

الف – سیر تطور قانونی چک بلامحل و سفید امضاء
مقررات مربوط به چک در قانون تجارت ایران ضمن مواد 310 الی 317 بیان گردیده است. در این قانون به جنبه کیفری صدور چک بلامحل، سفید امضاء (1) وعده دار و ... اشاره نشده، لیکن اول بار در قانون مجازات عمومی مصوب 23/10/1304، ماده 238 صدور چک بلامحل از مصادیق کلاهبرداری شناخته شد. در تاریخ 8/5/1312، ماده 238 مکرر قانون مجازات عمومی به تصویب قانونگذار رسید که بموجب بند اول آن «هر کس بدون داشتن محل، اعم از وجه نقد یا اعتبار، چک صادر کند به جزای نقدی معادل عشر وجه چک محکوم میشود و اگر کمتر از مبلغ چک باشد جزای نقدی به نسبت تفاوت محل موجود و مبلغ چک اخذ خواهد شد و در هر صورت میزان جزای نقدی نباید کمتر از 200000 ریال باشد». همچنین به موجب بند (ب) ماده مذکور «هر کس از روی سوء نیت بدون محل یا بیشتر از محلی که دارد چک صادر کند و یا پس از صادر کردن چک تمام یا قسمتی از وجهی را که به اعتبار آن چک صادر کرده به نحوی از انحاء از محال علیه پس بگیرد به حبس جنحه ای از 6 ماه تا 2 سال و به تادیه جزای نقدی که نباید از دو برابر وجه چک بیشتر و از ربع آن کمتر باشد محکوم خواهد شد». چنانکه ملاحظه می شود این قانون با چک بدون محل دو نوع برخورد داشته است: بند (الف) ناظر به اصدار چک بدون محل در حالت عادی بوده اما در بند (ب) اشاره به سوء نیت صادر کننده نموده است. از این زمان صدور چک بدون محل و یا کمتر از وجه چک عنوان و جنبه جزایی پیدا کرده است. در سال 1331 به موجب یک لایحه قانونی بعضی مفاد قانون مجازات عمومی تغییر کرد ولی سرانجام در تاریخ 16/12/1337 لایحه قانونی راجع به چک بی محل شامل 14 ماده و 4 تبصره به تصویب مجلسین وقت رسید. این قانون نیز با گذشت زمان عدم کارایی خود را نشان داد و در سال 1344 لغو گردید. در خردادماه آن سال قانون صدور چک که مشتمل بر 19 ماده بود به تصویب رسید. خصوصیات این قانون عبارت بود از اینکه: اولا، جنبه عمومی جرم صدور چک بلامحل از بین رفت و شاکی خصوصی در صورت شکایت می توانست صادر کننده چک بلامحل را تحت تعقیب قرار دهد. ثانیا، با گذشت شاکی در هر مرحله از مراحل دعوی،‌موجب موقوفی تعقیب متهم می گردید. همچنین در صورتیکه صادر کننده چک، حسن نیت خود را به اثبات می رساند، تعقیب متوقف می شد. چون قانون یاد شده نیز از کارایی لازم برخوردار نبود و نتوانست ا زحجم پرونده های مربوط بکاهد قانون جدید صدور چک در تاریخ 16/4/1355 تصویب و جایگزین آن قانون گردید. در قوانین مربوط به چک، قبل از سال 1355 مقرراتی راجع به چک سفید امضاء دیده نمی شود اما مطابق ماده 12 قانون صدور چک اخیر الذکر، صادر کننده چک در موارد زیر قابل تعقیب کیفری نبود: 1- در صورتکیه ثابت شود چک، سفید امضاء داده شده است. 2- هر گاه در متن چک وصول آن منوط به تحقق شرطی شده باشد (چک مشروط) 3- هرگاه در متن چک قید شده باشد که چک بابت تضمین معامله یا تعهدی است. (چک تضمینی) 4- هرگاه بدون قید در متن چک ثابت شود که وصول آن منوط به تحقق شرطی بوده و یا چک بابت تضمین انجام معامله یا تعهدی است. 5- در صورتیکه ثابت شود چک بدون تاریخ صادر شده و یا تاریخ واقعی صدور چک مقدم بر تاریخ مندرج در متن چک باشد. بدین ترتیب عنوان چک «سفید امضاء» همراه با عناوین چکهای مشروط، تضمینی، بدون تاریخ و وعده‌دار صراحتا مورد توجه قانونگذار قرار گرفت لیکن جنبه کیفری از آنها سلب گردید. فقدان جنبه جزائی چکهای موصوف، متاسفانه زمینه را برای سوء استفاده برخی شیادان و متخلفین فراهم نمود و سندی که می بایست به عنوان ابزار جایگزین پول مورد استفاده قرار گیرد و موجب اطمینان ذینفع از وصول مبلغ شود، وسیله کلاهبرداری و فرار از مجازات قرار گرفت.

این بود که قانون مذکور در تاریخ 11/8/72 اصلاح شد. مطابق ماده 5 قانون اصلاحی مزبور صدور چک سفید امضاء و نیز چکهای تضمینی، تامین اعتبار،‌وعده دار و مشروط ممنوع اعلام و مقرر گردید در صورت عدم پرداخت هر یک از چکهای نامبرده و شکایت شاکی، صادره کننده آن قابل تعقیب باشد و به مجازات از 6 ماه تا 2 سال حبس و یا جزای نقدی از یکصدهزار تا ده میلیون ریال محکوم گردد. ب – تعریف چک (سفید امضاء) در مورد چک سفید امضاء‌تعاریف گوناگونی از سوی نویسندگان حقوقی ارائه شده است که به بعضی از آنها اشاره می شود: - چک سفید امضاء چکی است که صادر کننده آن را فقط امضاء کرده و به طرف مقابل می دهد تا وی بتواند هر زمان که اراده می کند سایر مندرجات آن راتکمیل و آن را به بانک بدهد(2) - - چک سفید امضاء،‌چکی است که فقط صاحب چک آن را امضاء‌نموده، بدون اینکه مبلغ و گیرنده وجه را تکمیل نماید و تکمیل آن برعهده دارنده چک محول می شود تا هر زمان که مایل باشد آن را نوشته و به بانک محل علیه آرائه دهد. (3) - چک سفید امضا‌ء چکی است که فاقد مبلغ می باشد.(4) - چک سفید امضاء، چکی است که در آن مبلغ تعیین نشده است. از این چک اغلب زمانی استفاده می شود که دین بطور کامل و درست معین نیست و به ذینفع اجازه می دهد تا آن را تکمیل نماید. با اینحال، ذینفع ممکن است مبلغ بالایی را با نوشتن مثلا فلان دلار (مبلغ) روی چک، بر دیگری تحمیل نماید(5) - چک سفید امضاء چکی است امضاء شده که به شخصی جهت نوشتن هر مقدار وجهی که مایل به دریافت آن باشد، داده شده است. (6) - چک سفید امضاء، چکی است که پر نشده است. چکی است که فقط دارای امضاء بوده و به حامل آن اجازه می دهد تا هر مبلغی را در آن بنویسد. چکی است که اجازه می دهد مبلغ نامحدودی پول مورد استفاده قرار گیرد. (7) با عنایت به تعاریف مذکور و آنچه از برخی مقررات قانونی استفاده می شود، چنانچه بخواهیم تعریف دقیقتری از چک سفید امضاء بدست دهیم باید آن را چکی بدانیم که حداقل فاقد درج مبلغ باشد خواه تاریخ صدور و ذینفع آن مشخص شده یا نشده باشد. این تعریف را می توان چنین توجیه نمود: شرایطی که مطابق مقررات قانون تجارت، قانون صدور چک و فرمهای چاپی چک باید در ورقه آن درج شود عبارتست از: امضای صادر کننده، تاریخ و محل صدور،‌تعیین ذینفع یا حامل،‌مبلغ،‌بانک محال علیه، شماره حساب جاری صاحب حساب و نام و نام خانوادگی او. در حال حاضر معمولا نام و نام خانوادگی صاحب حساب در چک درج نمی شود و تنها به درج شماره حساب جاری او اکتفا می گردد. همچنین محل صدور نیز نوشته نمی شود و چنین فرض می شود که محل صدور و محل پرداخت محل واحد است. (  نام بانک محال علیه نیز بوسیله همان بانک ارائه کننده دسته چک با استفاده از مهر در قسمت بالای ورقه چک درج می شود.

بنابراین با امضای چک توسط صادر کننده که شرط اساسی تاسیس و صدور سند و قبول تعهد او محسوب می شود سه شرط دیگر باقی می ماند که صورتهای زیر در مورد آنها قابل تصور است: 1- اگر مندرجات ورقه چک تکمیل شده و تنها تاریخ صدور نوشته نشده باشد، نمی توان آن را چک سفید امضاء دانست بلکه باید چک را بدون تاریخ به حساب آورد، همانگونه که قانونگذار در ماده 12 قانون صدور چک مصوب سال 1355،‌این نوع چک را از چک سفید امضاء‌تفکیک کرده و در بند جداگانه‌ای ذکر کرده بود. 2- اینکه مندرجات برگه چک کامل باشد و تنها نام ذینفع در آن قید نشده باشد. در این مورد هر چند بعضی معتقدند چنین چکی را باید سفید امضاء به حساب آورد لیکن این عقیده صحیح بنظر نمی رسد و باید آن چک را در وجه حامل تلقی نمود. زیرا اولا، مطابق ماده 312 قانون تجارت،‌چک ممکن است در وجه شخص معین یا به حواله کرد شخص معین و یا در وجه حامل باشد. بنابراین زمانی که چکی با رعایت سایر شرایط قانونی صادر شده و تنها نام ذینفع آن مشخص نباشد. چون در وجه شخص معین یا به حواله کرد شخص معین محسوب نمی شود می تواند عنوان «در وجه حامل» بر آن صادق باشد مگر اینکه ذینفع ا زاختیاری که قانونا و عرفا بدست آورده است نام شخص معینی را به عنوان ذینفع در آن قید نماید. ثانیا،‌اداره حقوقی دادگستری طی نظریه شماره 1797/7 مورخ 10/4/71 در پاسخ به این سوال که آیا در چکهای که فقط نام خانوادگی ذینفع در آن نوشته شده،‌قابل پرداخت به آنها می باشد یا خیر؟ و آیا چکهای مزبور به صرف امضاء در ظهر آن به اشخاص ثالث قابل انتقال و پرداخت خواهد بود یا نه؟ چنین اظهار نظر نموده است: «اینکه صادر کننده چک حتما مکلف باشد که نام و نام خانوادگی کسی را که وجه چک در حق او صادر شده قید کند الزام قانونی ندارد بلکه برعهده بانک است که هنگام پرداخت مشخصات دارنده را قید نماید و اصل هم بر این است که همان دارنده، مالک چک است مگر آنکه خلافش ثابت شود...» ثالثا، مطابق ماده 5 قانون متحدالشکل ژنو، چک بدون ذکر نام ذینفع، در وجه حامل تلقی می شود.(9) 3- حالتی که مندرجات چک کامل باشد و تنها مبلغ در آن نوشته نشده باشد در اینصورت است که باید چنین چکی را سفید امضاء به حساب آورد. زیرا صرفنظر از آنکه عنوان قانونی دیگری بر آن قابل اطلاق نیست،‌مهمترین موضوع سند که عبارت ا زمبلغ آن (دستور پرداخت مبلغی معین) می باشد به گیرنده تفویض اختیار شده که آن را مطابق توافق و رابطه حقوقی میان طرفین درج نماید و این قدر مشترکی است که در همه تعریفها وجود دارد. بنابراین اطلاق عنوان سفید امضاء به چک، زمانی صحیح و موجه است که آن چک حداقل از نظر مبلغ سفید باشد و صادر کننده تعیین و درج مبلغ را مطابق قرارداد فیمابین در اختیار ذینفع قرار داده باشد. البته ممکن است چک صادره تنها واجد امضای صادر کننده و از لحاظ سایر مندرجات سفید باشد که در این حالت نیز چک مزبور سفید امضاء‌محسوب می شود. زیرا شرط تحقق عنوان سفید امضاء عدم درج مبلغ ذکر شد که در اینصورت نیز چنین شرطی وجود دارد هر چند دیگر مندرجات (به جز امضاء‌صادر کننده) تکمیل نشده باشد. این چک را نمیتوان بدون تاریخ یا در وجه حامل دانست زیرا هر چند تاریخ صدور و ذینفع آن مشخص نشده است اما آنچه از عنوان چک بدون تاریخ و یا در وجه حامل به ذهن خطور می کند چکی است که سایر مندرجات آن کامل باشد لیکن حسب مورد تاریخ صدور یا ذینفع آن مشخص نشده باشد حال آنکه در چک مورد بحث درج مبلغ نیز که از مهمترین شریط به حساب می آید مشخص نشده و این امر است که موجب تحقق عنوان سفید امضاء‌در چک می گردد. در واقع چنین موضوع مهمی سبب می شود قبل از آنکه چک را بدون تاریخ یا در وجه حامل بدانیم، آن را سفید امضاء تلقی کنیم. در هر صورت چکی که حداقل فاقد مبلغ باشد سفید امضاء‌محسوب می شود خواه تاریخ صدور یا نام ذینفع در آن درج شده یا نشده باشد. چنین چکی مشمول ماده 13 قانون صدور چک خواهد بود و همانگونه که گفته شد صادر کننده آن تحت شرایط مقرر درماده مذکور قابل تعقیب می باشد.

ج – ماهیت حقوقی چک سفید امضاء
مطابق ماده 310 قانون تجارت : «چک نوشته ایست که به موجب آن صادر کننده وجوهی را که در نزد محال علیه دارد کلا یا بعضا مسترد یا به دیگری واگذار می نماید.» (11) در مورد ماهیت حقوقی چک، همانند برات نظرات مختلفی از سوی حقوقدانان ارائه شده است که اختصارا به آنها اشاره می کنیم: بعضی،‌ماهیت حقوقی این سند را «وکالت در پرداخت» از سوی بانک دانسته اند. به این معنا که صادر کننده بانک را وکیل خود قرار می دهد تا مبلغ معینی را از حساب او به دارنده بپردازد. برخی دیگر این ماهیت را بر اساس عقد حواله، از آن جهت که د رماده 310 مذکور از کلمه «محال علیه» استفاده شده، توجیه می نمایند. عده‌ای هم ماهیت حقوقی چک را تعهد یکطرفه به نفع شخص ثالث و «دستور پرداخت» می دانند و سرانجام دسته دیگری سعی کرده اند با ترکیب دو نظر عقد و ایقاع به ماهیت حقوقی این سند دست یابند.(12) واقع مطلب اینکه توجیه ماهیت حقوقی چک بر مبنای نظرات ابراز شده (که نقد و بررسی آن عنوان بحث مستقلی را می طلبد) بی اشکال و خالی از ایراد نیست. زیرا آنچه بطور خلاصه می توان در این مورد بیان داشت این است که ماهیت حقوقی چک را نمی توان براساس هیچیک از عقد یا ایقاع مذکور در قانون مدنی توجیه نمود بلکه باید با توجه به اینکه چک فردی از افراد اسناد تجاری به معنی خاص بوده و از شرایط شکلی و ویژگیهای خاصی تبعیت می کند
 
منبع سایت مقاله
کتابخانه الکترونیکی آریا

   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷


مقدمه

كودكان به عنوان پويا ترين طيف جامعه در زمينه ي يادگيري ارزشها و هنجارها به شمار مي روند.بدين سان ، دوران كودكي و البته نوجواني، بهترين و پربارترين دوران رشد و پرورش استعدادهاي انسان در طول زندگي است. از همين رو نهادها و سازمانهاي فرهنگي و اجتماعي اعم از داخلي و يا بينالمللي ميتوانند با فراهم آوردن امكانات و فرصتهاي مناسب براي كودكان و نوجوانان، زمينه رشد بهتر آنان را فراهم نمايند.

از همين رو در منشورها و مصوبههاي نهادهاي داخلي و سازمانهاي بينالمللي به نكات مهمي در مورد رشد و پرورش كودكان اشاره شده است. نويسندگان در اين نوشتار تلاش نموده اند تا چرايي احترام به حقوق كودكان و رعايت آن را با تاكيد بر سند چشم انداز بيست ساله و اسناد بين المللي جستجو نمايند.

فصل اول : حمايت از حقوق كودك در اسناد بين المللي
به دنبال آنچه در اسناد حقوق بشر با تاكيد بر حقوق كودك ذكر شده نظير قرارداد ژنو (۱۹۵۹) ، اعلاميهي جهاني حقوق بشر (۱۹۴۸)، يثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي(۱۹۶۶)، به ويژه مواد ۲۳ و ۲۴ و ۴۰ ميثاق بين المللي حقوق اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي سازمان ملل متحد (۱۹۶۶) و اسناد ديگر تشكلهاي بينالمللي اي كه به نفع كودكان فعاليت ميكنند ؛كودك به واسطه عدم بلوغ جسمي و رواني خود نيازمند حمايت ويژه حقوقي قبل و بعد از تولد است.

تاكيد بر حفظ سلامت ، امنيت و ايمني در تمامي اسناد اين پيمان نامهها مورد لحاظ واقع شده است و اينكه هر كودكي حق زندگي دارد و ادامه حيات او بايد از طرف حكومتهاي امضاكننده به طور كامل تضمين شود و كودكان بايد در برابر هرگونه سوءاستفاده حمايت شوند و همگي اين موارد از مسئوليتهاي حكومتهاي امضاكننده اين اسناد است.

حتي در ماده ۲۷ كنوانسيون حقوق كودك(۱۹۸۹) به استاندارد و سطح زندگي كودكان نيز اشاره شده است و در ماده ۳۰ آمده كه :«كودكان بايد در برابر هر گونه سوء استفاده جنسي حمايت شوند.»و يا در ماده ۳۶ اينطور آمده است :« حكومتها بايد تضمين كنند كه هيچ كودكي نبايد تحت شكنجه قرار بگيرد و يا رفتار غيرانساني و توهين آميز با او شود.»

منشور سازمان ملل متحد(۱۹۴۵)، كشورها را ملزم به رعايت آزادي، عدالت، صلح جهاني و به رسميت شناختن منزلت ذاتي و حقوقي مساوي و غيرقابل انكار همه اعضاي خانواده بشري نموده است. از طرفي پيماننامه حقوق كودك ( ۱۹۸۹) نيز اعلام نموده كه دوران كودكي مستلزم مراقبت و مساعدت ويژه ميباشد و چهار اصل «حق بقاء، رشد، حمايت و مشاركت» را براي كودكان بهرسميت شناخته و كشورها را با ايجاد زيرساختهاي لازم، ملزم به اجراي آن نموده است. بنابراين تاكيد بر مراقبت ويژه از كودكان نشاندهنده اهميت اين گروه اجتماعي بر آينده كشورها است.

در اهداف توسعه هزاره سوم سازمان ملل متحد ، ۱۸۹ كشور عضو، خود را متعهد به اجراي تمهيداتي ميدانند كه تا سال ۲۰۱۵ ، جهاني شايسته كودكان ايجاد نمايند.سوالي كه مي توان مطرح نمود اين است كه اين جهانِ متعهد به مراقبت ويژه، احترام و شايسته كودكان و بالاخره جهان عاري از جنگ، چگونه به وجود خواهد آمد؟

جهاني شدن و وابستگي متقابل اعضاي بشر به يكديگر در عين به وجود آوردن فرصتهاي نوين، سبب چالشهاي جديدي در درون و بين جوامع ميگردد. بنابراين اعضاي اين جوامع اعم از توسعه يافته و يا در حال توسعه نيز با فرصتها و تهديدهاي نويني، متفاوت با گذشته مواجه خواهند شد. حال با توجه به فرايند فوقالذكر و نگرانيهاي بشر ازجنگ كه همواره در طول دوران زندگي دغدغهي اصلي او بوده و خواهد بود چه بايد كرد؟

اين امر بديهي است كه جنگ عاملي است كه تمام مناسبات را خدشهدار كرده و خود به عنوان مانعي بزرگ در برابر رشد و سلامت فرد، جامعه و توسعه ، جلوه نمايي ميكند. خانوادهاي كه در فضاي جنگ زيست مينمايد قادر به ارائه الگوهاي صحيح تربيتي واحترام به كودكان خود نخواهد بود. زيرا اضطراب ناشي از كمبودها، مرگ، جداييها، محروميتها و ... كه جنگ بر خانواده تحميل مينمايد، بستري است براي تربيت كودكان جنگ طلب، پرخاشگر، بدون اعتماد به نفس و مدارا در برابر ديگران.

كودك از كنشهاي ديگران اعم از بزرگترها، گروه همسالان و ديگراني كه در اطراف او حضور دارند الگوبرداري ميكند و اين الگوبرداري مهارتهاي ارتباطي او را شكل ميدهد. چرخه جنگ با اثر تخريبي خود عواقب غير قابل جبراني بر هنجارهاي خانوادگي و اجتماعي ميگذارد.

بررسيها نشان داده است كه خانواده و عوامل اجتماعي در نوع واكنش كودك به شبيهسازيهاي خشونتآميز بسيار تاثير ميگذارند و نكته مهمتر اينكه تاثير جنگ و خشونت در محيط اجتماعي بر روي كودكاني كه خانوادههايشان رفتارهاي خشن دارند موثرتر بوده است. صلح به معناي همزيستي مسالمتآميز، تحمل و احترام به همه تفاوتها و تكثّرها است. بنابراين اگر كودكان به گونهاي زيست نمايند كه عشق ورزيدن بدون قيد و شرط را تجربه نمايند، ياد خواهند گرفت كه عشق بورزند و اگر با احساس امنيت زندگي كنند، ميآموزند كه به ديگران اعتماد كنند.

بنابراين ترويج «صلح» صرفاً به بيان محدود نميشود بلكه مستلزم فرايند عميقتري براي تثبيت فرهنگ و ارزشهاي مبتني بر صلح در تمامي بخشهاي جامعه است. اين فرايند از زمان كودكي آغاز ميگردد و با افزايش امكاناتي چون، آموزش، قادرسازي مردم در ايفاي نقشهاي موثر در حيطههاي گوناگون و تشويق به رشد گروههاي جامعه مدني و ساير نهادهاي غيررسمي ادامه مييابد. بدينترتيب بناي صلح را بايد از كودكان آغاز كرد، از آنچه آنها در فرايند رشد ميآموزند و اين مهم امكانپذير نخواهد بود مگر با عزم راسخ كليه بازيگران و دستاندركاران جهاني و ملي.

لذا بايد تلاش نمود تا صلح يك اراده همگاني شود و همگان آن را يك مسئوليت مشترك بدانند تا كودكان جهان بتوانند در آن با آسودگي زيست نمايند.

فصل دوم : حمايت از حقوق انسان ها در سند چشم انداز بيست ساله
در سند چشم انداز جمهوري اسلامي ايران در افق ۱۴۰۴ هجري شمسي از ويژگي هاي جامعه ايراني «حفظ كرامت و حقوق انسان ها» همچنين برخوردار از سلامت، رفاه، امنيت غذايي، تامين اجتماعي، فرصتهاي برابر، توزيع مناسب درآمد، نهاد مستحكم خانواده، به دور از فقر، تبعيض و بهره مند از محيط زيست مطلوب ،نام برده شده است.

خانواده به عنوان گروه بنيادين رشد و پرورش كودك و جامعه به عنوان محيط ثانويهاي كه زمينه بروز استعدادها و شايستگيهاي پرورش يافته در خانواده را براي كودكان مهيا مينمايد هر دو محيط، نشان از اهميت ويژهاي در فرايند رشد كودكان داشته و مسئوليت خطيري را در ايجاد جامعهاي مبتني بر صلح پايدار بر دوش ميكشند.

در جوامع سنتي، كودك به عنوان يك عضو وابسته، نامرئي و منفعل خانواده در نظر گرفته ميشد. اما به ويژه در ساليان اخير كودك به عنوان عضوي كنشگردر نهاد خانواده ديده شده است و به او فرصت داده شده تا صدايش شنيده شود و مورد احترام قرار گيرد.

اين موضوع زمينه احترام خانواده را براي تمام اعضاي خود از جمله كودكان فراهم نموده است. به همين دليل كودكان به عنوان يك گروه اجتماعي به تدريج، به صورت اشخاصي داراي حقوق و نقشآفرينان عرصه اجتماعي پا به ميدان ميگذارند. شايد بتوان اين چارچوب مطلوب را مرحله آغازين تجربه مردم سالاري ديني تلقي نمود.

بدين سان ، احترام به حقوق كودك بايد در دستور كار متوليان حقوق كودك در نظام مقدس جمهوري اسلامي قرار بگيرد چرا كه كودك يك انسان داراي هويت است و در ماده ۱۹ و ۲۴ كنوانسيون حقوق كودك ، حكومتها مسئول هستند كه بايد امنيت و سلامت روحي و جسمي كودكان را تعيين نمايند و ملزم هستند كه از آنها حمايت كنند. كودكان حق دارند صرف نظر از مذهب، جنسيت، نژاد و قوميت از حقوق برابر برخوردار باشند، بدون ترس و خشونت زندگي كنند، گرسنه نخوابند، كار نكنند، كتك نخورند و مزه ظلم و تحقير و تجاوز را نچشند.

اين حكومتها هستند كه بايد خانوادهها را در جهت رعايت اين حقوق تشويق كنند و آموزش دهند و فرهنگ سازي كنند. بايد به كودكان آموزش دهند كه از چه حقوقي برخوردار هستند و مدارس بايد اين آموزشها را در زمره وظايف اصلي خود قرار دهند و دولت بايد با تمام جلوههاي خشونت مبارزه كند. احترام به شخصيت كودكان و احترام به جسم آنها از جمله مواردي است كه بايد از ابتدا به كودكان آموزش داده شود. كودكان بايد بتوانند با اعتماد به نفس با جلوههاي خشونت فيزيكي و زباني و حتي عاطفي مقابله كنند و اجازه داشته باشند كه نسبت به آن ابرازنظر و انتقاد و اعتراض نمايند.

فراهم نمودن محيط زيست مطلوب براي كودكان به منظور مستحكم تر نمودن نهاد خانواده آن گونه كه در مطمح نظر تدوين كنندگان «سند چشم انداز بيست ساله » بوده است از رهگذر توجه خاص و ويژه به حقوق كودكان امري شدني است كه تعامل ميان همه دستگاه هاي دولتي و نهادهاي غير دولتي را طلب مي نمايد.

نتيجه :
حقوق كودك از موضوعاتي است كه داراي ابعاد حقوقي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي داخلي و بين المللي است. اين حقوق ، هم در سطح بين المللي و هم در سطح داخلي مورد توجه خاص قرار گرفته است، به طوريكه علاوه بر تاكيدي كه در شرع انور اسلام به حقوق كودك شده است، در قانون اساسي ايران(اصل ۲۱) و در قوانين مدني و جزايي نيز پاره اي مقررات حمايتي در اين زمينه آمده است.با اين وجود علي رغم فعاليت هايي كه در راستاي حمايت از حقوق كودكان طي ۳۰ سال گذشته درسطح ملي صورت گرفته اما متاسفانه به دلايلي نظير مشروط پذيرفتن كنوانسيون حقوق كودك يا موارد مغايرت در قانون مدني همچنين عدم مشخص نمودن نهاد ملي و متولي حقوق كودك و عدم همكاري مناسب ميان بخش هاي دولتي و غير دولتي و موازي كاري ها ؛ هنوز با مدينه فاضله ترسيم شده در اسناد بين المللي و سند چشم انداز بيست ساله فاصله وجود دارد كه اين خود نيازمند عزم و اراده ملي و همگاني براي تحقق اهداف اين اسناد ملي و بين المللي است.

به نظر مي رسد اولين گام در راستاي تحققاين اهداف اين باشد كه دولتمردان بايستي حق كودكان را به ابراز وجود و مشاركت در همه امور موثر در زندگي مربوط به خودشان، بر حسب سن و ميزان بلوغ شان محترم شمارند و از اين رهگذر زمينه براي تشكيل نهاد ملي حقوق كودك با مشاركت خود كودكان و نوجوانان با حمايت قاطبه نهادهاي دولتي و غير دولتي فراهم گردد

بهروز جوانمرد دانشجوي دوره دكتري جرم شناسي دانشگاه بهشتي


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷
مورد علاقه:
0

رابطه تمكين و نشوز و ضمانت اجرايي عدم تمكين‌[۱]

دكتر عبدالرسول دياني وكيل پايه يك دادگستري و استاديار دانشگاه آزاد واحدهاي [۲]تهران-شمال و تهران-مركز

يكي از حقوق مسلم مالي -كه در روابط خانوادگي، زوجه، م[۳]ستحق آن است-، حق بهره‌مندي از نفقه است. اين حق در جانب زوج، عنوان تكليف به خود مي‌گيرد. يعني مرد مكلف است نفقه متناسب با شان زوجه را در اختيار وي قرار دهد. نفقه در اين معنا اعم از پوشاك و خوراك و مسكن و وسائل زندگي كه در قانون مدني از آن تعبير به اثاث البيت شده - ، و حتي خادم (در برخي وضعيت هاي مربوط به زن) مي‌شود.

اما اين حق در جانب زوجه بطور مطلق ثابت نيست و با يك شرط عمده ثابت است. شرط اساسي براي بهره‌مندي زوجه از نفقه و يا امكان الزام زوج به پرداخت نفقه، “تمكين” زوجه است. يعني زوجه بايد در اطاعت كامل از شوهر، بخصوص، امكان همه گونه استمتاعات وي از خود را فراهم آورد و در اين امر هيچگونه قصور و كوتاهي نداشته باشد.

ما در اين مقاله مختصر به دو سئوال مهم پاسخ مي‌دهيم :

-اول اينكه رابطه تمكين با نشوز چيست؟ و اينكه آيا تمكين “شرط” پرداخت نفقه است يا نشوز “مانع” انفاق است.

- ثانياً به ضمانت هاي اجرايي عدم تمكين مي‌پردازيم و تاكيد ما در اين امر بر اين است كه آيا اجراي حكم تمكين ممكن است و در صورت عدم اجرا آيا قاضي مي‌تواند زوجه را محكوم به مجازات هاي تعزيري از باب عدم انجام امر واجب نمايد يا خير؟

بخش اول

رابطه تمكين و نشوز

براي ورود در مسئله مقدمتاً يك بحث واژه شناسانه از معناي تمكين و نشوز لازم مي‌باشد.

“تمكين” در لغت به معناي مالك گردانيدن و ثابت نمودن مي باشد در قرآن كريم[۲] آمده است : و مكناهم في الارض يعني آنها را در زمين استقرار بخشيديم و مالك زمين گردانيديم[۳].

اما “نشوز” در لغت به معناي بالابردن و بپا خواستن است. در قرآن كريم آمده است : و اذا قيل لهم انشزوا فانشزوا يعني وقتي به آنها گفته مي‌شود (براي انجام اوامر الهي) بپاخيزيد، بپا مي‌خيزند. اما در اصطلاح حقوقي و فقهي نشوز عبارت از “خروج زوجين از انجام تكاليف واجبي است كه قانونگذار بر عهده هر كدام از آنها در رابطه با ديگري گذاشته است”. با اين حساب، نشوز اختصاص به زن ندارد بلكه مرد نيز ممكن است در برابر زوجه خويش نسبت به انجام تكاليف واجب خود اقدامي ننمايد و از اين نظر ناشز محسوب گردد. قرآن كريم هم نشوز را به هر دو معنا بكار برده است ؛ آنجا كه مي‌فرمايد : والاتي تخافون نشوزهن، منظور خروج از اطاعت زوج توسط زوجه است و آنجا كه مي‌فرمايد : و ان امراه خافت من بعلها نشوزاً او اعراضا[۴]ً، منظور نشوز مرد از انجام تكاليف واجب در قبال زوجه خود مي‌باشد. البته گاهي هر دو از انجام حقوق و تكاليف يكديگر در قبال هم خودداري مي‌ورزند كه قرآن كريم از اين وضعيت تعبير به “شقاق” نموده است و اين معنا در آيه ۲۵ سوره نساء آمده كه مي‌فرمايد : وان خفتم شقاق بينهما ... مرحوم صاحب جواهر نيز نشوز به معناي فقهي را در هر دو صورت يعني نشوز از طرف زن و همچنين نشوز از طرف مرد اطلاق نموده است[۵]. البته در مورد نشوز مرد عبارت عدم تمكين را بكار نمي‌برند و آنرا عرفاً مستهجن مي‌دانند در حالي كه اگر نشوز و عدم تمكين را به يك معنا بدانيم (چنانچه در۹۰ درصد موارد چنين است) و دعواي الزام به تمكين را نيز مسموع بدانيم، دليلي از نظر شرعي وجود ندارد كه دعوي الزام به تمكين زوج مطروحه از طرف زوجه را وارد تشخيص ندهيم. با اين حساب، زن نيز مي‌تواند چنانچه شوهر به اقامه تكاليف واجب عمدتاً غير مالي مثل حق قسم، حق مضاجعت و حق نزديكي حداقل هر چهار ماه يك بار كه بر عهده زوج گذاشته شده اقدام ننمايد، او را از طريق مراجعه به محكمه ملزم نمايد. البته زنان به دليل ماخوذ به حيا شدن، مطالبات خود را از بابت اين حقوق در قالب الزام شوهر به پرداخت نفقه مطرح مي‌نمايند. ولي به هرحال، چه بسا الزام به تمكين نيز خالي از وجاهت قانوني نباشد و لذا راي شعبه هفتم ديوان عالي كشور كه دادخواست زن مبني بر الزام به تمكين شوهر را فاقد وجاهت قانوني دانسته[۶] منطقي به نظر نمي‌رسد. بنابراين، اگر زوج نيز در اداي تكاليف شرعي خود مرتكب قصور شود و مثلا تكليف به حسن معاشرت خود را ناديده بگيرد و يا مرتكب ضرب و شتم زوجه شود، دعواي الزام به تمكين از ناحيه زوجه نيز ممكن است مسموع باشد. البته شكي نيست كه چنانچه قاضي تشخيص دهد كه مراد واقعي زوجه الزام شوهر به اداء تكاليف واجب مالي مثل نفقه است، دعواي الزام به تمكين مبناي درستي نخواهد داشت زيرا تمكين بيشتر به اداي تكاليف غير مالي و بخصوص حسن معاشرت مربوط مي‌شود و دعاوي مربوط به تكاليف مالي واجد عنوان خاص قضايي خود مي‌باشند. بنابراين، ما نيز در اين مقاله تحقيق خود را به عدم تمكين زوجه از زوج منحصر نموده پس از بيان معناي نشوز و تمكين به رابطه تمكين و نشوز مي‌پردازيم.

فقهاي شيعه با تاثير پذيري از فلسفه، براي علت تامه تحقق هر عمل حقوقي سه جزء علت در قالب هاي مقتضي، شرط و عدم مانع ذكر نموده اند. ايشان هر چند “مقتضي” پرداخت نفقه را خود “عقد نكاح” دانسته اند ولي در خصوص شرطيت و يا مانعيت تمكين و نشوز اختلاف نموده اند. عده‌اي تمكين را در قالب فلسفي “شرط” نفقه دانسته و عده اي “نشوز” را تحت عنوان فلسفي “مانع” انفاق دانسته اند. به نظر ما، قول دوم بيشتر مقرون به واقع است. اين نظر مبتني برآن است كه بگوييم هر ”عدم تمكيني”، ”نشوز” نيست ولي هر نشوزي عدم تمكين است. زيرا ممكن است مرد زن را طلب نكرده باشد و او هم تمكين نكرده پس در اينجا نشوز حاصل نيست و مرد بايد نفقه زني را كه عقد كرده ولي هنوز او را به منزلش نياورده، بدهد. يعني تنها “عدم تمكيني كه ناشي از معارضه و عصيان باشد”، نشوز محسوب است[۷] بنابراين، حتي در صورت عدم تحقق تمكين واقعي، عدم استحقاق زوجه نسبت به نفقه فقط در صورتي ممكن است كه زوجه درخواست نفقه نكرده باشد يا به دلالت قرائن بتوان گفت كه از اين حق خود چشم پوشي نموده است[۸].

اما سئوال اصلي اين مقاله اين است كه اگر زوجه نسبت به اين تكليف قانوني خود مماطله و كوتاهي نمود، چه ضمانت اجرايي براي اين تخلف متصور است.

بخش دوم

ضمانت هاي اجرايي تخلف از وظيفه تمكين

ضمانت هاي اجرايي تخلف از وظيفه تمكين زوجه در قبال مرد متعدد مي‌باشند و برخي از آنها در قانون مدني و رويه عملي دادگاه‌ها معمول مي‌باشد و به تعدادي از آنها در فقه اشاره شده و به صراحت در قانون نيامده است.

قسمت اول - ضمانت هاي اجرايي حقوقي

ضمانت اجرايي حقوقي در ناحيه زوجه در دو عنوان عدم استحقاق نفقه و امكان طرح دعواي الزام به تمكين خلاصه مي‌شود.

الف- عدم استحقاق نفقه

وفق ماده ۱۱۰۸قانون مدني، تنها ضمانت اجرايي موثر براي تخلف از وظيفه تمكين زوجه در قبال زوج، عدم استحقاق وي نسبت به نفقه عنوان شده است. اين ماده مقرر مي‌دارد : چنانچه زن از وظايف زوجيت امتناع كند، مستحق نفقه نخواهد بود. البته بايد دانست در مواردي كه زوجه در عدم تمكين عذر موجه دارد، استحقاق نفقه را از دست نمي‌دهد. اين موارد، مورد استفاده از حق حبس (موضوع ماده ۱۰۸۵ قانون مدني)، بيماري واگير دار شوهر( موضوع ۱۱۲۷ قانون مدني) يا بيماري زوجه و خصوصاً در ايام وضع حمل (مستنبط از ماده ۱۱۰۸قانون مدني)، اختيار مسكن جداگانه بنا به حكم دادگاه در صورت اثبات خوف ضرر مالي و يا جاني و يا آبرويي براي زوجه (موضوع ماده ۱۱۱۵ قانون مدني) و در نهايت سفر زوجه مي‏باشند. سئوال لازم به پرسش اينست كه آيا شوهر مي‌تواند بنا به تشخيص خود امر پرداخت نفقه را به دليل عدم تمكين زوجه متوقف سازد يا عدم استحقاق زوجه بايد به دنبال حكم دادگاه مبني بر احراز نشوز باشد؟

در اين مسئله قانونگذار تكليف را مشخص نگرده است ولي به نظر مي‌رسد با توجه به اينكه تمكين و پرداخت نفقه اموري مستمر مي‌باشند، هر روز كه تمكين صورت نگيرد، زوجه استحقاق نفقه همان روز را از دست مي‌دهد ولي تمكين دوباره زوجه او را مستحق نفقه روز بعد خواهد نمود. همچنين است اگر نشوز زوجه قبلاً در دادگاه به اثبات رسيده باشد و به همين دليل زوجه استحقاق نفقه را از دست داده باشد، با تمكين بعدي مستحق نفقه خواهد شد. در حقيقت، حكم دادگاه مبني بر عدم استحقاق نفقه، داير مدار يك واقعيت خارجي تحت عنوان عدم تمكين مي‌باشد يعني دادگاه با احراز نشوز زوجه، جعل حق نمي‌كند بلكه كشف از عدم استحقاق زوجه در مدتي كه ناشزه بوده، مي‌نمايد لذا با برطرف شدن نشوز، استحقاق زوجه نسبت به نفقه عود مي‌نمايد.

ب- دعواي الزام به تمكين

يكي از ضمانت هاي اجرايي عدم تمكين، امكان طرح دعواي الزام به تمكين است. با اينكه تنها ضمانت اجرايي صريح قانون مدني همان عدم استحقاق نفقه است، معذالك، رويه عملي دادگاه‌ها چنين استوار شده كه دعواي الزام به تمكين را مي پذيرند و زوجه را محكوم به تمكين مي‌نمايند. استدلال محاكم در پذيرش اين دعوي اين است كه خود را مرجع عام همه اقسام تظلمات تلقي نموده و در جايي كه زوجه تكاليف قانوني‌اش در قبال شوهر را انجام نمي‌دهد، اين دعوي را نيز به نوعي دادخواهي شوهر تلقي كرده، رسيدگي به اين مورد را نيز در چهارچوب وظايف خود مي‌دانند.

عده‌اي در مخالفت با امكان طرح اين دعوي معتقد شده‌اند، دعوي الزام زوجه غير متمكنه از اداي وظايف زوجيت، قابل طرح در دادگاه نيست ؛ زيرا طبق اصول كلي حقوقي فقط به دعاوي رسيدگي مي‌شود كه دادگاه‌ها بتوانند نسبت به آنها اجرائيه صادر نمايند و مدعي عليه را ملزم به اجرا عمل مورد تعهد نمايند و چنانچه خواسته مالي باشد، در صورت تخلف و امتناع محكوم عليه از انجام محكوم به بنا بدرخواست محكوم له، تقاضاي اجراي اجرائيه و چنانچه محكوم به مالي باشد، آنرا مطابق مقررات اجرايي از اموال محكوم عليه استيفا و تعهدات او را به خرج او به وسيله ديگري در صورت امكان انجام دهند. اين در حالي است كه اصدار حكم به الزام به تمكين فاقد چنين جنبه‌اي است و لذا الزام زوجه به تمكين قابل طرح در دادگستري نمي‌باشد.

به هر حال، اگر تعهد زوجه به تمكين را يك نوع تعهد به فعل بدانيم، نمي‌توان در صورت عدم تمكين ضمانت اجراي تعهدات به فعل را قابل اعمال نمود زيرا همانطور كه گفتيم الزام زوجه به تمكين غير ممكن است، انجام فعل تمكين را توسط زن ديگري به هزينه زوجه متعهد به تمكين نيز منع اخلاقي دارد و حتي متعهد له به آخرين تير تركش خود در تعهدات به فعل نيز نمي‌تواند بهره جويد زيرا امكان فسخ عقد نكاح نيز وجود ندارد.

در مورد عدم امكان الزام زوجه به تمكين، عده اي اجراي اين حكم را خلاف شان و منزلت انساني دانسته و موجب جريحه دار نمودن احساسات عمومي تلقي نموده اند.

ما فارغ از بيان اينكه شان و منزلت انساني انسان چيست و آيا الزام به تمكين و يا اجراي چنين حكمي با منزلت انساني در تعارض هست يا خير، اجمالاً مي‌گوييم كه اگر قرار باشد عدم تمكين مرد در آنچه كه به پاسخگويي وي نسبت به الزامات قانوني مربوط به پرداخت نفقه مي‌باشد، ضمانت هاي موثر اجرايي كيفري و يا مدني داشته باشد، چرا در باب تخلف زن از اين وظايف چنين ضمانت اجرايي موجود نباشد؟ اگر قرار باشد الزام زوجه به تمكين خلاف شان انساني باشد، چرا حبس زوج از بابت عدم پرداخت حقوق مالي واجب زوجه كه -يك حق مالي است-، خلاف حيثيت انساني تلقي نشود؟

ج- اجازه ازدواج دوم

رويه عملي برخي از دادگاه ها در مواردي كه امكان الزام زوجه غير متمكنه از وظايف زوجيت موجود نمي‌باشد، اجازه ازدواج دوم به مرد است. اين ضمانت اجرا بر اين فرض نهاده شده است كه اساساً ازدواج دوم مرد نياز به اذن دادگاه داشته باشد والا چنانچه معتقد شويم تحصيل اجازه قبلي از دادگاه لازم نيست، اين ضمانت اجرا نيز در حقيقت ضمانت اجراي واقعي نخواهد بود. حال ببينيم آيا اجازه ازدواج دوم در وضعيتي كه زوجه نه با بذل مهريه تقاضاي طلاق خلع مي‌نمايد و نه عسر و حرج وي در ادامه زندگي با شوهر به اثبات رسيده ولي با اين حال بدون عذر موجه نسبت به حضور در زندگي مشترك استنكاف مي ورزد، راه حل مناسب محسوب مي‌شود يا خير؟ خلاصه اينكه آيا مي‌توان اجازه ازدواج مجدد را تنها راه خروج از بحران دانست؟

بر فرض كه اين امر يك راه حل حقوقي تلقي گردد، ولي تجربه نشان داده است كه اگر مرد مبادرت به ازدواج مجدد نمايد، زوجه غير متمكنه از اداي وظايف زوجيت، سريعاً به زندگي مشترك بر مي‌گردد و مشكل مرد دو چندان مي‌شود. مردي كه حتماً توان اداره زندگي يك زن را نداشته كه موجب شده زن وي ناشزه شود حال مواجه با يك وضعيت ناخواسته بدتر مي‌شود. از طرف ديگر ممكن است مرد تمايلي به ازدواج مجدد نداشته باشد و يا به جهت تعلق خاطر به همان همسر غير متمكنه، به دلايلي مثل دارابودن فرزند، يا پيوندهاي عميق عاطفي، حاضر به ازدواج با غير آن زن نباشد. لذا بايد معتقد شد اجازه ازدواج دوم و يا اختيار همسر دوم عملاً راه حل مناسبي نمي‌تواند باشد.

د- عدم استحقاق اجرت المثل و نحله در ناحيه زوجه

يكي از ضمانت اجراي هاي موثر براي الزام زوجه به تمكين، عدم استحقاق دريافت اجره‌المثل است زيرا شرط دريافت اجره‌المثل و نحله، عدم خطاي زوجه تلقي شده و به نظر ما عدم تمكين مصداق بارزي از خطاي در انجام وظايف زوجيت مي‌باشد. در اين رابطه‌، تبصره شش ماده واحده مربوط به طلاق براي تامين حقوق زوجه مقرر داشته است :

پس از طلاق، در صورت درخواست زوجه مبني بر مطالبه حق الزحمه كارهايـي كه شرعاً به عهده وي نبوده است، دادگاه بدوا'' از طريق تصالح نسبت به تامين خواسته وي اقدام مي‏نمايد. و در صورت عدم امكان تصالح، چنانچه ضمن عقد خارج لازم، در خصوص امور مالي شرطي شده باشد، طبق آن عمل مي‏شود. در غير اين صورت، هر گاه طلاق بنا به درخواست زوجه نباشد، و نيز تقاضاي طلاق ناشي از تخلف زن از وظايف همسري يا سوء اخلاق و رفتار وي نباشد، به ترتيب زير عمل مي‌شود :

الف- چنانچه زوجه كارهايي را كه شرعاً به عهده وي نبوده به دستور زوج و با عدم قصد تبرع انجام داده باشد و براي دادگاه نيز ثابت شود دادگاه اجرت المثل كارهاي انجام گرفته را محاسبه و به پرداخت آن حكم مي‌نمايد.

ب- در غير مورد بند “الف” با توجه به سنوات زندگي مشترك و نوع كارهايي كه زوجه در خانه شوهر انجام داده و وسع مالي زوج، دادگاه مبلغي را از باب بخشش(نحله) براي زوجه تعيين مي‌نمايد.

در اين تبصره‌، امكان دريافت اجره‌المثل (وفق بند الف) و دريافت نحله (وفق بند ب آن) منوط به عدم تخلف زن از وظايف همسري شده است. بنابراين، چنانچه مرد در صورت عدم تمكين ممتد زوجه خود بخواهد وي را طلاق دهد، زن استحقاقي در دريافت اجرت المثل و يا نحله نخواهد داشت. البته، بديهي است حق دريافت مهر توسط زن در جاي خود محفوظ خواهد بود زيرا الزام به پرداخت مهر به مجرد عقد و دخول بر ذمه مرد ثابت مي‌گردد.

همچنين چنانچه مرد به وظايف زوجيت خود در قبال زوجه -بخصوص در آنچه به وظيفه زناشويي بر مي گردد- توجهي ننمايد، زوجه مي‌تواند تقاضاي طلاق به واسطه عسر و حرج را مطرح سازد. اصولاً در حقوق اسلام امكان برقراري رابطه زناشويي در بدو امر و همچنين تداوم آن در خلال رابطه زناشويي يك حق مسلم براي زوجين دانسته شده است. لذا چنانچه زوج توان جنسي خود را در عين نياز جنسي زوجه، از دست بدهد، موجبي از موجبات تقاضاي طلاق به واسطه عسر و حرج براي زوجه خواهد بود.

در حقوق فرانسه نيز هر چند كه روابط جنسي نه جزء شرايط ماهوي عقد ازدواج است و نه جزء شرايط شكلي آن ولي به هر حال “اثر طبيعي” آن تلقي گرديده[۹] و از نظر طبيعت اوليه يك رابطه جنسي دانسته شده است. حقوق مذهبي كليسايي نيز در تعريف ازدواج‌، “رابطه جنسي” را آورده است. اساساً عبارت Couple -كه به معناي زوجين مي‌باشد-، از ايجاد رابطه جنسي گرفته شده است ؛ لذا هر چند در حقوق فرانسه عدم توان جنسي مرد در صورتي كه زوجه از وضعيت ناتواني وي آگاهي داشته، نمي‌تواند منجر به تقاضاي فسخ ازدواج شود ولي چنانچه از ابتدا امكان رابطه جنسي را نداشته باشد و اين امر بر زوجه مكتوم مانده و يا ابتدائاً امكان رابطه وجود داشته ولي متعاقباً توان جنسي خود را از دست بدهد، موجبي از موجبات طلاق يا تفريق جسماني به خاطر خطا موضوع ماده ۲۴۲ كد سيويل تلقي خواهد شد.

ه- بررسي امكان تعزير زوجه مستنكف

برخي از فقها تعزير زوجه مستنكف از اداي وظايف زوجيت را ممكن دانسته اند. مردان مي‌پرسند چگونه است كه اگر زوج نسبت به پرداخت نفقه زوجه اقدامي به عمل نياورد، وفق ماده ۶۴۲ قانون مجازات اسلامي مستوجب عقوبت كيفري است ولي زوجه‌اي كه از انجام تكاليف قانوني‌اش استنكاف مي‌ورزد، مستحق هيچگونه مجازاتي نباشد؟ حتي فراتر از آن، ماده ۶۴۲ قانون مدني نيز دو ضمانت اجراي مدني براي عدم پرداخت نفقه مطرح كه اولي در ماده۱۱۳۰ آن قانون حق طلاق را براي زوجه پيش بيني نموده است و در ماده ۱۲۰۵ آن نيز به دادگاه اجازه داده از اموال زوج براي تامين نفقه زوجه برداشت نمايد.

ملاحظه مي‌شود كه سه ضمانت اجرايي مهم براي تكليف به عدم پرداخت نفقه وجود دارد ولي از جانب زوجه تكليف به تمكين با ضمانت اجرايي مناسبي توام نيست. اگر عدم تمكين زوجه را نوعي فعل حرام تلقي نماييم، ممكن است زن چنانچه علناً از تمكين سرباز زند، مشمول مجازات هاي مندرج در ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامي نيز بشود.

البته در قرآن كريم نيز مسئله خشونت در رفتار زوج عليه زوجه غير متمكنه آمده است. در آيه قرآن، آيه ۱۲۸ سوره نساء در مورد زني كه چهره خود را در مقام طرح تمايلات زوج، در هم مي‌كشد و رعايت ادب در مقابل شوهر ننموده، از انجام حوائج شرعي وي سرباز مي‌زند، ابتدا با “وعظ” خواسته به طريق مسالمت و هدايت رهنمون شود و در جايي كه پند و اندرز زوجه كارگر نمي‌افتد، به شوهر حق مي‌دهد كه به عنوان مجازات وي، در بستر به او پشت نمايد و چنانچه اين راه حل نيز موثر واقع نشود، به عنوان آخرين وسيله الزام آور، كلمه “ضرب” را بكار برده كه در معناي تحت اللفظي به مفهوم “زدن” است. يعني در موردي كه دو ضمانت اجراي سابق موثر واقع نشود، به شوهر اجازه داده همسر غيرمتمكنه از اداي وظايف زوجيت را بزند. البته، فقها براي ضرب شرائطي مقرر نموده‌اند : مثلاً محقق در شرائع مي‌فرمايد : تُقتصر علي ما يومُل مُعُه رجوعها ما لم يكن مدمياً و لا مبًرِحاً[۱۰]. يعني زدن بايد در حدي باشد كه اميد بازداري زوجه از نشوز برود و الا چنانچه از همان اول معلوم باشد كه زدن موثر واقع نمي‌شود و دعواي ضرب و شتم نيز به دعاوي قبلي اضافه شده بار مسئوليت مرد را زيادتر مي‌كند، طبعاً زدن موضوعيت پيدا نمي‌كند و بايد از آن پرهيز شود. بسياري از زنان با عدم تمكين، خود را عمداً در معرض ضرب و شتم زوج قرار مي‌دهند كه متعاقباً بتوانند دعواي طلاق به واسطه عسر و حرج را مطرح نمايند. لذا نبايد زوج با اينكار بهانه بدست زوجه بدهد. بعلاوه، شرط مهمتر براي زدن اين است كه نبايد محل زدن دردناك و خون آلود شود و البته تا زماني كه نشوز تحقق عيني پيدا نكرده، ضرب نيز موضوعيت پيدا نمي‌كند به خلاف دو ضمانت اجراي قبلي كه با بروز امارات نشوز، وعظ و هجر در مضجع قابل طرح هستند.

به نظر مي‌رسد اين مراحل عمدتاً سمبليك بوده و حكايت از درجات مختلف براي اعلام نوع تنفر و مخالفت نسبت به اعمال زوجه است. قرآن مي‌خواهد بفرمايد اگر عدم تمكين زوجه مورد قبول شما نيست، به نحو مقتضي به وي تذكر دهيد و اين امر مهم را در دل نگه نداريد و نگذاريد موجبات تكدر بيشتري فراهم آيد. شايد اينكه به زوج اختيار ضرب را بنا به تشخيص خود داده، براي اين است كه اثبات نشوز جز در مواجهه با زوج قابل تصور نيست. اما به نظر ما بايد قانونگذار براي پيشگيري از هر گونه سوء استفاده مردان از جهت خروج از حدود عدالت، اختيار زدن را از مردان به كلي سلب نمايد و در عوض، به دادگاه اين اختيار را بدهد كه چنانچه الزام زوجه به تمكين متعذر شود، با تعزير مناسب زوجه را مجازات نمايد. البته در اين ارتباط مجازات در صورتي ممكن خواهد بود كه نشوز زوجه در دادگاه به اثبات برسد.

پاورقی
[۱]- مقاله چاپ شده در ماه‌نامه دادرسي، شماره ۴۵، مرداد و شهريور ۱۳۸۳

[۲]- قرآن كريم، سوره مجادله آيه ۱۱ و يا در سوره يوسف آيه ۵۶ و سوره كهف آيه ۸۵ نيز به همين معنا آمده است.

[۳]- مجمع البحرين ج ۶ ذيل واژه نشز

[۴]- قرآن كريم، سوره نساء آيه ۱۲۸

[۵]- نجفي اصفهاني، شيخ محمد حسن، جواهر الكلام، ج ۳۱ ص ۲۰۰ به بعد

[۶]- بازگير، يدالله، علل نقض آراي محاكم در ديوان عالي كشور، انتشارات ققنوس چاپ اول

[۷]-شيخ مفيد الفقيه، كتاب النكاح، جزء ثاني انتشارات دارالضوء، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال ۱۴۱۵ ه.ق.، ص ۲۰۴ و۲۰۵

[۸] دكتر دياني، عبدالرسول، حقوق خانواده، چاپ انتشارات اميد دانش ص۱۱۶.

[۹] Gerard Cornu Droit civil, La famille, ۲ème Edition, Montchrestien ۱۹۹۱, Paris, p. ۴۴

[۱۰] -محقق حلي، شرائع الاسلام به نقل از جواهر الكلام ج ۳۱ ص ۲۰۲

 نویسنده : دكتر عبدالرسول دياني وكيل پايه يك دادگستري و استاديار دانشگاه آزاد واحدهاي [۲]تهران-شمال و تهران-مركز


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷
مهريه و حق حبس زن و شرايط و نتايج اعمال آن

ماده 1085 قانون مدني حكايت دارد: زن مي تواند تا مهريه او تسليم نشده از ايفاء وظايفي كه در مقابل شوهر دارد امتناع كند مشروط بر اينكه مهر او حال باشد و اين امتناع مسقط حق نفقه نخواهد بود. يكي از مظاهر بارز قاعده «عدل و انصاف» حق حبس است. در عقود معوض هر يك از طرفين بعد از ختم عقد حق دارد مالي را كه به طرف منتقل كرده به او تسليم نكند تا طرف هم متقابلا حاضر به تسليم شود به طوري كه در آن واحد (يدابه يد) تسليم و تسلم به عمل آيد. (1) در ادبيات حقوقي به اين امكان امتناع از انجام تعهد تا ايفاي تعهد طرف مقابل در عقود معاوضي «حق حبس»مي گويند. در نظر فقها و حقوقدانان اين حق ناشي از قواعد كلي و عمومي عدل و انصاف است كه در عقد نكاح نيز جاري مي دانند. فقها با عباراتي شبيه به: «للزوجه الامتناع قبل الدخول حتي تقبض مهرها ان كان حالا»(2) و حقوقدانان با عباراتي مانند: چون مهر در عقد نكاح عوض است، لذا زوجه مي تواند قبل از دريافت مهر از ايفاي وظايف زناشوئي خودداري كند. (3)«بر مشروع و رسمي بودن اين حق تاءكيد نموده اند. به قول اكثر حقوقدانان وظايف زناشوئي منحصر در تمكين خاص زوجه از زوج نيست، بلكه زوجه مجاز است تا گرفتن مهر خود از تمام وظايف زندگي مشترك مانند سكونت زن در منزل شوهر و پذيرش حق رياست شوهر بر خانواده خودداري نمايد. (4) استاد دكتر ناصر كاتوزيان در جلد اول از كتاب خانواده مي گويند: «. . . بايد اعتراف كرد كه جدا كردن وظايف زناشوئي از يكديگر در پاره اي امور دشوار است. براي مثال چگونه مي توان از زني انتظار داشت كه به خانه شوهر رود و با او زندگي كند و بتواند از تمكين امتناع ورزد. . . » رويه قضائي نيز گوياي صحت اين استنباط حقوقي مي باشد. كما اينكه شعبه سوم ديوان طي حكم شماره 2460-29/4/1318 بازگشت زن به منزل شوهر را از مصاديق تمكين دانسته است. براي آنكه زوجه بتواند از حق حبس خود استفاده كند وجود شرايط زير لازم است: 1- مهريه حال باشد. برابر ماده 1083 قانون مدني مهر مي تواند كلا يا جزئا حال يا به وعده باشد.

اگر مهر مدت دار باشد زماني زوجه حق مطالبه آنرا دارد كه مدت سپري گردد و چون از زمان عقد نكاح زوج مجاز است كه ايفاي وظايف زناشويي را از زوجه طلب كند، زوجه نمي تواند از حق حبس خود استفاده كند. اما در فرضي كه زوج از زوجه طلب ايفاي وظايف زناشويي را ننمايد و زمان پرداخت مهريه فرا رسد لامحال زوجه نيز خواهد توانست از حق حبس خود تا استيفاي مهرش استفاده كند. در صورتي كه مهر وعده دار نباشد چون به موجب ماده 1082 قانون مدني به محض وقوع عقد نكاح زوجه مالك مهر مي شود، چنانچه مهر عين معلوم باشد مي تواند در آن هر نوع تصرف مالكانه اي بنمايد و اگر مهر وجه يا مسلوك باشد مي تواند آنرا مطالبه كند و تا زماني كه زوج آن را تاءديه ننمايد مي تواند از حق حبس خود استفاده كند. 2- زوجه قبل از گرفتن مهريه به ايفاي وظايف زناشويي اقدام نكرده باشد. برابر ماده 1086 قانون مدني چنانچه زوجه قبل از گرفتن مهريه به اختيار و اراده خود از زوج تمكين خاص نمايد. حق حبس وي ساقط گرديده و ديگر مجاز به امتناع از تمكين و ساير وظايف زناشويي نيست. در اين رابطه بيان دو نكته سودمند است: اول: در اينجا مقصود از وظايفي كه زوجه در مقابل شوهر دارد مندرج در ماده 1086 قانون مدني ناظر به تمكين خاص است. شهيد اول در اين مورد معتقد است زن مي تواند پيش از نزديكي كردن، امتناع كند تا مهر خود را بگيرد در صورتي كه مهر بدون مدت باشد ولي حق ندارد پس از آن (نزديكي) امتناع كند.

دوم: اگر زوجه به جبر و زور يا اكراه يا در حال بيهوشي تسليم زوج شود حق حبس وي ساقط نمي گردد. 3- هنگام عقد نكاح زوجه نداند كه زوج قادر به پرداخت مهر نيست. چنانچه مهر مدت دار باشد قدرت زوج بر پرداخت مهر هنگام تاءديه لازم است و چنانچه مهر تماما يا جزئا حال باشد و زوجه زمان عقد نكاح نداند كه زوج قادر به پرداخت نيست و يا بعد از عقد نكاح تا موقع «عروسي» زوج معسر و ندار گردد حق حبس براي زوجه تا گرفتن تمام يا آن قسمت از مهر كه حال است. وجود خواهد داشت آقاي دكتر ناصر كاتوزيان در اين مورد گفته اند«. . . به هر حال اعسار شوهر حق حبس زن را از بين نمي برد زيرا راست است كه در چنين حالتي مطالبه مهر از او امكان ندارد ولي بايد دانست كه امكان گرفتن مهر با استفاده از حق حبس ملازمه ندارد. همچنين در موردي كه دادگاه يا اجراي ثبت به درخواست شوهر و به دليل اعسار او مهلت عادله مي دهد يا قرار اقساط مي گذارد، نبايد مهر را موجل پنداشت زيرا، اجلي كه بدين گونه بر زن تحميل مي شود، حاكي از اراده او بر سقوط حق حبس نيست.

(5) اما اين پرسش مطرح است اگر هنگام عقد نكاح زوج ندار بوده و زوجه از اين امر آگاه بوده است و مهريه نيز حال باشد آيا زوجه مي تواند به استناد حق حبس از تمكين و ايفاي وظايف در مقابل شوهر تا گرفتن مهريه خودداري كند؟ براي روشن شدن موضوع مي توانيم اين مثال را در نظر بياوريم: خانمي به همسري مرد جوان دانشجوئي با مهريه هزار سكه طلا كه بر عهده زوج است در مي آييد اين در حالي است كه زوجه وضعيت و شرايط اقتصادي و عدم قدرت وي را در هنگام عقد اطلاع داشته است. آيا زوجه مي تواند به استناد حق حبس از ايفاي وظايف زناشويي خودداري كند؟ براي پاسخ اين سؤال: ابتدا بايد توجه داشته باشيم كه قوانين و مقررات مربوط به موضوع هاي خانوادگي مانند قرابت، نكاح و طلاق، اولاد، نگهداري و تربيت اطفال، ولايت و حضانت كه بنيان جامعه را شكل مي دهند مربوط به «مصالح اجتماعي» بوده و تابع قواعد و مقررات آمره و اجتناب ناپذير هستند. عقد نكاح هم كه بر اساس رضايت زوجين و به قصد تشكيل خانواده و زندگي مشترك و نگاهداري و تربيت فرزندان واقع مي شود در ارتباط با «مصالح عمومي» جامعه مي باشند.

در تمامي عقود رضايي كه با توافق طرفين منعقد مي شود طرفين به آساني با توافق مي توانند آنها را بر هم زده و حتي آثار آنها را هم زايل كنند. اما انحلال زندگي مشترك مستلزم پيروي از قواعد و تشريفاتي است كه حكومت با هدف جلوگيري از تلاشي خانواده آنها را وضع نموده است، مي باشد و حتي با انحلال نكاح آثار به جاي مانده از نكاح مانند انتساب فرزندان مشترك به والدين را نمي توان از بين برد و همانطور كه گفته شد بين مهريه و پيوند زناشويي رابطه عليت وجود ندارد و نبايد عقد نكاح را با خريد و فروش يا ساير عقود معوض قياس تام كرد. كما اينكه قانونگزار در مواد 1081 و 1087 و 1100 قانون مدني مقرراتي را پيش بيني كرده است كه به طور حتم دلالت بر آن دارد كه وضعيت مهريه ارتباطي با اصل نكاح و طلاق ندارد. بنابراين خانمي كه اطلاع دارد خواستگار وي قادر به پرداخت مهريه نيست و با اين وصف به عقد ازدواج وي درمي آيد نه تنها نمي تواند به لحاظ عدم قدرت و استطاعت زوج بر پرداخت مهريه تقاضاي بطلان عقد (1081 قانون مدني) (6) را بنمايد بلكه مجاز به استفاده از حق حبس هم نيست و از اين رو مي بايست بلافاصله پس از عقد با درخواست زوج به ايفاي وظايف زناشويي اقدام نمايد و گرنه «ناشزه» (7) محسوب خواهد شد.

بعضي از دلائل درستي اين ادعا به شرح زير مي باشد: 1- از آيه مباركه «لا تمسكو هن ضرارا لتعتدوا» و قاعده لا ضرر استنباط مي شود، اگر كسي براي دستيابي به حق خود راهي را انتخاب كند كه موجب ضرر ديگري شود در حالي كه مي توانست از طريقي ديگر كه ضرري متوجه ديگري نشود به آن حق يا امتياز دست يابد. اين نحو عمل مذموم و ممنوع مي باشد (ممنوعيت استيفاي حق به ضرر غير). خانمي كه يكي از مقاصد وي تحصيل مهريه (حق مشروع و قانوني) است، مي بايست همسري مردي را برگزيند كه هنگام عقد متمكن باشد و گرنه با علم و اطلاع از اينكه زوج متمكن نيست نمي تواند استيفاي حقش (حق حبس براي گرفتن مهريه) را به ضرر زوج اعمال نمايد. 2- قاعده «عدل و انصاف» كه بر رعايت موازنه در امور استوار است و ناشي از وجدان و فطرت انساني است و همان حق حبس زوجه را تجويز مي نمايد، به خانمي كه عالما عامدا به عقد مردي درآمده كه فاقد قدرت و استطاعت مالي است اين اجازه را نمي دهد كه از ايفاي وظايف زناشويي سرباز زند.

3- قاعده فقهي «اقدام» دلالت دارد: «هر كس به ضرر خود اقدامي كند در مورد اين عمل كسي در مقابل او مسؤوليت مدني ندارد» در فرضي كه خانمي هنگام عقد نكاح با علم به اينكه زوج قدرت و استطاعت پرداخت مهريه را ندارد، به عقد نكاح وي درمي آيد، في الواقع مبادرت به «اقدام» عليه خود كرده است. لذا نمي تواند به لحاظ اقدام خود مسؤوليت زوج را به پرداخت فوري مهريه بخواهد، بلكه مكلف است ضمن ايفاي وظايف زناشويي تا زمان قدرت و استطاعت زوج به پرداخت مهريه منتظر بماند. 4- وقتي كه زوجه مي پذيرد مهريه او مدت دار باشد در حقيقت بطور ضمني حق حبس خود را ساقط كرده است. بالطبع وقتي كه هنگام عقد نكاح مي داند زوج قادر به تاءديه مهريه نيست في الواقع پذيرفته است كه مهريه را زماني از زوج مطالبه كند كه وي قادر و مستطيع از پرداخت باشد و در اينجا نيز بطور ضمني حق حبس خود را ساقط كرده است. (8)به همين لحاظ در گذشته عموما و در حال حاضر نيز پاره اي از سردفتران ازدواج در نكاحنامه ها قيد مي كنند: «مهريه بر ذمه است كه مي بايست «عندالقدره و الاستطاعه» بپردازد. (9) 5- گروهي از فقها اعتقاد دارند: «چنانچه مهريه زن از ابتدا به قدري زياد باشد كه زوجه از اول مي دانسته كه شوهر توان پرداخت آن را ندارد در چنين صورتي حق حبس از او ساقط است و در صورت عدم تمكين ناشزه مي شود.

(10) نتايج اعمال حق حبس زوجه زماني كه زوجه از حق حبس خود استفاده مي كند امتيازهاي زير از اعمال اين حق براي وي حاصل مي شود: 1- زوجه را نمي توان ملزم به تمكين خاص و ايفاي ساير وظايف زناشويي كرد. 1-1 راي شماره 526-11/9/1369 شعبه 33 ديوانعالي كشور حكايت دارد: «با توجه به محتويات پرونده كلاسه 34-68 مدني خاص و امعان نظر در آن و يا توجه به استحقاق زوجه دوشيزه كه شرعا و طبق ماده 1085 قانون مدني مي تواند تمكين ندهد تا مهريه به او پرداخت شود. عليهذا الزام دوشيزه. . . به تمكين از شوهرش آقاي. . . قبل از پرداخت مهريه موجه و شرعي و قانوني نمي باشد. . . » 2-1- دكتر سيد مصطفي محقق داماد در كتاب بررسي فقهي حقوق خانواده مي گويند: «زوجه مي تواند مادام كه مهر را دريافت نداشته است از سكونت در مسكني كه شوهر تهيه نموده خودداري كند و اگر چنين كرد ناشزه محسوب نمي شود. . . » 2- در صورت تقسيط پرداخت مهريه حق حبس زوجه تا پايان دريافت تمامي اقساط به قوت خود باقي مي ماند. مفاد راي شماره 8-24/7/72 شعبه 19 ديوانعالي كشور چنين حكايت دارد «. . . زوجه غير مدخوله است. . . بنابراين تمكين زوجه غير مدخوله از زوج منوط بپرداخت تمام مهريه مي باشد. . . » كميسيون حقوقي شوراي عالي قضائي در پاسخ به اين سؤال: در صورتي كه مهريه زوج حال باشد با علم قدرت زوج از پرداخت مهريه به صورت نقد و كسر نمودن از حقوق به طور اقساط، آيا زوجه تا وصول كليه مهريه حق امتناع از تمكين دارد و در صورت امتناع حق نفقه دارد يا خير؟ اظهارنظر نموده است: «تا وصول مهريه حق امتناع از تمكين و استحقاق نفقه را با توجه به ماده 1085 قانون مدني دارد. » 3- زوجه مستحق نفقه خواهد بود.

قسمت اخير ماده 1085 قانون مدني به صراحت زن را زماني كه اعمال حق حبس مي نمايد مستحق نفقه مي داند. بنابراين اگر زوجه حاضر به تمكين باشد ولي آن را موكول به دريافت مهر كه حق وي است، بنمايد عنوان ناشزه نداشته و از اين رو زوج مكلف است كه نفقه همسرش را پرداخت كند. خلاصه پرونده و راي شماره 265-23/2/70 شعبه 20 ديوانعالي كشور حكايت دارد: «نظر به اينكه هنوز نزديكي صورت نگرفته و زوجه تمكين خود را مشروط به دريافت مهريه نموده است با اين وصف زوجه ناشزه محسوب نمي شود. . . » همچنين از خلاصه پرونده 8-24/7/72 شعبه 19 ديوانعالي كشور نيز كه بيان مي نمايد«. . . زن نمي تواند در صورت عدم تسليم مهريه از وظايفي كه در مقابل شوهر دارد امتناع كند مشروط به حال بودن مهر، اين امتناع مسقط نفقه نخواهد بود. . . » استنباط مي گردد كه زن در دوران اعمال حق حبس استحقاق مطالبه و دريافت نفقه را دارد. لذا در صورتي كه زوج از پرداخت آن خودداري كند مي تواند با مراجعه به دادگاه خانواده الزام زوج را به پرداخت نفقه ايام گذشته و ايام جاري بنمايد. 4- در صورت خودداري زوج از پرداخت نفقه، زوجه حق شكايت كيفري از زوج خواهد داشت.

در نظر مشهور فقهاء اگر زوج در حال ايسار (توانائي مالي) از پرداخت مهريه خودداري كند، اولا معصيت كرده است ثانيا زوجه مي تواند از تمكين خودداري نمايد در حالي كه حق نفقه وي نيز ساقط نشده و براي گرفتن حقوق خويش به دادگاه صالحه مراجعه، و دادگاه زوج را نسبت به عدم انجام وظيفه شرعي مؤاخذه و او را به پرداخت مهريه ملزم نمايد. . . » (11) مقصود از مواخذ، تعزير زوج مي باشد و به همين جهت در ماده 642 قانون مجازات اسلامي آمده است: «هر كس با داشتن استطاعت مالي نفقه زن خود را در صورت تمكين ندهد. . . دادگاه او را از سه ماه و يك روز تا پنج ماه حبس محكوم مي نمايد» اكثريت قريب به اتفاق اعضاي كميسيون بررسي امور حقوقي و قضائي دادگستري استان تهران در 1/7/1377 در اين مورد چنين اظهار نظر نموده اند: «با توجه به مواد 1085 و 1108 قانون مدني چون زوجه به علت مشروع از اداي وظايف زوجيت امتناع مي كند و اين امتناع مسقط حق نفقه او نيست، به عبارت ديگر مستحق دريافت نفقه از شوهر مي باشد، چنانچه شوهر با داشتن استطاعت، نفقه او را ندهد مطابق ماده 642 قانون مجازات اسلامي قابل تعقيب و مجازات است. » بايد توجه داشت در اينجا مقصود از «استطاعت» قدرت پرداخت نفقه جاريه زن است. اين امكان وجود دارد كه مردي قادر به پرداخت مهريه نباشد.

ولي استطاعت پرداخت نفقه جاريه را داشته باشد. كه در اين حالت زوج مكلف به پرداخت نفقه جاريه زوجه بوده كه در صورت امتناع از پرداخت قابل تعقيب كيفري و مجازات خواهد بود. (1)استاد جعفري لنگرودي. ترمينولوژي حقوق و مبسوط در ترمينولوژي حقوق (2)شهيد اول كتاب النكاح (3)سيد علي حائري شاهباغ. شرح قانون مدني (4)مواد 1114 و 1105 قانون مدني (5) حكم شماره 2752-7/12/1317 اصول قضائي عبده نيز مويد اين موضوع است. (6)ماده 1081 قانون مدني: «اگر در عقد نكاح شرط شود كه در صورت عدم تاءديه مهر در مدت معين نكاح باطل خواهد بود نكاح و مهر صحيح ولي شرط باطل است. (7) زوجه اي را گويند كه حقوقي ناشي از نكاح را كه براي زوج حاصل شده ايفاء نكند و ترمينولوژي حقوق. (8)ماده 220 قانون مدني - عقود نه فقط متعاملين را به اجراي آن چيزي كه در آن تصريح شده است ملزم مي نمايد بلكه متعاملين به كليه نتايجي هم كه به موجب عرف و عادت يا به موجب قانون از عقد حاصل مي شود ملزم مي نمايد. (9) حقوق مدني خانواده جلد اول صفحه 158 - دكتر ناصر كاتوزيان. (10)حقوق خانواده صفحه 191 جواد حبيبي تبار. (11) صفحه 246 كتاب بررسي فقهي حقوق خانواده - محقق داماد.

دكترسيدمصطفي نظريه مجله قضاوت: شكايت ترك نفقه زوجه باعتذار عدم تسليم مهريه از سوي زوج فاقد وصف كيفري است. در ماده 1085 قانون مدني اين اختيار به زوجه داده شده است كه تا وصول تمامي مهريه از تمكين و ايفاي وظايف زناشوئي خودداري نمايد اين امتناع مسقط حق نفقه وي نخواهد بود در ماده 642 قانون مجازات اسلامي آمده است: هر كس با داشتن استطاعت مالي نفقه زن خود را در صورت تمكين ندهد يا از تاءديه ساير اشخاص واجب النفقه امتناع نمايد دادگاه او را از سه ماه و يك روز تا پنج ماه حبس محكوم مي نمايد. پس تعقيب جزائي زوج را با2 شرط قانونگذار جايز دانسته اول استطاعت مالي و دوم تمكين زوجه. برخي از محاكم اعتقاد داشتند مراد از تمكين، تمكين بمعناي عام است و زوجه مي تواند در صورت عدم پرداخت مهريه از تمكين بمعناي خاص امتناع ورزد وبا فرض مذكور شكايت كيفري زوجه با توجه بماده 1085 قانون مدني و ماده 642 قابل استماع است چون حداكثر مجازات مقرر قانون تجديدنظر خواهي را از ناحيه محكوم ممتنع نموده بود نهايتا موضوع در هياءت عمومي ديوان عالي كشور مطرح گرديد و نهايتا امتناع زوجه از تمكين را مسقط تعقيب كيفري زوج دانست.

نكته: نماينده دادستان محترم كل كشور در جلسه وحدت رويه قضائي عقيده داشت كه مراد از تمكين كه در ماده 642 قانون مجازات اسلامي آمده تمكين در مقابل نشوز است بنابراين عدم تمكين از شوهر مادامي كه مهر به زن تسليم نشده باشد موجب نشوز او نيست و از جهت كيفري قابل تعقيب مي باشد. راءي وحدت رويه هياءت عمومي ديوان عالي كشور گرچه طبق ماده 1085 قانون مدني مادام كه مهريه زوجه تسليم نشده، در صورت حال بودن مهر، زن مي تواند از ايفاء وظايفي كه در مقابل شوهر دارد امتناع كند و اين امتناع مسقط حق نفقه نخواهد بود لكن مقررات اين ماده صرفا به رابطه حقوقي زوجه و عدم سقوط حق مطالبه نفقه زن مربوط است و از نقطه نظر جزائي بالحاظ مدلول ماده 642 قانون مجازات اسلامي (تعزيرات و مجازاتهاي باز دارنده) مصوب 2/3/1375 مجلس شوراي اسلامي كه بموجب آن حكم به مجازات شوهر به علت امتناع از تاءديه نفقه زن به تمكين زن منوط شده است و با وصف امتناع زوجه از تمكين ولو به اعتذار استفاده از اختيار حاصله از مقررات ماده 1085 قانون مدني حكم به مجازات شوهر نخواهد شد و در اين صورت حكم شعبه دوم دادگاه عمومي تهران مشعر بر برائت شوهر از اتهام ترك انفاق زن كه با اين نظر مطابقت دارد با اكثريت قريب به اتفاق آراء صحيح و قانوني تشخيص مي شود. اين راءي وفق ماده 3 از مواد اضافه شده به قانون آئين دادرسي كيفري مصوب مردادماه 1337 براي دادگاهها در موارد مشابه لازم الاتباع است.


پي نوشت :
نويسنده : محمدرضا وكيليان بانک مقالات حقوقی


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷
یکی از مسایل حقوقی در نظام خانوادگی اسلامی نفقه است. نفقه نوعی مسئولیت مالی است که با شرایط خاص خود بر عهده ی اشخاص گذاشته می شود، هر چند زن تمکن مالی نیز داشته باشد. وجوب نفقه بر مرد اسباب و دلایل مختلفی دارد که در یک نگاه کلی عبارتند از: زوجیت، خویشاوندی و بردگی. شاید پرداختن به سبب اول که امروزه کانون بحث و چالش شده است بیشتر اهمیت داشته باشد.
اشاره:
یکی از مسایل حقوقی در نظام خانوادگی اسلامی نفقه است. نفقه نوعی مسئولیت مالی است که با شرایط خاص خود بر عهده¬ی اشخاص گذاشته می¬شود، هر چند زن تمکن مالی نیز داشته باشد. وجوب نفقه بر مرد اسباب و دلایل مختلفی دارد که در یک نگاه کلی عبارتند از: زوجیت، خویشاوندی و بردگی. شاید پرداختن به سبب اول که امروزه کانون بحث و چالش شده است بیشتر اهمیت داشته باشد؛ چه، امروزه زن ساعت¬های طولانی را در بیرون از منزل به کار و تلاش سپری می¬کند، گویی رسالت انسان¬پروری و تمدن¬سازی خویش را به بوته¬ی فراموشی سپرده و نسلها را از مهر و عطوفت محروم و فضای خانواده را از شفقت و دلگرمی تهی کرده است. جستار حاضر به تحلیل نفقه¬ی زن و سبب و دلیل وجوب آن با تأکید بر فقه اسلامی و قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران می¬پردازد.

واژگان کلیدی: نفقه، تمکین، حقوق زن، عرف، مذاهب پنجگانه، اشتغال زن، نقد و بررسی.

واژه شناسی تاریخی:
نفقه در کتب لغت به معانی زیر آمده است: بخشش و خرج کردن، خرج زندگانی خود و همسر و خانواده(1)، آنچه در راه خدا به کسی بخشند، هزینه¬ها و مخارج خانواده، پول خرج شده(2).

واژه شناسی توصیفی:
در فقه اسلامی، نفقه عبارت است از فراهم نمودن نیازهای همسر اعم از خوراک و پوشاک و مسکن و خادم و نیاز به پزشک، گرچه زن خود نیز از تمکن مالی برخوردار باشد.(3)
در قانون مدنی تعریف نفقه این¬گونه آمده است:
«نفقه عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاث البیت که به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم، در صورت عادت داشتن زن به خادم یا احتیاج او به واسطه¬ی مرض یا نقصان اعضاء».(4)
تعریف فوق چکیده¬ای برگرفته از تعاریف کتب مختلف فقهی می¬باشد و از آن جهت که قدما در کتب فقهی، نفقه را طبق عرف و شرایط روزگار خود تعریف نموده¬¬اند، از بیان آنها صرف¬نظر نموده و تعریفی را که در فقه السنه¬ی سید سابق و قانون مدنی آمده و نسبتاً جامع¬تر و مانع¬تر به نظر می¬رسند، برگزیدیم.

دلایل وجوب نفقه بر مرد:
1. دلایل قرآنی: آیات زیر به روشنی بر وجوب هزینه¬پردازی نیازهای زن توسط شوهر دلالت دارند:
1-1. ﴿وَ عَلیَ المولودِ لَهُ رِزقُهُنَّ وَ کِسوَتهُنَّ بِالمعروفِ لا تُکلَّفُ نَفسٌ إلاّ وُسعَها﴾(5)
«بر آن¬کس که فرزند برای او متولد شده(یعنی پدر)لازم است خوراک و پوشاک مادران را (به اندازه¬ی توانایی) به گونه¬ی شایسته بپردازد. هیچ کس موظف به بیش از مقدار توانایی خود نیست».
2-1. ﴿وَ إن کُنَّ أُولاتِ حمَلٍ فَأنفِقُوا ﻋَﻠﻴﻬﻦّحتَّی ﻳﻀﻌﻦ¬ّ حمَلَهُنَّ﴾(6)
«و اگر(زنان مطلقه) باردار باشند، خرج و نفقه¬ی ایشان را بپردازید تا زمانی که وضع حمل می¬کنند».
آیه¬ی فوق بر وجوب نفقه¬ی زن طلاق داده شده¬ی حامله دلالت دارد، پس درمی¬یابیم که تأمین نیازهای همسر به طریق أولی واجب است.
3-1. ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلی النِساءِ بمِا فَضَّلَ اللهُ بَعضَهُم علی بَعضٍ و بمِا أَنفَقُوا مِن أَموالهِم﴾(7)
«مردان بر زنان سرپرستند(و در جامعه¬ی کوچک خانواده حق رهبری دارند و صیلنت و رعایت زنان بر عهده¬ی ایشان است) بدان خاطر که خداوند(برای نظام اجتماع، مردان را بر زنان در برخی از صفات برتریهایی بخشیده است و) بعضی را بر بعضی فضیلت داده است و نیز بدان خاطر که(معمولاً مردان رنج می¬کشند و پول به دست می¬آورند و) از اموال خود (برای خانواده) خرج می¬کنند».
با توجه به این آیه، شأن و ارزش مرد به خاطر عهده¬دار بودن امر سرپرستی، تهیه¬ی معاش و زندگی و صیانت از اعضای خانواده می¬باشد و گرنه برای مردی که احساس مسئولیت نمی¬کند و به خانواده توجهی ندارد، چه شأنی می¬توان قایل شد!
2. دلایلی از سنّت نبوی
1-2. از جابر بن عبدالله روایت شده است که رسول خدا (صلی¬الله¬علیه¬و¬سلم) در خطبه¬ی حجةالوداع ارشاد فرمود:
«إتقوا اللهَ فی النساءِ فإنَّکُم أخذتُمُوهُنَّ بأمانةِ اللهِ وَ استَحلَلتُم فُروجَهُنَّ بکلمَةِ اللهِ و لَهُنَّ ﻋﻠﻴﻜﻢ رِزقُهُنَّ وَ کِسوَتُهُنَّ بِالمَعروفِ».(  
«درباره¬ی حقوق زنان از خدا پروا دارید، زیرا شما آنان را به عنوان امانت الهی در اختیار گرفته¬اید و کامجویی از آنان را با کلمه¬ی الهی(عقد و نکاح) بر خود حلال ساخته¬اید؛ تأمین شایسته¬ی خوراک و پوشاک آنان بر عهده¬ی شماست».
2-2. همچنین هنگامی که هند دختر عتبه، همسر ابوسفیان نزد پیامبر آمد و عرض کرد:
« أنَّ هنداً امرأةَ أبي سفيانَ قالت لَه إنَّ أبا سُفيان رَجِلٌ شَحيحٌ ليَس يُعطيني مِنَ النَفَقةِ ما يَكفِيني و وَلدي إلاّ ما أخذتُ منهُ و هو لا يَعلَمُ فَقالَ خُذِي ما يَكفيكِ وَ وَلدَكِ بِالمعروفِ ».(9)
«ابوسفیان مرد خسیسی است و به اندازه¬ی کافی نیازهای من و پسرم را برآورده نمی¬کند و من مجبورم مقداری را پنهانی از او بردارم. پیامبر در پاسخ فرمود: به اندازه¬ی نیاز خودت و فرزندت بردار».
بنابراین حدیث، نفقه حق مادی زن می¬باشد؛ چه، اگر تأمین نفقه¬¬ی خانواده بر عهده¬ی مرد نمی¬بود، پیامبر دستور برداشتن بدون اجازه¬ی آن را به هند نمی¬داد.
علاوه بر این احادیث که نفقه را به عنوان حق زن عنوان می¬کنند، احادیث فراوانی نیز در بیان فضیلت انفاق و بخشش برای خانواده روایت شده است؛ از جمله:
«إذا أنفَقَ الرََّجُلُ عَلی أهلِهِ ﻳَﺤﺘﺴﺒُﻬﺎ فهُو لَه صَدَقةٌ».(10)
«هنگامی که فرد بر خانواده¬اش انفاق می¬کند و از خداوند پاداش خیر آن را می¬ خواهد، برای وی صدقه به شمار می¬آید».
«دﻳﻨﺎﺭٌأنفقتَهُ فی ﺳﺒﻳﻞ اللهِ و دﻳﻨﺎﺭٌأنفقتَهُ فِی رَقَبةٍ و دﻳﻨﺎﺭٌتَصدَّقتَ بِهِ علی ﻣﺴﻜﻴﻦٍ وَ دﻳﻨﺎﺭٌأنفقتَهُ علی أهلِکَ، أعظمُها أجراً الذی أنفقتَه عَلی أهلِکَ».(11)
«دیناری که آن را در راه خدا می¬بخشی و دیناری که آن را در راه آزاد سازی برده¬ای می¬دهی و دیناری که آن را به عنوان صدقه به مسکینی عطا می¬کنی و دیناری که آن را بر عیال و خانواده¬ات انفاق می¬کنی، از لحاظ اجر و پاداش، برترین آن است که بر خانواده¬ات می¬بخشی».
به حکم این نصوص، تأمین هزینه¬ و مخارج زن بر عهده¬ی مرد نهاده شده است. در برخی از نصوص دیگر نیز، از کوتاهی در امر فراهم نمودن نفقه منع شده است. در حدیثی که از عبدالله¬بن¬عمرو¬العاص روایت شده، آمده است:
«کَفی˙ بالمَرءِ إثماً أن یضیعَ من القوت».(12)
«همین گناه کافیست که فرد از تأمین قوت و نیاز خانواده دریغ کند».
اجماع علمای اسلامی نیز بر وجوب نفقه¬ی زن بر شوهر منعقد شده است.(13)
به لحاظ عقلی نیز چون وظیفه¬ی اصلی زن رسیدگی به امور فرزندان و سر و سامان دادن خانواده می¬باشد، تهیه¬ی نیازمندی¬های خانواده از وظایف پدر به شمار می¬رود. مرد به عنوان چهره¬ی برجسته¬ی خانواده، وسایل و امکانات تربیت فرزندان و اداره¬ی منزل را برای زن فراهم می¬نماید، چه، از طریق مادران صالح می¬توان صلح و آزادی آفرید و خیر و سعادت را برای خانواده و جامعه به ارمغان آورد.

نظر فقها درباره ی سبب وجوب نفقه:
فقها درباره¬ی سبب وجوب نفقه¬ی زن بر مرد، دیدگاههای متفاوتی دارند که برخی از آنها را از نظر می¬گذرانیم:
دیدگاه اول: از آن جمهور فقهاست؛ این دسته سبب وجوب نفقه¬ی زن بر مرد را تمکین زن می¬دانند، هر چند در تعریف تمکین میان گروه اختلاف وجود دارد:
1-1. در مذهب شافعی، تمکین زن با دو امر تحقق می¬پذیرد؛ نخست آنکه زن خود را در اختیار همسرش قرار دهد و دوم رضایت زن مبنی بر حرکت و انتقال با همسرش به سرزمین دیگری البته به شرط امنیت مسیر. پس اگر زن اجازه¬ی بهره¬ی جنسی را به شوهرش داد اما از نقل و کوچ همراه وی، خودداری کرد نفقه¬ی او بر همسرش واجب نمی¬شود، زیرا تمکین به صورت کامل تحقق نیافته است.(14)
2-1. در مذهب مالکی و امامیه، تمکین با صرف بهره¬ی جنسی محقق می شود؛ یعنی با صرف کامجویی نفقه واجب می شود؛ البته به شرطی که زن بالغ بوده و توانایی انجام عمل جنسی را داشته باشد.(15)
دیدگاه دوم: این نظر از آن ابوحنیفه و پیروان ایشان است، از نگرگاه فقهای حنفی، سبب وجوب نفقه منع و بازداشت زن در خانه است، بدین معنا که چون زن با عقد نکاح در اختیار مرد قرار می¬گیرد و در راستای منافع و مصالح شوهرش فعالیت می¬کند در عوض از حق تأمین نیازمندیها برخوردار می شود.(16) و زنانی که در بیرون از منزل، عهده دار شغلهایی چون قضاوت، سرپرستی، وکالت و... هستند نفقه¬ی آنان بر بیت¬المال واجب می شود، زیرا در جهت منافع و مصالح دولت می¬کوشند.
سرخسی نفقه ی زن را در صورت تمکین جنسی زن و نیز پرداختن به امورات و مصالح همسر واجب می داند، در غیر این صورت زن از حدّ خود تجاوز نموده و حق هزینه¬پردازی وی توسط مرد، ساقط می شود.(17)
از همین¬رو، حفصکی از فقهای حنفیه می¬گوید:
«اگر مرد با زن صاحب پیشه¬ای که روز را در پی کسب مصالح خود سپری می¬کند و فقط شب نزد همسرش است؛ ازدواج کند، نفقه¬ای بر او نیست».(1  
دیدگاه سوم: ابن حزم ظاهری صاحب این نظر دلیل وجوب نفقه را عقد و نکاح می¬داند، خواه دخول صورت گرفته باشد یا نه، زن فقیر باشد یا ثروتمند، یتیم باشد یا دارای پدر، باکره باشد یا بیوه، آزاده باشد یا کنیز؛ حتی اگر نشوز کند باز نفقه¬ی او بر شوهرش واجب می¬شود، زیرا شارع مقدس برای علاج نشوز، اندرز و دوری گرفت در بستر و زدن بدون درد و زخم را مقرر فرموده است نه اسقاط نفقه.(19) ابن حزم، وجوب نفقه را مشروط به عقد می¬داند و به نظر ایشان بعد از جاری شدن صیغه¬ی عقد، آثار عقد بر آن مترتب می¬شود؛ یکی از مهم¬ترین پیامدهای این عقد، پرداخت مهریه و تأمین نفقه است.
بررسی آراء و بیان دیدگاه مقبول¬تر:
از دقت و تأمل در تعریف اول، انتقادهای وارد بر آن چنین رخ می¬نمایاند:
علاوه بر مجموعه¬ای از تعهدات و مقررات مالی که معمولاً برای تأمین وسایل لازم زندگی همسری بر شوهر واجب می¬شود و نیز کوشش طرفین در راه ارضای تمایلات جنسی مشروع یکدیگر که جوابگوی نیازهای متعارف در زندگی زناشویی است، مسایلی مهم¬تر و اساسی¬تر نیز در این پیوند مطرح است که در حقیقت ادامه¬ی زندگی همسری توأم با نشاط و امیدواری در گرو عملی نمودن آنهاست، چه، زندگی زناشویی را زینت می¬دهند و آن را از صورت خشک و مادی آن که نوعی مبادله و داد¬و¬ستد جلوه می¬کند؛ خارج می¬سازند. گرچه زندگی مشترک دو همسر در آغاز غالباً از میل جنسی ریشه می¬گیرد ولی در این حد منحصر نمی¬شود و به تدریج به نوعی همبستگی عمیق روحی و عاطفی، اقتصادی و اجتماعی میان آن دو کشانده می¬شود، که از آن به «پیوند همسری» یا زناشویی تعبیر می¬کنیم.
کامجویی جنسی نیز یک طرفه نیست که فقط ویژه¬ی مرد باشد، بلکه بهره¬جویی از غریزه¬ی جنسی میان زن و شوهر مشترک است. به گونه¬ای که اگر در این جنبه، قصور و کوتاهی از طرف مرد صورت گیرد زن می¬تواند درخواست طلاق نماید. از یکسو، مرتبط دانستن نفقه¬ با جماع جنسی، حیات زن و شوهر را معامله¬وار و مبادله¬گونه می¬سازد که با اهداف اساسی ازدواج (20)ناسازگار است؛ از سوی دیگر، چنانچه قایل به این رأی شویم باید از نفقه¬ی زن مریض، در حال حیض یا مطلقه¬ی رجعی(21) چشم¬پوشی نماییم، زیرا امکان انجام عمل جنسی با آنها وجود ندارد.
درباره¬ی اشکالات وارد بر نظریه¬ی سوم را می¬توان گفت که طرفداران این دیدگاه، سبب وجوب نفقه را صرف جاری شدن صیغه¬ی عقد می¬دانند؛ در حالی که این سؤال مطرح است که آیا اگر زن نشوز(22) کند باز مستحق نفقه خواهد بود یا نه؟ علاوه بر این، صرف بستن پیوند زناشویی نمی¬تواند سبب اصلی وجوب هزینه¬پردازی باشد، بلکه با ایجاد عقد نکاح حقوق و تکالیف فراوانی بر زن و شوهر لازم می¬آید. برای صحت این ادعا به حدیث زیر استناد خواهیم نمود:
«پیامبر با عایشه ازدواج نمود و بعد از دو سال با وی مباشرت نمود و تا زمان دخول نفقه¬ی او را نداد». اگر نفقه به محض عقد واجب می¬شد، قطعاً پیامبر نفقه¬ی ام¬المومنین را از ابتدا می¬پرداخت. (23)
دیدگاه دوم که استحقاق نفقه را با محدود شدن و ماندن زن در خانه مرتبط می¬داند پسندیده¬تر به نظر می¬رسد، زیرا حوزه¬ی فعالیت زن و شوهر را برای بنیان نهادن خانواده، مشخص می¬کند. با این توضیح که وظیفه¬ی زن مسلمان تربیت فرزندان، سرپرستی و اداره¬ی امور داخلی منزل است و انجام همین وظایف ، فرصت فعالیت بیرون را از زن می¬گیرد. در مقابل، وظیفه¬ی مرد نیز تلاش و تکاپو برای تأمین مخارج و نیازهای خانواده و فراهم نمودن اسباب مادی سعادت و خوشبختی است. بدین¬سان، نیکی در مقابل نیکی قرار می¬گیرد و فضای خانواده سراسر، آکنده از نیکی و صداقت می¬شود.
از نگرگاه پژوهنده، حدیث پیامبر اکرم نیز بر چنین امری دلالت دارد، چه می¬فرمایند:
«کلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤولٌ عَن رَﻋﻴﺘﻪ، فالأﻣﻴﺮُ الذی عَلی النّاسِ راعٍ و هُوَ مَسؤولٌ عَنهُم و المرأةُ راﻋﻴﺔ عَلی ﺑﻴﺖِ بَعلِها وَ وَلدِهِ و هِیَ مَسؤولةٌ عَنهُم».(24)
«همگی شما بسان چوپانید و هر کدام از شما در مقابال آنچه در اختیار دارید، مسئولید؛ حاکم جامعه در برابر مردم مسئول است، زن در مقابل خانه¬ی همسری و فرزندش مسئول است».
با تأمل در این نصوص و بنابر محورهای پیش گفته شده، در می¬یابیم که در نهاد زوجیت تکمیل و کامل نهاده شده است، پس ضرورت شناخت مسئولیت، در روند تکامل و راه پر سنگلاخ کمال نقش بنیادینی دارد. مرد با تلاش و کوشش و فراهم نمودن امکانات به اداره¬ی امور ظاهری می¬پردازد، و زن نیز با ساماندهی داخل منزل، امور باطنی را ترتیب می¬دهد، چنین مشارکتی، خانواده را به سوی همگرایی و دگریاری و آرامش سوق می¬دهد و حوزه¬ی وظایف و اختیارات را تعیین می¬نماید، بدین¬سان زن و شوهر در پرتو ازدواجی مشروع، مکمل همدیگر می¬شوند و هر کدام می¬توانند راه سعادتمندی را در پیش گیرند، کاستی¬های خود را توسط یکدیگر رفع کنند، دلدار و آرام¬بخش همدیگر باشند و در تنگناها و رفع مشکلات پناه یکدیگر باشند.
قانون مدنی نیز مقرر می¬دارد که:
«در روابط زوجین ریاست خانواده از خصائص شوهر است»(25)
کاتوزیان در تفسیر این ماده¬ می¬نگارد:
«ریاست شوهر بر خانواده به اجرای یک وظیفه¬ی اجتماعی شبیه¬تر است تا به اجرای حق شخصی. پس، شوهر باید اختیار خود را به منظور حفظ سلامت و استحکام خانواده به کار ببرد، و گرنه باید گفت از آن سوء استفاده می¬کند و باید ممنوع شود».(26)
شوهر نمی¬تواند به اختیار و ضمن قرارداد خصوصی از موقعیت خود بگذرد. زیرا، ریاست او بر خانواده، به مفهوم کنونی خود(حق_تکلیف) از امور مربوط به نظم عمومی است.(27)

آراء فقهای مذاهب اسلامی درباره¬ی تعیین مقدار نفقه:
امام مالک و ابوحنیفه و امامیه در تعیین میزان نفقه وضعیت زن را در نظر گرفته¬اند لذا شوهر تحت هر شرایط باید نفقه را به طور کامل و کافی بپردازد.(2  
به نظر امام احمد بن حنبل وضعیت و شرایط زوجین در تعیین مقدار نفقه مؤثر است.(29)
امام شافعی وضعیت مالی مرد را برای پرداخت نفقه مهم می¬داند و در این زمینه به آیه¬ی زیر استناد می¬نماید:
﴿ﻟِﻴﻨﻔﻖْ ذو سَعَة ٍمِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ ﻋﻠﻴﻪِ رِزقُهُ ﻓﻠﻴﻨﻔِﻖْ ممّآ آتاهُ اللهُ لا ﻳُﻜﻠّﻒُ اللهُ نفساً إلاّ ما آتاها ﺳﻴﺠﻌﻞُ اللهُ بعدَ عُسرٍ ﻳُﺴﺮاً﴾(30)
«آنان که دارا هستند از دارایی خـود (به اندازه¬ی توان) خرج کنند، و آنان که تنگدست هستند، از چیزی که خدا بدیشان داده است خرج کنند، خداوند هیچ کسی را جز بدان اندازه که بدو داده است مکلّف نمی¬سازد. خداوند بعد از سختی و ناخوشی، گشایش و خوش¬بینی پیش ¬می¬آورد».
از دیدگاه ایشان، با توجه به دلالت این آیه نفقه بنابر شرایط همسر، وضعیت جغرافیایی منطقه، نرخ اجناس و کالاها و میزان آنها و نیز عرف می¬تواند مختلف باشد.(31)
از بررسی آراء و دقت در آنها قول امام شافعی پسندیده¬تر است، زیرا بنابر نصوصی که آورده شد، مرد راستای تأمیـن نفقه تلاش می¬کند. و چه¬بـسا گاهی بنابر دلایـل مختلفی چون تنگدستی، مریضی و... نتواند از عهـده¬ی تأمین کافــی نفقه برآید، در چنین مواقعی شارع مقدس که نوید دهنده¬ی رحمت برای جهانیان است برای مرد تخفیف قایل می¬شود و هیچگاه او را به اندازه¬ای بیش از توان، مکلّف نمی¬سازد، زیرا تنگدستی همراه با عفت و عزّت را بهتر از خواستن همراه خواری می¬داند و در هر حال به صبر توصیه نموده و نویدِ گشایش می¬دهد.
آسیب شناسی اشتغال زنان:
اسلام از سرشت و خصوصیات زنانه که خداوند در فطرت زن به ودیعت نهاده محافظت می¬کند و زن را از نیش درندگانی که می¬خواهند او را به صورت حرام ببلعند و سودجویانی که قصد دارند او را وسیله¬ی تجارت و بهره¬ی حرام خود قرار دهند، پاسداری می¬کند.
وظیفه¬ی ارزشمندی که خداوند با توجه به فطرت و سرشت زنانه بدو بخشیده در اسلام مورد احترام است و خداوند زن را در مقابل استعداد و خصوصیات مردانه با سهم بزرگی از مهر و عاطفه و احساس¬های لطیف و سرعت عکس العمل مسلح کرده است تا با رهبری بزرگترین کارگاه انسان¬ساز رسالت انسان سازی و نسل¬پروری را ادا کند.
زن همسر مرد، شریک زندگی و مونس تنهایی و مادر فرزندان اوست؛ بنابراین از دیدگاه اسلام کار زن در تدبیر امور منزل، رعایت حال شوهر و تربیت درست فرزندان جهاد و عبادت محسوب می¬شود، بدین دلیل کانون خانواده بزرگترین سرزمین و مرکز ادای رسالت اوست و اسلام با هر مکتب و مذهبی که بخواهد زن را تربیت و انسان¬پروری منحرف کند یا با سوء استفاده بخواهد استعداد و جاذبه¬های او را در غیر جای خود به کار گیرد مبارزه می¬کند.
هر مکتب و مذهبی که بخواهد به نام آزادی، هنر و حق کار کردن، زن را از مملکت بزرگ خود آواره سازد و او را از همسر و فرزندان جگر گوشه اش برباید در واقع دشمن زن است و می¬خواهد همه چیز را از او بگیرد و هیچ حقوقی به او ندهد و شگفت آور نیست که اسلام به عنوان آیین فطرت با چنین تخریب¬هایی مبارزه می¬کند.
اسلام در صورتی به زنان اجازه¬ی کار بیرون از منزل می¬دهد که آن فعالیت با سرشت و ویژگی¬ها و توانایی¬های آنان سازگار باشد و خصوصیات زنانه¬ی آنان را مسخ نکند. به ویژه در شرایطی که زن یا خانواده¬ی او از نظر مادی نیازمند باشند و یا جامعه نیازمند حضور بانوان در کارهای خارج از منزل باشد حضور آنان ضروری است. نیاز به کار و تلاش فقط در جنبه¬ی مادی خلاصه نمی¬شود؛ چه بسا بانویی تخصص ویژه¬ای داشته باشد و به علت زندگی مجردی یا به علت اینکه هنوز صاحب فرزند نشده و در منزل احساس تنهایی کند، چنانکه زمانی را دز این شرایط به کار خارج از منزل اختصاص دهد و مردم از تخصص او استفاده کنند علاوه بر رفع مشکل تنهایی و خستگی، جامعه نیز از توانایی¬های او بهره¬مند می¬شود.(32)
پس کار زن در محدوده¬ی مشخص و مشروط، مشروع است،
در این زمینه به ذکر چند مورد از نظرات دانشمندان جامعه¬شناس غرب بسنده می¬کنیم:
پارسنز جامعه¬شناس معروف آمریکایی در باب آثار ونتایج اشتغال زنان چنین نتیجه¬گیری می¬کند:
«شوهر-پدر با داشتن شغل و درآمد، وظیفه یا یک دسته از وظایف را بر عهده دارد که از نظر نظام خانواده اساسی است. بر حسب اهمیت زندگی شغلی او در خانواده است که در نظام جامعه، شوهر-پدر را رهبر اصلی خانواده می¬دانیم. اگر زن ازدواج کرده، شغل نان¬آور را بر عهده گیرد خطر رقابت با شوهرش به میان می¬آید، مسأله¬ای که برای وحدت و هماهنگی خانواده زیان آور است».(33)
بعد دیگر اشتغال زن که اهمیتی بسیار نیز دارد، آثار آن بر فرزندان است. طبق آماری که در آمریکا ملاحظه می¬کنیم «از هر پنج خانواده¬ی آمریکایی که کودکان دبستانی یا حتی خردسال¬تر دارند، مادر یکی از آنها در خارج از خانه به¬سر می¬برد».(34)
آثار اجتناب ناپذیر کار زن بر روابط او با شوهر و مخصوصاً فرزندان، با آثاری که اشتغال زن بر سرنوشت خودش می¬گذارد، پیچیدگی بیشتری می¬یابد. در واقع زنان در عین اینکه می¬خواهند در تأمین معاش با مردان رقابت کنند، از تشکیل عائله نیز نمی¬توانند غفلت کنند؛ بدین جهت در عین حال ناچارند کار دو نفر را انجام دهند... چسترتون در این زمینه می¬نویسد:
«من منکر آن نیستم که زنان قبلاً در مورد رفتار ناشایست، حتی در معرض شکنجه قرار می¬گرفتند، ولی به عقیده¬ی من وضع آنها هیچگاه به اندازه¬ی امروز که فرمانروای خانه و نیز رقیب اداری مردانند، رقت¬بار نبوده است».(35)

از همین¬روی فقهای حنفیه بر این باورند که مرد می¬تواند همسرش را از انجام کارهایی که حقوق وی- مانند آسیب رسیدن به زیبایی، تربیت فرزندان، جسم و...- را ضایع می¬کند، منع نماید. و کار زن را بدون اجازه¬ی شوهر ممنوع دانسته و نفقه¬ی او را بر مرد لازم نمی¬بینند. (36)

پاورقی¬ها:

1. فراهیدی؛ ترتیب کتاب العین، 1825:3.
2. آذرنوش؛ فرهنگ عربی معاصر، 707 .
3. سید سابق؛ الفقه السنة، 115:2.
4. کاتوزیان؛ قانون مدنی در نظم حقوق کنونی، ماده¬ی1107.
5. بقره:233.
6. طلاق:6.
7. نساء:34.
8. ترمذی؛ صحیح الترمذی، 467:3 و مسلم درشماره¬ی 1163 با اندکی اختلاف الفاظ.
9. بخاری؛ صحیح البخاری، 1379:3، شماره¬ی 5364.
10. ـــــــــــــــــــ، 34:1، شماره¬ی 55.
11. متفق علیه.
12. ابوداود؛ السنن، ش.ح: 1692.
13. شوکانی؛ نیل الأوطار،321:6.
14. ماوردی؛ الحاوی الکبیر، 438:11.
15. الباجی؛ المنتقی شرح موطأ الإمام مالک، 126:4 و الفقه علی المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت، 675:4.
16. الکاسانی؛ بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، 114:5.
17. سرخسی؛ المبسوط، 186:5.
18. ابن عابدین؛ حاشیة إبن عابدین، 229:5.
19. ابن حزم؛ المحلی، 249:9.
20. بنابر نصّ صریح قرآن اهداف اساسی ازدواج سکونت و مودت و رحمت است؛ ر.ک: سوره¬ی روم:21.
21. زنی که طلاق رجعی داده شده و در ایام عده به¬سر می¬برد.
22. خروج از اطاعت شوهر که از مظاهر بارز آن می¬توان خارج شدن بدون اجازه از منزل، عدم تمکین جنسی و... را نام برد. برای تفصیل بیشتر و نیز راهکارهای شارع مقدس برای علاج آن به کتب فقهی بنگرید.
23. ماوردی؛ الحاوی الکبیر،437:11.
24. بخاری؛ صحیح البخاری،611:2، شماره¬ی2554 و در2751 و2558 و2409 و 8 518و5200 با اندکی اختلاف الفاظ.
25. قانون مدنی؛ ماده¬ی 1105.
26. کاتوزیان؛ قانون مدنی در نظم حقوق کنونی، ذیل ماده¬ی 1105.
27. خانواده؛132:1 به نقل از کاتوزیان؛ قانون مدنی در نظم حقوق کنونی، ذیل ماده¬ی 1105. در تعریف قوانین مربوط به نظم عمومی گفته شده است: «قوانینی است که هدف از وضع آن حفظ منافع عمومی باشد و تجاوز بدان، نظمی را که لازمه¬ی حسن جریان امور اداری یا سیاسی و اقتصادی یا حفظ خانواده است، بر هم زند.اعمال حقوقی؛ شماره¬ی 57 به نقل از کاتوزیان؛ قانون مدنی در نظم حقوق کنونی، ذیل ماده¬ی 975 .
28. جواهر الإکلیل، 42:1 و کاسانی؛ بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، 23:4 و منهاج الصالحین، 316:2 به نقل از الفقه علی المذاهب الأربعة و مذهب أهل البیت، 668:4.
29. ابنی¬قدامة؛ المغنی و الشرح الکبیر، 195:8و 196.
30. طلاق:7.
31. برای تفصیل بیشتر بنگرید به: ابن¬رشد؛ بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، 2:44 و سیدسابق؛ فقه السنة،2:116.
32. برای تفصیل بیشتر بنگرید به: قرضاوی؛ مرکز المرأة فی الحیاة الإنسانیة.
33. آندره میشل؛ 122 به نقل از ساروخانی؛ مقدمه¬ای بر جامعه¬شناسی خانواده، 169.
34. بلاد آلتون؛ علل گسیختگی علایق خانوادگی در جهان غرب، 7 به نقل از همان منبع ، همان صفحه.
35. همان منبع؛170.
36. ابن عابدین؛ حاشیة ابن عابدین، 5:229.
منبع:
1. آذرنوش، آذرتاش؛ فرهنگ معاصر عربی به فارسی؛ تهران: نی، 1383ﻫ.ش.
2. الباجی؛ المنتقی شرح موّطأ الإمام مالک؛ مصر: دارالکتاب¬العربی، 1322 ﻫ.ق.
3. إبن¬حزم، علی¬بن¬أحمد؛ المحلی؛ بیروت: دارالکتب¬العلمیة، بی¬تا.
4. إبن¬رشد، محمد¬بن¬احمد؛ بدایة المجتهد و نهایة المقتصد؛ بیروت: دارالفکر، 1425 ﻫ.ق.
5. إبن¬عابدین؛ حاشیة إبن عابدین؛ بیروت: دارإحیاء¬التراث¬العربی، 1421 ﻫ.ق.
6. أبن¬معجوز، محمد؛ أحکام الأسرة فی الشریعة الإسلامیة وفق مدونة الأحوال الشخصیة؛ مغرب: الدارالبیضاء، 1414 ﻫ.ق.
7. إبنی¬قدامة، شمس¬الدین و موفق¬الدین؛ المغنی و الشرح الکبیر؛ بیروت: دارالفکر، بی¬تا.
8. اصفهانی، راغب؛ مفردات الفاظ القرآن؛ تحقیق: ندیم مرعشلی؛ تهران: مرتضوی، 1376ﻫ.ش.
9. بخاری، محمد¬بن¬اسماعیل؛ صحیح البخاری؛ بیروت: دارالفکر، 1424 ﻫ.ق ترمذی، محمد¬بن¬عیسی؛ سنن الترمذی؛ تحقیق: محمد¬فؤاد¬عبدالباقی؛ بیروت: داراحیاء¬التراث¬العربی، بی¬تا.
10. الجرجاوی، علی¬احمد؛ حکمة التشریع و فلسفته؛ تنقیح: خالد العطّار؛ بیروت: دارالفکر، 1418 ﻫ.ق.
11. جزیری، عبدالرحمن؛ الفقه علی المذاهب الأربعة؛ بیروت: دارالفکر، 1424 ﻫ.ق.
12. جزیری، غروی و دیگران/عبدالرحمن، محمد و دیگران؛ الفقه¬علی¬المذاهب¬الأربعة و ¬مذهب¬أهل¬البیت؛ بیروت: دارالثقلین، 1419 ﻫ.ق.
13. حنبلی، عبدالرحمن¬¬بن¬رجب؛ القواعد فی الفقه الإسلامی؛ بیروت: دارالمعرفة، بی¬تا.
14. خرم¬دل، مصطفی؛ تفسیر نور؛ تهران: احسان، 1386 ﻫ.ش.
15. زحیلی، وهبة؛ الفقه الإسلامی و أدلته؛ دمشق: دارالفکر، 1418 ﻫ.ق.
16. زیدان، عبدالکریم؛ المفصّل فی أحکام المرأة و البیت المسلم فی الشریعة الإسلامیة؛ بیروت: مؤسسة الرسالة، 1417 ﻫ.ق.
17. سجستانی، ابی¬داود؛ سنن ابوداود؛ السعودیة: بیت افکار الدولیة، بی¬تا.
18. ساروخانی، باقر؛ مقدمه¬ای بر جامعه¬شناسی خانواده؛ تهران: سروش، 1370 ﻫ.ش.
19. سرخسی، شمس¬الدین؛ کتاب المبسوط؛ بیروت: دارالکتب¬العلمیة، بی¬تا.
20. السیوری، مقداد¬بن¬عبدالله؛ کنزالعرفان فی فقه القرآن؛ تحقیق: سید¬محمد¬القاضی؛ تهران: مجمع¬جهانی¬تقریب¬¬مذاهب¬اسلامی، 1424 ﻫ.ق.
21. شربینی، خطیب؛ مغنی المحتاج إلی معرفة ألفاظ المنهاج؛ بیروت: دارالفکر، 1424 ﻫ.ق.
22. شریعتی، علی و دیگران؛ حریت و حقوق زن در اسلام؛ تهاران: میلاد، 1357 ﻫ.ش.
23. شوکانی، محمد¬بن¬علی؛ نیل الأوطار من أسرار منتقی الأخبار؛ بیروت: دار ابن¬حزم، 1421 ﻫ.ق.
24. صابونی، محمد¬علی؛ صفوة التفاسیر؛ بیروت: دارإحیاء¬التراث¬العربی، 1421 ﻫ.ق.
25. ـــــــــــــــــــ؛ روائع البیان؛ بیروت: دارالفکر، بی¬تا.
26. عباسی، محمود؛ قانون مجازات اسلامی؛ تهران: حقوقی، 1383 ﻫ.ش.
27. عسقلانی، إبن¬حجر؛ بلوغ¬ المرام من أدلة الأحکام؛ بیروت: دارالفکر، 1424 ﻫ.ق.
28. العفیفی، طه¬عبدالله؛ سلسلة الحقوق؛ بی¬جا: دارالمطبوعات¬العربیة، بی¬تا.
29. عویس، عبدالحلیم؛ موسوعة الفقه الإسلامی المعاصر؛ قاهرة: دارالوفاء، 1426 ﻫ.ق.
30. فراهیدی، خلیل¬بن¬احمد؛ ترتیب کتاب العین؛ تحقیق: مهدی المخرومی، ابراهیم السامرائی؛ تهران: اسوه، 1414ﻫ.ق.
31. قرضاوی، یوسف؛ دورنمای جامعه¬ی اسلامی؛ مترجم: عبدالعزیز سلیمی؛ تهران: احسان، 1387 ﻫ.ش.
32. قشیری، مسلم¬بن¬حجاج؛ صحیح مسلم؛ بیروت: دارالفکر، 1424 ﻫ.ق.
33. کاتوزیان، ناصر؛ قانون مدنی در نظم حقوق کنونی؛ تهران: میزان، 1381 ﻫ.ش.
34. الکاسانی؛ بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع؛ بیروت: دارالکتب¬العلمیة، 1997م.
35. ماوردی، محمد¬بن¬حبیب؛ الحاوی الکبیر؛ بیروت: دارالکتب¬العلمیة، 1994م.
36. مصری، سید¬سابق؛ فقه السنة؛ بیروت: دارالفکر، 1421 ﻫ.ق.
منبع مقاله : http://www.aryabooks.com

   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش