سریال نقطه سر خط , عکس های سریال طنز نقطه سر خط , جدیدترین تصاویر سریال نقطه سر خط

عکس های سریال طنز نقطه سر خط , جدیدترین تصاویر سریال نقطه سر خط


عکس صادقی

سریال طنز نقطه سر خط


فیلم نقطه سر خط , بازیگران فیلم نقطه سر خط


عکسهای بازیگران نقطه سرخط , پشت صحنه سریال نقطه سر خط

بازیگران سریال سر خط , بازیگران فیلم نقطه سرخط









نقطه سرخط, پشت صحنه سریال تقطه سر خط, پشت صحنه سریال نقطه سر خط

فیلم جدید, فیلم سینمایی جدید امین حیای, فیلم نقطه سر خط, مرجانه گلچین, مریم سعادت, مهدیه نقیپور, مونا بیگی

عکسهای بازیگران نقطه سرخط, عکسهای سریال نقطه سر خط, عکسهای مونا بیگی, غلامرضا نیکخواه آزاد, فرزاد حاتمیان

عکس از مریم سعادت, عکس افسانه ناصری, عکس های سریال طنز نقطه سر خط, عکس های سریال نقطه سر خط

سریال نقطه سرخط, طنز نقطه سر خط, علی صادقی, علی صادقی سریال نقطه سرخط, عکس از بهشاد شریفیان

زمان پخش سریال نقطه سر خط, ساعت پخش سریال نقطه سر خط, سریال ایرانی, سریال طنز نقطه سر خط, سریال نقطه سر خط

جدیدترین تصاویر سریال نقطه سر خط,

بهشاد شریفیان در نقطه سرخط, تصاویر سریال نقطه سر خط, تیتراژ نقطه سر خط,

بازیگران سریال نقطه سر خط, بازیگران فیلم نقطه سر خط, بازیگران فیلم نقطه سرخط, بهشاد شریفیان

اشکان اشتیاق, افسانه ناصری, بازیگران سریال سر خط

















به اینترنت بدیدم یک کلوزآپ / نمی دونم که اصل یا فتوشاپ. . .
به اینترنت بدیدم یک کلوزآپ / نمی دونم که اصل یا فتوشاپ
بدل یا اصل ، مو کاری ندارم / دلم در سینه افتاده به توپ تاپ
***********
خوشا آنان که پاریس جایشان بی/ درون کافه ها ماویشان بی
اگر گشتن چو بابا نیمه عریون/ خدا را شکر شلوار پایشان بی
***********
خدایا دین تو اندر خطر بی/ دلم بازیچه ی اهل هنر بی
پشیمونم بگو تقصیر مو چیست / گناه مو فقط حظٌ بصر بی
***********
مکن کاری که “بهزاد” ننگش آیو/ وبا ملاهای نادون جنگش آیو
تو بهر جایزه لغزیده پایت / در اینجا سوی بابا سنگش آیو
***********
به کافی نت روم آنجا ته وینم/ به اینترنت روم درجا ته وینم
به هر وبلاگ و هر سایتی که آیم / نشان از قامت رعنا ته وینم
***********
یکی لختو و یکی عریون پسنده / یکی با چادرو و تومبون پسنده
به هرچه آفریدی طالبی هست/ دل مو غنچه ی خندون پسنده
***********
مو گشتم “شیفته” بر اون”گل” ناز/ گریبونش مثال غنچه ها باز
ندونم حکمت این جلوه ها چیست/ خدایا مو برقصم با کدوم ساز
***********
یکی آنسوی دنیا گشته عریون/ یکی اینجا شده غمگین و دلخون
گناه هر کسی بر خود نویسند/ چه باید کرد با مخلوق نادون
داستان
خویشاوند الاغ
روزی ملا الاغش را که خطایی کرده
بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد
اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا
حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از
خویشاوندان شماست اگر می دانستم
به او اسائه ادب نمی کردم؟!
داستان
دم خروس
یک روز شخصی خروس ملا
را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را
تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را
بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده
ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از
کیسه بیرون زده بود به همین جهت
به دزد گفت درست است که تو راست
می گویی ولی این دم خروس که از
کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می
گوید.
داستان
خروس شدن ملا
یک روز ملا به گرمابه
رفته بود تعدادی جوان که در آنجا
بودند تصمیم گرفتند سر بسر او
بگذارند به همین جهت هر کدام تخم
مرغی با اورده بودند و رو به ملا
کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد
می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر
کسی نتوانست باید مخارج حمام
دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی
قوقو! جوانان با تعجب از او
پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا
بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم
لازم دارند!
داستان
الاغ دم بریده
یک
روز ملا الاغش را به بازار برد تا
بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن
رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش
گفت: این الاغ را با آن دم کثیف
نخواهند خرید به همین جهت دم را
برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری
پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد
از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت
نشوید دم الاغ در خورجین است!؟
داستان
مرکز زمین
یک روز شخصی که می
خواست سر بسر ملا بگذارد او را
مخاطب قرار داد و از او پرسید:
جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که
ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت
اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی
درست می باشد.
داستان
پرواز در اسمانها
مردی که خیال می کرد دانشمند است
و در نجوم تبحری دارد یک روز رو
به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم
نموده ای و همه تو را دست می
اندازند در صورتیکه من دانشمند
هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر
می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز
نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است
همان چیز نرم دم الاغ من بوده
است!
داستان
درخت گردو
روزی ملا زیر درخت
گردو خوابیده بود که ناگهان
گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و
سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد
به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا
را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن
ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر
به جای درخت گردو زیر درخت خربزه
خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه
بود؟!
داستان
قیمت حاکم
روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا
حاکم شهر هم برای استحمام آمد
حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده
باشد رو به او کرد و گفت : ملا
قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک
نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام
من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و
الا خودت ارزش نداری!
داستان
قبر دراز
روزی ملا از گورستان
عبور می کرد قبر درازی را دید از
شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!
شخص پاسخ داد : این قبر علمدار
امیر لشکر است!
ملا با تعجب گفت: مگر او را با
علمش دفن کرده اند؟!
داستان
خانه عزاداران
روزی ملا در خانه ای
رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست
دخترکی در خانه بود و گفت :
نداریم!
ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!
ملا پرسید: مادرت کجاست:
دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته
است!
ملا گفت: خانه شما با این حال و
روزی که دارد باید همه قوم و
خویشان به تعزیت به اینجا بیایند
نه اینکه شما جایی به عزاداری
بروید!
داستان
بچه ملا
روی ملا خواست بچه اش
را ساکت کند به همین جهت او را
بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا
در می آورد, که ناگهان بچه روی او
ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس
کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که
کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر
کند اگر بچه من نبود و غریبه بود
او را داخل حوض می انداختم!
داستان
ملا در جنگ
روزی ملا به جنگ رفته
بود و با خود سپر بزرگی برده بود.
ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر
سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت:
ای نادان سپر به این بزرگی را نمی
بینی و سنگ بر سر من می زنی؟
داستان
نردبان فروشی ملا
روزی ملا در باغی بر
روی نردبانی رفته بود و داشت میوه
می خورد صاحب باغ او را دید و با
عصبانیت پرسید: ای مرد بالای
نردبان چکار می کنی؟ملا گفت
نردبان می فروشم!
باغبان گفت : در باغ من نردبان می
فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر
جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.
داستان
لباس نو
روزی ملا ملا به مجلس
میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب
نبود به همین جهت هیچکس به او
احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!
ملا ه خانه رفت و لباسهای نواش را
پوشید و به میهمانی برگشت اینبار
همه او را احترام گذاشتند و با
عزت و احترام او را بالای مجلس
نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در
حالیکه به لباسهای نواش تعرف می
کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال
شماست اگر شما نبودید اینها مرا
داخل آدم حساب نمی کردند.
داستان
ملا و گوسفند
روزی ملا از بازار یک
گوسفند خرید در راه دزدی طناب
گوسفند را از گردن آن باز کرد و
گوسفند را به دوستش داد و طناب را
به گردن خود بست و چهار دست و پا
به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که
گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم
را اذیت کرده بودم او هم مرا
نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون
صاحبم مرد خوبی بود دوباره به
حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت:
اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد
که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به
بازار فته بود گوسفندش را آنجا
دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر
احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا
دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟
داستان
خانه ملا
روزی جنازه ای را می
بردند پسر ملا از پدرش پرسید :
پدرجان این جنازه را کجا می
برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که
نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی
هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به
خانه ما می برند!
داستان
داماد شدن ملا
روزی از ملا پرسیدند
: شما چند سالگی داماد شدید؟
ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه
آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده
بودم!
داستان
گم شدن ملا
روزی ملا خرش را گم
کرده بود ملا راه می رفت و شکر می
کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم
کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می
کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر
روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم
با آن گم شده بودم!؟
داستان
دوست ملا
روزی ملا با دوستش خورش بادمجان
می خورد ملا از او پرسید خورش
بادمجان چه جور غذایی است؟
دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی
است و راجع به منافع ان سخن گفت.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و
سیر شدند بادمجان دلشان را زد به
همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی
از بادمجان و از دوستش پرسید:
خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟
دوست ملا گفت: من دوست توام نه
دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه
را که تو دوست داری برایت می
گویم!
داستان
ماه بهتر است
روزی شخصی از ملا
پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی
است که از من می پرسی؟ خوب معلوم
است, خورشید روزها بیرون می آید
که هوا روشن است و نیازی به وجودش
نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می
کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر
از ضررش است!
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا
شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی
و بگفت که تو تحریمی.
شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و امبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند.
حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو!
و مریدان همی گریستند.



مریدی تگری زنان نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.
شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده؟
عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده.
شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای.
و مریدان نعره ها و فغان ها زدند.



شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟
فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست.
و مریدان از هوش برفتندی.



روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به
سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
لغتنامه مملو زلغات کهن و نو***چه ربطی داشت به سیاست و تدبیر نو
که چنینش کردند پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.



مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.
فغان و ناله از مریدان برخاست.
شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم، حال آن کلنگ بده ببینم.
مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.
فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.
پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.
فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.
خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش
و مریدان خون بگریستند.



شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند؟
فرمود : به زنبور بی عسل.
عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.
فرمود : واقعیت که داشت.
و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.



شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟
شیخ فرمود: آری. یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران!
مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی...
پسرا و دخترا چه جوري از دستگاه عابر بانک پول ميگيرن ؟
اول پسرا
1.با ماشين ميرن سراغ بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک
2. کارت رو داخل دستگاه ميذارن
3.کد رمز رو ميزنن و مبلغ درخواستي رو وارد ميکنن
4. پول و کارت رو ميگيرن و ميرن
..........................................................

حالا دخترا
1. با ماشين ميرن دم بانک
2. توي آينه آرايششون رو چک ميکنن
3. به خودشون عطر ميزنن
4.احتمالا" موهاشون رو هم چک ميکنن
5. توي پارک کردن ماشين مشکل پيدا ميکنن
6. توي پارک کردن ماشين خيلي مشکل پيدا ميکنن
7.بلاخره ماشين رو پارک ميکنن و ميرن دم دستگاه عابر بانک
8.توي کيفشون دنبال کارتشون ميگردن
9. کارت رو داخل دستگاه ميذارن، کارت توسط ماشين پذيرفته نميشه
10. کارت تلفن رو ميندازن توي کيفشون
11. دنبال کارت عابر بانکشون ميگردن
12. کارت رو وارد دستگاه ميکنن
13. توي کيفشون دنبال تيکه کاغذي که کد رمز رو روش يادداشت کردن ميگردن
14.کد رمز رو وارد ميکنن
16. کنسل ميکنن
17. دوباره کد رمز رو ميزنن
18.کنسل ميکنن
19. به دوست پسرشون زنگ ميزنن که طريقهء وارد کردن کد صحيح رو براشون بگه
20. بيشترين مبلغ ممکن رو درخواست ميکنن
21.انگشتاشون رو براي شانس روي هم ميذارن
22.پول رو ميگيرن
23. برميگردن به ماشين
24. آرايششون رو توي آينه چک ميکنن
25.توي کيفشون دنبال سويچ ماشين ميگردن

26. استارت ميزنن
27.پنجاه متر ميرن جلو
28. ماشين رو نگه ميدارن
29. دوباره برميگردن جلوي بانک
30. از ماشين پياده ميشن
31. کارتشون رو از توي دستگاه عابر بانک برميدارن
32. سوار ماشين ميشن
33. کارت رو پرت ميکنن روي صندلي کنار راننده
34.آرايششون رو توي آينه چک ميکنن
35.احتمالا يه نگاهي هم به موهاشون ميندازن
36.راه ميفتن و ميندازن توي خيابون اشتباه
37.برميگردن
38. ميندازن توي خيابون درست
39. پنج کيلومتر ميرن جلو
40. ترمز دستي رو آزاد ميکنن ( ميگم چرا انقدر يواش ميره ها )
41.به حرکت ادامه ميدن
بعدشم ميرسن خونه ديگه بابا يه ماشالا بگين ديگه
آخش تموم شد ديگه حالا نظر بدين
البته خانومها موقع نظر دادن به اعصاب خودشون مسلط باشند![]()
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود، ا و در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند...!!!
کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود(ویکی) هم خیلی خوشگل بود ، او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد.
مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه
فکری میکنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی
هستیم.
حدود یک هفته بعد
ویکی، به مسعود گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، ظرف نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟
مسعود جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.
او در ایمیل خود نوشت:
مادر
عزیزم ، من نمی گم که شما ظرف نقره را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی
گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن ظرف از
وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده...!
با عشق ، مسعود
روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:
پسر
عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش
رابطه نداری! اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می
خوابید، حتما تا الان ظرف را پیدا کرده بود.
با عشق ، مامانت
.:: This Template By : web93.ir ::.