+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

رويكردي به حقوق اينترنت مسووليت ناشي از طراحي صفحات وب و داده‌پردازي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
صلاحيت ها و اختيارات کميسيون ماده 100 شهرداری ها - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
نقدي بر لايحه رسيدگي به تخلفات رانندگي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
حقوق بشر به روایت اعداد - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
میراث بشری درحقوق بین الملل - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
رسيدگي فوق العاده به احكام قطعي (ماده واحده اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقل - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
صلاحيت عام مراجع دادگستري در برابر صلاحيت مراجع غير دادگستري - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
مولفه های تعارض ادله کیفری از منظر دادرسی عادلانه - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
نهاد اعلام اشتباه در حقوق کيفری - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
رسيدگي فوق العاده به احكام قطعي (ماده واحده اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقل - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
شرحي بر آئين نامه شوراهاي حل اختلاف - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
علل اطاله دادرسي و راههاي جلوگيري از آن - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
علم قاضي درحقوق اسلام - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
واخواهي از حكم تجديدنظر خواسته - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
اصل بيطرفي قاضي براي رسيدگي به امر حقوقي و طرق كشف واقع - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
اعمال حقوقی مجنون ادواری - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
انقضاي نمايندگي ارادي و مساله وكالت غير قابل عزل - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
تکاليف مشترک زن و شوهر در قانون - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
عدالت آرمان حقوق - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
عرف در نگاه جامعه شناختى و حقوق - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
علل اطاله دادرسي و راههاي جلوگيري از آن - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
ورشكستگي و تصفيه اموال در قوانين ايران - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
وقف از معاملات امضايي است - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
وكالت بدون فسخ ( وكالت بلاعزل و وكالت بدون استعفاء ) - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
چک سفید امضاء و ماهیت حقوقی آن - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
بررسي چالشهاي قانوني كودك آزاري جنسي در ايران - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
حقوق كودك - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
رابطه تمكين و نشوز و ضمانت اجرايي عدم تمكين - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
مهريه و حق حبس زن و شرايط و نتايج اعمال آن - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
نفقه ی زن از دیدگاه شریعت اسلام و قانون مدنی ایران - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
برائت پزشک - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
بررسي چالشهاي قانوني كودك آزاري جنسي در ايران - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
تدابیر کیفری قانونگذار برای حفاظت از سازه ها وتاسیسات آبی - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
تغليظ ديــه - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
جرائم قابل گذشت و غیر قابل گذشت و آثار آن - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
جرم شناسي اسلامی، تصور يا واقعيت ؟ - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
ربا در حقوق جزاي ايران - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
رسيدگي فوق العاده به احكام قطعي (ماده واحده اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقل - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
سابقه رسيدگی به جرايم مشمول مجازات صلب و مقام صالح به رسيدگی - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
قابل مطالبه بودن ضرر و زیان معنوی ناشی از جرم - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
ماهيت و مصاديق‌ جعل‌ مذكور در ماده‌ ۵۲۳ قانون مجازات اسلامي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
مجازات كلاهبرداري اينترنتي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
مجازات های جایگزین حبس - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
مزاحمين اينترنتي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
نگاهي به جرم قاچاق مشروبات الكلي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
نظام قضايى امير مومنان(ع) - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
امام خميني ؛قضا و قضاوت - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
بررسي رويکرد کيفري حفظ اراضي زراعي و باغها - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
ورشكستگي و تصفيه اموال در قوانين ايران - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
استراتژی جدید ترکیه در خاورمیانه - سه شنبه هفدهم اسفند 1389

بررسی قرارداد ژنو - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
شخصيت حقوقي بين المللي - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
میراث بشری درحقوق بین الملل - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
پيدايش و تغييرات قانون اساسي در تركيه - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
آشنايی با وظايف و اختيارات رئيس جمهور - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
سوء استفاده مستخدمين و مامورين دولتي در جلوگيري از اجراي قوانين - سه شنبه هفدهم اسفند 1389
نقش کارشناس در ديوان عدالت اداري - سه شنبه هفدهم اسفند 1389


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

  
چكيده: اين مقاله به قوانين مربوط به رايانه‌ها و حقوق مربوط به تكنولوژي ارتباطات و اطلاعات، عهدنامه‌ها و تنظيمي در كنوانسيونها در مورد مسئوليت‌ها و محدوديتها و آزاديهاي شبكه‌هاي الكترونيكي در دنياي ارتباطات پرداخته است و مسئوليت عاملين و نويسندگان شبكه‌هاي اينترنتي را از ديدگاههاي مختلف مورد بررسي قرار داده است.

اشاره: ديدگاه ابتدايي اين نوشتار توسط پروفسور «پير ترودل» در چهارچوب حقوق تكنولوژي و اطلاعات در دانشگاه مونترال در ماه مه ۱۹۹۹ ارائه شد. اين ديدگاه توسط نويسنده اين مقاله, پرورده شده است.

ديباچه: امروزه, با پيدايش مجموعه ارتباطات اينترنتي, تجارت در شبكه‌هاي بين‌المللي ارتباطي, جلوه خاصي پيدا كرده است. اين امر از راه جستجو در شبكه وب و يا به عبارت ديگر ناوبري در شاهراههاي اطلاعاتي مي‌سر مي‌گردد.

واژگان اخير, استعاره‌اي هستند و در ذهن، يك فضاي آزاد پايان ناپذير در پهناي دريا را تداعي مي‌كند.

در سالهاي دهه شصت ميلادي, پيوندهاي بسيار محسوس در حوزه ناوبري و نظامهاي ارتباطاتي, موقعيت خاصي يافت. نقض امتياز راديوهاي اداري, يكي از دهمين موسسات انتشار اطلاعات, كه برنامه‌هاي برخلاف قانون پخش مي‌كرد, بر كشورهاي همسايه, تاثير گذاشت. هنگامي كه دولت انگلستان, تصميم به ايجاد يكي از اين ايستگاهها در دماغه كارولين گرفت, كاپيتانهاي كشتيها, با استناد به قانون حمايت از درياهاي عميق, با نمايندگان دولت, مخالفت كردند. عهدنامه تنظيمي در كنوانيسون ژنو (به تاريخ ۱۹۵۸) در واقع, قدرتهاي ساحلي را از استقرار كشتي‌هايشان در بيرون از قلمروشان منع مي‌كرد. اما ميانه دريا, براي همه كشورها, آزاد بود.

به عبارت ديگر, فعاليت‌هايي كه در ميانه دريا انجام مي‌شد, تابع مقررات دولت خاصي نبود و قوانين فراملي بر آن حكومت مي‌نمود. در كنوانسيون مونتگروباي به تاريخ ۱۹۸۲ با صراحت كامل, اين انديشه مورد حمايت قرار گرفت.

بنابراين, آمريكاييان طرفدار آزادي مطلق, نگرشي «دريا گونه» به شبكه‌هاي الكترونيكي دارند و فضاي آزاد الكترونيكي را بدور از جبهه گيري‌هاي سياسي, در دنياي ارتباطات, گسترش داده‌اند. واژه (Cyber Metique) كه ساخته و پرداخته آمريكايي‌هاست, به معناي شاهراه اطلاعاتي به كار مي‌رود. واژه (Cyber) در اصل از ريشه (Kubrnan) منتج شده است كه به معناي سكان كشتي مي‌باشد و مشخصاً مربوط به دنياي كشتيراني بوده است (Cyber Metique). هنر ناوبري بوده كه با مهارت و تبحر فرمانده كشتي, عجيين است.

اكنون نيز كارگزاران اينترنت, همچون فرماندهان كشتي مي‌باشند كه به طور آزادانه برروي اطلاعات شاهراههاي اطلاعاتي، ناوبري مي‌نمايند اما اين آزادي، بي‌حد و حصر نيست. به عبارت ديگر, همانگونه كه كشتي‌ها, مجاز به بارگيري و يا تخليه كالاهاي غير مجاز در بنادر نيستند, كارگزاران اينترنت نيز, مجاز به انتشار اطلاعات خلاف قانون و اخلاق حسنه نمي‌باشند. حال اگر جريان امور, بر خلاف قانون و اخلاق باشد, مسول آن كيست؟ آيا فرمانده ناو (نويسنده پيام) مسول است؟ در اصل, پاسخ مثبت است ولي اين شخصيت در بسياري موارد ناشناس است و تقريباً در اكثر موارد به واسطه جادوي ديجيتال, ناشناس باقي مي‌ماند.

حال با وجود ناشناس بودن او, آيا مي‌توان تصور كرد كه دارندگان بادبانها و كشتي‌هايي كه ابزارهاي لازم براي فرمانده فراهم كرده‌اند و موجب ضرر شده‌اند كه در اصطلاح اينترنت, فراهم آوردندگان خدمات اشتراك ناميده مي‌شوند, مسول هستند؟ يا اينكه مسول حمل و نقل كه كالاي كشتي را در محل نامناسب رها كرده است و اصطلاحاً فراهم آورنده خدمات اتصال به شبكه‌هاي ارتباطي اينترنت ناميده مي‌شود. مسول مي‌باشد؟

بدون شك به سبب ناشناس بودن مباشر, سبب كه همانا فراهم آورندگان خدمات اشتراك و ا تصال مي‌باشند, قائم مقام فرستنده پيام مي‌باشد و تحت هر رژيم حقوقي, مي‌توانيم آنها را بخاطر خطا و شبه جرم, مسول بدانيم در حاليكه مسول اصلي، غايب است و اين مشكل هميشگي اينترنت خواهد بود.

در اين نوشتار مسوليت انتشار پيام‌هاي غير قانوني و برخلاف اخلاق حسنه در صفحات وب, را مورد مطالعه قرار داده‌ايم. و موضوع اصلي, چهارچوب مسوليت فوق و در درجه شدت يا عدم شدت آن مي‌باشد.

بخش اول: مسوليت از زاويه ديد قديمي
جرائم قابل تحقق در اينترنت بيشتر در زير مجموعه،جرائم عليه حقوق اشخاص ثالث، قرار مي‌گيرند. اين جرائم شامل جرائم تعرض به درستكاري و نيكنامي اشخاص ثالث (هتاكي و افتراء)، تحريك به خشونت, ارسال پيامهاي برخلاف اخلاق حسنه و مخالف با حياء و عفت و تصاوير خلاف عفت, تعرض به حقوق شخصي و زندگي خصوصي افراد يا صدمه به حقوق فكري مي‌باشد.

ما در اينجا, ضمانت اجراي كيفري و نيز مسوليت مدني، وجبران خسارات وارده از اين جرائم را مورد بررسي قرار خواهيم داد.

به طور كلي, مسوليت كيفري با اجتماع سه عنصر, تحقق مي‌يابد. اولين پايه مسوليت كيفري, عنصر قانوني است كه عبارت از وجود يك متن قانوني است كه يك عمل را مجرمانه قلمداد مي‌كند. دومين پايه آن، عنصر معنوي است كه به واسطه قصد ا رتكاب عمل زيان‌آور و مجرمانه تحقق مي‌يابد. سومين عنصر, عنصر مادي است كه انجام عمليات مجرمانه است كه مي‌تواند, جنحه, جنايت يا خلاف باشد.

اما مسوليت مدني, با انجام فعل زيانبار تحقق مي‌يابد كه نتيجه آن جبران خسارت است. مواد ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴ از كد ناپلئون شرط تحقق مسوليت مدني را ارتباط آن با خطا و فعل شخص و يا حدوث فعل زيانبار از يك چيز كه تحت حفاظت او بوده است, مي‌داند. به عبارت ديگر, الزامات خارج از قرارداد, براساس ماده ۱۳۸۲ كد ناپلئون, با وجود بروز خسارت و رابطه عليت ميان خطاء و خسارت, تحقق مي‌يابد.

در اينترنت نيز اين نوع از مسوليت, قابل اعمال است و مسولين شبكه‌هاي ارتباطي در برابر آنچه انجام مي‌دهند, مسولند. در اين نوشتار, نويسندگان پيام, نويسنده مطبوعات, گزارشگران از واسطه‌ها كه فراهم آورندگان خدمات اشتراك اينترنت و فراهم آورندگان خدمات اتصال به صفحات وب مي‌باشند, تفكيك شده‌اند.

فصل نخست: مسوليت عاملين قديمي
در اينجا مسووليت نويسنده پيام, نگارنده و عامل پيام بررسي مي‌گردد در معياري كه وجود آنها, متصل به ظهور اينترنت نيست.

گفتار نخست: مسوليت نويسنده پيام
نويسنده پيام, به واسطه انتشار نوشته‌اش بروي صفحه وب, از دو جنبه مسول شناخته مي‌شود يا آن را از طريق يك ناشر حرفه‌اي يا غير حرفه‌اي منتشر مي‌كند و يا اينكه خودش از طريق صفحه وب اختصاصي‌اش مبادرت به انتشار آن مي‌نمايد.

بنابراين اگر شرايط لازم براي تحقق مسوليت كيفري جمع گردد, بخاطر ارتكاب جرم, قابل تعقيب كيفري خواهد بود. در اين مورد, رويه‌هاي قضايي فراواني وجود دارد يك مورد آن مربوط به پرونده پروفسور فوريسون در دادگاه عالي پاريس بود كه متهم به جرم مطبوعاتي بخاطر انتشار نوشته‌هاي خلاف قانون در روزنامه بود. دادگاه با استناد به مواد ۱۱۲ و ۱۱۳ قانون جزاي فرانسه و قواعد عمومي مطبوعات كه جرم مطبوعاتي را جرمي محقق شده از طريق نوشته مي‌دانستند, جرم پرفسور فوريسون را مطبوعاتي قلمداد كردند.

چند ماه بعد, هفدهمين شعبه دادگاه پاريس, يك مرافعه را كه موضوع آن تخلف از قانون ۱۸۸۱ توسط يك نويسنده بود, بررسي نمود. نويسنده در دادگاه بدوي, به دليل انقضاي مهلت مرور زمان براساس ماده ۶۵ قانون ۲۹ ژوئيه ۱۸۸۱, مشمول قرار موقوفي تعقيب شد. اما دادگاه تجديد نظر با اين استدلال كه جرم نويسنده, از جرائم مستمر مي‌باشد و استناد به مرور زمان در جرائم مستمر غير ممكن است, راي دادگاه بدوي را نقض كرد. در مورد نويسندگان صفحات وب در اينترنت نيز رويه‌هاي قضايي كافي, وجود دارد اما با اين وجود, تعقيب قضايي نويسندگان اينترنتي, به دو دليل, هميشه آسان نيست.

۱) نگارش در شبكه‌هاي اينترنت, جنبه بين‌المللي دارد و مستلزم به كارگيري قوانين و نظامهاي حقوقي گوناگون است و از اين رو, مشكل تعيين دادگاه صالح و قانون قابل اجراء, مطرح مي‌شود. البته اين مشكلات با بهره‌گيري از قواعد حل تعارض موجود در حقوق بين‌الملل, حل مي‌شود. در يك مورد, يك پيام الكترونيكي از سوي يك تبعه آمريكايي از قلمرو آمريكا منتشر شد و در فرانسه, دادگاه پاريس, قانون فرانسه را در مورد آن اجراء كرد.

با اين وجود, به نظر مي‌رسد كه دادگاههاي آمريكا, چندان با تصميم دادگاه پاريس به دليل اختلاف نظامهاي حقوقي اين دو كشور، موافق نباشند. «ميشل ويوان» مي‌گويد اين يك موقعيت نادر و استثنايي نيست و در سطح سياسي نيز تاثيرگذار است. به نظر وي, سياست در برخي موارد بر تصميم‌گيري‌هاي ملي تاثير مي‌گذارد از جمله در موارديكه افراد محكوم شده, ممنوع الورود به قلمرو جمهوري هستند. بنابراين نتايج حاصله از اين وضعيت، نمي‌بايست مورد بي‌دقتي قرار گيرد.

اتحاديه دانشجوياين يهودي فرانسه (UEFJ) بر همين اساس گروههاي نه‌گانه فراهم كنندگان اينترنت كه در فرانسه مستقر بودند, به دليل انتشار پيامهاي زيان‌آور موجود در شبكه, مسول شناخته شدند يقيناً اين امر, موجب تسري مسوليت به آنها در كنار محكوميت نويسنده خواهد شد و دادسراها, درگير شكايت‌هاي مطروحه از سوي شكاتي خواهند بود كه تقاضاي تعقيب قضايي فراهم آورندگان اشتراك و اتصال به شبكه‌هاي ارتباطي، را داده‌اند.

۲) دليل دوم: ناشناس بودن نويسندگان صفحات وب است معمولاً صفحات وب, يا بدون نام نويسنده انتشار مي‌يابند و يا اينكه داراي نام مستعار مي‌باشند. بنابراين نام واقعي نويسنده پيام, همچنان پنهان از ديدگان عموم است. بنابراين شاكيان شكايت خويش را متوجه واسطه‌هاي فني اينترنت مي‌نمايند. در مرافعه «ALTERN B» كه Estelle Hallyday عليه «Volentin Lacambye» مطرح نمود, اين مساله, نمود پيدا كرد.

زيرا شاكي علت شكايت را انتشار تصاوير مانكن‌ها توسط متشاكي عنه, عنوان نموده بود. اين موضوع با اتكاء به مسوليت فراهم آورندگان خدمات اشتراك قابل تحليل است البته خوشبختانه با ظهور ابزارهاي فني كه در بازشناسايي نويسندگان و عاملين اصلي كمك مي‌كنند, تا حد زيادي از شمار محكوميت واسطه‌ها, كاسته شده و نويسندگان مجرم نيز مجازات مي‌شوند.


گفتار دوم: مسووليت انتشار يك وب سايت
ناشران وب سايت‌ها يا حرفه‌اي هستند و يا مبتدي. اكنون اين سئوال مطرح مي‌شود كه آيا نظام مسووليت نوشتاري كلاسيك به ناشر غير حرفه‌اي كه متصدي سايت شخصي كه نوشته‌هاي نويسندگان ديگر را منتشر كرده است قابل تسري است يا نه.

پيش از ورود به اين بحث, نظام مسووليت قابل اجرا و براي ناشران حرفه‌اي را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم.


بند اول: نظام مسووليت قابل اجراء براي ناشران حرفه‌اي
براساس قانون سيزدهم دسامبر ۱۹۸۵ و بند سوم ماده ۹۳ قانون ۳۹ ژوئيه ۱۹۸۹ مسوليت تمام عيار براي مرتبطين با خدمات سمعي _ بصري و نوشتاري, در نظر گرفته شده است كه به متضررين، اين حق را مي‌دهد كه از زنجيره‌اي از اشخاصي كه موجب ضرر شده‌اند, حق خود را استيفاء كنند بدين نحو كه به واسطه فقدان يك كدام از آنها, ديگري ضامن باشدو البته شرط مسوليت ناشران مقيد به تحقق چند عامل است.

الف) قدرت بر نظارت: براساس بند سوم ماده ۹۳ قانون ارتباطات سمعي _ بصري مصوب ۱۹۸۵؛ در صورتي مسوليت نوشتاري در مورد ناشران صدق مي‌يابد كه قدرت نظارت بر انتشار داشته باشند با تحقق اين شرط است كه ناشر يا متصدي نشر, مسوليت كيفري نسبت به آنچه انتشار داده است, پيدا مي‌كند زيرا كه نسبت به آنچه انتشار داده آگاه بوده است. و عنصر معنوي فراهم است. عنصر مادي جرم نيز مبادرت به نشر است كه با ارتكاب اين عمل, محقق شده است.

ب) اعلام قبلي: براساس ديدگاهي كه پايگاه اطلاعاتي (سايت) را مانند يك خادم ارتباطات سمعي ـ بصري فرض مي‌كند, همه اطلاعات آن مي‌بايد از مفاد ماده ۴۳ قانون سي‌ام سپتامبر ۱۹۸۶ كه مرتبط با آزادي ارتباطات صوتي ـ تصويري مي‌باشد, تبعيت نمايد. كه رعايت امانت در اعلام قبلي به آفريننده خدمات نزد مدعي العموم بدايت است. بنابر ماده ۳۷ آن قانون, موسسه يا متصدي انتشار مي‌بايست مقررات مربوط به اعلام نام نويسنده را رعايت كند و گرنه خودش مسول نگارش خواهد بود.


بند دوم: مسووليت ناشر غير حرفه‌اي
لازم به تاكيد است كه وجود اعلام قبلي براي بسياري از آفرينندگان صفحات وب, مجهول است. گزارش Lalando براساس ماده ۴۳, مقررات مربوط به نظارت بر خطوط ارتباطي را مد نظر داشت و قانون ۱۹۸۶ را در مورد اشخاص حقيقي و حقوقي كه آثارشان را در اينترنت انتشار داده بودند, قابل اعمال مي‌دانست زيرا كه برخي از اشخاصي كه بر روي اينترنت مطالبشان را منتشر مي‌كنند مانند نويسندگان مطبوعات, علاقه مند به ثبت نام خود بروي اثرشان مي‌باشند و اين امر براي آنها تعهد ايجاد مي‌كند

بنابراين مسوليت نگارشي، در مورد آنها نيز صدق خواهد كرد. با اين حال, نمي‌توان براي متصديان سايتهاي غير تجاري, مسوليت مدني سنگيني, قائل شد به دو دليل: ۱) ناشران غير حرفه‌اي, كمتر از ناشران حرفه‌اي قادر به پرداخت خسارت هستند و براي آنها, جبران خسارت مدني مشكل‌تر خواهد بود. همچنين خطوطي كه ناشران غير حرفه‌اي را به نويسندگان متصل مي‌كند, كمتر مبتني بر ملاحظات مالي قابل توجه, مي‌باشد. به نظر مي‌رسد كه بسيار بي عدالتي است كه متصدي اين گونه سايتها را به پرداخت خسارتهاي سنگين, محكوم نماييم.

۲) به كارگيري مسووليت كيفري در مورد آنها, تا حد زيادي, مانع از اقدامات فوق خواهد شد و از سوء استفاده سايتهاي غير حرفه‌اي از معافيت از پرداختهاي سنگين جلوگيري خواهد كرد. زيرا كه اگر متصدي سايت, خودش نگارنده مطالب زيانبار باشد, به جرم مباشرت و اگر خودش نگارنده نباشد, براساس بندهاي شش و هفت ماده ۱۲۷ قانون جزاي جديد فرانسه, به علت تسهيل در ارتكاب جرم, به جرم معاونت، تحت تعقيب كيفري قرار خواهد گرفت.


گفتار سوم: معافيت انتقال دهندگان اطلاعات
همانگونه كه شركتهاي تلفني پاسخگوي مضمون پيامهايي كه از طريق خطوط ارتباطي تلفن انتقال مي‌يابد نمي‌باشند. شركتهاي انتقال دهنده اطلاعات نيز در اينترنت نبايست مسول شمرده شوند. به دنبال ظهور «minitel» و دستورالعمل عمومي ارتباط از راه دور و ظهور شبكه «teletel» به كارگيري مقررات توليد اطلاعات, الزامي شده است. بنابراين شركت «تله كام فرانس» هم مسوليت را نمي‌پذيرد. البته دادگاه عالي در مورد پرونده Dragwian اين نظر را تاييد كرد كه نمايندگان «تله كام فرانس» به واسطه عدم اطلاع از آنچه توسط فراهم آورندگان خدمات در خطوط ارتباطي داخل شده بود, بريء از مسووليت هستند, البته در اين مورد تفاسير مخالف نيز وجود دارد.

در نظامهاي حقوقي «كامن لا» از قبيل آمريكا,. محاكم همچنان يك شركت ارتباط از راه دور را هنگامي كه دليلي بر محكوميت آن, (از قبيل ماهيت خلاف قانون و اخلاق كالاي حمل و نقل) يافت شود, محكوم مي‌نمايند. به هر حال, علي‌رغم معافيت حمل و نقل كنندگان, نمايندگان شركت‌هاي حمل و نقل اطلاعات, مي‌بايست به محض آگاه شدن از وجود اطلاعات خلاف قانون و اخلاق در شبكه, آنها را از شبكه خارج نمايند.

بخش دوم: ظهور عاملين نوين ارتباطي
بنياد و اساس اينترنت، وجود عاملين نوين است كه ارتباط هر يك از رايانه‌هاي شخصي به شبكه جهاني و دست يابي به اطلاعات موجود در شاهراه اطلاعاتي را ضمانت مي‌كند. عاملين ارتباطي را واسطه‌هاي فني مي‌ناميم كه تعهد پذيران اينترنت مي‌باشند. در مورد واسطه‌هاي نوين و يا به عبارت ديگر واسطه‌هاي فني اينترنت, متن حقوقي و قانوني مصرحي وجود ندارد تنها رويه‌هايي قضايي موجود است كه با استناد به الگوهاي قانوني در مورد واسطه‌هاي قديمي (غير اينترنتي) و ارجاع به قواعد عمومي مسوليت، صادر شده‌اند.


گفتار اول: نظام كاهش مسوليت
شبكه اينترنت, مانند يك كتابخانه بزرگ و يا يك انتشارات وسيع, داراي نقش حائز اهميتي در عرصه اطلاعات است. در حقيقت تصور درگير كردن مسوليت يك شخص كه اتصال به آثار نوشته شده به وسيله نويسنده را تضمين مي‌كند، بسيار مشكل است. قدرت نظارت و انتخاب يك اثر و نشر آن در شبكه هاي اينترنت, به مراتب كمتر از انتشارات سنتي است. از اينرو, در وضع قانون خاص در مورد مسوليت در اينترنت, اختلاف نظر فراوان است. اما رويه‌هاي قضايي آمريكا, يك استاندارد براي مسوليت آنها را در نظر گرفته‌اند. در دعوي مشهور «cubby» كه موضوع آن انتشار پيامهاي هتاكانه بود.

اين استاندارد, به كار گرفته شده است. در اين دعوي compuserver, مانند يك توزيع كنند ساده آثار قبل از انتشار, فرض شد. بنابراين استاندارد, اگر متصدي نشر, قدرت نظارت بر آنچه منتشر مي‌كند و قدرت جلوگيري از نشر متون خلاف قانون را نداشته باشد, مسول نيست. در فرانسه, براساس قانون اجتماعي چهارم ژانويه ۱۹۶۷ ـ مرتبط با صغار، به صراحت ناشران را از فروش آثاري كه كودكان را ترغيب به جرائم كوچك, دروغ, سرقت, هرزگي و ولگردي, انزجار و خشونت و... مي‌كند, منع كرده است.

مرافعه Alternb نيز در همين راستا, نمونه‌اي مناسب است تا متصديان نشر در اينترنت نيز مانند نويسنده مطبوعات و ناشران آثار سمعي ـ بصري ـ از قبيل سازندگان برنامه‌هاي تلويزيون, مسول باشند و همان قوانين در مورد آنها اعمال گردد. وزير امور مالي دولت فرانسه نيز, اين قياس را مورد تاييد قرار داده است.


گفتار دوم: نظام افزايش مسوليت
برخي از رويه‌هاي قضايي نيز مسوليت مازاد را مد نظر قرار داده‌اند. رويه قضايي آمريكا, در مرافعه «prodigy» براي واسطه‌هاي فني نيز مسوليتي مازاد بر واسطه‌هاي قديمي در نظر گرفته است. در اروپا نيز رويه‌هاي قضايي در مورد واسطه‌هاي فني اينترنت به حل مشكلات تاثيرگذار بر نظم عمومي كه از فقدان قوانين مربوطه ناشي مي‌شود, كمك شاياني نموده است.

بند اول: مسوليت نگارشي در آمريكا
در جريان يك مرافعه, شبيه به آنچه كه ما در مرافعه cubby برخورد كرديم, قضات اعتقاد داشتند كه ناشران پيامهاي الكترونيكي نيز مسول به شمار مي‌آيند بنابراين, ناشران بايد بر پيامهاي الكترونيكي نظارت داشته و از انتشارات ياوه‌گويي‌هاي الكترونيكي, خودداري ورزند و در صورتيكه نتوانند از انتشارات آن خودداري نمايند, اعلان و اخطاري بدهند كه مشترك را از دستيابي به اين اطلاعات بر حذر دارد در غير اين صورت مسول خواهند بود.

بند دوم: موقعيت واسطه‌هاي فني در اروپا
در برخي كشورهاي اروپايي, اقتدار قضايي به كمك واسطه‌هاي فني, به سمت بلوكه كردن اطلاعات گرايش پيدا كرده‌اند و اين منجر به پالايش اطلاعات خلاف اخلاق و قانون از شبكه‌هاي جهاني مي‌گردد. ما نقش فراهم آورندگان خدمات اتصال و نيز اشتراك به شبكه‌هاي اطلاعاتي را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم.

الف) فراهم آوري خدمات اتصال
بنابر آنچه گفته شد, اينترنت داراي يك مغز هدايتگر نيست بلكه چند كانوني است و ارتباطات به وسيله, شمار بسياري از فراهم كنندگان اتصال, تضمين مي‌گردد. بنابراين, شبكه جهاني, مانند يك سازمان بدون رييس است و تابع نظام حقوقي خاصي است و به صورت يك شورا اداره مي‌گردد. بنابر اعتقاد برخي حقوقدانان, اين پيكر آموزشگر اجتماع گرا كه ساخته انديشه انسان است، به سختي مسوليت پذير مي‌گردد. آنها معتقدند كه اينترنت فاقد شخصيت حقوقي است، از اين روست كه ترجيح مي‌دهند كه شبكه چند كانوني تصور گردد به اين معنا كه مراكز اتصال متعدد موجود در اينترنت مسول داده‌هاي خلاف قانون بر روي صفحه وب هستند.

در مرافعه مربوط به آقاي Felix Somn, مسول پيشين شركت كمپوسرو آلمان كه در تاريخ ۱۶ آوريل ۱۹۹۷ در برابر دادگاه مونيخ حضور يافت، به خاطر انتشار پيامهاي محتوي ترغيب به «پدوفيلي» و نيز عمل منافي عفت با حيوانات و خشونت, مورد محاكمه قرار گرفت دعوي مطروحه به تاريخ ۱۹۹۵ هنگاميكه قدرتهاي آلماني به اقدامات شركت فوق اعتراض كردند, مطرح شده بود و خواستار طرح دعوي در آمريكا به دليل ثبت نام تجاري آن در آمريكا بودند ولي نام تجاري آمريكايي اين شركت, در سال ۱۹۹۶ ثبت شد.

سرانجام Felix Somn در ۲۸ مه ۱۹۹۸ به دو سال حبس تعليقي به همراه پرداخت صد هزار مارك جريمه محكوم شد. اين تصميم مدلل به دلائل نظم عمومي و حمايت از جوانان نيز بود. در فرانسه, فرآهم آورندگان خدمات اتصال به اينترنت، مسوليت مستقيم خدمات ارتباطات صوتي ـ تصويري را دار مي‌باشند. براساس قانون ۲۹ ژوئيه ۱۹۸۲ (كه در مورد آنها نيز به دليل يكساني ماهيت عملشان با ناشران خدمات سمعي ـ بصري) قابل اعمال است آنها نيز مسول هستند.

براساس ديدگاه «پروفسور گاسين» واسطه‌ها, همانند مباشر جرم, داراي مسوليت مي‌باشند بر همين اساس, به تاريخ ۶ ماه مه ۱۹۹۶ وكلاي شركتهاي Word-net و Francent به دليل انتشار تصاوير «پدوفيلي» از سوي موكلانشان كه براساس مواد ۲۲۳ تا ۲۲۷ قانون جديد جزا, قابل مجازات بود, در دادگاه حضور يافتند و محاكمه شدند.

ب) فرايند اشتراك
اشتراك دهندگان اينترنت نيز يكي از طرفين دعاوي هستند كه موضوع آن، ضررهاي ناشي از پيامهاي زيان‌آور به كاربران اينترنت است. اشتراك دهندگان نسبت به متصديان صفحات وب, قدرت بيشتري بر پرداخت خسارت دارند و قابل دسترسي ترند. براي فهم بيشتر اين مطلب, به مرافعه AlternB كه متضمن مسوليت مدني يك فراهم كننده خدمات اشتراك كه تصاوير مربوط به Hallyday Estelle را منتشر كرده بود, مي‌توان رجوع كرد.

به تاريخ نهم ژوئن ۱۹۹۸, يك قاضي, اعلام نمود كه فراهم آورندگان خدمات اشتراك، ملزم به رعايت اصول اخلاقي و رعايت موازين قانوني و احترام به نظم عمومي و حقوق اشخاص ثالث مي‌باشند. در اينجا بنيادهاي مسوليت مدني نگارشي, در مورد اشتراك دهندگان, اعمال شده است در اين دعوي از سوي وكلاي متضررين, انتشار يك روزنامه در وب سايت, همانند انتشار يك روزنامه در حالت عادي, موجب مسوليت براي اشتراك دهندگان كه به منزله مديران مسوول مطبوعات, قلمداد مي‌شوند, مي‌گردد اما قاضي دادگاه بدوي ديدگاه وكلاء را كه اشتراك دهندگان اينترنت را تابع قانون جرائم مطبوعاتي مي‌دانستند, رد كرد و تنها در صورتي آنها را مسول مي‌دانست كه پس از در دسترسي قرار گرفتن مطالب نزد اشخاص ثالث مبادرت به قطع برنامه‌هاي خود ننمايند. اين راي مورد تجديد نظر قرار گرفت. دادگاه تجديد نظر در راي مورخه ۱۰ دسامبر ۱۹۹۹ با نقض راي دادگاه بدوي, اشتراك دهنده را به پرداخت سيصد هزار فرانك به عنوان اصل خسارت و خسارت تاخير تاديه, محكوم نمود.

به طور خلاصه, در دعاوي از نوع فوق, اشتراك دهندگان به خودي خود, در نقش مدير مسوول يك نشريه مي‌باشند كه مقالات ناشناس را انتشار مي‌دهند و به طور طبيعي, مسوليت انتشار مطالب را براساس مقررات قانون جزاي (۱۸۸۱) و نيز مواد ۱۳۸۲ و ۱۳۸۳ قانون مدني, بر عهده مي‌گيرند در نتيجه در اين دعاوي غير مباشرين بجاي مباشرين طرف دعوي قرار مي‌گيرند همچنين در ۸ دسامبر ۱۹۹۹ دادگاه نانت, سه اشتراك دهنده را بخاطر انتشار تصاوير مربوط به «Lacoste Lynda» محكوم نمود.

شركت‌هاي eybermediac EstereLes, نيز به دليل انتشار مطالب هتاكانه, محاكمه شدند. دادگاه اعلام كرد كه اين شركتهاي اشتراك دهنده, بايد به حقوق اشخاص ثالث احترام بگذارند و با به كارگيري معيارهاي نوين اطلاعاتي در تحقق اين امر, دقت به خرج دهند, دادگاه, براساس نظام مسووليت حقوق اجتماعي, اشتراك دهندگان را به حذف يا سانسور كردن اطلاعات خلاف قانون و اخلاق حسنه, ملزم مي‌نمايد.

بخش دوم: به سوي نظام مسوليت نوين
اينترنت با توجه به نقش ويژه آن, به سختي به يك «ابزار رايانه‌اي» قابل تشبيه است. به همين دليل قانونگذار جهت تبيين قواعد حاكم بر اينترنت, ابتدا بايد انواع ارتباطات صوتي و تصويري و ويژگي‌هاي آن را مشخص نمايد. در راه تحقق اين اهداف, دو راه موجود است كه در اين بخش بررسي مي‌شود.

گفتار نخست: نفي نظام مسوليت سنتي
پيش از تبيين ويژگي‌هاي نظام مسوليت نوين و انتقاد از نظام مسوليت سنتي, مي‌بايست در وهله اول, برخي از شباهت‌هاي اين دو نظام را با توجه به زاويه ديد جديدي كه اجراي اينترنت به قانونگذار داده است, مطالعه كنيم. از اين رو, مطالعه ساختار اينترنت نيز الزامي است.

بند نخست: ساختار اينترنت:
ساختار اينترنت از لحاظ پيچيدگي, به سيستمهاي بيولوژيكي و يا نظامهاي اجتماعي شباهت دارد. ادگارموريل, جامعه شناس مشهور, با تشبيه اينترنت به يك جامعه, عقيده دارد كه اينترنت به چند دليل, از نقطه نظر جامعه‌شناسي, قابل تحليل است. بنابراين با توجه به چند كانوني بودن و به دليل جنبه اجتماعي‌اش و با توجه به اينكه داراي مراكز متعدد كنترل مي‌باشد كه به طور سازماني, فعاليتهاي بين‌المللي را هدايت مي‌كند, اينترنت مانند يك جامعه آزاد، تحليل مي‌گردد.

اينترنت از حيث اينكه چند كانوني است و مراكز متعدد كنترل دارد، به دستگاه عصبي نيز قابل تشبيه است. به همين جهت، هيچ رسانه‌اي نقشي را كه امروزه اينترنت داراست، ندارد. براي مثال، روزنامه‌هاي غير الكترونيكي، در يك چهارچوب مشخص فعاليت مي‌كنند و تحت نظارت يك شخصيت حقيقي يا حقوقي، قرار دارند. بنابراين با وجوديكه اين موسسات داراي شعبات متعدد هستند اما تنها يك مركز كنترل دارند.

رسانه‌هاي ديداري و شنيداري مانند راديو و تلويزيون نيز از همين وضع برخوردارند و با وجودي كه داراي شعبات مختلف و دفاتر فني بسياري هستند اما تحت نظارت يك شخصيت حقوقي يا حقيقي قرار مي‌گيرند براي نمونه كانالهاي مختلف راديويي و تلويزيوني در فرانسه تحت نظارت شوراي عالي راديو و تلويزيون (CSA) و يا در كانادا زير نظر شوراي راديو و ارتباط از راه دور كانادا (C.R.T.C) هدايت مي‌شود. در حاليكه برنامه‌هاي رايانه‌اي اشتراك دهندگان خدمات اينترنت با وجوديكه به يك سيستم كلي وابسته‌اند اما هر كدام با سيستمهاي ديگر نيز در ارتباط هستند.

اين واسطه نوين، نقش بسيار مهمي را در ارتباطات ميان علوم مختلف، ايفاء مي‌كند. كاربران اينترنت مي‌توانند هرگونه اطلاعاتي را كه بخواهند، بر روي يك ديسكت فشرده، وارد كنند و در مدت چند دقيقه، تمامي داده‌هاي مذكور را دوباره منتشر كنند. بنابراين رسانه‌هاي داخلي فني، نقش مهمي را در باز نمودن فايلهاي اطلاعات، ايفاء مي‌كنند.


بند دوم: سيستمهاي «آنالوگ» و افزايش مسوليت
شايد اتكاء به يك فرايند آنالوگ (قياسي)، براي تبيين كاركردهاي عاملين ديجيتالي، اندكي نامعقول باشد. اما با توجه به ملاحظات مربوط به نظم عمومي و با عنايت به محدوديت سيستمهاي مجازي و مستند به كاركردهاي متفاوتي كه عاملين اينترنت ـ مانند فراهم آورندگان خدمات اتصال يا فراهم آورنده خدمات اشتراك ـ دارا مي‌باشند اين امر، اجتناب ناپذير خواهد بود. البته، برخي سيستمهاي مجازي، به گونه‌اي عمل مي‌كنند كه از افزايش مسوليت، توسط عاملين آنالوگ، جلوگيري مي‌كنند.

ويژگي چند كانوني شبكه مرهون ارتباطات مراكز اتصال با همديگر است. بنابراين در نظر نگرفتن مسووليت موجب انتشار خدمات غير قانوني و به اشتباه انداختن كاربران اينترنت مي‌شود به همين جهت، آفرينش صفحات وب، با وجود اتكا به فرايندي آنالوگ گونه، به صورت ديجيتالي صورت مي‌پذيرد.

اكنون ما به طور كافي عناصر لازم براي پاسخ به قياس مطرح شده به وسيله دنيس پير ديوي، ميان FAT و فراهم آورندگان خدمات ارتباطي براساس دكترين گاسين، را دارا مي‌باشيم.

در حال حاضر، مسوولين Minitel، اتصال به خدمات قابل كنترل را ضروري مي‌دانند و FATها، پيشنهاد ارتباط با يك شبكه اطلاع رساني با خادم‌هاي تصاعدي بي‌شمار را ارائه مي‌كنند.

با عموميت يافتن عمل FATها و افزايش شمار خادم‌ها، اتصال به مجموعه فرآوردهاي رايانه‌اي، مشكل تر مي‌گردد و به تدريج، اينترنت مبدل به يك پيكره بزرگ اجتماعي مي‌گردد كه در اين مجموعه، دستورالعمل‌ها جايگزين FATها مي‌شود. اين پيكره اجتماعي، تحت فرمان يك يا چند شخصيت حقوقي معين نيست. با وجودي كه شبكه جهاني اطلاع رساني، ويژگي چند كانوني دارد، در قالب يك پيكره اجتماعي، جاي مي‌گيرد كه رئوس دستورالعملهاي FAT را اجرا مي‌كند. اينترنت از طريق اتصال شبكه‌ها كه حدود يك ميليون عامل در آن نقش دارند، به يك ارائه دهنده ويژه ارتباط تبديل شده كه به تعداد بيشماري كاربر خدمات ارائه مي‌كند.


گفتار دوم: ابتكارات قانوني
رويه‌هاي قضايي نمي‌توانند به طور كامل بر غناي مباحثي كه مطرح كرده‌ايم بيفزايند به همين جهت تبيين متون قانوني مرتبط با مانحن فيه نيز، ضروري است. از اينرو پيش از پرداختن به مباني حاكم بر مسووليت ناشي از طراحي صفحات وب، تعدادي از متون قانوني را كه از منظر كلاسيك تدوين يافته‌اند، بررسي مي‌كنيم.

بند نخست: رويكردي به زاويه ديد كلاسيك:
الف) شكست اصلاحات Fillon

چهارم ژوئن ۱۹۹۶، وزير پست و ارتباطات فرانسه، تحولاتي را پديد آورد. با عنايت به بندهاي (۱) و (۲) و (۳) ماده ۴۳ قانون ۳۰ سپتامبر ۱۹۶۸، براي فراهم آورندگان خدمات اتصال در صورت حصول دو شرط، مسوليت كيفري در نظر گرفته شد. شرط نخست آن است كه قابليت تعهدپذيري را داشته باشند و دوم آنكه ارائه خدمات اتصال توسط آنها، به وسيله كميته نوين ارتباطي براساس قانون ۱۹۸۶ ممنوع باشد.

به نظر مي‌رسد بند سوم ماده ۴۳ قانون مذكور، براي FAT يك مسوليت استثنايي ايجاد مي‌كند. اين امر موجب بهبود ارائه خدمات ارتباطي و الزام آور شدن دستورالعمل‌هاي صادره از كميته عالي ارتباط از راه دور مي‌گردد. البته برخي معقتدند كه در مواردي كه استثناءات مسووليت موجودند، قانون در موقعيت كنوني FAT ـ كه مي‌بايست همواره از فرآورده‌هاي انتشار يافته در شبكه‌هاي ارتباطي‌اش ضمانت كند ـ تغييري نمي‌دهد.

موسسه كاربران اينترنت نيز براساس بند سوم ماده ۴۳ قانون فوق الذكر، معتقد به استقرار تعهد بر ذمه ارائه دهندگان خدمات اينترنت در موارد پيش بيني شده در آن قانون مي‌باشد و اين امر را موجب بهبود ارائه خدمات ارتباطي رايانه‌اي مي‌داند. سازمان مسول اينترنت در فرانسه، به عنوان يك فرمانرواي فضاهاي مجازي، FATها را مسول پيامدهاي ناشي از تصميماتش مي‌كند و در حال حاضر همان نقشي را ايفاء مي‌كند كه CSA براي تلويزيون فرانسه ايفاء مي‌كرد. قدرت اين سازمان، تا جايي است كه مي‌تواند در عرصه قانونگذاري مداخله كند و معتقد است كه براساس ماده ۷۶ قانون سي‌ام سپتامبر ۱۹۸۶، ضمانت اجراي تخطي از مقررات بند هفتم ماده ۴۳ قانون مذكور براي فراهم آورندگان خدمات ارتباط صوتي و تصويري، براي ارائه دهندگان خدمات اينترنتي نيز قابل تسري باشد و بتوان آنها را به جريمه از ده هزار تا چهل هزار فرانك، محكوم كرد.

ب) خدمات ارتباطات در ايالات متحده آمريكا

پس از تغييرات قانون ارتباطات از راه دور در ۱۹۳۴، CDA، در فوريه ۱۹۹۶، براي مقابله با آگهي‌هاي خلاف عفت عمومي و خشونت آميز كه به وسيله سيستمهاي ارتباطاتي فرستاده مي‌شوند، تدابيري را انديشيده است. ماده ۲۲۳ (بندهاي a،b) بر مسوليت آور بودن ارسال هرگونه پيامهاي غير اخلاقي، مخالف قانون و بر خلاف عفت عمومي به قربانيان جرم (اطفال كمتر از ۱۸ سال)، تاكيد مي‌كند.

CDA، موضوعات تعهد و پرداختهاي متقابل را تحت تاثير قرار داده است اين امر با بكارگيري مستمر نظام مسوليت و شناخت و تمييز فعاليتهاي خلاف قانون و متضمن توهين به ديگران، مي‌سر شده است. البته ميزان مسوليت متعهد و قلمرو آن در قبال انتشار داده‌هاي خلاف قانون و اخلاق حسنه، در نصوص قانوني، به صراحت ذكر نشده است. در مورد ضمانت اجراي داده پردازي‌هاي خلاف قانون نيز نص صريحي موجود نيست.

بند دوم: مصاديق انتفاي مسوليت پردازندگان اينترنت

در نظام حقوقي آمريكا، پردازندگان رايانه تحت شرايطي از معافيت‌هاي قانوني برخوردارند كه آنها را از تحمل آثار مسوليت، مدني و كيفري ناشي از انتشار داده‌هاي رايانه‌اي، معاف مي‌سازد. در نظام حقوقي اروپايي نيز شرايطي كه منجر به معافيت داده پردازها از مسووليت مي‌گردد، پيش بيني شده است.


الف) شرايط معافيت در آمريكا
به موجب ماده ۲۳۰ قانون ارتباطات از راه دور (ACT) آمريكا كه در سال ۱۹۹۶ اصلاح شده است، فرآهم آورندگان، ارائه دهندگان و كاربران داده‌هاي اينترنت، در صورت عدم احراز رابطه عليت ميان جرم و عمل انتسابي به آنها و نيز در صورتي كه تحت شرايطي چون ارعاب و اضطرار قرار گرفته باشند و يا از شناخت يك آگهي‌ها و داده‌هاي خلاف قانون عاجز باشند، معاف از مسوليت شناخته مي‌شوند.

۱- ديجيتال مي‌لونيم – كپي رايت (ACT):
استفاده كنندگان، داده پردازها و فراهم آورندگان خدمات رايانه‌اي در صورتيكه داده‌ها و اطلاعات مورد حمايت قانون كپي رايت نباشند، مجاز به اقدامات مقتضي هستند. قانون تاكيد مي‌كند كه كاربران اينترنت در صورتي كه از اطلاعات سوء استفاده كنند ويا در آن تغييراتي اعمال دارند و يا از اطلاعاتي كه مورد حمايت قانون كپي رايت باشد، رونوشت تهيه كند و يا نسبت به تكثير آن اقدام كند، معاف از مسوليت نخواهند بود.

با توجه به آنچه گفته شد موارد معافيت از مسوليت بسيار محدودند و پيچيده‌تر از آنچه تصور مي‌كنيم مي‌باشد.

۲-پيشنهادات دستورالعمل كميسيون اروپايي:
به موجب مواد ۱۲ تا ۱۵ دستورالعمل كميسيون اروپايي (مصوب ۱۸ نوامبر ۱۹۹۸ و اصلاح يافته در يكم سپتامبر ۱۹۹۹) پيشنهاداتي مبني بر معافيت واسطه از مسوليتهاي مدني و جزايي ارائه شده است كه با برخي مسائل حقوق تجارت الكترونيك در ارتباط است.

براساس مقررات مذكور، مسوليت فراهم آورندگان اتصال، به واسطه‌ها و ناقلين داده‌هاي الكترونيكي، تسري نمي‌يابد. در مورد اشتراك دهندگان خدمات اينترنتي نيز در هنگامي مسول شناخته مي‌شوند كه از غير قانوني بودن داده‌هاي الكترونيكي و يا غير قانوني بودن انتشار آن، مطلع باشند و اين موضوع به آنها ابلاغ شده باشد. البته در اين موارد نيز در صورتي كه ابزارهاي لازم براي قطع اتصال و ارائه خدمات موجود نباشد، متصديان امر از مسوليت مقرر معاف خواهند بود. در مرافعه Estell. Hally day اين امر مورد توجه قرار گرفت و خواننده پرونده به دليل آنكه ابزارهاي لازم براي قطع انتشارات خلاف قانوني را براي استفاده سريع و به موقع در دسترس نداشته است، از مسوليت‌پذيري و آثار آن، معاف شد.

براساس ماده (۱۵) دستورالعمل، واسطه‌ها متعهد به مراقبت از اطلاعاتي كه انتقال مي‌دهند يا ذخيره مي‌كنند نيستند حتي دادگاه عالي نانت در دعوايي كه مربوط به واسطه‌هاي شبكه جهاني اطلاع رساني مي‌شد، حكم داد كه آنها، مسول مراقبت از اطلاعاتي كه اشتراك مي‌دهند، نيستند. بنابراين اكنون ديگر محكوميت واسطه‌ها به دليل عدم مراقبت از اطلاعات امكان ندارد. البته طرح اين دستورالعمل، سرمشق گرفته از ابتكاراتي است كه حقوقدانان آمريكا به كار گرفته‌اند و از اين رو به نظام حقوقي آمريكا شباهت دارد.



نتيجه‌گيري
دستورالعمل اروپايي، هنوز در قالب يك طرح مي‌باشد كه قابليت اجرايي پيدا نكرده است. اما در صورت اجراي اين دستورالعمل نيز مشكلات مربوط به حقوق اينترنت پابرجاست زيرا كه تاكنون يك قانون جامع كه متضمن اصول ثابت حاكم بر كليه ارتباطات صوتي و تصويري از راه دور است، به تصويب نرسيده است.

تشكيل «شوراي اينترنت» به عنوان يك سازمان كه عهده‌دار حل و فصل مرافعات رايانه‌اي پيش از احاطه به دادگاه باشد، ضروري است. در نظر گرفتن معافيت براي واسطه‌هاي اينترنت تحت شرايط خاص، يكي از اصول حاكم بر حقوق اينترنت است. نخستين بار در ۲۷ مه ۱۹۹۹، برخي معافيت‌ها براي اشتراك دهندگان خدمات اينترنت در نظر گرفته شد، بنابراين نصوص، واسطه‌هاي فني در صورتي كه از موضوع جرم اطلاع داشته باشند و نيز از غير قانوني بودن انتشار يك داده، آگاهي داشته باشند، معاون در جرم شناخته مي‌شوند و در غير اين صورت از مسوليت كيفري مبراء مي‌شوند و اين در صورتي است كه پس از آگاهي از جرم بودن عمل مذكور، نسبت به اقدامات لازم جهت قطع انتشار داده‌ها تمامي امكانات و ابزارهاي لازم را به كار گرفته باشند.

اين نصوص تنها ناظر به معافيت واسطه‌ها از آثار مسوليت كيفري بوده و نسبت به مشغول الذمه بودن آنها در قبال متضررين، سكوت كرده است بنابراين نمي‌توان معافيت آنها را از مسووليت مدني براساس مقررات مذكور، ثابت نمود. البته در ۲۳ مارس سال ۲۰۰۰ ميلادي مسوليت واسطه‌هاي فني تابع شرايط خاصي شد. بدين شرح كه واسطه‌ها در صورتي كه خود مبادرت به آفرينش و توليد اطلاعات الكترونيكي كرده باشند ويا به محض اطلاع از غير قانوني بودن انتشار داده‌ها، به قطع اتصال و انتشار آن اقدام نكرده باشند. و نيز در صورت عدم رعايت موازين حاكم بر داده پردازي و ناوبري، مسول شناخته مي‌شوند.

طبق مقررات نوين، واسطه‌ها ملزم به تعيين هويت ارسال كنندگان و توليدكنندگان اطلاعات (درصورت امكان) مي‌باشند. اين اصول قابل انتقادند. زيرا كه با اصول حاكم بر زندگي خصوصي و فردي افراد منافات دارند.

به نظر مي‌رسد كه قوانين مربوط به رايانه‌ها، نياز به بازنگري دقيق دارند افزون بر اينكه در برخي موارد ـ به ويژه در زمينه تجارت الكترونيك ـ خلاء قانوني وجود دارد.

 
پروفسور «پير ترودل - مترجم: سيد محمد زمان درياباري كارشناس ارشد حقوق خصوصي

   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

مراجع استثنايي حقوقي به مراجع حقوقي دادگستري( عزل و نصب قضات آن كلا در اختيار قوه قضائيه است ) و مراجع حقوقي غير دادگستري( عزل و نصب قضات آن كلا و جزئا در صلاحيت قوه مجريه مي باشد )تقسيم مي شود .
مراجع حقوقي دادگستري عملا وجود ندارد هر چند كه رسيدگي به دعاوي اصل 49 قانون اساسي و همچنين راي وحدت رويه در خصوص صلاحيت دادگاه انقلاب در رسيدگي به دعاوي و اموال مصادره شده دادگاه مزبور به دعاوي و امور حقيقي خاصي رسيدگي مي كند در عين حال بايد اين مراجع را مراجع كيفري محسوب نمود .
مراجع استثنايي كيفري شامل دادگاههاي نظامي – دادگاه انقلاب و دادگاه ويژه روحانيت مي باشد .
و اما مراجع اداري نيز به مراجع اداري عمومي كه ديوان عدالت اداري تنها مرجع آن مي باشد و مراجع اداري استثنايي كه شامل مراجعي چون مراجع اختلاف مالياتي ، مراجع صالح در اختلافات گمركي و مراجع رسيدگي به اختلافات بين شهرداري و ساير اشخاص ، كه در برگيرنده كمسيون م 100 مقرر در قانون الحاق بند 3 به م 99 و كمسيون م 77 مي باشد .
با توجه به توضيحات فوق الذكر بايد گفت كمسيون م 100 از مراجع اداري استثنايي در نظام حقوقي كشور ما مي باشد .
لازم به ذكر است كه اصل و قاعده عمومي بر صلاحيت مراجع عمومي است و مراجع استثنايي كه « معرف مراجعي است كه صلاحيت آنها منحصر به رسيدگي به امور و يا محاكمه اشخاصي است كه قانونگذار صراحتا بيان كرده است م 4 قانون عدليه » منحصرا صلاحيت رسيدگي به اموري را دارد كه صراحتا در صلاحيت آن قرار گرفته همچنين عده اي از حقوق دانان تقسيم بندي ديگري از مراجع به نحو ذيل دارند . مراجع به مراجع دادگستري و مراجع غير دادگستري و مراجع اخير نيز به مراجع غير دادگستري حقوقي و مراجع غير دادگستري كيفري قابل تقسيم مي باشد مبناي تقسيم بندي اخير مجازاتي است كه براي آن مورد نظر گرفته مي شود بر طبق اين تقسيم بندي كمسيون ماده 100 قانون شهرداري از مراجع غير دادگستري كيفري محسوب مي گردد .
الف - انواع تخلفات داخل در شمول موضوع م 100 و تبصره هاي آن
قبل از بيان انواع تخلفات داخل در صلاحيت كمسيون م 100 بايد به ماهيت چنين تخلفاتي پرداخته شود و اينكه آيا مقررات مربوط به آن از امور كيفري است و يا مقررات مربوط به آن از امور حقوقي مي باشد و يا اينكه چنين تخلفاتي يك تاسيس حقوقي مستقل مي باشد . عده اي بر اين باور اند كه چنين تخلفاتي ماهيتا كيفري مي باشد و به دلايلي اشاره كرده اند كه مهمترين آن دلايل عبارتند از :
1- نخستين بار قانونگذار براي تخلفات ساختماني مجازات كيفري معين نمود .
2 –وفق مقررات قانوني ماده 217 اصلاحي آ.د.ك /136 صلاحيت رسيدگي به تخلفات ساختماني به دادگاههاي كيفري احاله شد .
3 – عضويت عضو قاضي در كمسيون هاي م 100 و تاثير راي قاضي در مفاد آراء صادره از كميسيون و اينكه انتخاب چنين قاضي غالبا از بين قضات دادگاههاي كيفري و دادسرا صورت مي گيرد . ولي از آنجايي كه معرفي قاضي از بين قضات دادگاههاي كيفري تكليف قانوني نيست و همچنين وجود قاضي دادگستري در كمسيون ها دليل بر قضايي بودن « كيفري ، مدني » آنها نيست كما اينكه در كمسيون موضوع م 56 قانون نحوه بهره برداري از جنگلها و مراتع چنين است . همچنين از آنجايي كه طبق بند 2 از م 11 قانون ديوان عدالت اداري احكام صادر از كمسيون م 100 قابل اعتراض در ديوان عدالت اداري است مي توان فهمي كه آراي صادره از كمسيون م 100 از سنخ كيفري و قضايي نيست .
النهايه موضوعات و احكام م 100 و تبصره هاي آن از نوع كيفري و حقوقي نيست بلكه ماهيتي مستقل دارند .
نكته اي ديگر كه بايد قبل از پرداختن به انواع تخلفات داخل در صلاحيت كمسيون به آن اشاره اي شود حصري بودن و يا تمثيلي بودن چنين تخلفاتي است .
از آنهايي كه كمسيون م 100 از مراجع استثنايي محسوب مي شود و اصل بر صلاحيت مراجع عمومي مي باشد و موارد داخل در صلاحيت مراجع استثنايي نياز به تصريح قانونگذار دارد در نتيجه بايد تخلفات مربوطه را حصري قلمداد كنيم .
و تمثيلي قلمداد نمودن چنين تخلفاتي خلاف اصل مي باشد ولي قانونگذار در رعايت اصل فوق را بجا نياورده و با بكار بردن ( ساير تخلفات مانند .... ) در قسمت اخير ت 6 م 100 ق .ش قائل به تمثيلي بودن چنين تخلفاتي مي باشد .
تخلفات واقع در صلاحيت كمسيون م 100 و تبصره هاي آن به شرح ذيل مي باشد :
1 – تخلف احداث بناي بدون پراوانه :
ماده 100 ق .ش مالكيت اراضي و املاك واقع در محدوده شهر يا حريم آن را ملزم به اخذ پروانه قبل از هر اقدام عمراني يا تفكيك اراضي و شروع به ساختمان از شهرداري كرده است و ضمانت اجراي عدم چنين امري جلوگيري از عمليات ساختماني توسط شهرداري و ارجاع امر به كمسيون م 100 مي باشد كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت .
با كمي تامل در منطوق اين ماده به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اين ماده متعرض مناطق خارج از محدوده يا حريم شهر نگرديده و صرفا ناظر به مناطق در محدوده يا حريم شهر مي باشد . در مورد ساختمانهايي كه در خارج از حريم شهرها احداث مي شود قانونگذار مواردي را براي جلوگيري از تخلفات ساختماني پيش بيني كرده كه به آن خواهيم پرداخت در يك تبصره 2 از بند 3 م 99 قانون شهرداري به منظور جلوگيري از ساخت و سازهاي غير مجاز در خارج از حريم مصوب شهرها و نحوه رسيدگي به موارد تخلف كمسيوني مركب از نمايندگان وزارت كشور ، قوه قضائيه و وزارت مسكن و شهرسازي در استانداري ها پيش بيني كرده كمسيون حسب مورد و با توجه به طرح جامع « چنانچه طرح جامع به تصويب نرسيده باشد با رعايت ماده 4 آيين نامه احداث بنا در خارج از محدوده قانوني و حريم شهرها مصوب 1355 » نسبت به صدور راي قطع بنا با جريمه معادل پنجاه درصد تا هفتاد درصد قيمت روز اعياني تكميل شده اقدام خواهد نمود مراجع ذي ربط موظفند براي ساختمان هايي كه طبق مقررات اين قانون و نظر كمسيون براي آنها جريمه تعيين و پرداخت گرديده در صورت درخواست صاحبان آنها برابر مقررات گواهي پايان كار صادر نمايند .
در مورد ساختمانهايي كه خارج از حوزه و حريم شهرها بدون اخذ پروانه از مراجع ذي صلاح احداث مي شود چنانچه در احاريم قانوني ممنوعه احداث شود . نظير احداث بنا در حريم قانوني جاده ها و راه آهن ، فرودگاهها ، خطوط فشار قوي برق برابر مقررات قانوني راجع به هر كدام از آن موارد ، ساختمان فاقد پروانه ، تخريب و از آن رفع اثر خواهد شد . ولي چنانچه چنين ساختمانهايي كه فاقد پروانه مي باشند در خارج از حريم شهرها و در غير قسمت احاريم قانوني و حاشيه حريم ها احداث شده باشد چنانچه از نوع متحد ثاني باشد كه احداث آن نياز به اخذ پروانه از مجع تعيين شده وسيله استاندارد دارد نظير شهرك ها و ساير ساختمانها و تاسيساتي كه به صورت غير شهرك و براي تامين نيازمنديهاي عمومي ، اقتصادي ، تجاري ، تفريحي و نظاير آن باشد مطابق بند 2 از ماده 8 آيين نامه مربوط به استفاده از اراضي احداث بنا و تاسيات در خارج از محدوده قانوني و حريم شهرها مصوب 1355 رسيدگي خواهد شد .
اتخاذ تصميم در مورد كيفيت رفتار با متخلف به عهده يك هيات پنج نفري مركب از نمايندگان استانداري ، انجمن استان « شوراي اسلامي استان » اداره كل مسكن و شهرسازي اداره كل كشاورزي « جهاد كشاورزي » و منابع طبيعي و معادن خواهد بود .
در اتخاذ تصميم هيات مذكور اكثريت 3 راي موافق مناط اعتبار است . و كمسيون حداكثر ظرف مدت دو ماه از تاريخ توقف عمليات ساختماني و يا اعلام تخلف مكلف است به موضوع رسيدگي و تصميم خود را اعلام نمايد .
در مورد تخلف احداث بنا بدون پروانه در حريم يا محدوده شهر نسبت به ساختمانهايي كه پروانه ساختمان آنها بعد از تاريخ تصويب نقشه جامع شهر صادر شده بنا به تقاضاي شهرداري موضوع در كمسيون هايي مركب از نماينده وزارت كشور به انتخاب وزير كشور يكي از قضات دادگستري به انتخاب وزير دادگستري و يكي از اعضاي انجمن شهر به انتخاب انجمن « شوراي اسلامي شهر » مطرح مي شود .
كمسيون موضوع را با حضور نماينده شهرداري كه بدون حق راي براي اداي توضيح شركت مي كند و با توجه به لايحه كتبي ذي نفع در صورت وصول براي ظرف مدت يك ماه تصميم مقتضي بر حسب مورد اتخاذ مي كند . حكم كمسيون در مورد تخلف احداث بناي بدون پروانه يكي از دو مورد ذيل مي باشد .
1 – تخريب :
حكم تخريب مستفاد از صدور تبصره يك ماده 100 ق. ش در صورتي صادر مي شود كه مخالف اصول شهرسازي ، فني ، بهداشتي باشد .
2 – اخذ جريمه :
مستفاد از تبصره 4 ماده 100 ق .ش در صورتي كه اصول فني بهداشتي و شهرسازي رعايت شده باشد كه در اين صورت كمسيون مي توان با صدور راي بر اخذ جريمه به ازاء هر متر مربع بناي بدون مجوز يك دهم ارزش معاملاتي ساختمان يا يك پنجم ارزش سرقفلي ساختمان در صورتي كه ساختمان ارزش سرقفلي داشته باشد هر كدام كه مبلغ آن بيشتر است از ذي نفع ، بلامانع بودن صدور برگ پايان ساختمان را به شهرداري اعلام نمايد .
در مورد دو حكم تخريب و اخذ جريمه ذكر اين نكته خالي از فايده نمي باشد كه در موردي كه اصول شهرسازي فني و بهداشتي رعايت شده باشد حكم به تخريب بدهد و يا اينكه حكم به جزاي نقدي بدهد .
2 – تخلف تراكم اضافي :
تخلف تراكم اضافي كه عبارت است از اضافه بنا زائد بر مساحت زير بناي مندرج در پروانه ساختماني از سوي مالك ، يكي ديگر از انواع تخلفات داخل در صلاحيت كمسيون م 100 قانون شهرداري مي باشد . كمسيون در مورد اين نوع از تخلف دو نوع حكم مي تواند صادر كند كه عبارت است از :
1 – تخريب :
الف – در صورتي كه رعايت اصول فني شهرسازي و بهداشتي نشده باشد .
ب – در صورتي كمسيون حكم به پرداخت جريمه دهد و ذي نفع از پرداخت جريمه « پس از تقاضاي شهرداري مبني بر وصول جريمه از ذي نفع » خود داري كند . در اين دو مورد كمسيون مكلف به صدور حكم تخريب مي باشد
2 – راي به اخذ جريمه :
كمسيون مي تواند در صورت عدم ضرورت قطع اضافه بنا راي به اخذ جريمه عليه ذي نفع بدهد . در مورد صدور راي به اخذ جريمه از سوي كمسيون علل و عواملي موثر مي باشند كه به اختصار به آنها پرداخته خواهد شد .
الف – نوع موقعيت ملك از نظر مكاني :
1 – خيابانهاي اصلي
2- خيابانهاي فرعي
3 – كوچه بن باز
4 – كوچه بن بست
ب - نوع استفاده از فضاي ايجاد شده
ج – نوع ساختمان از نظر مصالحي
د – نوع حوزه استفاده از اراضي
1 – مسكوني باشد :
كه در اين صورت كمسيون مي تواند با در نظر گرفتن شرايط ما را ذكر و عدم ضرورت قطع ، راي به اخذ جريمه اي كه نبايد از حداقل يك دوم كمتر و از سه برابر ارزش معاملاتي ساختمان براي هر متر مربع بناي اضافي بيشتر باشد
2 – تجاري ، صنعتي و اداري باشد :
در اين صورت نيز كمسيون مي تواند با در نظر گرفتن شرايط الاشمار و عدم ضرورت قلع راي به اخذ جريمه اي كه نبايد از حداقل دو برابر كمتر و از چهار برابر ارزش معاملاتي ساختمان براي هر متر مربع اضافي ايجاد شده بيشتر باشد .
3 – تخلف مربوط به عدم احداث پاركينگ و يا غير قابل استفاده بودن پاركينگ
اين نوع از تخلف زماني محقق مي گردد كه احداث پاركينگ با توجه به مشخصات مندرج در پروانه و نقشه ها و ضوابط شهرداري محل الزامي باشد ولي مالك ساختمان از احداث پاركينگ خودداري نمايد و ابتدا به ساكن پاركينگ را احداث نكند و يا اينكه پاركينگ را به صورتي كه امكان اصلاح چنين تخلفي وجود داشته باشد حكم به اصلاح همراه اخذ جريمه مي دهد و در صورتي كه اصلاح آن ممكن نباشد و كمسيون مي تواند باتوجه به موقعيت محلي و نوع استفاده از فضاي پاركينگ راي به اخذ جريمه اي كه حداقل يكي برابر و حداكثر دو برابر ارزش معاملاتي ساختمان براي هر متر مربع فضاي از بين رفته پاركينگ باشد ، صادر نمايد « مساحت هر پاركينگ با احتساب گردش 25 متر مربع مي باشد »
جهت يادآوري متعرض اين نكته مي شويم كه اگر تخلف عدم احداث پاركينگ از لحاظ اصول شهرسازي يا فني يا بهداشتي رعايت نشده باشد حكم تخريب در آن مورد الزامي است .
4 – تجاوز به معابر شهر !!
در مورد تجاوز تخلف تجاوز به معابر شهر بايد بگوييم كه منظور قانون گذار عدم عقب نشيني مالك خود بوده و واژه تجاوز از باب تسامح و تساهل بوده است . چرا كه تجاوز به معابر شهر مشمول عناوين كيفري چون تعرف عدواني موضوع 6904 ق. م. 1 مي شود . مالكين تخلف تجاوز به معابر شهر مذكور در تبصره 6 م 100 ق .ش زماني تحقق پيدا مي كند كه مالك بنا در هنگام نوسازي بر خلاف پروانه و يا بدون پروانه و با عدم رعايت برهاي اصلاحي مصوب شهرداري و مراجع مربوطه را شروع به ساختن ملك جديد كنند و يا به نحوي از آنجا تجاوزي به ملك سابق خود و ملك فعلي شهرداري انجام دهند .
در حقيقت شخصي كه تحت عنوان تجاوز به معابر شهر متخلف شناخته شود . در ابتدا به ساكن مالك مي باشد و حقيقتا تجاوزي به ملك ديگري انجام نمي ده و في الواقع تجاوز به ملك سابق خود انجام داده : ولي در اثر گذشت زمان ملك مزبور تماما يا بعضا در طرحهاي مصوب شهرداري و مراجع مربوطه واقع گرديده كه يا چنين طرحهايي فوري و ضربه الاجلي مي باشد كه دولت با پرداخت ملك به مالك و خراب كردن آن طرح خود را اجرا مي كند و يا اينكه چنين طرحي مهم و فوري نمي باشد ولي حتما بايد انجام گيرد حال اگر مالك ملك قصد نوسازي يا تجديد بنا كرد بايد بر اساس چنين طرحي ساخت كند و اگر خلاف آن ساخت كند بدون علم به اينكه ملك مزبور تمامايا بعضا مشمول تخلف تجاوز به معابر مي گردد كه در اين صورت شهرداري مكلف است از ادامه عمليات جلوگيري كند . و طرح دعوا در كمسيون نمايد .
5- تخلف عدم استحكام بنا :
چنين تخلفي زماني پيش مي آيد كه مالك رعايت اصول فني و معماري و .... را نكرده باشد و بنا از استحكام لازم برخوردار نباشد در مورد اين تخلف از آنجا كه از مصاديق صورت ام 100 مي باشد حكم تخريب از سوي كمسيون الزامي مي باشد .
6- تخلف عدم رعايت اصول فني و بهداشتي و شهرسازي :
اصول فني شامل آن تعداد از ضوابط شناخته شده و علمي راجع به احداث بنا مي شود كه عدم لحاظ آن موجب عدم امكان بهره برداري مطلوب از ساختمان و عدم مقاومت و بقاي ساختمان در قانوني آن مي شود .
اصول بهداشتي مربوط به اموري است كه رعايت آن به منظور حفظ سلامت جسم و روان استفاده كنندگان از ساختمان ضرورت دارد و تخطي از آن موجب خلل و نقصان در بهداشت جسم و روان انسان مي گردد .
منظور از اصول شهرسازي رعايت اصول و ضوابطي مي باشد كه براي حفظ بافت شهر و توسعه فعلي و آتي آن نياز مي باشد .
تخلف از موارد فوق الاشعار توسط مالك از موجبات طرح دعوا در كمسيون ماده 100 ق .ش مي باشد كه در اين نوع از تخلف كمسيون راي به تخريب آن بنا خواهد داد .
7 – تغيير كاربري :
چنين تخلفي زماني تحقق پيدا مي كند كه بر خلاف مندرجات پروانه ساختماني ، در منطقه غير تجاري محل كسب يا پيشه و يا تجارت دائر شود . در مورد اين تخلف شهرداري پس از اطلاع مورد را در كمسيون م 100 مطرح مي كند و كمسيون پس از احراز تخلف در مهلت مناسب كه نبايد از دو ماه تجاوز كند . در مورد تعطيل محل كسب يا پيشه و يا تجارت ظرف مدت يكماه اتخاذ تصميم مي كند .
اجراي اين تصميم با مامورين شهرداري است . كسي كه عالما از محل مزبور پس از تعطيل براي كسب و پيشه و يا تجارت استفاده كند به حبس جنحه اي از 6 ماه تا دو سال و جزاي نقدي از پنج هزار و يك ريال تا ده هزار ريال محكوم خواهد شد و محل كسب نيز مجددا تعطيل خواهد شد « تبصره بند 24 م 55 ق. ش »
لازم به ذكر است كه دائر كردن دفتر وكالت و مطب و دفتر اسناد رسمي ازدواج و طلاق و دفتر روزنامه و مجله و دفتر مهندسي به وسيله مالك از نظر اين قانون استفاده تجاري محسوب مي شود .
نكته ديگري كه بايد به آن اشاره شود عدم پيش بيني قانونگذار در مورد تغيير كاربري تجاري به غير تجاري مي باشد :
يعني اينكه اگر كسي محل كسب يا پيشه خود را كه مطابق مندرجات پروانه ساختماني تجاري مي باشد را به محل سكني خود تبديل كند و يا هر استفاده غير تجاري ديگري از آن ببردآيا مشمول اين ماده مي شود يا خير ؟ مطابق قانون و رويه موجود چنين تغييري كاربري را مشمول مقررات اين ماده نمي شود .
ب - نحوه رسيدگي در كمسيون م 100 قانون شهرداری ها
قبل از پرداختن به چگونگي رسيدگي در كمسيون م 100 به نحوه طرح تخلفات در كمسيون خواهيم پرداخت : آيا شهرداري تنها مرجع صالح براي طرح تخلفات ساختماني در كمسيون مي باشد .
اختصاصي بودن سمت شهرداري در طرح تخلفات ساختماني بيانگر اين مي باشد كه هر كدام شخصي كه از تخلفات ساختماني متضرر گردد بايد براي اقامه دعوا در كمسيون ابتدا به شهرداري اعتراض خود را اعلام نمايد و سپس شهرداري اگر آن تخلف را داخل در صلاحيت كمسيون م 100 دانست به كمسيون ارجاع دهد هر چند كه رويه موجود در شهرداري ها همين مي باشد .
قانونگذار نيز در تبصره 1 و 2 و 6 م 100 و تبصره بند 24 م 55 ق. ش متعرض اين امر گرديده كه شهرداري تخلفات ساختماني را در كمسيون مطرح كند يا ارجاع دهد و حتي در تبصره 2 م 100 اين امر را تكليف شهرداري قلمداد نموده مع ذالك قسمت اخير تبصره م 100 رسيدگي به تقاضاي ذي نفع را نيز پذيرفته بايد در نتيجه با توجه به روح قانون و قواعد حقوق اختصاصي بودن سمت شهرداري در طرح تخلفات به كمسيون م 100 مورد قبول نمي باشد .
اصولا رسيدگي به تخلفات ساختماني دو مرحله اي مي باشد . رسيدگي در مسيون بدون رسيدگي در كمسيون تجديد نظر نحوه رسيدگي به اين ترتيب است كه گزارشهاي تخلفات ساختماني كه به شهرداري تسليم مي شود چنانچه جلسات كمسيون در خود شهرداري منطقه تشكيل شود به وسيله واحد شهر سازي و فني يا شخص مسوول اقدام ، پرونده به كمسيون ارجاع و در صورتي كه شهرداري داراي مناطق چند گانه باشد و كمسيون در شهرداري مركزي تشكيل گردد پرونده منطقه شهرداري نخست به دبيرخانه كمسيونهاي م 100 ارجاع و به وسيله دبيرخانه به كمسيون ارسال و مورد رسيدگي قرار مي گيرد .
كمسيونهاي م 100 بايد قبل از رسيدگي ماهيتي به پرونده ها ، نخست از وجود صلاحيت محلي خود اطمينان حاصل نمايند و اگر تخلفات واقع شده ، به داخل در محدوده شهر يا حريم آن نبوده و يا اينكه در شهرهايي كه داراي مناطق متعدد مي باشد و شهرداري هاي متعدد در آن شهر وجود دارد آيا تخلفات واقع شده مربوط به نقاط معين شده از طرف وزارت كشور و مسكن و شهرسازي مي باشد كه در صلاحيت شهرداي آن منطقه است و يا خير كه در صورت اخير يعني اگر تخلفات واقع شده در صلاحيت محلي آن شهرداري نباشد بايد عدم صلاحيت خود را اعلام كند .
كمسيون پس از بررسي صلاحيت محلي در صورت وجود صلاحيت موارد در رسيدگي مي شود .
جلسه كمسيون م 100 ق. ش ( مركب از نماينده وزارت كشور به انتخاب وزير كشور يكي از قضات دادگستري به عنوان وزير دادگستري و يكي از اعضاي انجمن شهر به انتخاب انجمن در شوراي اسلامي شهر » .
با تكيه بر روح قانون و تعداد اعضاء و حاكميت قاعده « اعتبار اكثريت آراء بصورت نصف بعلاوه يك در اكثر كمسيونها » با حضور 3 عضو خود رسمي پس از آنكه جلسه رسمي گرديد پرونده مطروحه بررسي و توضيحات شفاهي از نماينده شهرداري اخذ و لايحه دفاعيه ذي نفع در صورت وصول قرائت مي گردد و در صورتي كه مشكلي براي رسيدگي وجود نداشته باشد معمولا در همان جلسه نسبت به صدور راي و امضاي آن بوسيله اعضاي اقدام مي شود در اينجا بايد متعرف اين نكته گرديم كه طبق ت 1 م 100 كمسيون پس از وصل پرونده به ذي نفع اعلام مي نمايد ظرف 10 روز توضيحات خود را كتبا ارسال دارد ولي طبق رويه موجود در شهرداريها ، پس از وصول پرونده در شهرداري و قبل از طرح دعوا در كمسيون م 100 دبيرخانه شهرداري به ذي نفع اعلام مي كند كه ظرف 10 روز توضيحات خود را كتبا اعلام نمايد .
چنانچه صدور راي در جلسه اول رسيدگي ممكن نباشد كمسيون بايد ظرف مدت يك ماه تصميم مقتضي بر حسب مورد اعلام كند .
پس از صدور راي ظرف مدت 10 روز نسبت به ان راي اعتراض نمايند مرجع رسيدگي به اين اعتراض كمسيون ديگر ماده صد معروف به كمسيون تجديد نظر م 100 خواهد بود كه اعضاي ان غير از افرادي مي باشند كه در صدور راي قبلي شركت داشته اند نحوه رسيدگي اين كمسيون پس از رسيدگي مبادرت به صدور راي مي نمايد و اين راي يا در تائيد راي كمسيون بدوي مي باشد و يا اينكه بر خلاف راي كمسيون بدوي مي باشد .
آراي قطعيت يافته از كمسيون م 100 قابل شكايت در ديوان عدالت اداري توسط هر ذي نفعي به غير از شهرداري مي باشد . بنابراين آراي صادره از كمسيون بدوي م 100 ق. ش بعد از گذشت مهلت 10 روز و عدم اعتراض در كمسيون تجديد نظر م 100 قابل شكايت در ديوان عدالت اداري مي باشد كمااينكه آراي صادره از كمسيون تجديد نظر م 100 قابل شكايت در ديوان عدالت مي باشد .
لازم به ذكر است كه به موجب بند 2 م 11 قانون ديوان عدالت اداري رسيدگي به اعتراضات و شكايايات داخل در صلاحيت ديوان عدالت اداري منحصرا از حيث نقص قوانين و مقررات يا مخالفت با آنها مي باشد . بنابراين ديوان از رسيدگي ماهوي كه خارج از شان آن مي باشد ممنوع مي باشد . از بحث بيشتر راجع به ديوان به علت اينكه خارج از حوصله اين مقام مي باشد خوددداري مي گردد .
ج - اجراي مجازات كمسيون م 100 تبصرهاي آن
در حقيقت آراي صادره از كمسيون م 100 ق .ش بعد از قطعيت قابليت اجرا پيدا مي كنند و اجراي آراء آن بر عهده مالك و شهرداري مي باشد .
يكي از عوامل اجرايي م 100 مطابق قسمت اخير تبصره 6 ماده 100 مالك مي باشد « هر گاه مالك در مهلت مقرر اقدام به قطع بنا ننمايد » همانگونه كه مالك فقط نسبت به قطع تمام يا قسمتي از بنا مجري حكم مي باشد . و اجراي حكم وصول جريمه و سپس توسط مالك قابل تصور نمي باشد .
مهمترين و تنها عامل اجرايي ديگر كمسيون م 100 ق .ش شهرداري مي باشد . اجراي حكم توسط شهرداري در سه مورد تعطيلي محل قطع بنا و وصول جريمه امكان پذير مي باشد .
1 – تعطيلي محل كسب يا پيشه و يا تجارت توسط شهرداري مطابق با بند 24 م 55 ق. ش .
2 – قطع تمام يا قسمتي از بناء :
مطابق قسمت اخير تبصره 1 م 100 هر گاه مالك در مهلت مقرر اقدام به قطع بنا ننمايد شهرداري راسا اقدام به قطع تمام يا قسمتي از بنا مي نمايدهمچنين مطابق با قسمت اخير تبصره هاي 2 و 3 و ساير موارد مذكور كه كمسيون راي به تخريب بنا مي دهد شهرداي مجري راي تخريب مي باشد .
3 – وصول جريمه به موجب تبصره هاي 2 و 3 و 4 و5 و6 و همچنين ساير مواردي كه كمسيون راي به اخذ جريمه مي دهد شهرداري مكلف است بر اساس راي صادره از سوي كمسيون نسبت به وصول جريمه اقدام نمايد :
همانگونه كه گذشت يكي از عوامل اجرايي كمسيون شهرداري مي باشد كه البته اين امر بر خلاف قواعد حاكم بر دادرسي و عدالت مي باشد چرا كه شهرداري خود طرف دعوا در موضوع مورد رسيدگي در كمسيون مي باشد و بودن يكي از صحاب دعوا به عنوان مجري حكم اصل برابري سلاح اصحاب دعوا را به شدت خدشه دار مي كند .
بودن نماينده شهرداري در كمسيون م 100 « بدون حق راي » از باب اداي توضيح به جهت مسائل فني و شهرسازي و مسلط بودن بر چنين اموري قابل توجيه مي باشد ولي اجراي حكم صادره از طرف شهرداري به هيچ نحو قابل توجيه نمي باشد چرا كه در مرحله اجراي حكم اخذ جريمه و تخريب بنا نيازمند تخصصي نمي باشد . لذا لازم است كه قانونگذار در اصلاحات آتي اجراي احكام صادره از كمسيون م 100 را به مرجعي بي طرف واگذار نمايد .
از مطالبي كه ذكر آن گذشت نبايد اين شبهه به وجود بيايد كه از انجا كه مجري احكام دادگاههاي عمومي و انقلاب دادسراي مي باشد و دادستان نيز طرف دعوا محسوب مي شود و اكالي در اين مورد به جهت مجري بودن شهرداري نيز وجود ندارد : در جواب بايد گفته شود كه در مورد اجراي آراي صادرشده از كمسيون م 100 و صدور دستور موقت براي آن بايد به عنوان يادآوري متذكر شوم كه آراي قطعيت يافته از كمسيون را با صدور دستور موقت براي آن بايد به عنوان ياداوري متذكر شويم كه آراي قطعيت يافته را با دستور موقت ار ديوان عدالت اداري مي توان به طور موقت از قابليت اجرا بازداشت ولي طبق رويه موجود در دادگاههاي عمومي و انقلاب نمي توان تقاضاي صدور دستور موقت براي آراي كمسيون م 100 را نمود .
در آخر به وظايف شهرداري – مهندسان ناظر ساختماني و دفاتر اسناد رسمي در ارتباط با م 100 و تبصره هاي آن خواهيم پرداخت .
الف – شهرداري :
1 – جلوگيري از عمليات ساختماني ساختمانهاي بدون پروانه يا مخالف مفاد پروانه به وسيله مامورين خود « قسمت اخير م 100 ق ش » لازم به ذكر مي باشد كه بر خلاف عده اي از نويسندگان كه واژه « مي تواند » مذكور در ماده را به عنوان تكليف و اجبار براي شهرداري تعيين نموده اند . واژه « مي تواند » ظهور در اختيار براي شهرداري دارد يعني شهرداري در اين مورد اختيار دارد كه خود به وسيله مامورين خود از چنين عمليات ساختماني جلوگيري كند و اجبار شهرداري در اين موارد طرح دعوي در كمسين م 100 مي باشد .
و قيد در غير اين صورت مذكور در تبصره 1 م 100 به مهلت مذكور بر مي گردد نه به عدم تكليف شهرداري به طرح دعوا در كمسيون تبصره 1 م 100 به مهلت حداكثر ظرف يك هفته از تاريخ جلوگيري ، موضوع را در كمسيون مذكور مطرح نمايد در غير اين صورت كمسيون به تقاضاي ذي نفع به موضوع رسيدگي خواهد كرد ..... »
2 – طرح دعوا در كمسيون م 100 :
در مورد طرح دعوا از سوي شهرداري در قانون موعدي ذكر نشده مگر در مورد جلوگيري از عميلات ساختماني كه در اين صورت حداكثر ظرف يك هفته از تاريخ جلوگيري بايد موضوع را در كمسيون مذكور مطرح كند .
3 – ابلاغ تصميم كمسيون به مالك
4 – اجراي آراي كمسيون م 100
5 – تقاضاي صدور راي تخريب از كمسيون نسبت به ذي نفعي كه از پرداخت جريمه خودداري كرده .
6 – جلوگيري از ادامه عمليات تجاوز به معابر شهر و ارسال پرونده امر به كمسيون .
ب – مهندسان ناظر ساختماني :
1 – نظارت بر عمليات اجرائي ساختماني كه به مسووليت آنها احداث مي گردد از لحاظ انطباق ساختمان با مشخصات مندرج در پروانه و نقشه ها و محاسبات فني ضميمه .
2 – گواهي مطابقت ساختمان با پروانه ، نقشه و محاسبات
3 – اعلام تخلف به شهرداري
ج – دفاتر اسناد رسمي :
قيد ، گواهي پايان ساختمان و گواهي عدم خلاف تا تاريخ انجام معامله صادر شده توسط شهرداري « در مورد ساختمانهاي ناتمام » در سند با توجه به قسمت اخير تبصره م 8

چکيده : ماده 100 قانون شهرداری ها از جمله مواد بسيار کاربردی است که البته آنچنان که بايد به بررسی آن پرداخته نشده است و اينجانب در نوشتار حاضر به بيان تخلفات داخل در صلاحيت اين مرجع و نيز نحوه رسيدگی و همچنين نحوه اجرای مجازات ها پرداخته ام؛ در کل سعی شده است تا به بررسی زوايای مهم و کاربردی اين مرجع و نيز مسائل مبتلا به که دانستن آن برای اعاده حق در اين مرجع ضروری است پرداخته شود.
مقدمه : براي ورود به مبحث مذكور در اين نوشتار در ابتدا به جايگاه ماده 100 قانون شهرداری در نظام حقوقي ايران به اختصار اشاره اي خواهيم كرد . در يك تقسيم بندي كلي مراجع اداري و مراجع قضايي تقسيم مي شوند كه اين مراجع نيز خود به مراجع عمومي و مراجع استثنايي تقسيم مي شوند . مراجع قضايي عمومي همان دادگاههاي عمومي موجود در نظام قضايي كشور مي باشند مراجع قضايي استثنايي هم به دو شاخه كيفري و حقوقي تقسيم مي شوند


منابع و مآخذ
1. شمس- عبدالله، آيين دادرسي مدني، 1382، جلد اول،تهران، نشر ميزان
2. مدنی- جلال الدين،آئين دادرسی مدنی،1381، تهران، نشر ميزان
3. منصور- جهانگير، قانون شهرداری ها،1383، تهران،نشر ديدار
4. منصور- جهانگير، قانون مجازات اسلامی،1385، تهران،نشر ديدار
5. مهاجری- علی، جزوه آئين دادرسی مدنی،1381، مرکز آموزش قضات روحانی، قم


نویسنده  :     احسان زررخ دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرمشناسی


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

خبرگزاري فارس: نگارنده در اين يادداشت، «لايحه رسيدگي به تخلفات رانندگي» را با نگرشي حقوقي مورد بررسي قرار داده و انتقادات قابل تاملي را مطرح كرده كه مهمترين آن انتقاد به امتيازات منفي و شيوه محروميت رانندگان است.

به گزارش خبرگزاري فارس، محمد بلغاري * عضو هيئت مديره جامعه انديشمندان ترافيك كشور طي يادداشتي نگرشي حقوقي بر لايحه رسيدگي به تخلفات رانندگي داشته و نكاتي را مطرح مي‌كند، نويسنده با نگاهي به بندهاي مختلف لايحه رسيدگي به تخلفات رانندگي تأكيد مي‌كند:«بديهي است تك‌تك كلمات و عبارات لايحه مي‌تواند در آراي دادگاه‌ها، راهكارهاي اجرايي و ارتباط متقابل پليس و شهروندان، ايجاد رويه‌هاي قضايي و تحليل‌هاي حقوقي و نظرات مشورتي در جهت بازدارندگي بيشتر مؤثر واقع شود و هر نوع كاستي در آن نيز قطعاً اثرات سويي بر آمد و شد وسايل نقليه و سوانح ناشي از آن كه در حال حاضر در رديف كشورهاي پرسانحه و تلفات ناشي از آن هستيم بر جاي خواهد گذاشت».
به نظر مي‌رسد لايحه رسيدگي به تخلفات رانندگي داراي نواقصي است كه جبران آنها ضروري است.

مقدمه

پس از گذشت حدود يك دهه از بررسي و بازنگري لايحه اصلاح قانون نحوه رسيدگي به تخلفات و اخذ جرايم رانندگي در كميسيون‌هاي داخلي هيئت وزيران و كميسيون‌هاي مجلس شوراي اسلامي به تصويب كميسيون حقوقي و قضايي مجلس رسيد و احتمالاً در آينده نزديك در صحن علني مجلس مورد بررسي نهايي قرار مي‌گيرد.

لايحه مذكور پس از حدود چهل سال از اجراي قانون نحوه رسيدگي به تخلفات و اخذ جرايم رانندگي مورد بررسي قرار گرفته و احتمالاً طي ساليان طولاني ناظر و حاكم بر شبكه حمل و نقل و ترافيك كشور خواهد بود و با تصويب آن، چارچوب اصلي و مادر در قوانين حمل و نقل و ترافيك درون شهري و برون شهري شكل خواهد گرفت.

بنابراين نگرشي حقوقي و صرفاً كارشناسي به لايحه و بررسي نواقص و ابهامات آن كه تاكنون كمتر به آن پرداخته شده است ضرورتي حياتي است و اميد است بررسي كارشناسي و تحليل حقوقي به شرح زير در مراحل تصويب نهايي مورد توجه قرار گيرد.

بدون ترديد جامعيت قانون و انطباق آن با شرايط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه و استفاده از قوانين مشابه در كشورهايي كه به آساني بر مشكلات حمل و نقل و ترافيك خود فائق آمده‌اند، مي‌تواند در كاهش سوانح حمل و نقل درون و برون شهري و آثار زيانبار ناشي از آن كمك شايان توجهي كند كما اينكه قانون فعلي نحوه رسيدگي به تخلفات و اخذ جرايم رانندگي آنچنان از جامعيت در خور توجهي برخوردار بود كه اگر حذف 8 تبصره از آن در ساليان اخير اتفاق نمي‌افتاد مي‌توانست ساليان طولاني ديگري نيز حاكم و ناظر بر شبكه حمل و نقل و ترافيك كشور باشد.

بديهي است تك‌تك كلمات و عبارات لايحه مي‌تواند در آراي دادگاه‌ها، راهكارهاي اجرايي و ارتباط متقابل پليس و شهروندان، ايجاد رويه‌هاي قضايي و تحليل‌هاي حقوقي و نظرات مشورتي در جهت بازدارندگي بيشتر مؤثر واقع شود و هر نوع كاستي در آن نيز قطعاً اثرات سويي بر آمد و شد وسايل نقليه و سوانح ناشي از آن كه در حال حاضر در رديف كشورهاي پرسانحه و تلفات ناشي از آن هستيم بر جاي خواهد گذاشت.

صرف‌نظر از اينكه ماده يك لايحه تأثيري در مفاد قانون و وضعيت اجرايي آن پديد نخواهد آورد ليكن ذكر شمول افراد حقوقي و حقيقي در ماده يك ضرورتي ندارد و در مواد بعدي دايره شمول قانون مشخص شده است بنابراين ماده يك از نظر سياق قانونگذاري بي‌تأثير و زايد است.


* نگاهي به لايحه رسيدگي به تخلفات رانندگي


اگرچه درجه‌داران كادر راهنمايي و رانندگي طبق تبصره يك ماده دو با شرط داشتن گواهينامه پايه يك و ساير شرايط مي‌توانند مبادرت به صدور قبض جريمه كنند و اصولاً تشخيص تخلفات ساكنان مانند توقف ممنوع و نظاير آن براي درجه‌داران راهنمايي و رانندگي حتي بدون داشتن شرايط مندرج در تبصره به راحتي قابل تشخيص است ولي گذاشتن شرط گواهينامه پايه يك براي اشخاص مذكور نمي‌تواند دليل بر صلاحيت آنان در صدور قبض جريمه باشد، مضافاً اينكه به نظر نمي‌رسد تعداد محدود درجه‌داران داراي گواهينامه پايه يك نيز تأثيري در افزايش توان پليس در اجراي مأموريت‌هاي محوله باشد.

بنابراين پيشنهاد مي‌شود اگر مقنن دغدغه عدم صلاحيت درجه داران را در صدور برگ جريمه دارد مجوز صدور برگ جريمه تخلفات ساكن كه تشخيص آن با اندك آموزشي امكان‌پذير مي‌شود صادر كنند.

نظر به اينكه مصوبات مجلس بايستي روشن و بدون ابهام باشد لذا امكان صدور برگ جريمه توسط افسران كادر و پيماني ساير بخش‌هاي نيروي انتظامي در مواد خاص و ضروري مندرج در آخر تبصره يك ماده دو مبهم است و تعيين موارد خاص و ضروري و يا ارجاع آن به آيين نامه اجرايي لازم است.

به منظور روشن شدن ابعاد گزارش شهروندان در خصوص تخلف رانندگان وسايل نقليه در تبصره 3 ماده 2 لايحه كه تحت عنوان كنترل نامحسوس مطرح است نياز به تصويب جزئيات آن در خصوص تعيين شرايط علمي و فرهنگي اين نوع اشخاص در آيين نامه اجرايي است و لازم است ارگان مسئول تهيه‌ي آن و تصويب بعدي در هيئت وزيران مشخص شود.

نصب دوربين و تجهيزات ماهواره‌اي توسط وزارت راه و ترابري در جاده‌ها طبق مفاد ماده 3 نياز به هماهنگي با پليس راه است كه در ماده مذكور به آن اشاره نشده است.

قسمت آخر ماده 4 مبني بر ارسال برگ جريمه هنگامي كه متوقف كردن وسيله نقليه مقدور نباشد يا ارسال قبض جريمه كه با استفاده از تجهيزات الكترونيكي صادر شده نياز به آيين نامه اجرايي و تبيين ابعاد آن دارد كه ذكر آن در ماده مزبور ضروري است.

* امتيازات منفي بخشيده مي‌شوند!

ضمانت اجرايي بند يك، 2 و 3 ماده 7 مبني بر اينكه گواهينامه افرادي كه داراي 50 نمره منفي و يا بالاتر باشند براي يك ماه و بيشتر ضبط مي‌شود مشخص نشده است.

در ماده 7 براي رانندگان متخلف كه داراي 50 امتياز منفي باشند و بر فرض امكان ضبط گواهينامه آنان به مدت يك ماه مبلغ 400 هزار ريال جريمه در نظر گرفته شده و برابر جدول نمره منفي براي عبور از چراغ قرمز با وسيله نقليه شخصي 5 نمره منفي تعيين شده است حال يك راننده متخلف بايد 10 بار از چراغ قرمز عبور كند تا مشمول ضبط گواهينامه به مدت يك ماه و جريمه 400 هزار ريالي شود و اين در حالي است كه جريمه عبور از چراغ قرمز براي هر بار برابر جدول جرايم 250 هزار ريال است!! آيا اين نوع جرايم بازدارنده است؟

جالب توجه است در صورتي‌كه امتيازهاي منفي يك راننده متخلف در مدت 4 ماه به عدد 50 نرسد برابر تبصره 2 همين ماده تمامي امتيازهاي منفي او بلا اثر مي‌شود به عبارت ديگر يك راننده مي‌تواند در ظرف مدت 4 ماه 9 بار از چراغ قرمز بدون داشتن اثرات سوء ناشي از عبور از چراغ قرمز و ساير تخلفات حادثه‌ساز كه مجموع آن از 49 امتياز منفي تجاوز نكند، داشته باشد.

برابر تبصره يك همين ماده براي هر تخلف در هر 24 ساعت يك بار نمره منفي اختصاص مي‌يابد. بنابراين رانندگان متخلف در صورت ارتكاب بيش از يك بار در هر 24 ساعت از تخلفات حادثه ساز مانند عبور از چراغ قرمز، عبور از محل ممنوع،‌ حركت به صورت مارپيچ، دور زدن از محل ممنوع، حركت با دنده عقب در بزرگراه‌ها و آزادراه‌ها، سبق و سرعت غير مجاز فقط يك بار امتياز منفي براي آنان لحاظ مي‌شود با اين وضع رانندگان متخلف مي‌توانند با خيال راحت در هر 24 ساعت مثلاً چندين حركت مارپيچ در سطح بزرگراه‌ها داشته باشند و در اين صورت فقط يكي از آنها در سوابق آنها لحاظ خواهد شد.

شايان توجه است محروميت از رانندگي و آن هم به مدت 2 سال مستلزم 140 امتياز منفي مانند عبور از چراغ قرمز به تعداد 28 بار يا 43 بار صحبت با تلفن همراه با سرعت بالاي 60 كيلومتر (هرچند تخلف از يك نوع در 24 ساعت فقط يكبار محسوب مي‌شود) يا 14 بار رانندگي در حال مستي در مدت 4 ماه است و اگر مجموع امتيازها به نحوه پيش‌بيني شده در لايحه مذكور به سقف آن نرسد كل آن بخشيده مي‌شود و باز روز از نو، روزي از نو!

راهنمايي و رانندگي در تبصره 3 ماده 7 مكلف شده است هرگاه نمره‌‌هاي منفي رانندگان متخلف به نصف هر يك از نصاب هاي مشمول ضبط گواهينامه و جريمه رسيد. مراتب كتباً به متخلف ابلاغ شود در صورتي كه پس از صدور قبض جريمه و ابلاغ آن به متخلف نياز به ابلاغ مجدد امتيازهاي منفي نيست و جز تحميل هزينه هنگفت به راهنمايي و رانندگي نفع ديگري متصور نيست.

اعطاي تصويب آيين‌نامه اجرايي به وزير كشور در تبصره 7 ماده 7 برخلاف مقررات موضوعه است. مگر اينكه هيئت وزيران اختيارات تصويب آيين‌نامه را به وزير كشور تفويض كند.

ارسال اخطار مجدد براي رانندگان متخلفي كه جريمه خود را پرداخت نكرده‌اند در مواد 8 و 29 نه تنها لزومي ندارد بلكه سبب گسترش تشكيلات راهنمايي و رانندگي آن هم در امور ستادي و اداري مي‌شود و برخلاف برنامه‌هاي توسعه كشور است.

تبصره يك ماده 13 مبني بر جبران خسارات وارده به وسايل نقليه‌اي با حمايت راهنمايي و رانندگي داراي ابهام و اصلاح آن ضروري به نظر مي‌رسد.

حمل وسيله نقليه متخلف به توقفگاه با تشخيص پليس صورت مي‌گيرد و پليس برابر تبصره ماده 5 مشمول و پاسخگوست. بنابراين تبصره 2 ماده 13 كه طي آن اجازه داده شده است متخلف در صورت حضور اتفاقي هنگام حمل وسيله نقليه مي‌تواند تقاضاي تحويل وسيله نقليه كند غرض است و شخص قانونگذار اولين گام را در جهت تضعيف قانون برداشته است.

با توجه به اينكه علامت‌گذاري محل چرخها در تصادفات منجر به خسارت مندرج در ماده 14 توسط راننده و سپس انتقال‌ وسيله نقليه به كنار راه در كلان شهرهاي كشور با وجود تجهيزات ماهواره‌اي، دوربين‌هاي كنترل ترافيك و حتي امكان گرفتن عكس توسط تلفن همراه نه تنها ناكارآمد است بلكه ضرورتي نيز ندارد لذا اصلاح آن ضروري به نظر مي‌رسد.

آتش‌نشاني در شهرها و هلا‌ل‌احمر در جاده‌ها مسئول انتقال مجروحان از داخل وسيله نقليه به خارج و تحويل آنها به اورژانس جهت انتقال به مراكز درماني هستند. بنابراين قيد آتش‌نشاني در تبصره يك ماده 14 ضروري است.

در تبصره 2 ماده 14 لازم است مسئوليت سازمان‌هاي ذيربط از نظر مديريت، پاكسازي و برقراري ايمني صحنه تصادف مشخص شود تا هر يك از سازمان‌هاي مسئول در تصادفات به وظيفه قانوني خود آشنا شوند.

تصويب مقررات مربوط به پارك حاشيه‌اي در شهرها خصوصاً شهرهاي دور از پايتخت در شوراي عالي هماهنگي ترافيك شهرهاي كشور كه در تهران مستقر است مشكل ساز و غير قابل اجرا است، پيشنهاد مي‌شود تصويب مقررات مذكور به شوراي هماهنگي ترافيك استان واگذار شود.

ورود به محدوده طرح ترافيك داراي جريمه مستقل در جدول جرايم است و نياز به ذكر جريمه ورود ممنوع در ماده 19 نيست زيرا در اين صورت وسايل نقليه فاقد مجوز هنگام تردد در محدوده طرح ترافيك مشمول تردد در محدوده ورود ممنوع بوده و در هر نوع تصادف احتمالي مقصر شناخته خواهد شد.

صرف نظر از اينكه ماده 21 داراي سابقه چندين ساله و داراي ضمانت اجرايي در قانون تشديد مجازات موتور سيكلت سواران متخلف است معهذا تطبيق ماده مذكور با قانون تشديد مجازات موتور سيكلت سواران ضروري بوده و نيازمند تصويب آيين‌نامه اجرايي آن توسط هيئت وزيران است.


* سقف جريمه ها 35 هزار توماني

تعيين سقف جريمه 350 هزار ريال در ماده 22 كه از زمان ابلاغ قانون تا مدت 3 سال قابل تعديل نخواهد بود تأثيري در كاهش تخلفات و بازدارندگي لازم را نداشته و لازم است در اين خصوص مطالعه تطبيقي با ساير كشورها خصوصاً كشورهاي همسايه به عمل آيد.

با توجه به ابهام در ماده 30 لايحه در خصوص نحوه نقل و انتقالات وسايل نقليه موتوري در مراكز تعويض پلاك و دفاتر اسناد رسمي لازم است ماده 20 آيين‌نامه راهنمايي و رانندگي كه پس از جلسات كارشناسي متعدد و با حضور مسئولين سازمان ذيربط تدوين و تصويب شده و در حال حاضر اجرا مي‌شود جايگزين ماده 30 شود. ضمناً محروم كردن مردم از تنظيم قراردادهاي اوليه جهت فروش اموال خود از جمله وسايل نقليه موتوري در تبصره ماده 30، نه تنها ضرورتي ندارد بلكه ضمانت اجرايي نيز نخواهد داشت.

هنگامي كه مالك وسيله نقليه پس از تعويض پلاك و تنظيم سند رسمي انتقال در دفاتر اسناد رسمي به عنوان مالك به رسميت شناخته مي‌شود نيازي به ممنوعيت تنظيم مبايع‌نامه و قولنامه نيست زيرا تنظيم مبايع‌نامه و قولنامه فاقد آثار حقوقي است.

به منظور جلوگيري از انتقال وسايل نقليه به صورت تنظيم وكالت‌نامه فروش در دفاتر اسناد رسمي و جلوگيري از انتقال وسايل نقليه‌اي كه امكان انتقال قطعي آنها فراهم نيست يا مالك وسيله نقليه بنا به جهاتي حق فروش آن را ندارد، پيشنهاد مي‌شود انتقال هر نوع وسيله نقليه موتوري زميني به صورت وكالتي با هماهنگي سازمان ثبت اسناد و املاك كشور ممنوع شود.
در اين صورت سياست اختصاص پلاك خودرو براي اشخاص صرفاً با انتقال قطعي آن بهتر فراهم خواهد شد و امكان انتقال مالكيت وسايل نقليه به صورت وكالتي قبل از تعويض پلاك منتفي مي‌شود.

تسري شركتها و مؤسسات حمل‌ونقل مسافر و بار در راه‌هاي كشور موضوع ماده 32 به شهرها نيز ضروري است تا نبود ضمانت اجرايي در خصوص شركتها و مؤسسات حمل‌ونقل بار و مسافر درون‌شهري نيز مرتفع شود.

در پايان و با توجه به اينكه در حال حاضر جريمه و همچنين ثبت تخلفات رانندگي به صاحب پلاك خودرو تعلق مي‌گيرد لذا لازم است وضعيت وسايل نقليه‌اي كه اشخاص ديگري غير از مالك رانندگي آن را به عهده دارند و يا وسايل نقليه‌اي كه به افراد زير 18 سال و يا فاقد گواهينامه تعلق مي‌شود از نظر تعويض پلاك و مالكيت آن مشخص شود.

* حقوقدان و عضو جامعه انديشمندان ترافيك كشور


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

حقوق‌ بشر روايت‌هاي‌ مختلفي‌ دارد. از گزارش‌هاي‌ گزارشگران‌ بازديدكننده‌ از كشورها گرفته‌ تا اعلاميه‌هاي‌ جهاني‌ و قطعنامه‌هاي‌ سازماني‌. اما سازمان‌ عفو بين‌الملل‌ امسال‌ در گزارش‌ سالانه‌ خود درباره‌ وضعيت‌ حقوق‌ بشر در جهان‌ در سال‌ 2005 روايتي‌ ديگر از حقوق‌ بشر ارائه‌ كرده‌ و اين‌ بار به‌ روايت‌ آمار و ارقام‌.

حكم‌ اعدام‌
تا سال‌ 2005، 122 كشور حكم‌ اعدام‌ را يا در چارچوب‌ قانون‌ و يا به‌ صورت‌ عملي‌ لغو كرده‌اند. در سال‌ 1977 يعني‌ سالي‌ كه‌ آمريكا استفاده‌ از حكم‌ اعدام‌ را از سر گرفت‌ و سازمان‌ عفو بين‌الملل‌ هم‌ كنفرانس‌ بين‌المللي‌ درباره‌ اين‌ موضوع‌ برگزار كرد فقط‌ 16 كشور حكم‌ اعدام‌ را لغو كرده‌ بودند.

 

رفتار دوگانه‌
در سال‌ 2005 دولت‌ آمريكا به‌ استفاده‌ از نظام‌ »تحويل‌ مظنونان‌« اعتراف‌ كرد. منظور از اين‌ نظام‌ روند انتقال‌ اجباري‌ زندانيان‌ بدون‌ طي‌ مراحل‌ عرفي‌ و قانوني‌ از يك‌ كشور به‌ ديگر كشور است‌. اين‌ زندانيان‌ بعد از انتقال‌ به‌ كشور ديگر در معرض‌ خطر شكنجه‌ در بازجويي‌ و يا بدرفتاري‌ قرار دارند. طبق‌ پيمان‌هاي‌ بين‌المللي‌ كه‌ همه‌ دولت‌هاي‌ اروپايي‌ عضو آن‌ هستند اين‌ كار غيرقانوني‌ است‌.


2005: سالي‌ كه‌ در آن‌ مدارك‌ و شواهدي‌ به‌ دست‌ آمد حاكي‌ از مشاركت‌ دولت‌هاي‌ اروپايي‌ در اين‌ نظام‌ »تحويل‌ مظنونان‌« كه‌ البته‌ باني‌ آن‌ آمريكاست‌


1000: تعداد تقريبي‌ پروازهاي‌ مخفي‌ سيا به‌ كشورهاي‌ اروپايي‌ بين‌ سال‌هاي‌ 2001 و 2005. بعضي‌ از اين‌ پروازها حامل‌ زندانيان‌ يا مظنونان‌ تروريستي‌ بوده‌اند كه‌ براي‌ بازجويي‌ خارج‌ از خاك‌ آمريكا به‌ فرودگاه‌ها در آسمان‌ اروپا منتقل‌ شده‌اند.


100ها: رقم‌ تقريبي‌ تعداد افرادي‌ كه‌ ممكن‌ است‌ در چارچوب‌ اين‌ نظام‌ در سراسر دنيا در اين‌ پروازهاي‌ مخفي‌ حضور داشته‌اند.
6:تعداد تقريبي‌ كشورهاي‌ اروپايي‌ كه‌ پذيراي‌ اين‌ پروازهاي‌ مخفي‌ بوده‌اند. بعضي‌ از اين‌ كشورها براي‌ عوامل‌ و ماموران‌ سيا كه‌ در اين‌ نقل‌ و انتقالات‌ و آدم‌ربايي‌ها درون‌ كشورهايشان‌ دست‌ داشته‌اند حكم‌ دستگيري‌ و پيگرد قضايي‌ صادر شده‌ است‌.


شكنجه‌:
141: تعداد كشورهايي‌ كه‌ عضو كنوانسيون‌ ضد شكنجه‌ و بدرفتاري‌ سازمان‌ ملل‌ هستند.
104:تعداد كشورهايي‌ از 150 كشور مورد بررسي‌ در گزارش‌ سالانه‌ عفو بين‌الملل‌ كه‌ مردم‌ آنها در معرض‌ شكنجه‌ و بدرفتاري‌ بوده‌اند.


درگيري‌ مسلحانه‌
درگيري‌ دارفور از نظر هولناكي‌ و وسعت‌ بسيار مصيبت‌بار است‌. سازمان‌ ملل‌ و اتحاديه‌ آفريقا بايد براي‌ حفاظت‌ از غيرنظاميان‌ در اين‌ منطقه‌ از سودان‌ اقدام‌ فوري‌ انجام‌ دهند.


22 ميليون‌: شمار پناهجويان‌ و مردمي‌ كه‌ در اؤر اين‌ درگيري‌ بي‌خانمان‌ و آواره‌ شده‌اند.
285 هزار: تعداد تقريبي‌ مرگ‌ و ميرهاي‌ ناشي‌ از قحطي‌، بيماري‌ و كشتار در دارفور از سال‌ 2003.
7000: شمار ناظران‌ اتحاديه‌ آفريقا كه‌ در دارفور مستقر شده‌اند.
13:شمار قطعنامه‌هاي‌ شوراي‌ امنيت‌ سازمان‌ ملل‌ كه‌ درباره‌ دارفور به‌ تصويب‌ رسيده‌ است‌.
5:تعداد صلح‌بانان‌ سازمان‌ ملل‌ كه‌ در دارفور مستقر شده‌اند.
وعده‌هاي‌ عمل‌ نشده‌
در اجلاس‌ هزاره‌ در سال‌ 2000، رهبران‌ جهان‌ اهداف‌ مشخا و روشني‌ را براي‌ حل‌ بعضي‌ مشكلات‌ اجتماعي‌ و جهاني‌ اعلام‌ كردند. اما هنوز نتوانسته‌اند اين‌ وعده‌ها را عملي‌ كنند. دولت‌ها وعده‌ داده‌اند تا سال‌ 2015 آموزش‌ ابتدايي‌ براي‌ همه‌ را محقق‌ سازند.
100 ميليون‌: تعداد كودكاني‌ كه‌ هنوز به‌ مدرسه‌ دسترسي‌ ندارند.
300000: تعداد تقريبي‌ كودكان‌ سرباز
46 درصد: تعداد دختراني‌ كه‌ در فقيرترين‌ كشورهاي‌ دنيا به‌ آموزش‌ ابتدايي‌ دسترسي‌ ندارند.


شكنجه‌ و ترور

هزاران‌ نفر در سراسر دنيا بدون‌ ايراد اتهام‌ يا محاكمه‌ به‌ نام‌ مبارزه‌ با تروريسم‌ دستگير شده‌اند و در معرض‌ شكنجه‌ و بدرفتاري‌ قرار دارند.

1592:تعداد روزهايي‌ كه‌ از شروع‌ كار زندان‌ گونتانامو در كوبا براي‌ نگهداري‌ مظنونان‌ تروريستي‌ مي‌گذرد. آمريكا از 11 ژانويه‌ 2002 زندان‌ گوانتانامو را بازگشايي‌ كرد.
759:تعداد كل‌ كساني‌ كه‌ در گوانتانامو در حبس‌ بوده‌ و هستند.
13:سن‌ يكي‌ از زندانيان‌ گوانتانامو به‌ نام‌ محمداسماعيل‌ آقا كه‌ هنگام‌ دستگيري‌ در اواخر سال‌ 2002 در افغانستان‌، 13 ساله‌ بود و بعدها به‌ گوانتانامو منتقل‌ شد.
5: تعداد زندانيان‌ گوانتانامو كه‌ تاكنون‌ به‌ جرمي‌ متهم‌ شده‌اند.


خشونت‌ عليه‌ زنان‌
زنان‌ از تولد تا مرگ‌ و چه‌ در زمان‌ صلح‌ و چه‌ در دوران‌ جنگ‌ از سوي‌ دولت‌، جامعه‌ و خانواده‌ در معرض‌ تبعيض‌ و خشونت‌ قرار دارند.
2 ميليون‌ دختر: تعداد دختراني‌ كه‌ هر سال‌ در معرض‌ سقط‌ جنين‌ قرار دارند.
25 درصد: درصد زناني‌ كه‌ در طول‌ عمرشان‌ در معرض‌ سوءاستفاده‌ جنسي‌ يكي‌ از اعضا و خويشاوندان‌ نزديكشان‌ قرار دارند. 79 كشور دنيا هيچ‌ قانوني‌ درباره‌ خشونت‌ خانگي‌ ندارند.
35 درصد: تعداد تجاوز به‌ عنف‌هايي‌ كه‌ در سال‌ 2003 در انگليس‌ و ولز گزارش‌ شده‌ و به‌ محكوميت‌ قضايي‌ انجاميده‌ است‌. تعداد كل‌ زناني‌ كه‌ مورد تجاوز قرار مي‌گيرند نامشخص است‌. تجاوز به‌ عنف‌ معمولا در جنگ‌ها و درگيري‌ها به‌ عنوان‌ ابزار استفاده‌ مي‌شود.


كنترل‌ تسليحاتي‌
تكثير سلاح‌هاي‌ كوچك‌ موجب‌ تشديد درگيري‌، فقر و نقض‌ حقوق‌ بشر در سراسر جهان‌ مي‌شود.
2:تعداد گلوله‌ها براي‌ هر نفر در روي‌ كره‌ زمين‌. براي‌ هر ده‌ نفر هم‌ يك‌ سلاح‌ وجود دارد.
1000: متوسط‌ كشته‌شدگان‌ روزانه‌ در اؤر سلاح‌هاي‌ كوچك‌.
يك‌ تا ده‌: براي‌ هر يك‌ دلاري‌ كه‌ صرف‌ كمك‌هاي‌ توسعه‌اي‌ مي‌شود، 10 دلار صرف‌ بودجه‌ نظامي‌ شود.
88 درصد: ميزان‌ صادرات‌ سلاح‌ پنج‌ كشور دائم‌ شوراي‌ امنيت‌ يعني‌ چين‌، فرانسه‌، روسيه‌، انگليس‌ و آمريكا.


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

نکته:
نگارنده قصد ورود به این مسئله ازمنظر سیاسی ودینی ندارد،زیرا دراین خصوص اهل فن به موضوع خواهند پرداخت بلکه صرفا از این منظر این حادثه را مورد بررسی قرار می دهد که معلوم شود آیا براساس منشور ملل متحداساسا دولت ها می توانن مواریث بشری را به صرف عدم اعتقاد طایفه ای به آن از بین ببرند؟؟ودیگر اینکه میراث بشری همان طور که متعلق به یک نسل نیست وهمه پیشینیان وآیندگان درحفظ ونگهداری ومنزلت آن سهیم می باشند ؛آیا درست است که مواریث بشری را درحریم یا دولت وکشور محصور سازیم وبا این ادعا که چون درمحدوده دولت سرزمینی قرار دارد هر رفتاری که با آن بخواهیم انجام می دهیم وبه هیچ مرجعی هم پاسخگو نخواهیم بود؟؟
1-قبرستان بقیع وبرخی دیگر ازاماکن مقدس سرزمین حجاز جزو میراث معنوی وتاریخی مسلمانان جهان به ویژه شیعیان است .وهابیون حاکم برعربستان دیدگاهشان برای خودشان محترم است ومی توانند به آن مراقد شریف توسل نجویند اما چنین حقی درصلاحیت دولت سرزمینی نیست که بخواهد خواسته های خویش را درآن عملی کند.کما این که بیت المقدس ومسجد الاقصی برای همه مسلمانان دارای احترام هستند واعتراض مسلمانان جهان به این ر
زیم این است که میراث معنوی مسلمین را غصب نموده وبرای آن محدودیت ها ی غیر منطقی بو جود آورده واساسا هر گونه محدودیت بر مسجد الاقصی را ولو اینکه حضور را مشروع تلقی کنیم غیر قابل قبول است ومی بایستی رژیمی برای اداره آن اخیار کرد که برآمده از یک منشور جهانی باشد .
2-با الهام از کنوانسیون هایی از جمله کنوانسیون مربوط به حمایت ازسرمایه های فرهنگی به هنگام وقوع جنگ وارائه مقررات لازم جهت اجرای کنوانسیون 26مارس 1999و14می1954وتوصیه نامه حفاظت از حوزه های تاریخی ونقش کنونی آنهابه تاریخ26نوامبر1976سازمان یونسکو باید دانست که حفظ آثارتاریخی،فرهنگی وهویتی ملت ها جزیی ازحقوق اساسی انسانها بدون درنظرگرفتن نژاد ورنگ وسرزمین می باشد وقبل ازاینکه متعلق به یک سرزمین باشد متعلق نسلها وتمام جوامع می باشد ومی بایستی رژیم فرا ملی برآن حاکم باشد.
3-امروزه با همه فراز ونشیبی که حقوق داخلی درارتباط با حقوق بین الملل ازخود نشان داده است ؛برتری حقوق بین الملل بر حقوق داخلی مسلم به حساب آمده ؛وچنین ادعا می شود که حقوق داخلی مشتق از حقوق بین الملل است وحقوق بین املل مشخص کننده صلاحیت کشورهاست وآنها را ملزم به محدویت ومعین کردن صلاحیت های خود می نماید.
درجامعه حقوقی امروزه قاضی بین الملل نمی پذیرد کشوری که عامل یک عمل غیر مشروع خسارت بار می باشد برای فراراز مسئولیت درلوای قانون داخلی ویا قانون اساسی خود پناه بگیرد.از این روستکه قاضی رجحان حقوق بین الملل را برقوانین داخلی تائید می کند.ودرصورت وجود رقابت میان دستگاه قضایی بین امللی وداخلی ،دادگاههای داخلی مکلف به رعایت اراءبین المللی می باشند.
دیوان بین المللی دادگستری درنظریه مشورتی 11آوریل 1949درقضیه خسارت وارده به سازمان ملل اعلام می نماید<<به نظر دیوان ،سازمان ملل حق دارد علیه یک کشور (عضو یا غیرعضو)که با نقض تعهدات بین المللی خود خساراتی را به سازمان یا مامورین او وارد کرده باشد،درزمینه بین الملل مبادرت به دعوی حقوقی بنماید
مطابق تعریف پرفسور بادوان ؛مسئولیت بین المللی یک نهاد حقوقی است که به موجب آن کشوری که عملی برخلاف حقوق بین الملل به او منتسب است باید طبق حقوق بین الملل خسارات وارده به کشور متضرر از آن عمل را جبران کند.
4-ماده سی ام اعلامیه جهانی حقوق بشر می گوید:هیچیک ازمقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که بموجب آن بتواند هریک ازحقوق و آزادیهای مندرج دراین اعلامیه را از بین ببرند ویا درآن راه فعالیتی بنمایند.
گرچه دولت مظهر عالی ترین درجه اجتماع می باشد اما امروز با ترقیاتی که طی قرن بیستم درروابط بین الملل پدید آمده است وسازمان های وسیع جهانی که تاسیس شده دیگر اثبات وجود جامعه بین الملل لزومی نداشته بلکه اگر بحثی هم باشد توجیه جامعه بین الملل از نظر حقوقی است .که با ملاحظه آن چه پیشتر بیان شد قواعد حقوق بین الملل ،مانند سایر رشته های حقوق ،افرادخود رامقید می سازد.زیرا هرجا حقوقی هست،اطاعت ازحقوق هم هست .
همبستگی ملل ودولتها امروزه به حدی رسیده است که هرواقعه ای که درگوشه ای از جهان اتفاق می افتد دراقصی نقاط دنیا انعکاس می یابد.ودیگر دولت ها نمی توانند به این عنوان که موضوعی درقلمرو حقوق داخلی آنهاست مانع از سلطه حقوق بین الملل درامور داخلی خود گردند..
نتیجه
الف:اقدام به تخریب میراث معنوی انسانهای خداپرست درسال1343ه-ق توسط وهابیون سعودی از این حیث مذموم به شمار می رود که اولا مغایر تعالیم قرآنی ورفتار مسلمانان در طول تاریخ می باشد زیرابا مراجعه به قرآن روشن می شود که امت های پیشین به حفاظت وصیانت ازآثار پیامبران خود اهتمام وبه آن تبرک می جستندهمانند صندوقی که در آن مواریث خاندان موسی وهارون قرارداشت که آن را درنبردها حمل می کردند تا ازطریق تبرک به آن بردشمن پیروزگردند.سیر وسیاحت درکشورهایی که قبور انبیا وفرزندان آنان درآنجا قرارداردنشان می دهد که پیامبران نسبت به حفظ قبور آنان وساختن بناهای مجلل برروی آنها اهتمام خاصی می ورزیده اند وسپاه اسلام نیز هنگام فتح شامات دست به تخریب قبور پیامبران نزدند بلکه خادمان آنها را که حفاظت ازآن را بعهده داشتند ابقا کردند.واین بناها تاامروز باقی مانده وبرای تمام موحدان جهان جاذبه خاصی دارد.اگرساختن بنا بر قبور انبیا واولیاء شرک بود.جاداشت تا فاتحان منبعث ازخلفا به تخریب ونابودی آن ابنیه می پرداختند
ثانیا:میراث اعم از معنوی ومادی ارزشی است که متعلق به همه بشریت است؛وصرف اسقرار مادی آن دردولت سرزمینی موجب نمی شود که درمقابل جامعه جهانی وآحاد انسانها مسئولیتی نداشته باشدونمی توان به صرف عدم اعتقاد طایفه به حقوق سایرین تجاوز کرد
راه حل:
1-همگان باید بدانیم تفکر تکفیر غده سرطانی است که درجوامع دینی به ویژه کشورهای اسلامی تارو پود آن را تهدید کرده وبرای جلوگیری از رخداد حوادث مشابه باید این رویه کینه ساز سریع تر ریشه کن شود.واجازه دهیم درسایه همدلی و همزیستی مطلوب احتجاجات عالمانه ومنطقی را جایگزین تکفیر یکدیگر کنیم.
2-نسبت انسانها را با آثارتاریخی ،فرهنگی وهویتی ملت ها از محدوده حقوق شهروندی به حقوق جهان وندی توسیه دهیم وهر آنچه را که نشان از هویت انسان می شود متعلق همه انسانها در تمامی ازمنه وامکنه ودولتها بدانیم/
3-حقوق بین الملل به موازات تحولات اجتماعی درآستانه تغیراتی است.این حقوق باید ازقید هوی وهوس دولت ها ی خود مختار آزادشده وبرپایه محکم تری که منافع جامعه بشری را دافق جهان شمولی اش دربرداشته باشد استوار گردد.
4-باکمال تاسف سازمان یونسکو که از سازمانهای وابسته به سازمان ملل متحد می باشد به وظایف خود صرفا درمحدوده صدور توصیه نامه اکتفا می کند یا اینکه اگر میراثی را ثبت کرد ولی کشور مورد نظر درحفظ آن کوتاهی کرد فقط نام آن میراث را ازفهرست مراکز ثبت شده حذف می کند واز حمایت های مالی خود محرومش می کن در حالی که جایگاه سازمان یونسکو به عنوان بازوی فرهنگی سازمان ملل از جایگاه رفیعی برخوردار بوده واینکه نام نیراث را از لیست حمایتی خود حذف می کند نه تنها خدمتی به میراث نیست بلکه دقیقا بر عکس آن ؛عاملی برای بروز فجایع بدتری می شود.!!!!!زیرا یا باعث می شود خود افراد علاقمند به آن میراث عکس العمل نشان دهند که این خود موجب گسترش خصم ودشمنی بین ملتها می گردد<<همان طور که تاکنون این چنین بوده است>>ویااین که دولتها وطوایف متخلف ومتجاوز به حقوق انسانی ومعنوی بشریت برگستاخی خود افزوده وبا گذشت زمان شاهد اضمحلال وبی ارزش شدن مواریث جامعه جهانی گردیم.!!!!
5-نظر به اینکه نه تنها ارزش واهمیت میراث بشری از مسائلی چون تخلفات سیاسی دولت ها کمتر نبوده بلکه مهمتر نیز می باشد سازمان علمی فرهنگی سازمان ملل باید از راهکار هایی از جمله عملی ساختن دومین نظریه کمسیون تدوین حقوق بین الملل به سال1930توجه کند که گفته است:هرکوتاهی که دراثر اقدامات ارکان کشوردرباره تعهدات بین امللی آن کشور رخ می دهد وخساراتی به شخص بیگانه واموالش وارد شود موجبات مسئولیت آن کشور را فراهم می سازد.
وانتظار نیست که ازروشهای جنگی ونظامی برای حفظ میراث یا جلوگیری ازتخریب آن وتنبیه دولت متخلف استفاده شود زیرا جنگ واقدامات نظامی خود خطر مهلکی برای میراث داشته بلکه با قوت گرفتن از این نوع از مصوبات که فراوان نیز می باشد با بکارگیری روشهای ازجمله انزوا ی سیاسی دولت متخلف –محکومیت های مالی-تحریم های توریستی وتعلیق عضویت از نهادهای مهم اقتصادی واجتماعی در سطح جهانی و.......موجبات مسئو لیت سازی دولت ها را درقبال مواریث معنوی وفرهنگی جوامع بشری را بوجود آورد.
به امید داشتنی جامعه ای عاری از زشت گویی وزشت رفتاری.
چکیده:  مدتی است به عنوان محکومیت حادثه هشتم شوال1343ه-ق که طی آن درعربستان سعودی وپس از تسلط وهابیون برقدرت ضمن تخریب قبور ائمه اطهارع آثاری که برروی قبورقرارداشت را ازبین بردند.ودرجریان این واقعه موهن بارگاه امامان معصوم(امام حسن –امام سجاد-امام باقر-امام صادق)ویران گردیدبراساس اسناد وتصاویر منتشره ،این قبرستان تاقبل ازروی کار آمدن حکومت های وهابی درعربستان همچون بسیاری دیگرازبقاع متبرکه وقبور ائمه وامام زادگان شیعه دارای گنبد وبارگاه بوده وحجاج شیعه وسنی هنگام وقوف درمدینه به زیارت این قبور می آمده اند.اما اززمان استیلای وهابیون بر شبه جزیره که هرگونه زیارت قبور را معادل شرک به خداوند می دانند بسیاری از بارگاه های ائمه ع وصحابه را تخریب کردند.

دکتر مرتضی بهشتی وکیل دادگستری


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

۱) مقدمه
با حضور حضرت آيت الله صادق لاريجاني آملي بعنوان پنجمين رئيس قوه قضائيه جمهوري اسلامي ايران، اميدواري به سمت پندآموزي از اشتباهات دوره هاي قبلي و انتخاب شيوه هاي منطقي تر در هدايت دستگاه قضائي، با طرح ضرورت بازنگري در برخي از حوزههاي اشكال آفرين دادگستري، بيشتر از گذشته مطرح شده است.
از جمله اين مسائل، مبحث بسيار مهم رسيدگي فوق العاده به آراء قطعي مي باشد، كه از طريق ماده ۲ قانون ملغي شده اختيارات رئيس قوه قضائيه و ماده ۱۸ اصلاحي در دوره قبلي بعنوان شاخص ترين شيوه اعمال توسعه قضائي در دوره گذشته اقدام گرديد.

هر چند بررسي عملكرد دوره چهارم قوه قضائيه، جهت پرهيز از اشكالات آن و بررسي بهترين شيوه هاي توسعه دستگاه قضائي در ابعاد كيفي و كمي براي دوره جديد، نيازمند وقت و فرصت مناسب است و لكن با توجه به انعكاس ديدگاه رياست جديد، در خصوص نحوه ادامه كار واحد نظارت ويژه قوه قضائيه كه متصدي نهائي بحث ماده ۱۸ اصلاحي مي باشد، نكاتي كه در گذشته نيز، به متصديان مربوطه تذكر داده شده، جهت امكان تبين بهتر مسئله، تقديم ميگردد، تا شايد با توجه به تجارب گذشته، امكان برنامه ريزي مناسب براي آينده فراهم گردد.

در حال حاضر محور رسيدگي فوق العاده واحد نظارت ويژه رئيس قوه قضائي، بر اساس ماده واحده « قانون اصلاح ماده (۱۸) اصلاحي قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب (حذف شعب تشخيص ديوانعالي كشور)» مصوب ۲۴/۱۰/۱۳۸۵ مجلس شوراي اسلامي، منتشره شماره ۱۸۰۴۹ مورخ ۱۴/۱۱/۱۳۸۵ روزنامه رسمي كشور، و آئين نامه ها (دستور العمل اجرائي) مصوب رئيس سابق قوه قضائيه مي باشد.

لكن با توجه به حدود سه سال از اجراي شيوه جديد، حجم سنگين درخواستها و طولاني شدن رسيدگيها و ضرورت نياز به راهكارهاي برون رفت از حجم سنگين دعاوي در دادگستري و به تبع، تعداد بسيار زياد درخواست رسيدگي فوق العاده، مورد نياز دستگاه قضائي ميباشد و گفته ميشود، وضعيت فعلي براي استان هاي شلوغ نظير استان تهران و امثالهم، غير قابل تحمل ميباشد. در اينجا لازم است، در مقدمه بحث، مختصري از سابقه مسئله، بررسي شود.

در دوره رياست جهارم قوه قضائيه از ۷۸-۱۳۸۸ شمسي، تلقي سمت قضائي براي رئيس قوه و ايجاد شعب تشخيص در ديوان عالي كشور، از جمله امور توسعه قضائي، اقدام عملي گرديد. در اين خصوص ابتدا به موجب ماده ۲ قانون اختيارات رئيس قوه قضائيه مصوب ۸/۱۲/۱۳۷۸، عنوان سمت قضائي براي رئيس قوه قضائيه پيش بيني ميشود تا در صورت اطلاع از وجود احكام قطعي خلاف بين شرع (كه در عمل، در هر دو حوزه «شرع» و «قانون» اقدام شده است)، ايشان حق درخواست نقض حكم قطعي مراجع دادگستري را از شعب ديوان عالي كشور، داشته باشند.

سپس در زمان تصويب اصلاحات قانوني براي اعاده دادسرا، بعنوان ماده ۱۸ اصلاحي قانون اصلاح تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب، شعب تشخيص ديوان عالي كشور پيش بيني قانوني ميشود، تا به درخواست اشخاص براي رسيدگي به ادعاي خلاف بين شرع و قانون، ظرف يك ماه از تاريخ ابلاغ حكم قطعي، با اختيار رسيدگي ماهوي در شعبه ديوان عالي كشور، اقدام گردد و در تبصره هاي آن، تاكيد ميشود كه مجوز رسيدگي به ادعاي خلاف بين شرع براي رئيس قوه قضائيه، در همه احكام صادره حتي حكم اصدار يافته از شعبه تشخيص ديوان عالي كشور و بدون قيد زماني وجود دارد.

با اجراي مقررات مذكور، به دليل ثبت تعداد بسيار زياد درخواستهاي رسيدگي در شعب تشخيص ديوان عالي كشور، حتي دبيرخانهاي مستقل از دبيرخانه اصلي ديوان به اين امر اختصاص مييابد و حدود نصف ظرفيت ديوان عالي كشور، بعنوان شعبه تشخيص در نظر گرفته ميشود. كما اينكه براي پوشش ماده ۲، علاوه بر اداره كل نظارت و پيگيري قوه قضائيه، نياز به تعيين نمايندگان ويژه در دستگاه هاي مختلف قضائي و استانها‏، بوجود مي آيد. امري كه بعد از چند سال، اشكالات بيشمار آن هويدا گشته و منجر به تغييرات پي در پي، در خصوص ساختار اداري و عملي آن شده است.

لكن صرف نظر از توالي فاسد اقدامات اشخاص فرصت طلب، كه از هر گونه فضاي ايجاد شده در اقدامات جديد و اصلاحي، منافع شخصي خود را پيگيري مينمايند، اشكالات متعدد تشكيلات مذكور، همچنان محل اعتراض جامعه حقوقي و قضات مجرب بوده و درخواست حذف اين تشكيلات و اصلاح آن مطرح ميشود. اين درخواستها طبق لايحه تنظيم شده اوليه از طرف قوه قضائيه در سال ۱۳۸۴ به دولت و سپس به مجلس پيشنهاد گرديد و سرانجام با تغييراتي، به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيده است.

در قانون جديد، ضمن لغو ماده ۲ قانون اختيارات رئيس قوه قضائيه، (حذف تلقي سمت قضائي براي رئيس قوه قضائيه)، و الغاء رسيدگي در شعبه تشخيص ديوان عالي كشور و در عوض امكان رسيدگي فوق العاده به حكم قطعي، پيش بيني شده است. لكن جهت رسيدگي فوق العاده به احكام قطعي محاكم، تشخيص خلاف بين شرع توسط رئيس قوه قضائيه بعنوان يكي از جهات اعاده دادرسي، در نظرگرفته شده است.

به طور كلي، امكان رسيدگي فوق العاده (به ادعاي خلاف شرع يا قانون) نسبت به آراء قطعي، هر چند حق طبيعي شهروندان مي باشد و مقامات عالي قضائي، مكلف به رسيدگي به اين امور (جهت جلوگيري از صدور و اجراي احكام و حتي اصلاح آراء خلاف بين قانون و شرع) ميباشند و لكن مصلحت قضائي كشور اقتضاء دارد، كه اين حق و تكليف، در يك نظام دادرسي جامع، شامل مراحل مشخص و داراي «حديقف» باشد و بعد از صدور احكام قطعي، مجوزي براي رسيدگي مجدد، به غير از شيوههاي شناخته شده اعاده دادرسي و در دعاوي حقوقي اعتراض شخص ثالث، وجود نداشته باشد.

بعلاوه براي صيانت از قوانين به معني اعم، يعني مصوبات لازم الاجراي كشوري و البته موازين شرعي در احكام صادره، شايسته است بحث فرجام دادستان كل كشور (از طريق رسيدگي در داسراي ديوان عالي كشور) براي موارد مرتبط با حقوق عمومي در مقررات دادرسي پيش بيني شود و براي حقوق خصوصي، امكان جبران خسارات ناشي از اشتباه يا تقصير در صدور راي خلاف قانون، در نظر گرفته شود.

بايد پذيرفت اشتباه در دادرسي، مشابه داوري در يك مسابقه ورزشي گروهي، غير قابل اجتناب است و امكان حذف مطلق و كامل آن وجود نداشته و نخواهد داشت. بنابر اين، احتمال صدور احكام اشتباه اعم از خلاف قانون و شرع يا غير آن، در رسيدگي قضائي قابل نفي مطلق نيست. كما اينكه در مقام احراز و صدور فتوي شرعي‏، نميتوان احتمال اشتباه يا صدور فتواي غير صحيح را حتي از اعلم ترين مجتهدين فقهي، كاملا منتفي دانست.

بعلاوه وجود مراحل متعدد رسيدگي ماهوي و راهكارهاي نقض آراء قطعي، موجب لوث در مسئوليت قضائي قضات ميگردد. زيرا وقتي در سيستم امكان رسيدگي مكرر و بدون بازخواست قضائي، وجود داشته باشد، منضم به مشكلات اجرائي، در مراحل دادرسي اوليه باتلقي وجود مراحل بعدي، دقت كمتر معمول ميشود و مراحل بالاتر نيز با تلقي شان نظارت كلي از دخالت در ماهيت اجتناب ميشود و لذا توجه به مسئوليت صدور احكام صادره، به جاي اشخاص حقيقي صادر كننده راي، متوجه شخصيت حقوقي دستگاه قضائي ميگردد.

در حالي كه شايسته است همزمان با توسعه دادرسي قضائي و البته قبل از آن، ضمن ايجاد و گسترش امور مربوط به پيشگيري از بروز مشكلات حقوقي و استفاده از روندهاي دادرسي عادلانه و منصفانه، به فكر جبران خسارات متضرر از احكام خلاف بين شرع و قانون، يعني عمل به اصل ۱۷۱ قانون اساسي بود و از هر گونه تزلزل در احكام قطعي، يا افزايش طرق رسيدگي فوق العاده، اجتناب نمود.

بنابر اين، چنانچه محتوي ماده واحده مصوب ۱۳۸۵، بدون توجه به نظرات كارشناسان حقوقي بر ضرورت حذف تمامي مسائل مربوط به رسيدگي فوق العاده به آراء قطعي، همچنان بر اساس بنيانهاي منجر به نتايج اشتباه قبلي (تلقي ضرورت رسيدگي مجدد به ادعاي خلاف بيان شرع و قانون با نظر رئيس قوه قضائيه) استوار شده باشد يا قواعد تكميلي نحوه جبران خسارات متضرر از صدور و اجراي احكلام خلاف بين شرع و قانون و شيوه هاي موثر در صدور احكام صحيح در مراحل بدوي توجه نشده باشد، قانون جديد نيز دچار همان مشكلات قضائي بوده و سرانجام قابل قبولي براي آن متصور نميباشد.

۲) مباني حقوقي رسيدگي فوق العاده به آراء قطعي

در نظام هاي قضائي عرفي، براي صدور راي قطعي مراحلي در نظر گرفته ميشود و با توجه به احتمال اشتباه در حكم و مغايرت راي صادره با مباني قانوني مقرر، روش هايي براي رسيدگي فوق العاده، جهت بررسي مجدد و جلوگيري از صدور و اجراي آراء مغاير مقررات موضوعه در نظر گرفته ميشود.

مراحل دادرسي در سيستم قضائي بر اساس مدل رسيدگي ماهوي يك يا دو يا حتي سه مرحله اي و نظارت بعدي، سازماندهي مي شود و بعد از صدور حكم قطعي، دادرسي در ماهيت به جز اعاده دادرسي و اعتراض ثالث، فاقد وجاهت شناخته شده است.

اينكه كدام يك از شيوه هاي يك يا دو يا سه مرحله اي دادرسي در ماهيت و موارد نظارت شكلي بعدي، مناسب دستگاه قضائي كشور است، با توجه به سوابق تاريخي و الزامات عرفي و اعتقادي و ساختار نظام دادرسي كشور و با امكان سنجي نيازها و طراحي مدل كارآ و ايده آل دستگاه دادگستري و تدوين استراتژي سياست قضائي مناسب براي كشور مربوطه، انتخاب نظام يك يا چند مرحلهاي ماهوي و نظارت بعدي، اجرا ميشود.

امري كه در مورد نظام دادرسي فعلي كشور ايران، به هيچ عنوان مشخص نيست كه دستگاه قضائي بر اساس كدامين نظام دادرسي شكل گرفته است. بلكه وضعيت فعلي در اثر انتخاب هاي اوليه و اصلاحات مكرر بعدي، به وضع حاضر، فقدان هر گونه سيستم و نظام هوشمند و بلكه هدف مند در مراحل دادرسي، اظهر من الشمس مي باشد.

بنابر اين هر چند احتمال صدور راي خلاف قانون (شرع) حتي با طي تمامي مراحل دادرسي وجود دارد، لكن به اين نتيجه رسيدهاند كه مصلحت نظام قضائي در اين نيست كه به احتمال مذكور، سيستم دادرسي فاقد استواري و بدون مرحله نهايي باشد و هميشه امكان رسيدگي مجدد به آراء قطعي وجود داشته باشد.

لذا سيستم قضائي به نحوي پياده سازي ميشود كه در عين محدوديت در مراحل رسيدگي، در موارد احكام خلاف قانون يا اشتباه در راي، به جاي دادرسي هاي مكرر، امكان بررسي اشتباهات قضائي و جبران خسارات براي متضرر از احكام مذكور، پيش بيني گردد، تا نياز و درخواست به دادرسي مجدد، از ناحيه متضررين خصوصي، منتفي شود و بازخورد مسئوليت موجود، موجب دقت در صدور احكام و كاهش صدور احكام خلاف گردد.

اين بحث به صورت اوليه در اصل ۱۷۱ قانون اساسي درج شده است، در اصل مذكور آمده است:
«هر گاه در اثر تقصير يا اشتباه قاضي در موضوع يا در حكم يا در تطبيق حكم بر مورد خاص ضرر مادي يا معنوي متوجه كسي گردد در صورت تقصير، مقصر طبق موازين اسلامي ضامن است و در غير اين صورت خسارت به وسيله دولت جبران مي شود و در هر حال از متهم اعاده حيثيت مي گردد.»

مشابه ساير اصول قانون اساسي كه در آن مباني كلي مطرح شده و در مقررات موضوعه بايد قوانين تكميلي و شيوه هاي اجراي مفاد اصول قانون اساسي به تصويب برسد، براي امكان تظلم خواهي و رعايت اصل مذكور، در نظام قضائي كشور ايران لازم است بعد از صدور راي قطعي، جز در موارد استثنائي قانوني، امكان رسيدگي مجدد به ادعاي اشتباه يا تقصير در دادرسي وجود نداشته باشد و لكن امكان استماع دعوي و صدور حكم براي مدعياني كه از روند دادرسي ناشي از راي خلاف قانون يا شرع‏، متضرر شده اند، وجود داشته باشد.

لكن در اين خصوص، تاكنون در قوانين مصوب مجلس، سازوكار مناسب تصويب نشده است و در حد امكان اعتراض و رسيدگي انتظامي در دادسرا و دادگاه انتظامي قضات، باقي مانده است. يعني فرضي كه با اثبات تقصير انتظامي، امكان حقوقي مطالبه و جبران خسارات وارده، وجود دارد و لكن در اينكه حكمي از مراجع قضائي، به خصوص در ناحيه مطالبه مسئوليت دولت و دادگستري، براي جبران خسارات ناشي از تقصير كلي دستگاه قضائي، وجود داشته باشد، محل تامل است. بديهي است شيوه مذكور فقط يكي از جهات مندرج در اصل ۱۷۱ قانون اساسي را پوشش ميدهد و براي اجراي كامل اصل ۱۷۱، نياز به تدوين و تصريح مجموعه قانوني مستقل ميباشد.

در نتيجه در مبحث صدور احكام قضائي خلاف قانون يا شرع، فقط راه كار امكان رسيدگي فوق العاده مجدد در احكام قطعي، مد نظر دستگاه قضائي واقع شده است. در حاليكه علل موجبه و انگيزه هاي ادعاي صدور احكام خلاف قانون و شرع، اغلب جهاتي هستند كه مصداق ادعاي اشتباه يا تقصير قضائي در حكم دادگاه مي باشد و در همه اين موارد، بهتر است به مفاد اصل ۱۷۱ قانون اساسي عمل شود. يعني به جاي پيش بيني طرق رسيدگي فوق العاده مكرر، بحث رسيدگي براي جبران خسارات قضائي در صورت تقصير يا اشتباه، وجود داشته باشد.

در مباحث مجلس خبرگان قانون اساسي، به ريشه حديثي براي اصل ۱۷۱ اشاره شده است. در اين حديث بيان شده است كه: هر آنچه كه ناشي از خطاي قاضي است، از طرف بيت المال جبران ميشود. (اسبع بن نباته قال: قضي امير المومنين (ع): ان ما اختطات القضاه في دم او قطع فهو علي بيت مال المسلمين. وسائل الشيعه، جلد ۱۸، آداب القاضي، باب ۱۰، ص ۱۶۵ ).

بديهي است در حال حاضر، دولت بعنوان متولي و نگهبان بيت المال، هم چنان كه از منافع آن بهرهمند است، وظيفه و تكليف اداي تعهدات مربوطه را (حسب قاعده من له الغنم فعليه الغرم) خواهد داشت. لذا در نظام قضائي اسلامي، قطعيت آراء قضائي و فقدان جواز رسيدگي مجدد در آن، يك اصل اساسي است و براي متضرر از احكام خطائي خلاف شرع در صورت اثبات تقصير، امكان جبران خسارت از بيت المال يا توسط مقصر، پيش بيني شده است.

علي هذا در موارد احكام خلاف موازين، به ترتيب در موارد تقصير قاضي يا عوامل ديگر، اينها ضامن جبران خسارات هستند. در موارد خطا و اشتباه قاضي، بيت المال مسئول پرداخت خسارات است كه در حال حاضر به صورت ايجاد «صندوق جبران خسارات مجني عليهم» قابل اقدام است و در بقيه موارد يا دادرسي صحيح صورت گرفته يا چون بحث حق الناسي وجود ندارد، اقتضاي سيستم قضائي اسلامي، عدم تجويز رسيدگي فوق العاده به احكام قطعي خلاف شرع در موارد غير حق الناسي ميباشد.

در سيستم هاي حقوقي عرفي، به تجربه ثابت شده است، سيستم قضائي به صورت متعارف، بيش از يك بار قابليت رسيدگي كامل در ماهيت پرونده را ندارد و براي موارد بيشتر، هيچ تضميني وجود ندارد كه عوامل منجر به صدور راي خلاف قانون (يا شرع)، به طور كامل از بين رفته باشد. لذا هيچ گونه مصونيت قضائي پرهيز از خطا و اشتباه يا صدور راي وفق كامل عدالت و حقايق واقع الامر در دادرسي مجدد، وجود ندارد و هر آنچه كه بايد در خصوص استحكام آراء قضائي انجام شود، لازم است براي قضات و طرفين، در مرحله بدوي اقدام شود.

بنابر اين اگر قرار است، تشكيلات دادگاه ها اصلاح شده و سازمان شايسته قضائي طراحي شود، بايد كليه مراحل غير متعارف رسيدگي فوق العاده از نظام دادرسي كشور حذف شود. زيرا ضرورت پذيرش اعتبار احكام قطعي و محدوديت منطقي در مراحل دادرسي از اصول بديهي طراحي سيستم هاي دادرسي قضائي پيشرفته ميباشد. در اين وضعيت، بايد به عوامل افزايش دهنده صحت دادرسي و پيش گيري از بروز عوامل خطا در محاكمات و در معناي اعم، بايد به موارد پيش گيري از بروز اختلافات و دعاوي، پرداخته شود.

بديهي است در سيستم قضائي مطلوب، در مواجهه با احكام خلاف قانون، از ناحيه تامين حقوق خصوصي اشخاص و براي جبران خسارت ناشي از اشتباه يا تقصير قضائي در صدور احكام خلاف مقررات، امكان جبران خسارت پيش بيني ميشود و براي تامين حقوق عمومي، براي عالي ترين مقام قضائي صاحب منصب، امكان درخواست فرجام براي صيانت از قانون و بدون دادرسي ماهيتي و بدون حضور طرفين، پيش بيني ميشود، كه معمولا، براي سمت دادستان كل، اين منصب تدارك ميشود.

بنابر اين توجيه ايجاد تشكيلات جديد يا مراحل مكرر دادرسي، براي برخورد با احكام خلاف قانون يا شرع، از حيث كارآئي نظام دادرسي، قابل قبول نيست و مصلحت جامعه و سيستم قضائي اقتضاء دارد به جاي ايجاد نهادهاي موازي (كه به تجربه ثابت شده تشكيلات مذكور، صرف نظر از ايجاد مشكلات جديد از حيث نحوه اداره و تامين منابع و امكانات مورد نياز، در نهايت نيز مشكلي را براي نظام قضائي كشور حل نمي كند)، پرهيز از تشكيلات يا مراحل مكرر و در عوض پويايي و افزايش كارآيايي در تشكيلات و مراحل شناخته شده موجود، توصيه ميگردد.

در اينجا بحث حق شخص، تكليف مقامات و مصلحت جامعه مطرح شده و محل تزاحم اين عوامل است. اولا حق كليه آحاد جامعه ميباشد كه امكان تظلم خواهي براي ايشان وجود داشته باشد و يكي از مصاديق اين تظلم خواهي، حق اعتراض و رسيدگي مجدد و مكرر الي ما شاء الله، به آراء خلاف (بين) قانون و شرع ميباشد.

بعلاوه براي دستگاه قضائي و صاحب منصبان آن، تكليف به استماع شكايات و رسيدگي به درخواست هاي اعلام صدور احكام خلاف قانون و شرع، بواسطه امكانات تحت امر ايشان، وجود دارد و اين مسئله از تكاليف مندرج در قانون اساسي است و بايد به نحوي در قوانين عادي پيش بيني شود.

لكن اين حق و تكليف، در برخورد با مصلحت سيستم و نظام قضائي و در نظرگرفتن ظرفيت تحمل و آثار ناشي از پذيرش غير منطقي حق مذكور، داراي حد و مرز مشخصي است كه باعث ميشود به دليل ضرورت وجود داشتن حد يقف در دادرسي ها، اطلاق حكم اوليه، مقيد به مصلحت ثانوي شود و به دليل حكومت مصلحت جديد، حق و تكليف اشاره شده، (حتي اگر در سابقه شرعي اطلاق و عموم داشته باشد) داراي قيد و تخصيص عملي شود.

علي هذا چون ممكن است به هر دليل، همچنان آراء خلاف قانون و شرع صادر شود، به نظر ميرسد در اين شرايط، چنانچه يك سيستم قضائي بتواند، امكان جبران خسارات متضرر از حكم را در موارد مذكور پيش بيني نمايد، ميتوان گفت، ظرفيت مذكور، مكمل نظام قضائي در موارد عدم امكان اجراي حق و تكليف مورد بحث، در موارد صدور آراء خلاف موازين، خواهد بود، كه به دليل قطعيت، امكان ادامه دادرسي وجود ندارد و لكن به دليل احراز اشتباه و تقصير، خسارات وارده به مجني عليه، امكان جبران دارد.

اين مسئله در بقيه حقوق و احكام اجتماعي نيز جاري و ساري ميباشد. بعنوان مثال، حق مردم در استفاده از منابع جنگلي عمومي و قطع درخت و استفاده از چوب آن، يك امر بديهي در جوامع كشاورزي اوليه ميباشد و تكليف دولت و حكومت به امكان بهرهمندي اشخاص از اين حق است.

لكن وقتي در شرايط جديد، بدون امكان جايگزيني، در اثر توسعه ابزارهاي صنعتي كه يك نفر ميتواند با اره برقي يا وسايل مكانيكي، در چند روز، تمامي ثمره چند هزار ساله منابع جنگلي يك منطقه را، نيست و نابود نمايد، مصلحت جامعه اين اقتضاء را دارد كه حق استفاده مستقيم از جنگل براي آحاد افراد، محدود و يا حتي ممنوع شود. زيرا ظرفيت سيستم اجتماعي، بعنوان ظرف مطالبه حق و اجراي تكليف، به مرحله شكست رسيده و استمرار وضعيت مذكور، موجب از بين رفتن ظرف و عدم بهره بري از اصل موداي مظروف ميگردد و بايد نياز مذكور، از ساير منابع تامين گردد.

در حقوق اسلام شيوه رسيدگي قضائي، يك مرحلهاي بوده است. لذا در صورت صدور راي توسط قاضي مجتهد جامع الشرايط راي صادره قطعي مي باشد و امكان اعتراض و رسيدگي مجدد بعدي وجود ندارد. بديهي است مجوز رسيدگي فوق العاده به ادعاي اشتباه خلاف بين با شرع، به نحوي كه در متون مربوطه توضيح داده شده است، يك استثناء و شامل موارد بسيار شاذ و نادر مي شود و اصحاب دعوي نميتوانند از هر حكمي تقاضاي رسيدگي مجدد كنند. در اين وضعيت حتي تغيير نگرش فقهي قاضي، يا تغيير منصب قضاوت براي قاضي جديد، مجوز درخواست نقض حكم قبلي نيست.

بعلاوه براي رسيدگي بعدي، ضرورت و خصوصيت حكم «خلاف بين شرع» و نه حتي «خلاف شرع» مطرح است، به نحوي كه، فقط با تذكر به قاضي صادر كننده راي يا قاضي ديگر، متوجه اشتباه شود. از اين عبارت فهميده ميشود كه اين موارد بايد مغايرت راي با نصوص منجز ادله شرعيه بقدري آشكار و اظهر من الشمس باشد كه با اعلام اوليه به قاضي مربوطه يا هر قاضي متعارف، متوجه اشتباه شود. و لذا گفته شده، قضاتي كه حتي مرتكب يك مورد صدور حكم خلاف بين شرع شوند، در صلاحيت قضائي و عدالت ايشان شك ايجاد ميشود و در صورت صدور چند مورد حكم قضائي كه منجر به ثبوت راي خلاف بين شرع، شود، چه بسا صلاحيت قضاوت ايشان زائل شده باشد.

در غير اينصورت اگر قرار باشد، از تمامي يا اكثريت احكام صادره تقاضاي رسيدگي خلاف شرع شود و براي فهم موارد مغايرت راي با خلاف بين شرع، نياز به استدلال و استنباط از نصوص و مفاهيم موافق و مخالف و طرح مباحث اصولي و استنباط فقهي از ادله استنادي شرعيه باشد، به اين موارد، مصاديق خلاف بين شرع، اطلاق نميشود، بلكه اينها اختلاف نظر اجتهادي در استنباط از ادله و مصاديق آنها، مي باشد و اختلاف نظر مذكور، دليل تجويز رسيدگي مجدد و فوق العاده نمي گردد.

لذا اگر در سيستم قضائي كشور، به بهانه خلاف بين شرع يا قانون، امكان طرح ادعا و رسيدگي مجدد به حجم سنگيني از دعاوي پيش بيني شود، فساد ناشي از عمل اخير، حاكم بر حكم اوليه بوده و مصلحت حفظ دستگاه قضائي از ركود دادرسي ناشي از حجم زياد دعاوي، اقتضاء محدوديت جدي در رسيدگي فوق العاده از احكام قطعي را دارد. امري كه در نظام هاي دادرسي عرفي، احراز شده و به آن عمل ميشود.

بنابر اين در بحث رسيدگي فوق العاده، ولو فرض حق اعتراض به احكام خلاف شرع و قانون و تكليف به رسيدگي، به عنوان حكم اوليه مطرح باشد (كه در اين مسئله نيز مناقشه شده است) و لكن وقتي نظام قضائي، داراي آنچنان مشكلات اساسي است، كه عمل به اين مسئله، موجب فشار بيش از حد به دستگاه دادگستري ميشود، با توجه به تجربه ناموفق ايجاد شعبه تشخيص در ديوان عالي كشور و روالهاي مشابه در جوامع متمدن كه مصداق رويه عقلاي عالم است و اين موارد، مورد نهي شارع اسلام، به جهت شانيت رئيس عقلاء نخواهد بود. مصلحت جامعه و نظام قضائي اين اقتضاء را دارد، كه بايد در شرايط مذكور، هر گونه امكان رسيدگي فوق العاده به غير از موارد مجاز، از سيستم قضائي برچيده و حذف شود. بديهي است، بحث جبران خسارات ناشي از صدور و اجراي راي خلاف، مطابق اصل ۱۷۱ قانون اساسي بايد اقدام شود.

 ۳) سوابق قانوني قبل از انقلاب اسلامي

در نظام دادرسي قبل از انقلاب اسلامي ۱۳۵۷ با اقتباس از حقوق كشورهاي غربي نظير بلژيك و فرانسه، نظام دو مرحلهاي رسيدگي، بدايت (عمومي) و امكان رسيدگي استينافي (پژوهش-تجديدنظر) براي اكثريت احكام اوليه پيش بيني شده بود و مرحله نظارت عاليه بعنوان مرحله تميز(فرجامي)، جهت امكان نظارت شكلي ديوان كشور براي اطمينان از رعايت قوانين در آراء صادره، به تصويب رسيده بود.

بعلاوه در قوانين قبلي در صورت صدور راي خلاف قانون كه قطعي شده باشد امكان درخواست فرجام، توسط دادستان كل پيش بيني شده بود كه اگر حكمي خلاف قانون صادر و قطعي شود، دادستان كل كشور براي حفاظت و صيانت از قانون، بدون قيد زماني، حق رسيدگي فرجامي داشته باشد.

حسب ماده ۷۷ قانون اصول تشكيلات عدليه مصوب سال ۱۳۰۷ :
هر گاه به موجب حكم قطعي، نقض قانون شده و هيچ يك از طرفين دعوي در موعد مقرر، استدعاي تميز نكرده باشند، مدعي العموم محكمه كه آن حكم را صادر كرده است، مراتب را به مدعي العموم تميز اطلاع مي دهد تا مشاراليه براي محافظت قانون، تميز حكم را بخواهد - در اين مورد نقض ديوان تميز، درباره طرفين دعوي موثر نبوده و فقط براي حفظ قانون است.

حسب مواد ۵۸۳ و به بعد، قانون موقتي اصول محاكمات حقوقي، فرجام دادستان كل فاقد مهلت بوده و چهار چوب رسيدگي به تقاضاي دادستان تابع بقيه شرايط رسيدگي فرجامي بوده است. يعني در اين مرحله فقط بحث تطابق راي با مباني قانوني و مغاير نبودن آن با مقررات آمره مطرح بوده و بحث رسيدگي در ماهيت و جزئيات دعوي و امكان رسيدگي مجدد به نفع طرفين پرونده، مطرح نبوده است.

در خصوص علت و فلسفه رسيدگي فرجامي و نظارت ديوان عالي كشور، گفته شده در فرجام فقط مصالح اشخاص مطرح نيست و بلكه مصالح حكومت و قانون مطرح است و امكان درخواست فرجامي دادستان كل به اين دليل توجيه شده است. منظور از فرجام و تميز، رسيدگي ماهوي در مرحله سوم نبوده و بلكه نظارت بر اجراي يكسان و رعايت مصالح قانوني به صورت يكنواخت در احكام صادره، ميباشد.

در ماده ۱۹ قانون اصلاح پاره اي از مقررات دادگستري مصوب ۱۳۵۶ جهت تكميل برخي نواقص در خصوص نظارت بر حسن اجراي قانون توسط مقامات مسئول دادگستري، در دعاوي جزائي كه راي غير قابل فرجام بوده يا فرجام نشده باشد، وزير دادگستري يا دادستان كل، ظرف يك ماه حق دارد اگر راي متضمن نقض مهم قوانين باشد، از راي مذكور تقاضاي فرجام به ديوان عالي كشور ارائه نمايد. امري كه براي حفظ و صيانت از قانون، توجيه شده است.

بعلاوه به موجب مواد ۴۳۹ و بعدي از قانون اصول محاكمات كيفري مصوب ۱۲۹۰ شمسي براي رسيدگي به درخواست هاي فرجامي از آراء قطعي از محاكم، شعبه تشخيص مذكور ايجاد و تشريفات خاص رسيدگي براي آن پيش بيني ميشود. سپس در اصلاحات سال ۱۳۵۲ شعب تشخيص، به يك شعبه در ديوان عالي كشور تقليل داده شده و در آن هيات هاي مختلفي در نظر گرفته ميشود و در نهايت با توجه به تجارب حاصله، به موجب در ماده ۲۱ قانون اصلاح پارهاي از مقررات دادگستري مصوب ۱۳۵۶ تمامي سوابق مربوط به شعبه تشخيص در ديوان عالي كشور، از نظام قضائي حذف ميشود.

بعنوان يكي از دهها نمونه عدم توجه به تجارب قبلي و پندآموزي از آن، هر چند تجربه ايجاد شعبه تشخيص در ديوان عالي كشور در گذشته نيز وجود داشته است و بعدا به دليل ناكارآمدي از دستگاه قضائي حذف مي شود، لكن مجددا در اصلاحات ۱۳۸۱ مربوط به احياء دادسراها، بعنوان چاره انديشي براي شيوه هاي رسيدگي فوق العاده، پيش بيني مي شود و بعد از آشكار شدن اشكالات بيشمار آن، مجددا در ماده ۱۸ اصلاحي ۱۳۸۵، حذف مي شود.

۴) وضعيت قضائي بعد از انقلاب اسلامي

۱-۴) بهم ريختگي نظام قضائي
در سالهاي اوليه بعد از انقلاب و بروز مشكلات متعدد در امور حكومتي و به تبع در دادگستري، و چون دستگاه قضائي، حداقل بعنوان متولي، بايد تابع قانون باشد و تصويب قوانين به فوريت امكان ندارد، لذا دادگستري قادر به پيروي از تحولات و رفع نيازهاي فوري جريانات انقلابي و احساسي نميباشد، و در پاسخ به انتظار تحولات قضائي و رفع مشكلات قضائي وقت، يكي از توجيهات، ادعاي اشكال در قوانين مصوب (غير اسلامي بودن به دليل تصويب در رژيم قبلي) بود.

بديهي است هر دو بحث وجود قوانين مناسب و نيز كيفيت اجراي قانون توسط نيروي انساني، براي تحقق دستگاه قضائي كارآمد، لازم است. زيرا نيروي انساني كارآمد است كه ميتواند يك سيستم دادرسي را به نحو مطلوب اجرا نمايد و لذا ارزش نيروي انساني (قضائي و اداري)، به مراتب از قانون مدون، براي يك سازمان قضائي، ضروري تر و مهم تر ميباشد. به اصطلاح قوانين مناسب شرط لازم و لكن نيروي انساني شرط كافي براي تحقق نظام دادرسي مطلوب ميباشد.

به هر جهت سابقه تصويب قوانين در رژيم قبلي، محمل مناسبي براي توجيه اشكالات به شمار ميرفت و در نتيجه غلبه تفكر احساسي، تغيير قوانين براي حل مشكلات، در عمل باعث شد در مواقع بيشماري بدون علت، سوابق قانون گذاري و تجربيات قضائي قديمي، ناديده انگاشته شود. ديدگاهي كه هنوز نيز براي پاسخ به مشكلات موجود، راه حل مقطعي تغيير قوانين را، فرشته نجات تلقي مينمايد.

به نحوي كه در طول ۳۰ سال اخير، نزديك به سه برابر حجم ۷۰ سال سابقه تقنيني قبلي، قانون جديد به تصويب رسيده است و مع الاسف تجربه تغييرات مكرر به همگان ثابت كرده است كه اغلب قوانين مصوب قبلي، به مراتب از قوانين فعلي، كاملتر و پختهتر و مناسبتر بوده است و بعد از چند بار تغييرات، لازم است مجددا همان قوانين ملغي شده، با اندك به روزرساني مورد نياز، اعاده اعتبار شود.

شايد توجه مجدد به ترتيب و نحوه انشاء مواد قانون مدني و ملاحظه متون مصوب اوليه و ناهنجاري مواد اضافه شده بعد از انقلاب و علي رغم چند بار اصلاح در آن و لكن عدم تطابق با متن اصلي، اين مسئله را به نحو بارزي، آشكار نمايد.

كما اينكه مشكلات ناشي از تغييرات مكرر در سازمان قضائي - از تصويب اولين لايحه دادگاههاي عمومي حقوقي و جزائي مصوب ۱۳۵۸ تا تشكيل دادگاه مدني خاص - دادگاه كيفري يك و دو - دادگاه حقوقي يك و دو - حذف دادسرا و ايجاد دادگاه عمومي و انقلاب و در نهايت برگشت به نظام دادسرا در معيت دادگاه عمومي جزائي، اين نكته را آشكار كرد كه اين تغييرات و استنكاف بدون دليل از قبول تجربيات قضائي قبلي، به خصوص از بين بردن قوانين مربوط به آئين دادرسي، مشكلي را حل نكرده و بلكه به مشكلات موجود دامن زده و مشكلات جديدي نيز توليد كرده است.

بعلاوه در خصوص موضوع بحث، يعني رسيدگي فوق العاده نسبت به آراء قطعي كه خلاف بين قانون است، با توجه به ماهيت انقلاب و اضافه شدن بحث اسلامي بودن قوانين، بحث خلاف شرع نيز به بحث خلاف قانون اضافه شده و به استناد نظرات فقهي در باب جواز يا عدم جواز تجديدنظر در حكم قاضي، مقررات مغايري به تصويب رسيده است. به نحوي كه در زمان دادگاه هاي مدني خاص اوليه، با تلقي فقدان مجوز شرعي تجديدنظر در احكام قضائي، مدتي امكان تجديدنظر از احكام اين دادگاهها وجود نداشت و سپس توالي فاسد اجراي نظريه مذكور، منجر به پذيرش كامل حق تجديدنظر در تمامي احكام صادره گرديد.

به هر حال دستگاه قضائي به دليل فقدان استراتژي قضائي بلند مدت و در گير بودن طرحهاي قضائي مقطعي، تاكنون موفق به ارائه يك سيستم قابل قبول در اين خصوص نشده است. هر چند به علت بهم ريختگي سيستم قضائي و صدور آراء متعدد خلاف مباني حقوقي در محاكم دادگستري، اصل اوليه اعتبار احكام قطعي، منقلب شده و نياز به رسيدگي مجدد و فوق العاده مكرر در مكرر به احكام قطعي دادگاه هاي فعلي، (به دليل مشاهده و كثرت آراء قطعي خلاف موازين حقوقي) مورد پذيرش همگاني قرار گرفته است.

بعبارت ديگر در اثر تحولات پيشآمده، از آن جائيكه تعداد و درصد آراء خلاف قانون و شرع، در مجموعه آراء صادره سالانه، بسيار بيشتر از حد متعارف مي باشد، و لذا براي امكان دادرسي مجدد و رفع مشكلات از احكام خلاف صادره، رسيدگي فوق العاده مكرر، يك امر ضروري به نظر مي رسد.

گفته شده، ملاك پذيرش دلالت اماره، بحث غلبه است. بعنوان مثال در اماره تصرف، چون اغلب قريب به اتفاق تصرفات ظاهري اشخاص در اموال، ناشي از منشاء قانوني و شرعي ايشان است، لذا تصرف يك مصداق به عنوان مالكيت، به دليل تطبيق با دلالت اكثريت مصاديق موجود، جهت صحت مالكيت آن فرد به خصوص، تصرف بعنوان مالكيت دليل مالكيت است مگر خلاف آن ثابت شود.

در نظام متعارف قضائي، اكثريت و اغلب آراء صادره، با طي مراحل صحيح دادرسي و توسط قضات مجرب و بر اساس ادله موجود، لابد آراء صحيح قضائي صادره شده است. در اين نظام، اصل، صحت اعتبار آراء قطعي است و مسئله رسيدگي فوق العاده، يك استثناء تلقي ميشود.

لكن در وضعيتي كه به دليل صدور احكام متعدد مغاير موازين حقوقي و اشكالات بيشمار در روندهاي دادرسي در احكام قضائي، تعداد زيادي از احكام صادره، داراي اشتباهات فاحش است، در اين سيستم، اصل، صحت اعتبار احكام قطعي نيست و لازم است، روش هايي براي رسيدگي فوق العاده مكرر وجود داشته باشد.

متاسفانه بايد گفت كه وضعيت كلي دستگاه قضائي كشور، حركت به سمت سيستم اخير مي باشد و با توجه به نرخ افزايشي تعداد پرونده هاي قضائي، كه در سالهاي اخير از مرز و ركورد عجيب «ده ميليون در سال» نيز گذشته است، اشكالات بنيادي سيستم دادرسي، منجر به افزايش ضريب خطا در احكام صادره مي گردد و سپس جهت رسيدگي فوق العاده براي رفع مشكلات احكام صادره، نياز به پذيرش شيوه هايي براي نقض و رسيدگي مجدد مي گردد و در نتيجه هم چنان شاهد افزايش تعداد پرونده هاي جاري مي باشيم و اين باتلاق بلاتكليفي قضائي در جريان دادرسي، همچنان در حال بلعيدن سرمايه ها و امكانات قضائي كشور مي باشد.

۲-۴) قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب ۱۳۷۳
با تصويب قانون مذكور، نظام عجيب قضائي ايجاد شد و تجربيات حاصله مربوط به دادسرا، ناديده انگاشته شد. هر چند بعد از مدتي، عدم توجه به نصايح دلسوزان حقوقي و از بينبردن تشكيلات تخصصي مثل سازمان پليس قضائي و حذف دادسرا از نظام قضائي، اين اقدامات غير خردمندانه، لطمات زيادي به دستگاه قضائي وارد كرد و سالها وقت و انرژي و هزينه بسيار زيادي لازم است، تا شايد همان وضعيت قبلي قابل برگشت باشد.

در ماده ۷ قانون مذكور مقرر گرديد:
« احكام دادگاه هاي عموي و انقلاب قطعي است مگر در مواردي كه در اين قانون قابل نقض و تجديد نظر پيش بيني شده است »

حسب ظاهر اين ماده، اصل در صدور احكام دادگاه عمومي، قطعيت در راي صادره است و استنثناء احكام غير قطعي شامل آراء قابل نقض و قابل تجديدنظر ميباشد. در حاليكه درصد آراء صادره مرحله اخير، تقريبا بيش از ۹۰% از آراء صادره است. بعلاوه به موجب مقررات بعدي از جمله ماده ۱۸ اوليه همان قانون، مجوز درخواست نقض به ادعاي اشتباه خلاف بين در حكم قاضي، وجود دارد و مرحلهاي براي عدم «امكان درخواست نقض» قابل تصور نيست و به اصطلاح «حد يقفي» براي دادرسي در يك پرونده وجود ندارد.

۳-۴) تحولات دوران چهارم رياست قوه قضائيه

با شروع دوره چهارم رياست قوه قضائيه از سال ۱۳۷۸ به بعد و طرح شعارهاي توسعه قضائيه، در خصوص ماهيت سمت رئيس قوه قضائيه، اين مسئله مجددا مطرح شد كه آيا اين سمت فقط اداري است يا ماهيت قضائي نيز دارد. در فرض اخير، آيا در هنگام اعلام نظر قضائي، تابع تشريفات دادرسي مقرر است و كيفيت اقدام و يا نقض در خصوص آراء خلاف قانون و شرع به نظر رئيس قوه قضائيه، چگونه خواهد بود، كه منجر به ارائه لايحه و تصويب قانون وظايف و اختيارات رئيس قوه قضائيه مصوب ۱۳۷۸ گرديد.

در ماده ۲ اين قانون مقرر گرديد:
رياست قوه قضائيه سمت قضائي است و هرگاه رئيس قوه قضائيه ضمن بازرسي، راي دادگاهي را خلاف بين شرع تشخيص دهد آن راجهت رسيدگي به مرجع صالح ارجاع خواهدداد.

لذا با طرح اين مسئله كه رئيس قوه قضائيه كه شخصا مجتهد و فقيه جامع الشرايط است، بعد از حكم تصدي سمت از طرف مقام معظم رهبري، بواسطه احكام صادره رئيس قوه قضائيه، ساير قضات محاكم مجاز به دادرسي قضائي ميباشند، به طريق اولي، شخص رئيس قوه، صلاحيت و قابليت هر گونه رسيدگي قضائي را دارد، و بررسي احكام صادره محاكم و درخواست نقض توسط رئيس قوه قضائيه، مغايرتي با مباني حقوقي ندارد و لذا عنوان سمت قضائي براي توجيه اقدامات قضائي توسط رئيس قوه قضائيه، به تصويب رسيد.

براي اجراي مفاد ماده ۲ مذكور، دبيرخانه و تشكيلات خاصي در نهاد رياست قوه قضائيه تشكيل گرديد. هر چند در متن ماده مصوب قانوني مذكور، شرط اقدام را قيد «در حين بازرسي و مشاهده راي خلاف بين شرع» اعلام شده است، لكن در عمل، ادعاي احكام خلاف بين شرع و قانون از طرف متقاضيان مربوطه به دفتر رئيس قوه، بعدا به صورت تشكيلات نظارت ويژه قضائي، اعلام مي گرديد و بقيه مراحل انجام شده است.

البته تلقي سمت قضائي براي رئيس قوه قضائيه، از طرف انديشمندان و كارشناسان حقوقي، خلاف حكمت مديريتي شناخته شده است. يعني صرف نظر از بحث شخصي، كه تبعا هر كدام از مقامات عاليه، به شخصه صلاحيت تصدي هر نوع سمت قضائي را دارند و لكن اين صلاحيت بايد در قالب دادرس يا مستشار محكمه قضائي و رعايت تشريفات كامل دادرسي و امكان اعتراض به تصميمات متخذه و بازخواست مسئوليت قضائي صاحب منصب مذكور، انجام شود.

بنابر اين در حاليكه مديران ارشد قضائي، وظايف و تكاليف بسيار مهم تر و حساس تري از تصدي سمت در محاكم و شعبات دادگاهها را دارند، تصدي سمت قضائي رسيدگي به پرونده جرياني، براي ايشان بدون امكان رعايت تشريفات قضائي و در مغايرت با تكاليف مديريتي مي باشد و اين مسئله با توجه به ضرورت تقسيم كار در امور صف و ستاد دادگستري، به مصلحت قوه قضائيه نيست و با مباني حقوقي و مديريت قضائي، سازگاري ندارد.

بعلاوه هر گونه دادرسي غير علني و غير ترافعي، كه بدون حضور هم زمان اصحاب دعوي يا حق استفاده از وكيل دادگستري براي طرفين، برگزار گردد، امروزه در كليه نظام هاي قضائي، منسوخ شده است و لذا شيوه هايي كه بعد از دادرسي حضوري و ترافعي و صدور راي، مقامات بتوانند بدون كسب اطلاع و پاسخ طرف مقابل، راي قطعي را نقض گردانند، شيوه و نظام مطلوبي نميباشد.

كما اينكه اين مسئله موجب بروز مفسده براي افراد خلاف كار، جهت تدليس در هنگام طرح نقض نزد مقامات صاحب منصب و اشتباه در اخذ نظر مساعد براي رسيدگي مجدد و ... موجب موجي از اشكالات اجرائي خواهد شد كه در عمل نيز اين مسئله، يكي از جهات بدبيني اصحاب دعوي به كليت دستگاه قضائي كشور شده است.

زيرا موارد متعددي ديده شده است كه بعد از دادرسي هاي متعدد قضات مراحل تالي و عالي و صدور حكم قطعي و حتي اجراي آن، به هر تقدير طرف مقابل موفق به اخذ نظر خلاف شرع و رسيدگي مجدد شده و حتي در مواردي در خصوص يك موضوع واحد، چند بار امكان اخذ موافقت براي رسيدگي به ادعاي خلاف بين شرع، طرح و اقدام شده است، كه تبعا تمامي اين موارد، منجر به نابساماني در دستگاه قضائي ميگردد.

با افزايش درخواست هاي ماده ۲، نياز به تشكيلات جديدي براي آن احساس شد و در نتيجه در سال ۱۳۸۱، درهنگام تصويب و اصلاح موادي از قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب، جهت احياء دادسراها، در ماده ۱۸ اصلاحي جديد، تشكيلات نوينيي در دادگستري، جهت امكان درخواست هاي رسيدگي به احكام قطعي، به ادعاي خلاف بين شرع و قانون و توسط مردم به طور مستقيم در ديوان عالي كشور، و خلاف بين شرع توسط رئيس قوه قضائيه، بعنوان «شعبه تشخيص» با امكان رسيدگي ماهوي در پرونده و انشاء راي جديد، ايجاد ميشود.

با ايجاد شعب تشخيص بعد از مدتي، ناكارآمدي اين شيوه از تجويز دادرسي فوق العاده از احكام قطعي مشخص شد و فشار ناشي از حجم درخواست هاي واصله به شعبه تشخيص و بازتابهاي منفي رسيدگي ماهوي در شعب ديوان عالي كشور و همچنين نياز به توسعه دبيرخانه اجرائي ماده ۲ مرقوم، كه به دليل كثرت موارد اعلامي، با ايجاد حوزه نظارت قضايي ويژه و تعيين نمايندگاني در دادگستري استانها و سازمان قضائي نيروهاي مسلح و غيره، تلاش مضاعفي براي سازماندهي و ايجاد تشكيلات جمع آوري درخواست هاي خلاف شرع گرديد و لكن شدت مشكلات موجود، مسئله اصلاح مجدد مباني مذكور، در نهايت ماده واحده قانون جديد اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب، به تصويب رسيده است.

 ۵) اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب

۱-۵) متن ماده واحده اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي
به دنبال مشكلات شعب تشخيص، از طرف قوه قضائيه و بعد از تصويب در هيات دولت، لايحه اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي در سال ۱۳۸۴ تقديم مجلس شد و سرانجام با حذف مواردي از پيشنهادات قوه قضائيه، ضمن اعمال محدوديت در درخواست رسيدگي فوق العاده و اعتبار بيشتر احكام قطعي، قانون جديد اصلاح ماده ۱۸ اصلاحي، حسب مصوبه مورخ ۲۴/۱۰/۱۳۸۵ مجلس شوراي اسلامي و انتشار در شماره ۱۸۰۴۹ مورخ ۲۴/۱۱/۱۳۸۵ روزنامه رسمي كشور، به شرح ذيل، به تصويب مي رسد:

قانون اصلاح ماده (۱۸) اصلاحي قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب
(حذف شعب تشخيص ديوان عالي كشور و لغو ماده ۲ قانون اختيارات رئيس قوه قضائيه)

ماده واحده ـ ماده (۱۸) قانون اصلاح قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب ۲۷/۷/۱۳۸۱ به شرح زير اصلاح ميشود:

ماده۱۸ـ آراء غيرقطعي و قابل تجديدنظر يا فرجام همان است كه در قانون آئين دادرسي ذكر گرديده، تجديدنظر يا فرجامخواهي طبق مقررات آئين دادرسي مربوط انجام خواهدشد. آراء قطعي دادگاههاي عمومي و انقلاب، نظامي و ديوان عالي كشور جز از طريق اعاده دادرسي و اعتراض ثالث به نحوي كه در قوانين مربوط مقرر گرديده قابل رسيدگي مجدد نيست مگر در مواردي كه راي به تشخيص رئيس قوه قضائيه خلاف بيّن شرع باشد كه در اين صورت اين تشخيص به عنوان يكي از جهات اعاده دادرسي محسوب و پرونده حسب مورد به مرجع صالح براي رسيدگي ارجاع ميشود.

تبصره۱ـ مراد از خلاف بيّن شرع، مغايرت راي صادره با مسلمات فقه است و در موارد اختلاف نظر بين فقها ملاك عمل نظر ولي فقيه و يا مشهور فقها خواهدبود.

تبصره۲ـ چـنانچه دادسـتان كل كشور، رئيس سازمان قضائي نيروهاي مسلح و روساي كل دادگستري استانها مواردي را خلاف بيّن شرع تشخيص دهند مراتب را به رئيس قوه قضائيه اعلام خواهند نمود.

تبصره۳ـ آراء خلاف بيّن شرع شعب تشخيص، در يكي از شعب ديوان عالي كشور رسيدگي ميشود.

تبصره۴ـ پروندههايي كه قبل از لازمالاجراء شدن اين قانون به شعب تشخيص وارد شده است مطابق مقررات زمان ورود رسيدگي ميشود. پس از رسيدگي به پروندههاي موجود، شعب تشخيص منحل ميشود.

تبصره۵ ـ آرائي كه قبل از لازمالاجراء شدن اين قانون قطعيت يافته است حداكثر ظرف سه ماه و آرائي كه پس از لازمالاجراء شدن اين قانون قطعيت خواهديافت حداكثر ظرف يك ماه از تاريخ قطعيت قابل رسيدگي مجدد مطابق مواد اين قانون ميباشد.

تبصره۶ ـ از تاريخ تصويب اين قانون ماده (۲) قانون وظايف و اختيارات رئيس قوه قضائيه مصوب ۸/۱۲/۱۳۷۸ و ساير قوانين مغاير لغو ميشود.

آئين نامه و دستور العمل قانون مذكور و البته موارد مربوط به مواد ۱۸ و ۴۰ قانون جديد ديوان عدالت اداري، در تاريخ ۲۵/۱۱/۱۳۸۵ به تصويب رياست قوه قضائيه رسيده و اصلاحاتي نيز بعدا تصويب شده است.

۲-۵) نقاط قوت قانون جديد
با مقايسه متن مصوبه ماده واحده و تبصره هاي مربوطه با مقررات قبلي، نقاط قوت چندي در آن وجود دارد. به نحوي كه با الغاء ماده ۲ قانون اختيارات رئيس قوه قضائيه (حذف ديدگاه سمت قضائي براي رئيس قوه قضائيه) كه شان عالي رئيس قوه قضائيه سمت اداري ارشد بر قوه قضائيه است كه به مراتب از سمت قضائي و دادرسي در پرونده يا موضوع خاص، مهمتر ميباشد، اميدواري به اصلاح حركتهاي اشتباه قبلي، بيشتر ميشود.

بعلاوه تمركز زدائي از قبول درخواست هاي اوليه در يك دفتر مركزي و ايجاد دفاتر متعدد در استانها، كه ساير مقامات ارشد قضائي نظير دادستان كل، رييس سازمان قضايي نيروهاي مسلح و روساي كل دادگستري استانها، حق تشخيص اوليه خلاف بين شرع براي اعلام به رئيس قوه قضائيه دارند و تعيين مهلت معين و محدود براي درخواست مذكور در مواعد يك و سه ماهه از جهات مثبته قانون جديد ميباشد.

لكن جهات مشكلات اجرايي ماده واحده و تبصره هاي ذيل آن، به خصوص، استمرار تجويز رسيدگي به ادعاي خلاف بين شرع، توسط رئيس قوه قضائيه، از اشكالات بنيادي ماده واحده مي باشد.

زيرا پيش بيني رسيدگي در يك موضوع خاص قضائي براي رئيس قوه قضائيه، يك امر مطلوب مديريتي نيست و بلكه بايد، حركت اصلاحي به سمت سازماندهي وظايف اصلي مديريت كلان ستادي براي رئيس قوه قضائيه و پرهيز از درگير شدن در مسائل جزئي اجرائي و صف، مد نظر واقع گردد كه طبعا با بقيه اقدامات تكميلي، امكان ساماندهي مديريت قضائي در طراحي و اجراي برنامه هاي توسعه قضائي، به نحو بهتري ميسر خواهد بود. زيرا اجراي كارهاي صف براي مقامات به خصوص ارشد ستادي، از نظر اصول مديريت دستگاهها و سيستمها، توصيه نميگردد و اين شيوه متضمن كارآئي اجرائي براي مديريت نميباشد.

زيرا دخالت اجرائي مقامات ستادي در امور صف، براي اطلاع از وضعيت جاري دستگاه تحت نظارت ايشان مفيد است و در مقابل فرصت و زمان و انرژي نامبردگان را براي اجراي بهينه مديريت كلان دستگاه تحت امر، زائل ميسازد و فرض بر اين است كه مديريت ارشد، به دليل آشنائي و تجربه قبلي در زمان تصدي امور صف ويا استفاده از كارشناسان ومشاوران با تجربه و داراي وصف مذكور، در حال حاضر، در مقام مديريت ستادي، لازم نيست به شخصه براي شناخت يا انجام امور اجرائي، انرژي خويش را مصرف نمايد و بايد تمام تلاش ايشان براي مديريت بهينه ستادي، مصروف گردد.

بعنوان يك مثال ملموس، اگر فرمانده لشگري، بخواهد خودش در خط اول جبهه، با تفنگ يا آر پي جي، تانكها و نيروهاي دشمن را هدف بگيرد، ممكن است در بادي امر، يك حركت جسورانه و قابل قبول به نظر برسد و لكن به دليل از دست رفتن زمان و امكان مديريت كل نيروهاي تحت امر، اين مسئله، از ديدگاه مديريت كلان نظامي، توصيه نمي شود. بلكه بايد فرمانده مذكور، معاونان خود را براي حمله به دشمن تجهيز و تحريك و هدايت نمايد تا آنها نيز از طريق فرماندهان گردانها تابعه و از طريق گروهانها و صدها قبضه آر پي جي و تفنگ موجود در دسته هاي نظامي، در عمل، هزاران گلوله به سمت دشمن، مجموعا، هدف گيري و شليك شود. كه تبعا در اين صورت، كارآئي مجموعه فوق، صدها برابر حالفت قبلي، افزايش مي يابد.

به همين صورت، شان رياست قوه قضائيه، اين اقتضاء را دارد، به جاي اينكه وقت ايشان درگير رسيدگي به يك درخواست متقاضي شود، ولو فرض كه امكان دادرسي و رسيدگي مطلوب در حد جلسات محدود آن وجود داشته باشد، بهتر است، وقت و انرژي رياست قوه قضائيه، درگير بازخواست و مطالبه اجراي وظايف از معاونان و مديران كل استانها و به همان ترتيب از روساي سازمانها و در نهايت شعب دادگاه ها باشد، تا از آن طريق، عملكرد اصلي دستگاه، حل مشكلات مردم از طريق هزاران قاضي و دادرسي شاغل در سيستم، به نحو مطلوب تري، اجرا گردد. بديهي است بازرسي و نظارت موردي از سيستم قضائي، منصرف از بحث فوق مي باشد.

۳-۵) عدم توجه كامل به نظرات كارشناسي
با عنايت به اشكالات متعدد در اجراي ماده ۱۸ اصلاحي و شعب تشخيص ديوان عالي كشور، در زمان ارائه لايحه قبلي، نظرات متخصصين و كارشناسان حقوقي كشور، بر الغاء كامل تشكيلات شعب تشخيص و حركت به سمت استواري آراء قطعي و حذف هر گونه امكان رسيدگي فوق العاده از آراء قطعي (به غير از موارد اعاده دادرسي و اعتراض ثالث) بوده است.

به نحوي كه اين مسئله به صراحت در نظريه شماره ۸۳۵ مورخ ۸/۳/۸۴ مركز پژوهش هاي مجلس شوراي اسلامي، در خصوص لايحه پيشنهادي دولت و قوه قضائيه اعلام شد كه، به دليل فقدان استراتژي مشخص براي نظام قضائي، به دليل تغييرات مكرر، تفاوت ديدگاه هاي كاملا مغاير كه در خصوص دادگاه مدني خاص، در زماني هيچ گونه تجديدنظر شرعي شناخته نشده است، تا وضعيتي كه هميشه امكان درخواست نقض و رسيدگي مجدد در آراء قطعي وجود دارد، تشدد مذكور به صلاح نيست و بهتر است، تشكيلات رسيدگي فوق العاده خارج از موارد شناخته شده قبلي، حذف شود.

بديهي است پيش بيني امكان فرجام فوق العاده دادستان كل كشور، آنهم با ضوابط بيانشده در قبل از انقلاب، توسط اكثر حقوق دانان توصيه ميشود. مضافا آنكه تجربه شعب تشخيص با اختلافاتي، در گذشته قبل از انقلاب وجود داشته است و در نهايت حسب قانون اصلاح پارهاي از مقررات دادگستري مصوب ۱۳۵۶، حذف شده است و اعاده آن در مقررات قبلي، بدون توجه به تجارب قبل از انقلاب صورت گرفته است.

حسب گفته قضات باتجربه قديمي، اصلاحات تقنيني قانون اصلاح پاره اي از قوانين دادگستري ۱۳۵۶ يكي از مهمترين و بهترين مجموعههاي اصلاحي دادگستري در طول سوابق قانون گذاري قبل و بعد از انقلاب در كشور بوده است (و حتي گفته شده كه تاكنون مجموعه قانون اصلاحي همطراز آن تصويب نشده است) كه بر اساس تجارب و واقعيت هاي موجود و نياز هاي آتي دستگاه قضائي، تنظيم و تصويب شده است. لذا هر گونه انحراف از مفاد اصلاحات مذكور، بدون ارائه و اثبات دلايل مكفي، از نظر عدم عنايت به تجارب قضائي، اقدامي غير خردمندانه ميباشد.

كما اينكه توسط راقم اين سطور نيز، متن مفصلي شامل اشكالات كارشناسي ماده ۱۸ اصلاحي قبلي براي مشاهده و استفاده از راه كارهاي پيشنهادي، تقديم گرديد. (قابل ملاحظه از طريق مقالات سايت اتحاديه كانونها، www.iranbar.org)

۴-۵) تشخيص خلاف بين شرع بعنوان جهت اعاده دادرسي
هر چند ماده واحده اصلاحي ماده ۱۸ مذكور، اشكالات متعددي از حيث شكلي و استفاده از اصطلاحات حقوقي دارد و لكن مهمترين بخش مسئله رسيدگي فوق العاده به احكام قطعي، مسئله تشخيص خلاف بين شرع بعنوان جهتي براي اعاده دادرسي مي باشد و بايد ديد، اين ديدگاه تا چه منطبق بر ضوابط حقوقي بوده و آيا نيازمندي هاي دستگاه قضائي را مرتفع مي سازد يا خير؟.

در قسمت اصلي متن جديد ماده واحده، ضمن تاكيد بر استواري و استحكام آراء قطعي، كه جز از طريق اعاده دادرسي و اعتراض شخص ثالث قابل رسيدگي مجدد نيست، آمده است: « مگر در مواردي كه راي به تشخيص رئيس قوه قضائيه خلاف بيّن شرع باشد كه در اين صورت اين تشخيص به عنوان يكي از جهات اعاده دادرسي محسوب و پرونده حسب مورد به مرجع صالح براي رسيدگي ارجاع ميشود.»

در اين خصوص، توسعه موارد مصداقي و جديد جهات اعاده دادرسي در آين هاي دادرسي كيفري و مدني، قابل بررسي است. زيرا ظاهر ماده واحده حكايت از اضافه شدن يكي از جهات اعاده دادرسي مندرج در بندهاي هفت گانه ماده ۴۲۶ قانون آيين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب در امور مدني براي دعاوي حقوقي و بندهاي هفت گانه ماده ۲۷۲ همان قانون در امور كيفري، براي پرونده هاي جزائي است، كه در نتيجه، گويا بند هشتمي به موارد فوق اضافه شده است.

ذكرعبارت «در جهات موارد اعاده دادرسي»، موجب اين برداشت ميشود كه لابد از حيث بقيه تشريفات اعاده دادرسي، نظير مهلت بيست روزه در امور حقوقي و مبلغ هزينه دادرسي و يا مرجع صالحه بعدي براي رسيدگي به درخواست هاي اعاده دادرسي و امثالهم، لازم است همان تشريفات اعاده دادرسي رعايت شود. در حاليكه منظور مقنن به شرح تبصره هاي ماده واحده و تجارب قبلي اجراي درخواستهاي خلاف بين شرع، تفاوت اين جهت با ساير جهات شناخته شده در اعاده دادرسي ميباشد و درخواست رئيس قوه قضائيه، در قالب فرجام مقامات ارشد قضائي، شناخته ميشود و تابع تشريفات متعارف اعاده دادرسي در امور مدني و كيفري نيست.

بعنوان نمونه، در خصوص هزينه دادرسي كه براي درخواست اعاده دادرسي، در امور جزائي مبلغ ثابت اوليه و در امور حقوقي (سه درصد) از محكوم به ميباشد، در ماده ۱۳ آئين نامه اوليه، اعلام شده بود كه چون در قانون ذكري از هزينه دادرسي نشده است، لذا از متقاضيان معترض نبايد وجهي بعنوان هزينه دادرسي اخذ شود و به همين منوال ساير جهات در تشريفات اعاده دادرسي، اين بحث مطرح است. هر چند اخيرا و بعد از كسري بودجه قوه قضائيه، براي ثبت درخواست هاي رسيدگي فوق العاده، مبالغي بعنوان هزينه دادرسي اخذ مي شود.

بعلاوه در ماده ۹ آئين نامه مصوب ۲۵/۱۱/۸۵، درج شده است«چون به استناد ماده ۱۸ اصلاحي، به رئيس قوه قضائيه اختيار داده شده پس از تشخيص خلاف بين شرع بودن حكم تصميم به تجويز اعاده دادرسي گرفته و ...» كه فراز اول ماده ۹ مذكور، مسئله تشخيص خلاف شرع را توسط رئيس قوه قضائيه، معادل مرحله پذيرش كامل قبولي جهات اعاده دادرسي قرار داده است، در حاليكه در متن ماده واحده، در اين قسمت آمده است كه «... مگر راي به تشخيص رئيس قوه قضائيه خلاف بين شرع باشد كه در اين صورت اين تشخيص به عنوان يكي از جهات اعاده دادرسي محسوب و پرونده ... به مرجع صالح براي رسيدگي ارجاع ميشود.» بنابر اين، تلقي تشخيص خلاف بين شرع از طرف رئيس قوه قضائيه، كه گويا به منزله قبول قطعي در مرجع صالحه بعدي ميباشد، منطبق با ضوابط حقوقي نيست. زيرا ممكن است مرجع صالحه بعدي، ادعاي وجود خلاف بين شرع در حكم قطعي را نپذيرد و رد نمايد.

همچنين ذيل عبارت پاراگراف دوم ماده واحده به شرح «... و پرونده حسب مورد به مرجع صالح براي رسيدگي ارجاع مي شود» با عنايت به صراحت مقررات باب اعاده دادرسي در امور مدني و كيفري، مرجع صالح اعاده دادرسي در امور مدني حسب ماده ۴۳۳ آئين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب در امور مدني، آخرين دادگاه صادر كننده حكم (قطعي) ميباشد. بنابر اين، مرجع صالح رسيدگي به درخواست اعاده دادرسي در امور مدني، با توجه به تعريف قانوني، منظور دادگاه صادر كننده حكم قطعي است و در امور كيفري حسب ماده ۲۷۴ همان قانون در امور مدني، در صلاحيت ديوان عالي كشور است. طبق تبصره ۳، مرجع رسيدگي به احكام خلاف بين شرع شعبه تشخيص نيز در امور حقوقي و كيفري در صلاحيت شعبه ديوان عالي كشور مي باشد. گفتني است بر اين مسئله، اشكالاتي مترتب است كه در بخش هاي بعدي، توضيح داده ميشود.

 ۵-۵) آراء خلاف بين شرع يا قانون

در ماده ۱۸ اصلاحي جديد، فقط اشاره به وصف «خلاف بين شرع» در احكام قطعي، اشاره نموده و در حاليكه در متن قبلي ماده ۱۸ «خلاف بين شرع و قانون» درج شده بود. البته ماده ۱۸ قبلي براي مردم ظرف مهلت يك ماهه از تاريخ ابلاغ راي قطعي، در هر دو حوزه خلاف بين شرع و خلاف بين قانون، حق درخواست رسيدگي فوق العاده در نظر گرفته بود و براي رئيس قوه قضائيه، بدون قيد مهلت يك ماهه، فقط در حوزه خلاف بين شرع، تجويز مذكور تعيين شده است. در حاليكه در ماده جديد، فقط ادعاي خلاف بين شرع ظرف يك ماه اعلام شده است. لذا مسئله ارتباط حكم خلاف بين قانون با خلاف بين شرع، محل توجه است و آيا يك امر منطبق با قانون مصوب مي تواند خلاف شرع باشد يا خير؟

در مقررات قانوني مصوب بعد از انقلاب اسلامي، مسئله ارتباط احكام قانوني با احكام شرعي، به دليل تصويب برخي قوانين خاص، محل مناقشه واقع شده است. به نظر ميرسد در نظام جمهوري اسلامي ايران، كه قوانين در طول ۳۰ سال گذشته از تصويب شوراي نگهبان گذشته است، و بقيه قوانين باقي مانده به دليل تقرير و تائيد عملي نظام كه به همان صورت اجرا شده است يا با اندك اصلاحات مورد قبول ميباشد، لذا احكام قضائي منطبق با مباني قانوني مصوب فعلي، نميتواند واجد وصف خلاف بين شرع باشد.

البته ممكن است به نظر شخصي يا فقهي اشخاص محترمي، متون قانوني قبل يا بعد از انقلاب، منطبق با موازين اسلامي نباشد يا حتي مغاير اصول قانون اساسي يا خلاف بين شرع باشد. لكن از حيث اجرائي، در نظام با سرپرستي فعلي و شاني ولايت فقيه، و تائيد شوراي نگهبان يا مجمع تشخيص مصلحت، نميتوان از اجراي قانون مصوب لازم الاجراء، به ادعاي خلاف بين شرع، خود داري نمود.

بعلاوه هر چند ادعاي وجود نصوص قانوني خلاف شرع در مجموعه مقررات كشوري يا اينكه تمامي قواعد و نصوص لازم الرعايه شرعي در قوانين فعلي به تصويب نرسيده است، امري قابل قبول است و لكن شكي نيست كه تصويب هر گونه قانون جديد يا اصلاحات مورد نظر، به سهولت امكان پذير است و اگر در اين خصوص، هنوز كاستيهايي وجود دارد، براي رفع اين مسئله، نبايد بنيان نظام قضائي و قانوني كشور، متزلزل شود. بنابر اين، ادعاي خلاف شرع و به طريق اولي، خلاف بين شرع، نسبت به نصوص قوانين فعلي بدون توجه به جايگاه و ارتباط خلاف قانون با شرع، قابل دفاع حقوقي نيست.

بعبارت ديگر، ولو فرض حتي اگر در قوانين فعلي كشور، موارد خلاف شرع باشد كه لابد وجود خواهد داشت، لكن مسئوليت آن بعهده قانون گذاران است كه بعد از ۳۰ سال از انقلاب، هنوز قوانين خلاف شرع ادعايي را اصلاح نكرده اند و در هر حال، كليت دستگاه قضائي و به خصوص حقوق ارباب رجوع تابعه پرونده هاي قضائي، نبايد، قرباني اين نقض قرار گيرد.

علي هذا هر چند در ماهيت مسائل قانوني و شرعي، تفاوت وجود دارد كه رابطه كلي و عام بين قانون و شرع به نظر، رابطه عموم و خصوص من وجه است و لكن در حوزه قواعد اصلي موجد حق و شرايط اعمال آن و مباحث آئين دادرسي و ادله اثباتي، امروزه در قوانين كشور، كليه ضوابط و متون شرعي لازم الاجراء مورد درخواست مراجع ذي صلاح، به تصويب مقنن رسيده است و منعي براي تصويب قوانين جديد يا اصلاح قوانين قبلي وجود ندارد و هر گونه تجديدنظر در آنها، به راحتي امكان پذير است. لذا در اين حوزه، احكام صادره محاكم دادگستري، در صورت انطباق با نصوص قانوني و ضوابط مربوطه، داري وصف «غير مغاير شرع» ميباشد و لذا گفته شده، بهتر است به جاي احكام خلاف بين شرع، فقط بحث احكام خلاف قانون مطرح باشد.

بديهي است، اين گفته به منزله تائيد مطلق و عمومي مقررات فعلي نيست كه بر اين مقررات اشكالات متعدد فقهي، شرعي و قانوني و حتي عقلانيت حقوقي وارد است. لكن بحث در اين است كه حسب ضوابط عمومي، قوانين مصوب بايد اجرا شود و هيچ مقامي حق ندارد به تشخيص شخصي خود حتي به اعتبار خلاف شرع، از اجراي قوانين استنكاف نمايد. امري كه توسط حضرت امام راحل در زمان حيات ايشان و توسط مقام معظم رهبري به خصوص بعد از اختلاف سليقه رئيس جمهور و مجلس و در مناسبت هاي گوناگون، تاكيد شده كه كليه آحاد كشور، مكلف به اجراي قانون هستند و هيچ عذري در عدم رعايت قوانين، قابل پذيرش نيست.

به هر تقدير، ملاكهاي ضروري براي رسيدگي فوق العاده در امري كه خلاف قانون باشد يا امري كه خلاف شرع باشد، يكسان است كه در اين صورت علت حذف احكام خلاف قانون و بقاي آراء خلاف بين شرع، قابل دفاع عقلائي نيست. اگر اين دو ملاك تفاوت دارند، چه جهاتي براي پذيرش امكان رسيدگي خلاف شرع وجود دارد كه اين مباني در راي خلاف قانون، وجود ندارد. بعلاوه مصاديقي كه در ماده ۲ مذكور و ماده ۱۸ محل بحث، در موارد اعمال شده توسط رئيس قوه قضائيه، مشاهده ميشود، شايد نزديك به ۹۰ درصد مصاديق خلاف ضوابط مندرج در متون قانوني ميباشد.

بعلاوه حسب اصول قانوني اساسي، تكليف احراز خلاف شرع اسلام در حوزه مصوبات لازم الاجراء، بعهده فقهاي شوراي نگهبان در مسائل مختلف واگذار شده است و براي ساير مقامات اجرائي چنين حق تشخيصي در نظر گرفته نشده است. بنابر اين، از حيث اجرائي، جهت يكنواختي مراجع تشخيص خلاف بين شرع در مصوبات لازم الاجراء، نظريه خودداري از تعدد مراجع تشخيص دهنده خلاف بين شرع در بين مقامات و مناصب حكومتي، ارجح مي باشد.

همچنين تكليف به حفاظت و صيانت از قوانين كشور، از حيث نظارت و برخورد با آراء قطعي مغاير صريح قانون كه در حال حاضر به موارد خلاف بين شرع نيز شموليت دارد، حسب اصول قانون اساسي براي مقامات ارشد قضائي، تكليف و وظيفه اصلي محسوب ميشود و لذا عدم درج خلاف قانون در قانون جديد، غير منطقي است و اعمال خلاف قانون شامل خلاف شرع نيز خواهد شد.

+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

ا
    مقدمه
همانطور كه مي دانيم صلاحيت مراجع قضايي در رسيدگي به دعاوي اصل است و قانونگذار بنا به بعضي مصالح رسيدگي و بررسي بعضي از امور را در اختيار مراجع غير دادگستري قرار داده است حال سوال اين است كه با وصف اجازه قانونگذار بر رسيدگي به بعضي از امور و دعاوي در مراجع غير دادگستري ( محاكم اداري) آيا مي توآن دعاوي و اموري كه در صلاحيت خاص اين مراجع است در دادگاه هاي دادگستري طرح گردد؟ و در صورت طرح آيا عدم صلاحيت مرجع عمومي دادگستري در اين خصوص مطلق است يا نسبي ؟ براي تبيين اين موضوع بدواً ضرورت دارد مفهوم صلاحيت و انواع آن مشخص گردد
تعريف صلاحيت و آنواع آن
صلاحيت عبارتست از توانايي و الزام و يا حق و تكليفي كه مراجع قضايي اعم از اداري و قضايي در رسيدگي به دعاوي ، شكايات و يا امور بخصوص به حكم قانون دارند . بنابراين مراجع قانوني اعم از اداري ، شبه قضايي و يا قضايي به حكم قانون مجاز به رسيدگي به شكايات و دعاوي مي باشند ضمن اينكه در صورت ارجاع موضوع به آنآن مكلف به رسيدگي و صدور حكم هستند و اين توانايي و الزام به حكم قانون است .
در تشخيص صلاحيت بعضي اينكه موضوع مستحدثه اداري است يا قضايي و يا اينكه در چه محلي بايد رسيدگي شود و يا در نصاب چه مرجعي مي باشد صلاحيت به ذاتي و نسبي شناسايي مي گردد كه چون صلاحيت ذاتي با بحث ما در ارتباط است مختصري در اين باره بحث مي شود
صلاحيت ذاتي
صلاحيت ذاتي صلاحيتي است غير قابل تغيير كه با نظم عمومي گره خورده و مشتمل بر صنف و نوع و در جه است .
1. صنف در صلاحيت ذاتي يعني تشخيص اينكه موضوع مطروحه قضايي است يا اداري يا مدني است يا كيفري
2. نوع در صلاحيت ذاتي يعني تشخيص اختصاصي يا عمومي بودن مرجع صالح
3. درجه در صلاحيت ذاتي يعني تالي يا عالي بودن ( بررسي و تجديد نظر بودن سه مرجع رسيدگي كننده است . )
قانونگذار تعريف درستي از صلاحيت ذاتي ندارد تنها در بند يك ماده 84 قانون آيين دادرسي مدني در بحث ايرادات متذكر آن شده . آنچه را كه درباره صلاحيت ذاتي مي توآن مثال زد صلاحيت دادگاههاي دادگستري نسبت به مراجع غير دادگستري و يا عدم صلاحيت دادگاههاي عمومي نسبت به دادگاههاي اختصاصي مآنند دادگاه انقلاب ؛ نظامي... است .
قانون آيين دادرسي در تعريف صلاحيت ذاتي از لحاظ مدني و كيفري تقسيمي نكرده و اساسا قواعد راجع به صلاحيت را ناظر به دادگاههايي دآنسته كه به امور مدني رسيدگي مي كند .
صلاحيت دادگاه اداري در مقابل دادگاه مدني صلاحيت ذاتي شناخته شده است مثل اينكه شكايات از اعمال اداري كارمندآن دولت را نمي توآن در دادگاه مدني مطرح كرد بلكه محل رسيدگي آن دادگاه اداري است اين قاعده منعكس به اصل تفكيك قواست. تعيين دادگاهها و مراجع اداري كه در قوه مجريه قراردارند يا دادگاههاي مدني كه جزو قوه قضاييه هستند از جهت ضعف متفاوتند مع الوصف بعضي اوقات به نحو استثناء قانون رعايت صلاحيت ذاتي را نكرده و مثلا صلاحيت رسيدگي به امري اداري را به دادگاه مدني يا به يك مرجع اداري صلاحيت رسيدگي به موضوع مدني را داراست .
قانون موقتي اصول محاكمات خصوصي بطور كامل صلاحيت ذاتي بين محاكم عدليه و محاكم اداري را بيآن كرده ولي قانون مدني بجاي عبارت محاكم اداري مراجع غير دادگستري را بكار برده است . ماده 197 قانون آيين دادرسي مدني دو مورد را براي صلاحيت ذاتي قيد كرده :
الف : صلاحيت دادگاه شهرستآن نسبت به دادگاه استآن و بالعكس.........................................
ب : صلاحيت دادگاه دادگستري نسبت به مراجع غير دادگستري.
اهميت صلاحيت
صلاحيت از آن جهت اهميت دارد كه براي جلوگيري از هرج و مرج و رسيدگي تابع قواعد دقيقي گرديده و رعايت اين قواعد براي اصحاب دعوي و مراجع قضايي تا حدي كه با نظم عمومي مربوط بشود اجباري و تخطي از آن مجاز نمي باشد
تشخيص و احراز صلاحيت
اولين موضوعي كه در رجوع به مراجع صالح مورد توجه قرار مي گيرد تعيين و تشخيص مرجعي است كه در رسيدگي به امر مورد نظر صالح باشد وقبل از ورود به هر دعوي بايد صلاحيت خود را در رسيدگي به موضوع مطروحه احراز نمايد .
طرح دعوي بايستي در مرجعي باشد كه قانون آنرا صالح دآنسته قانونگذار در ماده 26 قانون آيين دادرسي مدني تشخيص صلاحيت يا عدم صلاحيت هر دادگاه نسبت به دعوايي كه به آن رجوع شده است را با همآن دادگاه دآنسته و در مورد هيات هاي غير قضايي نيز وضع به همين منوال مي باشد و وظيفه آنطباق موضوع صلاحيت قانوني با همآن مراجع و در اختيار اعضاي همآن هيات است و چنآنچه ديگرآن در اين امر تعيين و تكليف نمايند غير قابل قبول و مردود است .
در روند رسيدگي هاي برخي مراجع غير قضايي ملاحظه مي گردد در صورتي كه رسيدگي به موضوعي را خارج از صلاحيت ذاتي خود بدآنند پس از صدور قرار عدم صلاحيت پرونده را بايگآني و ذينفع را به مراجع قضايي دادگستري هدايت مي كند تا در آن مرجع اقدام و طرح دعوي نمايد در صورتي كه حسب ماده 27 قانون ايين دادرسي مدني در صورتي كه دادگاه صلاحيت دار ارسال مي نمايند و دادگاه مرجوع اليه مكلف است خارج از نوبت نسبت به صلاحيت اظهار نظر نمايند .
پس از تشخيص صلاحيت دادگاه يا مراجع غير دادگستري مكلف هستند راسا با صدور قرار عدم صلاحيت از رسيدگي امتناع نمايند و اين قرار مقيد به زمآن معيني هم نيست و علاوه بر آن خوآنده نيز ميتوآند ضمن پاسخ و دفاع در ماهيت به صلاحيت نيز ايراد نمايد در صورت خوداري قاضي از رسيدگي جهت اصل 158 و 159 قانون اساسي و ماده 597 قانون مجازات اسلامي قاضي قابل تعقيب آنتظامي و قضايي نيز خواهد بود .
ضمآنت اجراي رسيدگي به موضوع با وصف نداشتن صلاحيت ذاتي
عدم رعايت قواعد صلاحيت ذاتي به دليل اينكه مربوط به نظم عمومي جامعه و از قوانين آمره است نه تخييري فلذا موجب نقض حكم و كآن لم يكن شدن آن مي گردد از طرفي اصحاب دعوي هم نمي توآنند بر اساس توافق با هم به محكمه فاقد صلاحيت ذاتي مراجعه و به رسيدگي آن محكمه اعتراضي نمايند . به عبارت ديگر مرجعي كه دعوا در آن مطرح شده چنآنچه فاقد صلاحيت ذاتي در رسيدگي به آن باشد مكلف است حتي بدون ايراد ذينفع از رسيدگي به آن دعوا امتناع نموده و قرار عدم صلاحيت صادر نمايد در حقيقت به صراحت بند 1 ماده 371 و ماده 352 قانون ايين دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور مدني ديوانعالي كشور يا دادگاه تجديد نظر در صورتي حكم از دادگاهي صادر شده باشد كه صلاحيت ذاتي براي رسيدگي به موضوع را نداشته است ؛ راي را نقض مي نمايند و پرونده را به مرجع صالح ارسال مي نمايد .
تخلف از قواعد مربوط به صلاحيت ذاتي موجب بطلآن مطلق آثار آن است و در صورتي كه حكم قطعي صادر شود وا صحاب دعوي و دادگاهها در مراحل رسيدگي به آن توجه ننمايند . براي محافظت از قانون دادستان و ديوان كشور حق دارد فرجام بخواهد حكمي كه برخلاف صلاحيت ذاتي صادر گرديده نقض شود . همچنين در جريآن رسيدگي دادستان كه قانون نظارت بر حسن اجراي قوانين تكليف اوست مي تواند انحراف از صلاحيت ذاتي را به دادگاه متذكر شده و عدول از آنرا بخواهد .
اختلاف در صلاحيت و شيوه حل اختلاف
هر گاه در موضوع يك دعوا دو دادگاه دادگستري با دادگاه دادگستري و مرجع غير دادگستري هر دو خود را صالح بدآنند يا هر دو از خود نفي صلاحيت نمايند اختلاف محقق است اولي را اختلاف مثبت و دومي را اختلاف منفي مي گويند اختلاف منفي بيشتر ميآن مراجع مذكور به وقوع مي پيوندد . هميشه تشخيص صلاحيت و تفكيك وظايف و اختيارات مراجع قضايي و مراجع غير قضايي ساده نيست و موضوعاتي وجود دارند كه نه تنها شخصي بدون اطلاعات حقوقي بلكه بين قضات دادگستري و صاحبنظرآن مورد بحث و اختلاف واقع شده است .
اما از حيث شكلي چنآنچه موضوعي در مراجع قضايي مطرح شود كه در صلاحيت مراجع غير قضايي است دادگاه بايد ضمن صدور قرار عدم صلاحيت ذاتي پرونده امر را به دليل اظهار نظر به صلاحيت مراجع غير دادگستري در اجراي ماده 28 قانون آيين دادرسي مدني به ديوان عالي كشور ارسال و در صورت تاييد قرار صادره پرونده را به مرجع صالح ارسال و چنآنچه قرار صادره در ديوان عالي كشور نقص شود موظف است رسيدگي را ادامه و مبادرت به صدور راي نمايد . بعضاً نظر مخالفي نيز در اين زمينه وجود دارد بر اينكه راساً نبايد پرونده به ديوان عالي كشور ارسال گردد بلكه مستقيما پرونده به مرجع صالح ارسال و چنآنچه مرجع اخير نيز خود را صالح به رسيدگي ندآنست اختلاف در صلاحيت محقق شده و جهت حل اختلاف پرونده به ديوانعالي كشور ارسال شود در صورتي كه اين نظريه با توجه به ماده 28 قانون مارالذكر موجه نمي باشد و به لحاظ برتري اعتبارقضايي آنها نسبت به مراجع غير قضايي حدوث اختلاف ضروري نمي باشد .
در خصوص اختلاف بين دادگاههاي دادگستري طبق ماده 27 قانون مذكور در صورتي كه دادگاه رسيدگي كننده خود را صالح به رسيدگي ندآند با صدور قرار عدم صلاحيت پرونده را به دادگاه صلاحيتدار ارسال مي نمايد دادگاه مرجوع اليه مكلف است خارج ار نوبت نسبت به صلاحيت اظهار نظر نمايد و چنآنچه ادعاي عدم صلاحيت را نپذيرد پرونده را جهت حل اختلاف به دادگاه تجديدنظر استآن ارسال مي كند و راي دادگاه تجديدنظر در تشخيص صلاحيت لازم الاتباع خواهد بود .
طبق ماده 22 قانون ديوان عدالت اداري مصوبه 4/11/60 در صورت حدوث اختلاف در صلاحيت بين ديوان عدالت اداري محاكم دادگستري حل اختلاف به وسيله ديوانعالي كشور بعمل مي آيد .
صلاحيت عام دادگاههاي دادگستري در رسيدگي
قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصل 159 صلاحيت رسيدگي به دعاوي را بطور كلي دراختيار دادگاههاي دادگستري گذاشته ولي ترتيب اعمال و تقسيم آنرا ميآن دادگاهها بر عهده قوانيني عادي واگذار گرديده است تا باتوجه به موقعيت و مقتضيات كار به آن عمل نمايند دادگاه عمومي طبق ماده 3 ق . ت . د . ع . ا در رسيدگي به كليه امور مدني جزايي و امورحسبيه صالح است . صلاحيت دادگاه عمومي عام و اصل است و در نتيجه لزومي ندارد كه دادگاه عمومي در راي صادره خود به ماده 3 قانون ماالذكر كه رسيدگي به آن دعوا ؛ شكايت يا دادگاه عمومي يا امر خاصي را در صلاحيت مزبور قرار داده استناد نمايد مگر اينكه صلاحيت دادگاه ايراد شده باشد كه در اين صورت دادگاه مكلف است در راي صادره ابتدا ايراد عدم صلاحيت را اگر وارد نباشد بطور مستند و مستدل رد نمايد . البته صلاحيت دادگاه عمومي تا آنجا وسعت و شمول دارد كه قانونگذار رسيدگي به دعوا را در صلاحيت مرجعي غير از آن قرار نداده باشد در همين جهت تبصره 2 همان ماده رسيدگي به اموري كه به حكم قانون به مراجع ديگر محول شده را از دائره شمول قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب خارج نموده است بنابراين اموري كه به حكم قانون رسيدگي به آنها به مراجع ديگرمحول شده از صلاحيت دادگاه عمومي خارج است .
همچنين ماده 10 قانون آيين دادرسي مدني مصوبه 1379 اعلام داشته مرجع رسيدگي به دعاوي دادگاههاي عمومي و انقلاب است مگر اينكه قانون مرجع ديگر را مشخص كرده باشد .
مراجع اختصاصي
تقسيم بندي دادگاهها از حيث صلاحيت بر دوقسم است :
دادگاههاي عمومي عام
دادگاههاي عمومي خاص
دادگاههاي عمومي مراجع قضايي هستند كه صلاحيت و شايستگي رسيدگي به كليه دعاوي اعم از حقوقي و كيفري را دارند مگرآنچه را قانون در صلاحيت دادگاههاي اختصاصي قرارداده .
دادگاههاي اختصاصي مراجعي هستند كه صرفا مجاز به رسيدگي به همآن مواردي كه قانون احصاء كرده هستند و لاغير بعبارت ديگر صلاحيت رسيدگي در دادگاههاي اختصاصي بر خلاف اصل و استثنايي است كه خود به دو دسته تقسيم مي شوند :
الف – مراجع اختصاصي داخل تشكيلات قضايي مثل دادگاه انقلاب ، نظامي ، ديوان عدالت اداري كه از بحث ما خارج است
ب – مراجع اختصاصي خارج از تشكيلات قضايي و استثنايي - در برابر مراجع عمومي است و به هيچ امري حق رسيدگي را ندارد غير از آنچه قانون صراحتا اجازه داده است و تشكيلات و ترتيبات رسيدگي آنها به موجب قانون عليحده مشخص گرديده . مفهوم مراجع استثنايي در برابر مراجع عمومي مراجعي است كه صلاحيت آنها منحصر به رسيدگي به امور و يا محاكمه اشخاصي است كه قانونگذار صراحتا مشخص نموده است بطور كلي رسيدگي به امور كيفري با محاكم دادگستري است ( اصل 36 قانون اساسي ) بنابراين چنآنچه مراجعي به موجب قوانين و مقررات غير از محاكم دادگستري تشكيل شوند صرفا مجاز خواهند بود به امور مدني رسيدگي نمايند و حق تعيين كيفري و مجازات صرفا در صلاحيت انحصاري دادگاههاي دادگستري است .
در امور مدني نيز اصل بر صلاحيت دادگستري است چون حسب اصل 59 قانون اساسي مرجع رسمي تظلمات و شكايات دادگستري مي باشند بنابراين استثناء بر اين اصل يعني رسيدگي توسط مراجع غير دادگستري نياز به ارجاع قانون دارد در ماده 10 قانون آيين دادرسي مدني به اين معنا توجه شده و رسيدگي به دعاوي در صلاحيت دادگاههاي دادگستري شناسايي گرديده و اضافه نموده است .
‹‹ مگر در مواردي كه قانون مرجع ديگري را تعيين كرده باشد ››
هر يك از مراجع اختصاصي خارج تشكيلات قضايي ( استثنايي) به امري اختصاصي رسيدگي مي نمايند و از نظر تعداد ونوع بسيارند و معمولا در ارتباط با وظايف خاصي سازمانهاي كشوري تشكيل مي شوند بعضا يك نفر عضو قاضي نيز در آن مراجع وجود دارد . اين مراجع اختصاصي استثنايي بر اصل رسيدگي صلاحيت محاكم دادگستري است كه قانونگذار بنابر مصالحي اجازه رسيدگي به آنها داده است . در قوانين و مقررات مختلف مراجعي براي رسيدگي به برخي از امور مدني تعيين شده اند مثل كمسيون ماده 77قانون شهرداري ها . كمسيونهاي ماده 100 قانون شهرداري ها – كمسيون مالياتي . مراجع حل اختلاف كارگر و كارفرما و .. اين مراجع حسب مورد با توجه به صلاحيت اصطلاحاً مراجع شبه قضايي و يا مراجع قضاوتي اداري و يا مراجع قضايي غير دادگستري ناميده مي شوند
البته لازم به ذكر است چنانچه موضوعاتي صرفا داراي ماهيت قضايي باشد مثل ادعاي بطلان قرارداد كارهيات هاي مذكور صلاحيت رسيدگي به آن را نداشته و بايد قرار عدم صلاحيت براي مراجع قضايي صادر نمايند .
علت تشكيل مراجع اختصاصي قضاوتي ( استثنايي ) و مزايا و معايب آن
اين تفكر كه رسيدگي به برخي جرائم و دعاوي اطلاعات خاصي را ايجاب مي نمايد و از اين نظر مستلزم وجود مراجع خاصي با آيين دادرسي مخصوص مي باشد در بسياري از كشورها طرفدارآني دارد اما در كشورهايي نيز تشكيل آن مراجع با مخالفتهاي جدي مواجه است زيرا علماء حقوق بر اين عقيده اند اين مراجع تحت نفوذ حكومت قرار گرفته و بنابراين احتمال زيادي وجود دارد كه حقوق مهم مردم به نحو شايسته تأمين نگردد براي مثال در ژاپن حتي يك دادگاه اختصاصي هم وجود ندارد .
بررسي اجمالي تاريخ معاصر حقوق ايران مبين اين واقعيت است كه سردمداران نهضتها همواره نسبت به وجود مراجع استثنايي كيفري واكنش منفي نشان داده اند براي مثال يكي از لوايحي كه مرحوم دكتر محمد مصدق با اختيارات حاصل از‹‹ قانون اعطاي اختيارات ...›› مورخه 20/05/1331 نمود ‹‹ لايحه قانون حذف محاكم اختصاصي مصوبه29/06/1331 بود به موجب اين لايحه قانوني ديوان كيفر و دادسراي آن منحل و رسيدگي به جرائمي كه در صلاحيت آنها بود در صلاحيت مراجع عمومي قرار گرفت و صلاحيت مراجع نظامي به نحو چشمگيري كاهش يافت . البته باز هم تاريخ نشان مي دهد كه پس از پايان دوره هاي نهضت مجددا تأسيس مراجع استثنايي آغاز گرديد و به صلاحيت مراجع استثنايي موجود نيز اضافه شده است . لازم به ذكر است انتخاب نام مراجع اختصاصي كه از واژه فرانسه گرفته شده با مسانحه انتخاب گرديده و ترجمه واقعي آن مراجع استثنايي بوده است .
آنچه مسلم است تشكيل مراجع قضايي استثنايي ( سياسي و اختصاصي در امور كيفري ) چنآنچه در انتخاب '' قضات'' آنها اصولي كه بي طرفي ، استقلال و ... آنها را تضمين مي نمايد و همچنين اصولي كه در رسيدگي و صدور راي نهايي حقوق دفاع را تامين كند رعايت شود مي تواند مورد تاييد قرار گيرد .
شايد بتوان گفت فلسفه تشكيل مراجع استثنايي اين است كه به علت پيچيدگي هاي خاصي كه بعضي از موضوعات دارد تخصص لازم اشخاص رسيدگي كنند در تشخيص و تعيين تكليف نسبت به آنرا مي طلبد علاوه بر آن رسيدگي سريع و مجاني و دور از تشريفات از ضروريات رسيدگي به امور محوله مي باشد . بدليل اينكه در بسياري از موارد با بروز اختلاف بين دو قشر اختلاف كارگر و كارفرما چون پرداخت مزد كارگر مختل ميشود وضع معيشتي كارگر خانواده اش دچار بحران شده و چنانچه قرار باشد ادعاي كارگر در مراجع عمومي و با تمهيد تشريفات دادرسي مربوط و اوقات طولاني رسيدگي توام گردد عواقب غير قابل جبراني را براي كارگر در پيش رو خواهد گذاشت لذا ضروري است كه اختلاف آنها سريعاً در مراجع خاصي رسيدگي بعمل آيد .
از مضرات تشكيل مراجع استثنايي اين است كه اولاً به دلايل مختلف صلاحيت مراجع عمومي كاهش يافته و با توجه به پراكندگي قوانين همواره در تعيين مرجع صالح و پيدا كردن آن اشكالاتي پيش مي آيد بحث اختلاف در صلاحيت و ترتيب حل اختلاف يكي از موجبات تاخير در كار و اخذ نتيجه است ثانيا مراجع اختصاصي نمي تواند استقلال لازم يك مرجع كامل قضايي را داشته باشد غالب اعضاي اين مراجع از كارمندان قوه مجريه هستند وبه رعايت و اجراي دستورات اداري مقامات مافوق خود پيش از اصل بي طرفي آشنايي دارند و به همين مناسبت از اعتماد و اعتبار لازم برخوردار نيستند .
نكته اي كه ذكر آن ضروري است اينكه در امور كيفري بطور كلي رسيدگي با محاكم دادگستري است به موجب اصل 36 قانون اساسي حكم به مجازات و اجراي آن صرفا از طريق دادگاه صالح ميسر است . بنابراين چنانچه مراجعي به موجب قوانين و مقررات غير از محاكم دادگستري تشكيل شوند صرفا مجاز خواهند بود به امور مدني رسيدگي نمايند و حق تعقيب كيفري و مجازات صرفاً در صلاحيت انحصاري دادگاه هاي دادگستري است
ادامه بحث اصلي:
حال که مختصري از مراجع غير دادگستري و استثنايي علت تشکيل مزايا و مضرات آن بحث شد لازم است:موضوع اصلي پرسش خود بر آنکه آيا صلاحيت مراجع غير دادگستري صلاحيت عام دادگستري را نفي مي نمايد يا خير بازگرديم جهت روشن شدن موضوع لازم است در اين خصوص نظر قانون ، آراء وحدت رويه قضايي ، عرف و رويه قضايي محاكم و ديد گاه فعلي مسئوليتي قوه قضاييه را بدآنيم و در آخر نتيجه گيري از موضوع داشته باشيم .
1- ديد گاه قانون:
همآنطور که قبلا گفته شد قانون اساسي در اصل 159 مرجع رسمي تظلمات و شکايات را دادگستري داشته و تشکيل دادگاه ها و تعيين صلاحيت آنها را منوط به حکم قانون داشته و در اصل 34 قانون اساسي دادخواهي را حق مسلم هر فرد دانسته و اعلام داشته هر کسي مي تواند به منظور دادخواهي به دادگاه هاي صالح رجوع نمايد.همه افراد ملت حق دارند اينگونه دادگاه ها را دردست داشته باشند و هيچ کس را نمي توان از دادگاهي که به موجب قانون حق مراجعه به آنرا دارد منع کرد.و در اصل 156 قوه قضاييه را قوه اي مستقل که پشتيبان حقوق فردي و اجتماعي و مسوول تحقق بخشيدن به عدالت است و عهده دار وظايف زير است:
1- رسيدگي و صدور حکم در مورد تظلمات، تعديات ، شکايات ، حل و فصل دعاوي و رفع خصومات و اخذ تصميم و اقدام لازم در آن قسمت از امور حسبيه، که قانون معيين مي کند.
2-احياي حقوق عامه و گسترش عدل و آزاديهاي مشروع .
اصل 36 قانون اساسي حکم بر مجازات و اجراي آن بايد تنها از طريق دادگاه صالح و بموجب قانون باشد.پس از ديدگاه قانون اساسي اصل بر صلاحيت عام دادگاه هاي دادگستري مي باشد.ازنقطه نظر قانون آيين دادرسي مدني مصوبه 1379 قانونگذار به موجب مواد 1-2-3-4-10 اصل را در رسيدگي محاكم دادگستري بصورت عام دانسته و رسيدگي به بعضي از امور در مراجع استثنايي را فرع بر آن و صرفا" در چارچوب مقررات قانون دانسته است.و در بعضي از قوانين ديگر قانونگزار در اين خصوص اجازه رسيدگي به مراجع استثنايي را داده است
2- ديدگاه آراء وحدت رويه هيئت عمومي ديوانعالي کشور:
هـيـئت عمومي ديوانعالي کشور در خصوص اين اصل تاکنون بنا به مصالحي آراء وحدت رويه متعارضي صادر نموده که بطور مختصر آراء هر دوقسم بيان مي شده و سپس نقد و بررسي آن آراء بعمل مي آيد:
الف- آراء وحدت رويه که اصل را بررسيدگي در مراجع قضايي دانسته.در اين خصوص آراء زيادي وجود دارد که چند نمونه از آن ها ذکر مي شود.
1-رأي وحدت رويه 568-19/9/70 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در اصل 159 دادگستري را مرجع رسمي تظلمات و شکايات قرار داده و بر اساس اين اصل رسيدگي به دعوي راجع به معامله نسق زراعتي در صلاحيت دادگاه هاي عمومي دادگستري است
2-رأي وحدت رويه 2/62 در مورد صلاحيت محاكم عمومي دادگستري نسبت به تغيير نام."نظربه اينکه تبصره 4 ماده 3 قانون ثبت احوال مصوبه تير ماه 1355 ناظر به اعطاء اختيار به هيئت حل اختلاف براي تغيير نامها ممنوع مي باشد و رسيدگي به ساير دعاوي مربوط به نام اشخاص در صلاحيت عام محاکم دادگستري است."
3- رأي وحدت رويه 504-10/2/1366 "درخواست تغيير نام صاحب سند سجلي از حيث جنس (ذکور به اناث يا بالعکس) از مسائلي است که واجد آثار حقوقي مي باشد واز مشمول بند 4 ماده سه 3 قانون ثبت احوال خارج و رسيدگي به آن در صلاحيت محاکم عمومي است."استدلال بر اين بوده که صرفا"تصحيح اشتباه از ناحيه مامور اداره آمار در صلاحيت هيئت حل اختلاف مي باشد و چون اشتباهي از سوي آن اداره نبوده بلکه از سوي متقاضي رخ داده و موضوع نياز به اعمال نظر قضايي دارد لذا در محاکم دادگستري بايستي رسيدگي گردد.
4 - رأي وحدت رويه 512-2/8/ 1367" دعوي راجع به ابطال واقعه فوت يا رفع اين واقعه از اسناد ثبت احوال علاوه بر اينکه متضمن آثار حقوقي ميباشد از مشمول ماده 3 قانون ثبت احوال خارج و رسيدگي به دعوي مزبور در صلاحيت دادگاه هاي عمومي دادگستري است."
5-رأي وحدت رويه 27-15/3/1353" نظر به اينکه ادعاي خواهان مبني بر عدم تعلق شناسنامه موجود به وي مورد قبول اداره آمار نبوده و به همين جهت براي ابطال آن ناچار به مراجعه به دادگاه شده.دعوي عنوانا" اختلاف در اسناد سجلي است و بر طبق ماده 44 قانون ثبت احوال رسيدگي به آن در صلاحيت محاکم دادگستري ميباشد."
6- رأي وحدت رويه 569-10/10/70 " دادگستري مرجع رسيدگي به تظلمات و شکايات ميباشد و اصل 159 قانون اساسي بر اين امر تأکيد دارد لذا الزام قانوني مالکين به تقاضاي ثبت ملک خود در نقاطي که ثبت عمومي املاک آگهي شده مانع از اين نمي باشد که محاکم عمومي دادگستري به اختلاف متداعيين در اصل مالکيت ملکي که به ثبت نرسيده رسيدگي نمايند.
7- رأي وحدت رويه 665-27/9/80 دادگستري مرجع رسمي تظلمات و رسيدگي به شکايات است و صلاحيت مراجع غير دادگستري صلاحيت عام مراجع دادگستري را منتفي نمي نمايد و بر اساس صلاحيت اداره تحقق اوقاف در رسيدگي به موضوع متولي مانع از اين نيست که دادگاه عمومي به دعوي مزبور رسيدگي نمايد.
8- رأي وحدت رويه670-10/9/83" به موجب اصل 159 قانون اساسي مرجع رسمي تظلمات و شکايات دادگستري است و تشکيل دادگاهها منوط به حکم قانون است و طبق ماده 10 قانون آئين دادرسي مدني،صلاحيت دادگاه هاي دادگستري در رسيدگي به دعاوي،عام است مگر در مواردي که قانون مرجع ديگري را تعيين کرده باشد، با اين مقدمه و با توجه به اين که علي الاصول و بر حسب مستفاد از ماده 2 و بند 5 ماده 51 و بند 3 ماده 296 و شقوق 1و2 ماده 426 قانون اخير الذكر ، دادگاه ها در حدود خواسته خواهان به دعاوي رسيدگي مي کنند به عبارت ديگر، دادگاه دعوي را فقط با توجه به صورتي که مدعي براي آن قائل است مورد رسيدگي قرار مي دهد و در پرونده هاي مطروح خواهان به خواسته مطالبه وجه ناشي از کسر کالا و صدور قرار تأميني خواسته اقامه دعوي کرده است که با اين ترتيب موضوع از مشمول ماده 51 قانون امور گمرکي خارج مي باشد."
همچنين آراء وحدت رويه بيشمار ديگري در اين خصوص وجود دارد که تقريباً استدلال هيئت عمومي ديوانعالي کشور در صدور اين آراء مشابه مي باشد و ذکر تمام آنها از حوصله اين بحث خارج مي باشد صرفا" شماره و تاريخ تصويب آن ذکر ميگردد.آراء وحدت رويه 599-13/4/74،561-20/10/67 ،551-21/12/69،12-59 ،40-19/11/60 ،508-4/3/67 ،516-20/10/67 و ........ در تمام اين آراء هيئت عمومي ديوان عالي کشور جهت اتخاذ رويه واحد قضايي در کشور نظر به صلاحيت عام محاکم دادگستري در رسيدگي به موضوعات مختلف که بعضا" قانون آنها را در مراجع غير دادگستري داشته مي دآند.
ب - آراء وحدت رويه هيئت عمومي ديوان عالي کشورکه صلاحيت مراجع غير دادگستري را موجه داشته اند.در اين قسمت آراء بسيار اندکي وجود دارد که تعدادي از آنها ذکر ميگردد.
1-رأي وحدت رويه 1587-18/8/36 نسبت به صلاحيت هيئت تعديل مال الاجاره در مورد درخواست تخليه شعبه 5 ديوان عالي کشور عقيده بر صلاحيت دادگاه داشته و شعبه 4 معتقد به صلاحيت هيئت تعديل بوده است.( حکم شعبه پنچ ديوان کشور صحيح نيست، زيرا آئين نامه مصوبه 25/7/1334 موضوع در خواست تخليه در مواردي که مشمول مقررات آئين نامه مزبور مي باشد صلاحيت رسيدگي ندارند) .
2-رأي وحدت رويه 507-15/10/66 نسبت به صلاحيت هيئت حل اختلاف مستقر در اداره کار در خصوص درخواست مطالبه حقوق ايام اشتغال به کار شعبه 13 ديوان عالي کشور موضوع را در صلاحيت هيئت حل اختلاف کارگر و کارفرما دانسته شعبه اول خواسته خواهان مطالبه بابت اجرت ايام کارکرد را به عنوان دين و منصرف از صلاحيت هيئت حل اختلاف و در صلاحيت دادگاه هاي عمومي دانسته " ماده 37 و38 قانون کار مصوبه1337 هر گونه اختلاف بين کارگر و کارفرما را که ناشي از اجراي مقررات قانون مزبور و يا قرارداد کار باشد قابل رسيدگي در شوراي کارگاه و مراجع حل اختلاف قانون کار قرارداده بنابراين دعوي کارگر عليه کارفرما براي مطالبه حقوق ايام اشتغال به کار هم مشمول مقررات قانون کار ميباشد و بايد در مراجع حل اختلاف قانون کار به آن رسيدگي شود"
3- رأي وحدت رويه 697-24/11/1385 که آخرين رأي وحدت رويه مصوب در اين خصوص مي باشد اشعار ميدارد " قطع نظر از اينکه به موجب رأي شماره 76/3 – 10/10/76 هيئت عمومي ديوان عدالت اداري مرجع صالح به اعتراضات موضوع قانون تعيين تکليف اراضي اختلافي موضوع اجراي ماده 56 قانون جنگلها و مراتع شناخته شده و به موجب قسمت اخير ماده 20 قانون ديوان عدالت اداري رأي اکثريت عمومي ديوان عدالت اداري براي شعب ديوان و ساير مراجع مربوطه من جمله هيئت موضوع ماده واحده فوق الذکر در موارد مشابه لازم الاتباع است ، اساسا" با لحاظ تبصره 2 و اطلاق و عموم تبصره 5 ماده واحده فوق الذکر از تاريخ تصويب آن ماده واحده کليه قوآنين و مقررات و آئين نامه هاي مغاير با اين قانون لغو و تنها مرجع رسيدگي به شکايات مربوطه به اجراي ماده 56 قانون جنگلها و مراتع و اصلاحيه هاي آن هيئت موضوع اين قانون خواهد بود.بنابراين رأي شماره 513-26/8/83 شعبه 38 ديوان عالي کشور که با اين نظر مطابقت دارد از نظر اکثريت قاطع اعضاء هيئت عمومي ديوان عالي کشور صحيح تشخيص و مورد تائيد است ."
شرح مختصر رأي وحدت اخير- شعبه 21 ديوان عالي کشور مرجع رسيدگي کننده به اعتراضي مربوط به اجراي ماده 56 قانون حفاظت و بهره برداري از جنگلها و مراتع کشور را حسب اصلي کلي صلاحيت عام دادگستري مطابق آراء وحدت رويه 40-19/11/60،516-20/10/67 و 568-19/9/70 در صلاحيت دادگستري دانسته و اصل را بر عدم صلاحيت ساير مراجع دانسته و پرونده را جهت رسيدگي به دادگاه عمومي اعاده نموده است.از طرفي شعبه 38 ديوان عالي کشور موضوع اعتراضي را در صلاحيت هيئت مذکور در ماده واحده اشعاري داشته و اينکه زمين يا باغ در محدوده شهر قرار گيرد را موجب زوال صلاحيت هيئت مذکور ندانسته و نهايتا" رسيدگي به اعتراض نسبت به مطلق رأي کميسيون موضوع ماده 56 را از حيطه صلاحيت عام دادگاه هاي عمومي خروج موضوعي دانسته است.
ملاحظه ميشود که هيئت عمومي ديوان عالي کشور با يک عقب نشيني از نظرات قبلي خود صلاحيت مراجع اختصاصي غير دادگستري را در اين مورد بنا به مصالح عمومي به رسميت شناخته و تلويحا" به نظر مي رسد از نظرات قبلي خود عدول نموده باشد.
در اين دسته از آراء وحدت رويه که تعداد آن اندک است هيئت عمومي ديوان عالي کشور صلاحيت رسيدگي مراجع اختصاصي را نيز با وصف صلاحيت عام دادگستري به رسميت شناخته و در آخرين رأي خود در اين زمينه به عنوان يک رويه واحد قضايي اتخاذ تصميم نموده است البته نميتوآن بطور صحيح و قاطع بيان کرد که ديوآن عالي کشور در رأي وحدت رويه اخير خود آراء قبلي خود در خصوص صلاحيت عام مراجع دادگستري را ابطال نموده چرا که حسب ماده 270 قانون آئين دادرسي کيفري ابطال آراء وحدت رويه صرفا" توسط قانون بي اثر ميشود، و به نظر ميرسد هيئت عمومي ديوان عالي کشور نميتواند آراء وحدت رويه را ابطال يا مورد تجديد نظر قرار دهد.
3- ديدگاه نظرات مشورتي اداره کل حقوقي و تدوين قوانين قوه قضائيه
نظر به آنکه قانونگذار مرجع صالح جهت حل اختلاف تعيين نموده و لازم است سريعا" پرونده جهت تعيين مرجع صالح يا حل اختلاف به ديوان عالي کشور ارسال گردد و ديوان نيز به اين پرونده ها به صورت خارج از نوبت رسيدگي و اتخاذ تصميم مي نمايد معمولا" دادگاه ها و مراجع غير دادگستري به ندرت نظريه اداره حقوقي را در اين خصوص اخذ مي نمايد و سير نظرات اداره حقوقي که صادر ميگردد بر اين محور است که اصل صلاحيت محاکم دادگستري است و در صورتي که موضوع مطابق مقررات قانوني مراجع غير قضايي است بايستي مراجع قضايي قرار عدم صلاحيت ذاتي صادر نمايد براي نمونه چند نظر مشورتي اداره حقوقي ذکر ميشود:
1- نظريه 702199-1/5/77 با توجه به قانون تشکيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب مصوبه 1373 صلاحيت ابن دادگاه عام و کلي است و به کليه جرايم تمام افراد رسيدگي مي نمايد مگر در موارد خاص که استثناء شده باشد و در مورد پرسنل سازمان تعزيرات حکومتي استثنايي وجود ندارد مضافا" بر اينکه طبق مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام تنها بخشي از گرانفروشي و تخلفات صنفي در اختيار سازمان تعزيرات حکومتي قرار داده شده در هر صورت شعبه سازمان تعزيرات حکومتي دادگاه به معناي واقعي کلمه نبوده و صلاحيت رسيدگي به جرائم مأموران سازمان را دارا نيست."
2- نظريه شماره 7/4088- 16/5/82 "چون صلاحيت دادگاه ها و تغيير آن به موجب قانون است آئين نامه نميتواند نفي صلاحيت از دادگاه کند لذا در نقاطي که شوراي حل اختلاف موضوع ماده 189 قانون برنامه سوم توسعه اقتصادي،اجتماعي و فرهنگي مصوبه 1379 تشکيل شده است وجود آن شورا ها موجب نفي صلاحيت مراجع قضايي نيست و به همين جهت شاکي ميتواند به مراجع قضايي ذي صلاح مراجعه نمايد و آن مرجع مکلف به رسيدگي است."
3-نظر به شماره 4965/7- 8/8/78 " کشف اشتباه در مندرجات اسناد سجلي ، چنانچه از مصاديق اشتباهات مذکور در ماده 3 قانون ثبت احوال باشد درهيئت حل اختلاف مذکور در ماده 3 مورد رسيدگي قرار ميگيرد."
4-نظر به شماره 6534/7-4/11/76 " اصلاح جنسيت هر گاه به منظور رفع اشتباه مأمور ثبت باشد بايد در هيئت حل اختلاف مذکور در ماده 3 قانون ثبت احوال مورد رسيدگي قرار گيرد و در صورتي که اصلاح جنسيت ناشي از تغيير در جنسيت دارنده شناسنامه باشد از مواردي است که تغيير در مندرجات اسناد سجلي تلقي مي شود و در صلاحيت مراجع قضايي است.
5- نظريه 2981/7-14/5/77 " فقط تغيير اسامي ممنوعه طبق بند 4 ماده 3 قانون ثبت احوال در صلاحيت هيئت حل اختلاف ثبت احوال است در وضع ديگر به طور کلي تغيير نام ......... با توجه به شمول عام ماده 4 قانون ثبت احوال قابل رسيدگي در دادگستري مي باشد."
6-نظريه شماره 865/7-19/2/79 " وظائف هيئت نظارت در ماده 25 قانون ثبت و بند هاي هشت گانه و تبصره هاي آن ذکر شده ، ابطال سند انتقال صادره جزو وظائف اين هيئت نيست و چون مرجع رسمي تظلمات مراجع قضايي است لذا ابطال سند انتقال مذکور به فرض اينکه قابل پذيرش باشد در صلاحيت دادگاه عمومي محل وقوع ملک است.
7-نظريه شماره 6877/7-24/7/79 " کارگران مورد سؤال بدواً ميتوانند به لحاظ تخلف از مقررات قانون کار عليه مقاطعه کار و کار فرما به هيئت حل اختلاف موضوع ماده 157 قانون کار شکايت کنند و در صورتي که رأي صادره به لحاظ تصفيه حساب بين مقاطعه دهنده و مقاطعه کار به لحاظ عام دسترسي به مقاطعه کار اجراء نگردد ، همان رأي عليه مقاطعه دهنده قابليت اجرايي خواهد داشت،در صورتي که به ترتيب فوق عليه مقاطعه کار اقدام به صورت رأي نشده باشد و دسترسي به او هم به جهات فوق ممکن نباشد کارگران ميتوانند در هيئت حل اختلاف عليه مقاطعه دهنده که طبق مقررات فوق شريک در مسئوليت مقاطعه کار بوده اعلام شکايت کنند و لذا رجوع به دادگستري منتفي به نظر ميرسد.
4- ديدگاه عرف و رويه قضايي محاکم دادگستري:
از نقطه نظر اجتماعي هر چند که دادگستري مرجع رسمي تظلمات و رسيدگي به دعاوي است ليکن به لحاظ مشکلاتي که قوه قضائيه با آن روبرو بود ، از قبيل کثرت و تراکم کار و اطاله دادرسي و..... ملاحظه ميشود مردم بيشتر تمايل دارند که موضوعات گريبآنگير خود را از طريق مراجع غير قضايي پيگيري و حل و فصل نمايند به همين جهت در حال حاضر مراجع غير قضايي نقش بسزايي در رسيدگي به اين امور دارند مگر آنکه موضوع به نحوي باشد که سيستم هاي غير قضايي قابل پاسخ گويي نبوده يا در چارچوب قانوني آن قرار نگيرد.
از لحاظ رويه فعلي قضايي کشور نيز به همين جهاتي که اعلام شد قضات محاکم ترجيح مي دهند اگر قانون يا مراجع صالحي در خصوص موضوعات مطروحه وجود داشته باشد سريعا" اقدام به صدور قرار عدم صلاحيت نموده و پرونده ها را به مراجع غير قضايي ارسال نمايد تا تعدادي از پرونده هاي انباشته شده در بايگاني کسر شود.
5- ديدگاه و سياست فعلي قوه قضاييه:
سياست فعلي دستگاه قضايي كشور نيز در حال حاضر بر اين است كه مراجع شبه قضايي و غير قضايي توسعه و گسترش داده شود تا ضمن كاهش ورودي پرونده ها به محاكم ، قضات فرصت جهت رسيدگي به دعاوي و پرونده ها مهم قضايي را داشته باشند و در اين جهت كمي از انتظارات عمومي ازدستگاه قضايي برآورده شود.سياست هايي همچون تشكيل شوراهاي حل اختلاف و تشكيل نهاد هاي داوري غير دولتي ، نهاد قاضي تحكيم ، قضا زدايي و بر داشتن عنوان جزايي از اكثر معضلات و مشكلاتي كه ناشي از عوامل اقتصادي-اجتماعي – فرهنگي و سياسي و …. ناشي گرديده و ارجاع آن به سازمان ها ونهاد هاي غير قضايي و در يك كلام توجه به ساير مراجع و نهاد هاي شبه قضايي بوده است. شايد يكي از علت هاي صدور راي وحدت رويه اخير هيئت عمومي ديوان عالي كشور 697-24/11/85 بر تاييد صلاحيت مرجع غير قضايي پيروي از سياست هاي اخير قوه قضاييه باشد.
6- ديدگاه و سياست هاي قضايي مقام معظم رهبري و بر نامه هاي بلند مدت كشور:
مجمع تشخيص مصلحت نظام پس از تعيين سياست ها و نظرات خود در خصوص برنامه بيست ساله آينده كشور و اعلام آن به مقام معظم رهبري سياست هاي قضايي جهت اعمال به قوه قضاييه از سوي معظم له ابلاغ كه درآن استفاده از روش داوري و حكميت در حل و فصل دعاوي تخصصي كردن رسيدگي به دعاوي در سطوح مورد نياز قابل توجه مي باشد.همچنين از احداث كلان برنامه پنج ساله دوم كشور در امر قضايي توسعه قضايي از طريق ايجاد و توسعه نهاد هاي شبه قضايي شوراهاي حل اختلاف- داوري هاي الزامي- هيئت هاي اداري و صنفي رسيدگي به تخلفات موسسات ميانجيگري و پيشگيري از اختلاف ديده مي شود.همچنين در ماده 130 قانون برنامه چهارم توسعه قوه قضاييه مكلف به تهيه لايحه اي جهت فراهم نمودن زمينه تشكيل نهادهاي داوري غير دولتي و به تصويب رساندن آن در مراجع ذي صلاح شده است.

7- دستور العمل شماره دو طرح جامع رفع اطاله دادرسي رياست محترم قوه قضاييه:
رياست محترم قوه قضاييه اخيرا" دستور العملي براي اجرا به روساي حوزه هاي قضايي و روساي كل دادگستري هاي سراسر كشور ارسال و در آن خواسته شده بود به ساير مراجع غير قضايي و تقويت نهادهاي شبه قضايي توجه ويژه صورت گيرد و محاكم از رسيدگي به اموري كه به حكم قانون به مراجع ديگر اعم از دادگاه هاي نظامي، ويژه روحانيت، ديوان عدالت اداري و مراجع شبه قضايي از قبيل كمسيونهاي مالياتي ، هياتهاي حل اختلاف كار، شوراهاي حل اختلاف ، نهادهاي داوري و ..... خودداري و امتناع و سريعا" مبادرت به صدور قرار عدم صلاحيت ذاتي نمايد.چون موضوع اين دستور العمل در ارتباط با بحث ما مي باشد ذكر قسمت هايي از آن خالي از اشكال نيست.
دستور العمل شماره 2 طرح جامع رفع اطاله دادرسي ساماندهي نظام ارجاع و دفاتر شعب دادگاه ها و دادسراها و واحد ابلاغ و استفاده از فرمهاي استاندارد
مقدمه
در اجراي بند هاي چهارم (تخصصي كردن رسيدگي به دعاوي در سطوح مورد نياز) و ششم (كاستن مراحل دادرسي به منظور دستيابي و قطعيت احكام در زمان مناسب) و نهم (استفاده از روش داوري و حكميت در حل و فصل دعاوي ) سياستهاي قضايي ابلاغي از سوي مقام معظم رهبري و همچنين با توجه به بند اول از قسمت الف اهداف كلان برنامه پنج ساله دوم توسعه قضايي مبني بر "ايجاد و توسعه نهادهاي شبه قضايي (شوراهاي حل اختلاف؛ داوري هاي الزامي ؛هيئت اداري و صنفي رسيدگي به تخلفات ؛ موسسات ميانجيگري و پيشگيري از اختلاف ) و بند سوم از قسمت ج آن برنامه مبني بر "تخصصي بودن محاكم و استفاده از كارشناسان و مشاوران و متخصصان در هر بخش".
لازم است پس از تصويب و ابلاغ دستور العمل شماره 1 رفع اطاله دادرسي كه مشتمل بر ساماندهي امر" ارشاد و معاضدت قضايي و امور كار شناسان و وكالت اتفاقي و امور رابطين و استعلامات"بوده است؛مرحله بعدي كه موضوع " ارجاع " پرونده ها و ساماندهي و تشخيص صلاحيت مرجع رسيدگي كننده مي باشد و علي القاعده هر گونه سوء تدبير يا اشتباه در ارجاع؛تراكم كار دادگستري و نتيجتا" اطاله دادرسي را به دنبا ل خواهد داشت ؛ مد نظر قرار ميگيرد.
از سوي ديگر آنگاه كه در پي دقت در فحواي دعواي وارده؛ضرورت رسيدگي به آن در محكمه احساس گرديده و لزوم آغاز مراحل دادرسي در شعبه احراز مي شود؛بايد توجه داشت كه ‹‹ نا آشنايي بعضي از مديران از مديران دفاتر؛ منشيان و متصديان خدمات اداري (ثبات و بايگان) با شرح وظايف خود›› و‹‹ عدم رعايت مقررات آيين دادرسي ›› نيز مي تواند به شدت در تطويل روند دادرسي موثر باشد كه در راستاي پيشگيري از مشكلات مذكور؛ضروري است روساي واحدهاي قضايي و قضات محترم اهتمام بيش از پيش به مقوله ارجاع مبذول داشته و ضمن توجه به صلاحيت محكمه و صلاحيتهاي نهادهاي شبه قضايي (شصت نهاد شبه قضايي) صرفا" در صورت احراز صلاحيت دادگستري دادخواستها و شكايات را قبول و ارجاع نموده و در صورت قبول و ارجاع نموده و در صورت قبول دعاوي وارده نظارت لازم را بر ‹‹ توجه اعضاء دفتري به شرح وظايف خود›› ؛ ‹‹ ا ستفاده از فرمهاي استاندارد براي طرح شكايات و دعاوي›› و ‹‹كنترل مستندا ت و مدارك قانوني ››اعمال نمايند. اين دستورا لعمل بنا بر تفكيك مشكلات و راهكارها در دو فصل جداگانه با عنوان "ساماندهي نظام ارجاع" و " ساماندهي دفاتر شعب دادگاه ها و دادسراها و واحد ابلاغ و استفاده از فرمهاي استاندارد "ارائه مي گردد. ضمن تاكيد بر مسوليت قضات ذيربط در اجراي تمامي بخشهاي دستور ا لعمل ضرورت توجه دقيق كار كنان اداري محاكم بر اجراي فصل دوم را نيز متذكر مي گردد:
فصل اول - سازماندهي نظام ارجاع
در راستاي اعمال سياست" قضا زدايي" و كاهش ورودي پرونده ها به محاكم ؛ يكي از مهمترين ابزارهاي موجود ؛ توجه به ساير مراجع و تقويت نهاد هاي شبه قضايي است.در همين زمينه دقت نظر در ماده 10 آيين دادرسي دادگاه هاي عمومي و انقلاب در امور مدني (مصوب 1379) و ضرورت تفسير موسع از اين قانون و همچنين توجه به"صلاحيت هاي واحد اجراء ادارات ثبت" ؛ "تشكيل دفتر نهاد هاي شبه قضايي در دادگستريها و دادسراها" ؛ " تشكيل مجتمع قضايي ويژه دعاوي بانكها در مراكز استان" ؛ "تقويت نهاد داوري " و "توجه به ارجاع تخصصي پرونده ها" ؛ راهكارهايي است كه ذيلا" به تفصيل بيان گرديده و توجه دقيق در اجراي مفاد هر بخش ضروري مي باشد:
الف- توجه به صلاحيت دادگستري در زمان ارجاع
1- نظر به ا ينكه مطابق ماده10 قانون آيين دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور مدني مصوب 1379 كه مقرر داشته"رسيدگي نخستين به دعاوي حسب مورد در صلاحيت دادگاههاي عمومي و انقلاب است مگر در مواردي كه قانون مرجع ديگري را تعيين كرده باشد" رسيدگي به اموري كه به حكم قانون به مرجع ديگري اعم از دادگاههاي نظامي ؛ ويژه روحانيت ؛ ديوان عدالت اداري و مراجع شبه قضايي (از قبيل: كميسيونهاي مالياتي؛ هيئتهاي حل اختلاف كار؛شوراهاي حل اختلاف و يا نهادهاي داوري) واگذار شده از دايره شمول رسيدگي دادگاهها خارج است؛ لذا چنانچه موضوعي در صلاحيت مراجع مذكور و يا كميسيونهايي مانند كميسيون موضوع مواد 100 و 77 قانون شهر داري ؛ماده 72 قانون نظام صنفي مصوب 1382 و ماده 14 قانون تشكيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه باشد؛ قضات محترم قبل از هر گونه اقدام و رسيدگي به موضوع ؛ به صلاحيت ذاتي دادگستري توجه و در صورت مواجهه با يكي از موارد فوق از ارجاع به شعب دادگاهها امتناع و در صورت ارجاع به شعب ؛ با صدور قرا ر عدم صلاحيت از رسيدگي ا متناع نمايد.همچنين مقتضي است روساي واحد ها و مجتمع هاي قضايي با نصب تابلويي در محل واحد ارشاد و معاضدت قضايي ؛ ليست نهادهاي شبه قضايي و وظايف و صلاحيت هريك از آنها را به همراه توضيحات لازم و مزاياي مادي و معنوي پيگيري از طريق اين نهادها ؛ در معرض ديد مراجعين قرار دهند.جهت سهولت و سرعت در كار فهرست عناوين نهادهاي شبه قضايي كه رسيدگي به عناوين اشعاري از وظايف آنها مي باشد؛ به پيوست ارسال مي گردد.(ضميمه شماره 1)
ب- تشكيل دفتر نهادهاي شبه قضايي زير نظر واحد ارشاد و معاضدت قضايي
از آنجايي كه اشخاص جهت طرح دعوي و شكايات خود در ساعتهاي اداري به دادگاه ها مراجعه مي كنند و عليرغم اينكه بسياري از اينگونه دعاوي قابليت حل و فصل و رسيدگي در شوراهاي حل اختلاف و ديگر نهاد هاي شبه قضايي را دارند ليكن بعلت فعاليت اين شوراها و كميسيونها در بعد از ساعت اداري يا خارج از محل دادگستري استفاده از آنها غير ممكن و يا مشكل مي گردد.عليهذا لازم است روساي محترم حوزه هاي قضايي در جهت تسريع و تسهيل در رسيدگي به دعاوي و اختلاف و به منظور تكميل ظرفيت نهادهاي شبه قضايي؛ به ويژه نهاد شوراي حل اختلاف ؛دفتري زير نظر واحد ارشاد و معاضدت قضايي دادگستريها و دادسراها ؛ به همين نام تشكيل و اعضاء دفتر را مكلف نمايند ؛ شكايات و دادخواستهايي كه به دلالت "معاونت ارجاع" مربوط به نهادهاي شبه قضايي باشد ؛اخذ ثبت و نسبت به ارسال آن به نهادهاي شبه قضايي مربوط اقدام و همچنين راهنمايي هاي لازمه را در جهت مراجعه به شوراهاي تخصصي ويژه انجام دهند.(مانند شوراهاي حل اختلاف صنفي)
ج- احاله پرونده هاي موضوع مواد 92 و 93 قانون ثبت به واحد اجراء ثبت اسناد (اسناد لازم الاجراء)
مطابق ماده 92 قانون ثبت اسناد "مدلول کليه اسناد رسمي راجع به ديون و ساير اموال منقول ،بدون احتياج حکمي از محاکم عدليه،لازم الاجراست..." و همچنين مطابق ماده 93 "کليه اسناد رسمي راجع به معاملات املاک ثبت شده مستقلا" و بدون مراجعه به محاکم لازم الا جراست..."و نيز برابر ماده 132 قانون مذکور ،پرداخت هزينه اجرائيه و آنهم توسط مديون تجويز گرديده است و رياست محترم سازمان ثبت اسناد و املاک کشور در ارتباط با توسعه واحد هاي اجراء ثبت، اقداماتي به عمل آورده است و با توجه به اينکه ماده 4 قانون نحوه اجراي محکوميتهاي مالي در خصوص مجازات اشخاصي که به قصد فرار از دين اموالشان را به نحوي به ديگران منتقل مي نمايند شامل بدهکاران اجرائيه ثبتي هم مي شود،معاونتهاي ذيربط در دادگستريها و مجتمع هاي قضايي (ارجاع) قبل از ارجاع پرونده هاي مشمول مواد 92 و 93 قانون ثبت اسناد (اسناد رسمي لازم الا جراء يا اسناد در حکم آن،مانند چک و قرار دادهاي بانکي) به نحوي با اطلاع رساني شفاف سعي در متقاعد کردن دادخواه به مراجعه به واحدهاي اجراء ثبت بنمايد تا در صورت تمايل به واحد هاي موصوف مراجعه و الا به تکليف قانوني خود عمل کنند. بديهي است قضات محترم دادگستري به آثار بسيار مثبت مراجعه به واحد هاي اجراء ثبت وقوف کامل دارند که از جمله آن فوريت در صدور اجرائيه –جلوگيري از معامله به قصد فرار از دين به لحاظ طولاني نبودن رسيدگي-عدم پرداخت هزينه دادرسي و اجراء و طبعا" کم کردن ورودي پرونده ها به محاکم و فرصت بيشتر براي رسيدگي به پرونده هاي مهم ديگر مي باشد. شايسته است روساي محترم واحد هاي ارشاد و معاضدت قضايي ترتيبي اتخاذ نمايند که مزاياي اخيرالذکر به صورت تابلويي در معرض ديد مراجعين قرار داشته و بدين نحو مراجعين را ارشاد نمايند.به پيوست فهرست مواردي که در صلاحيت واحد اجراء ثبت مي باشد جهت ملاحظه ارسال مي گردد._ضميمه دو)همچنين روساي محترم واحد هاي قضايي لازم است شعبه يا شعبي را جهت رسيدگي فوق العاده به اعتراضات ثبتي و واحدهاي اجرايي آن مشخص نمايند.
د- شرط داوري مندرج در قرار داد
با توجه به بند 6 ماده 130 قانون برنامه چهارم توسعه (در قسمت امور قضايي)مبني بر فراهم نمودن زمينه تشکيل نهاد هاي داوري غير دولتي و نظر به محسنات عديده داوري در حل و فصل اختلافات که از مهمترين آنها : سرعت در رسيدگي،حل و فصل نهايي خصومت پيشگيري از اختلافات بعدي ، کم کردن ورودي پرونده ها و ارزان بودن رسيدگي براي اصحاب دعوي است و نظر به اينکه شرط داوري در قرار داد ها مطابق باب هفتم قانون ايين دادرسي مدني و ماده 10 قانون مدني براي طرفين لازم الا جراء است. بر اين اساس چنانچه يکي از طرفين بر خلاف شرط موصوف رسما" به دادگستري مراجعه نمايد ادعاي وي قانونا" قابل استماع نيست .عليهذا به واحد هاي ارجاع و قضات محترم محاکم تاکيد مي شود در آن دسته از دعاوي که موضوع آنها عقود و قرار داد است و شرط داوري (براي موارد حدوث اختلاف) در آن گنجانده شده باشد نسبت به اين موضوع توجه و اتخاذ تصميم نمايند. روساي دادگستريها موظفند تعدادي از کارشناسان در امور مختلف را به عنوان داوران پيشنهادي دادگستري در هر حوزه قضايي گزينش و به تناسب کميت و کيفيت کار شعبي از شوراهاي حل اختلاف را جهت داوري در دعاوي که طرفين داور مشخصي ندارند يا داور به نحوي از انحاء از انجام داوري امتناع مينمايد اختصاص دهند،همچنين شعب ويژه اي از دادگاه ها را جهت رسيدگي به اعتراض آراء داوري و اجراي احکام آنها تعيين کنند.
ه- تشکيل مجتمع ثبتي –قضايي ويژه دعاوي بانکها در تهران و مرکز استانهاي پر جمعيت
نظر به اين که مطابق ماده 15 قانون عمليات بانکي بدون ربا و ماده 2 اصلاحي قانون چک اسناد و قرار دادهاي بانکي و چکهاي صادره بر عهده بانکهاي ايران همگي در حکم اسناد لازم الا جراء بوده و بدون صدور حکم قابل اجراء در واحد هاي اجرا ثبت اسناد مي باشد و با توجه به اين که بسياري از پرونده هاي حقوقي محاکم دادگستري در خصوص مطالبات بانکها مي باشد (که همگي داراي قرار دادهاي رسمي يا عادي در حکم اسناد رسمي لازم الا جرا هستند.و يا مطالبات اشخاص راجع به چک است که قابل اجرا در واحدهاي اجرا ثبت است. عليهذا براي سرعت در احقاق حق اينگونه مطالبات و کم کردن ورودي پرونده ها به محاکم روساي کل دادگستريها مکلفند با تشکيل شوراي قضايي استان به همراهي مدير کل ثبت هر استان و با دعوت از مديران بانکهاي مربوطه و فرماندهان نيروي انتظامي استان زمينه تشکيل "مجتمع ويژه بانک " را با همراهي واحد هاي اجرا ثبت و استقرار شعبه يا شعبي از دادگاه ها که صرفا" در جهت رسيدگي به اعتراض به نحوه صدور اجرائيه هاي ثبتي اقدام مينمايند را فراهم کنند. مضافا" آنکه چنانچه در هر يک از مراکز استان ها امکان تاسيس مجتمع قضايي ويژه بانک ميسر نباشد روساي کل محترم با تخصيص شعب کافي در يکي از مجتمع هاي قضايي موجود اجراي اين بخش از دستور العمل را محقق خواهد نمود.رئيس قوه قضاييه – سيد محمود هاشمي – بهمن ماه 1385
صلاحيت رسيدگي نهاد هاي خاص
1-اتحاديه هاي صنفي و کميسيون هاي مربوط به قانون نظام صنفي مصوب ،1382
2- سازمان تعزيرات حکومتي
3- شعبه حقوقي تحقيق اداره اوقاف موضوع ماده 14 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه .
4- شوراي حل اختلاف موضوع ماده 189 قانون برنامه سوم توسعه اقتصادي.
5- کميسيون رسيدگي به شکايات جانبازان موضوع ماده 16 قانون تسهيلات جانبازان مصوب،1374
6- کميسيون کفالت نظام وظيفه موضوع ماده 28 قانون نظام وظيفه.
7- مراجع حل اختلاف مالياتي موضوع قانون ماليات هاي مستقيم.
8- مرجع رسيدگي به شکايت کار فرمايان در خصوص مطالبات حق بيمه موضوع قانون سازمان تامين اجتماعي
9- هيئت تشخيص و حل اختلاف قانون کار.
10- هيئت حل اختلاف امور گمرکي موضوع ماده 50 قانون گمرک.
11- هيئت حل اختلاف ثبت احوال موضوع ماده 3 قانون ثبت احوال.
12- هيئت نظارت بر مطبوعات موضوع قانون مطبوعات.
داوري در قوانين موضوعه
1- داوري قانون آيين دادرسي مدني.
2- داوري موضوع قانون بيمه و آيين نامه هاي آن.
3- داوري اتحاديه و اتاق تعاوني ها.
4- داوري قانون صنايع و معادن.
5- داوري قانون اوراق بهادار.
6- داوري واگذاري سهام شرکت هاي دولتي(موضوع ماده 20 قانون برنامه سوم توسعه)
امور اراضي و آب
1- شوراي اصلاحات ارضي.
2- کميسيون تغيير کاربري اراضي کشاورزي و باغ ها.
3- کميسيون قانون توزيع عادلانه آب.
4- کميسيون قانون ابطال اسناد و فروش رقبات؛آب و اراضي موقوفه.
5- کميسيون ماده 34 قانون جنگلها و مراتع با اصلاحات بعدي.
6- کميسيون ماده 56 قانون جنگلها و مراتع با اصلاحات بعدي
7- کميسيون ماده 12 قانون زمين شهري.
8- مرجع تشخيص اراضي موات خارج از محدوده شهرها.
9- هيئت نحوه خريد و تملک اراضي مورد نياز دولت و شهر داري ها.
ثبت اسناد و املاک
1- اداره ثبت(صلاحيت واحد اجراي ثبت در صدور اجراييه ثبتي و رييس ثبت در مقام رسيدگي به اعتراض افراد نسبت به عمليات مامورين اجراي ثبت.)
2- هيات نظارت و شوراي عالي ثبت .
3- هيات حل اختلاف ثبتي موضوع مواد 147و148 قانون ثبت .
4- هيات حل اختلاف ثبتي موضوع ماده 133 قانون برنامه 4چهارم توسعه.
5- افزاروفروش املاک مشاع .
کميسيونهاي شهرداري
1- کميسيون ماده 5 قانون تا سيس شوراي عالي شهر سازي ومعماري ايران مصوب 1351
2- کميسيون ماده 55 و77 قانون شهرداري ها.
3- کميسيونهاي ماده 100 و101 قانون شهرداري ها
اقدامات سازمانها ونهادها در برخي مسائل حقوقي
1- اقدامات اوليه وزارت بهداشت قبل از مراجع به دادگاه (موضوع ماده 13 قانون بهداشت )
2- حل اختلاف بين دستگاههاي اجرايي راجع به املاک مستغلات (کميسيون مستقر در سازمان مديريت وبرنامه ريزي )
3- رفع تجاوز به اراضي مستحدث و ساحلي.
4- سازمان حفاظت محيط زيست در مقام جلوگيري از آلودگي هوا .
5- شهرداري در مقام رفع سد معبر.
6- وزارت راه در مقام رفع مستحدثات غير مجاز.
7- وزارت کار در جريمه کار فرمايان (به کار گيري اتباع بيگانه)
8- وزارت نيرو در رفع مزاحمت ممانعت ازمستحدثات غير مجاز آب وبرق.
9- هيات حل اختلاف و رسيدگي به انحراف شوراهاي اسلامي از وظايف قانوني.
(ضميمه دو ) - موارد صلاحيت واحد اجراء ثبت
1- صدور اجرائيه راجع به مطالبه مهريه هاي موضوع سند ازدواج .
2- صدور اجرائيه جهت چکهاي بلا محل مربوط به بانکهايي که در حوزه مناطق ثبتي مربوطه واقع شده اند .
3- رسيدگي واظهار نظر نسبت به کليه اعتراضا ت واصله از ادارات تابع اجراء نسبت به عمليات اجرائي با رعايت مواد 229 و230 و260 وساير مواد آئين نامه اجرائي مفاد اسناد رسمي .
4- بررسي و صدور اجرائيه جهت وصول مطالبات سازمان آب موضوع مادتين 257 و 258 آئين نامه اجرائي مفاد اسناد رسمي و وصول هزينه خدمات مشترک آپارتمان موضوع ماده 10 مکرر قانون تملک آپارتمان ها با رعايت ماده 242 آئين نامه اجراي مفاد اسناد رسمي.
5- بررسي و صدور اجرائيه قبوض اقساطي که مدت آنها منقضي شده و ادامه عمليات اجرائي تا ختم پرونده.
6- بررسي و صدور اجرائيه اسناد ثبت نشده که قانونگذار آنان را در رديف اسناد رسمي لازم الاجراء تلقي نموده و سازمان ثبت مکلف به اجراي آن مي باشد مانند وصول عوارض شهرداري موضوع تبصره ماده 13 قانون نو سازي و عمراني شهري و ماده 77 قانون شهر داري ها بر اساس مادتين 243 و 244 مفاد آئين نامه اجراي اسناد رسمي.
7- صدور اجرائيه جهت وصول مطالبات ارتش جمهوري اسلامي ايران در مورد محکوميت هاي نقدي موضوع ماده 259 آئين نامه اجراي اسناد رسمي و با رعايت ماده 425 قانون دادرسي و کيفري ارتش.
8- صدور اجرائيه در مورد اسناد عادي شرکت هاي تعاوني روستايي و اتحاديه هاي تعاوني روستايي و شرکت هاي تعاوني کشاورزي صيادي و عشايري موضوع ماده 256 آئين نامه اجراي مفاد اسناد رسمي و ماده واحده مصوب 2/2/1365 مجلس شوراي اسلامي.
9- صدور اجرائيه آراء صادره از طرف هيئت داوران ماده 18 قانون تاسيس بورس اوراق بها دار مصوب سا ل 1345
10- بررسي و صدور دستور تخليه اماکن مورد اجاره که به علت انقضاء مدت و يا به دليل عدم پرداخت مال الا جاره صادر شده و يا تخليه مورد معامله پرونده هاي اجرائي.
11- بررسي و رسيدگي و صدور اجرائيه قبوض وثيقه انبار هاي عمومي موضوع ماده 241 آئين نامه.
12- اجراي مفاد اسناد رسمي مستند به ماده 10 تصويب نامه انبارهاي عمومي مصوب 2/10/1340 و ماده 14 آئين نامه انبار هاي عمومي.
13- برسي وصدور اجرائيه نسبت به قرادهاي تنظيمي بين بانکها ومشتريان دراجراي ماده 15 قانون عمليات بانکي بدون ربا وتعقيب عمليات اجرايي تا ختم پرونده .
14- بررسي واقدام در مورد کليه عمليات اجرايي مربوط به اجرائيه هاي صادره اسناد رهني شرطي ضمانتي ودمه.
15- صدور دستور کسر حقوق بدهکاران پروندها به حسابداري ادارات يا کارخانجات يا سازمانهايي که بدهکار در آنجا مشغول به خدمت است .
16- انجام مزايده وحراج اموال منقول وغير منقول مورد وثيقه که طبق قانون بايستي از طر يق حراج يا مزايده به فروش برسد.
قبل از نتيجه گيري از بحث لازم نقش ديگر آن عدالت اداري در بررسي آرا تصميمات مراجع شبه قضايي همچنين بحثي در خصوص ارزيابي قانون توسط قاضي واعتبار احکام ونظا م نامه هاي دولتي و قوه قضاييه نزد قاضي داشته باشيم .
ديوان عدالت اداري و نقش آن در بررسي آراء و تصميمات مراجع غير قضايي
به موجب اصل 173 قانون اساسي و جهت رسيدگي به شكايات تظلمات و اعتراضات مردم نسبت به مامورين يا واحدها يا آيين نامه هاي دولتي و احقاق حقوق آنها ديوان عدالت اداري زير نظر ريس قوه قضائيه تاسيس شده است ديوان مزبور از مراجع قضايي اختصاصي بوده كه در راس تشكيلات اداري كشور واقع شده است و چنانچه مقامات و مامورين اداري يا مراجع قضاوتي غير دادگستري تصميماتي اتخاذ نمايند كه شخص يا اشخاص به دليل مخالفت تصميمات مزبور با قانون از آن شكايات داشته باشد مي توآنند ادعاي خود را در ديوان مطرح نمايند .
به موجب بند 2 ماده 11 قانون ديوان عدالت اداري مصوبه 1360 رسيدگي به اعتراضات و شكايات از آراء و تصميمات قطعي دادگاههاي اداري هيات هاي بارزسي و كمسيون هايي مآنند كمسيون هاي مالياتي شوراي كارگاه هيات حل اختلاف كارگر و كارفرما كمسيون موضوع ماده 10 قانون شهرداري ها و.... منحصرا از حيث نقص قوانين و مقررات يا مخالفت با آنها در صلاحيت ديوان عدالت اداري قرار داده لازم به ذكر است چنآنچه در نحوه رسيدگي و صدور راي مراجع مزبور و مستندات آن اقدامي بر خلاف قانون صورت گرفته باشد شعبه ديوان در رسيدگي مشكلي آنرا نقض و رسيدگي مجدد را حسبه مورد به هيات يا كمسيون ديگر ( هم عرض ) ارجاع مي نمايند و ديوان رسيدگي ماهيتي ندارد
گاهي ملاحظه مي گردد چون واحدهايي دولتي و موسسات عمومي غير دولتي و موسسات وابسته به آنها نمي توآنند نسبت به آراء قطعي مراجع حل اختلاف در ديوان عدالت اداري طرح دعوي نموده و اعتراض نمايند بااين استدلال كه صلاحيت محاكم عمومي دادگستري عام مي باشد اعتراض و ادعاي خود را نسبت به آراء مراجع حل اختلاف در دادگاههاي دادگستري مطرح مي نمايند و برخي از محاكم بدون توجه به صلاحيت ذاتي رسيدگي به چنين موضوعي و صدور حكم در اين موارد نيستند و اقدام آنآن خلاف مقررات است نظريه مشورتي 4509/7-20/06/78 اداره حقوقي مويد آن است پس در هر حال آراء و تصميمات مراجع غير قضايي تحت نظارت نهاد قضايي ديوان عدالت اداري بوده و ضمن نظارت بر اجراي قوانين نسبت به نقض آرائ و تصميمات خلاف قانون اين مراجع اقدام مي نمايند .
ارزيابي قانون توسط قاضي
سوالي كه دراينجا پيش مي آيد اين كه آيا قاضي مي تواند قوانيني را كه براي اجراابلاغ شده است ارزيابي كند و ار اعمال قوانيني كه برخلاف قانون اساسي وضع شده امتناع ورزد ؟ حدود صلاحيت قواي سه گآنه را قانون اساسي معين مي كند پس تصميمات قوه قانونگذاري نبايد با آن اصول مخالف باشد . در قانون اساسي شوراي نگهبآن براي بازرسي قوانين عادي پيش بيني شده است پس دادرسي بطور مسلم حق ندارد قانون را باطل نمايد زيرا چنين اختياري به او داده نشده ليكن آيا دادرسآن محاكم مي توآنند در دعاوي مفاد قانون اساسي را مقدم دارند يا نه ؟ بسياري از نويسندگآن دادرسي رابراي رسيدگي به مشروح بودن قانون صالح ندآنسته و براي اثبات نظر خود به دودليل اصلي استناد كرده اند :
قانون ناشي از اداره عمومي است و چون در حكومتهاي آزاد سلطه واقعي با اين اراده است هيچ مقامي حق بازرسي و محدود كردن آن را ندارد
بموجب اصل استقلال قواي سه گانه قانونگذاري در صلاحيت خاص قوه مقننه است . قوه قضائيه مامور است كه قوانيني را در دعاوي اجرا كند و بحث درباره خوب يا بد آنها يا چگونگي مطابقتشان با قانون اساسي از حدود وظيفه دادرسآن بيرون است
اين دلايل كم و بيش نويسندگان حقوقي و محاكم ما را قآنع ساخته كه دادرسي حق ارزيابي قوانين را ندارند و بايد مصوبات مجلس را اجرا كند هي چند كه نظر او نيز با قانون اساسي مخالف باشد
ولي بايد انصاف داد كه هيچ يك از اين دو دليل قاطع نيست و از لحاظ نظري قابل آنتقاد است زيرا قانون تصميم كسآني است كه توآنسته آند اكثريت را در مجالس قانونگذاري بدست آورند . و قدرت آنها ناشي از اختياري است كه قانون اساسي به آنآن تفويض كرده پس تصميم نمايندگآن در صورتي ارزش دارد كه در حدود صلاحيت آنآن و مقررات قانون اساسي باشد
قاضي مامور اجراي قوانين ( اعم از عادي و اساسي ) است و هنگامي كه در دعوي با دو منش متعارض روبرو مي شود بايد بر حسب قواعد يكي از آن دو را مقدم شمارد عقل حكم مي كند كه قاعده عالي تر بر مقررات پايين تر حكومت كند استقلال قوه قضائيه ايجاب مي كند كه دادرسي بتوآند آزادآنه در برابر قوانين متعارفي مطابق اصول حقوقي تصميم بگيرد و ناگزير نباشد كه در تجاوز به قانون اساسي با قوه مقننه همداستان شود .
چون مخالفت قوه مقننه با قانون اساسي امري است استثنايي و خلاف اصل دادرسي در مقام تفسير قوانين بايد مفاد آنرا بر معنايي حمل كند كه با اصول قانون اساسي منطبق باشد يعني در مواردي كه قانون عادي مجمل است يا احكام متناقض در آن وجود دارد دادرسي مي تواند و موظف است معنايي را بپذيرد كه با اصول قانون اساسي موافق تر به نظر مي رسد زيرا فرض اين است كه قانونگذار هيچگاه از آن اصول تجاوز نمي كند اين صلاحيتي است كه با هيچ استدلالي نمي تواند از قوه قضائيه سلب كرد و حربه بسيار مفيدي است كه در بسياري از موارد قاضي مي تواند براي حفظ اصول حكومت و آزاديهاي آزاد بكار برد .
اعتبار احكام و نظامنامه هاي دولتي و قوه قضائيه نزد قاضي
در وضع كنوني صلاحيت قضات در برابر تصويب نامه ها و آيين نامه ها و نظامنامه هاي دولتي روشن است . زيرا مطابق اصل 170 قانون اساسي قضات دادگاه ها مكلفند از اجراي تصويب نامه ها و ايين نامه هاي دولتي كه مخالف با قوانين و مقررات اسلامي با خارج از حدود اختيار قوه مجريه است خودداري كنند .
در خصوص بخشنامه ها و دستورالعملهاي صادره از سوي قوه قضاييه بايد قائل به تفكيك شد اولا در بخش قضايي قضات در امر رسيدگي و دادرسي و صدور حكم مستقل بوده و فلرد يا ارگاني حتي مسئولين قوه قضائيه حق دخالت در امر دادرسي را ندارند و تبعا چنانچه بخشنامه يا دستورالعملي در اين خصوص صادر گردد قضات تكليفي جهت اجرا و عمل به آن ندارند البته قضات دستورالعمل و بخشنامه هايي كه برخلاف قوانين نبوده در عمل اجرا مي نمايند ليكن حق دارند از اجراي مقرراتي كه برخلاف قانون به تصويب رسيده خودداري نمايند ثانيا در بخش اداري قضات مكلف به تبعيت و اجراي بخشنامه ها و دستورالعمل هاي صادره از قوه قضائيه مي باشد و در صورت عدم اجرا تخلف اداري محسوب و طبق مقررات با آنها برخورد مي شود .

نتيجه بحث و جمع بندي
شخصي كه قصد طرح دعوا يا امري را در مرجعي قضاوتي دارد مي بايست در وهله اول مرجع ذاتا صالح را مشخص نمايد در اين جهت ضعف نوع و درجه آن مي بايست مورد توجه قرارگيرد . مرجع صالح يا از ضعف قضائي و يا از ضعف اداري است در تشخيص نوع مرجع بايد اين موضوع مهم را در نظر داشت كه صلاحيت مراجع عمومي قاعده كلي و صلاحيت مراجع استثنايي ، استثناء محسوب مي شود .
قواعد صلاحيت ذاتي ناظر به سازمآندهي دستگاه عمومي دادگستري و در جهت اداره هر چه ثابت تر آن است . در نتيجه قواعد مزبور مربوط به نفع عمومي بود و بنابراين از قواعد آمره محسوب شده و مردم نمي توآنند حتي با توافق از آن عدول نمايند و فقط قانون مي توانند آنرا تغيير دهد و يا استثناء آن را وارد سازد بنابراين در تمام مواردي كه اصحاب دعوا نسبت به ضعف مرجع صالح اشتباه مي نمايند عدم صلاحيت مطلق است . در حقيقت نمي توان پذيرفت دعوائي كه در صلاحيت مراجع قضائي است در مراجع اداري و يا بالعكس مطرح شود . مقررات مربوط به توزيع صلاحيت بين مراجع حقوقي و اداري از قوانين اصلي سازمآندهي نظام از جمله اصل تفكيك قوا محسوب شود كه فراتر از منابع حقوقي است
در مورد نوع مرجع عمومي يا استثنايي اين سوال مطرح است كه آيا مي توآن دعوائي را كه در صلاحيت مراجع حقوقي استثنايي است در مراجع حقوقي عمومي مطرح نمود ودر صورت طرح آيا عدم صلاحيت مرجع عمومي در اين خصوص مطلق يا نسبي است در فرانسه يكي از مولفين گرايش به اين دارد كه عدم صلاحيت را دراين خصوص نسبي تلقي نمايد ايشان عنوان مي دارد كه بين مراجع مختلف حقوقي ( عمومي و استثنايي ) از حيث ارزش نوعي سلسه مراتب وجود دارد كه اولويت را به دادگاه عمومي مي دهد ايشان البته مي پذيرد كه قانون فرانسه موانع بسياري براين اولويت ايجاد نموده اما در عين حال معتقد است كه منحصرا دادگاه عمومي از كليت مرجعي برخوردار است كه اين كليت شايستگي بالقوه اي علي الاصول براي رسيدگي به تمامي اختلافات حتي آنهايي كه در صلاحيت مراجع حقوقي استثنايي است به او اعطا مي نمايد .
در ايران ماده 3 قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوبه 1373 پس از انشاء قاعده كلي صلاحيت دادگاههاي عمومي در رسيدگي به كليه امور مدني و جزايي وامور حسبيه در تبصره 2 رسيدگي به اموري كه به حكم قانون به مرجع ديگري واگذار شده را از دائره شمول قانون مزبور خارج دآنسته است . بنابراين پاسخ سوال در ماده ملاحظه نمي شود اما مواد 352 و 371 ( بند 1) قانون جديد آيين دادرسي كيفري در عين حال و با وجود دوگآنگي راه حلي غير از آنچه در فرانسه بشرح فوق مورد دفاع قرارگرفته را مي نماياند .
در هر حال آنچه مسلم است حتي در فرانسه عكس قضيه طرفداري ندارد به عبارت ديگر عدم صلاحيت مرجع حقوقي استثنايي در رسيدگي به امري كه در صلاحيت دادگاه حقوق عمومي است مطلق مي باشد . همچنين نوع عدم صلاحيت بين مراجع استثنايي هر يك نسبت به ديگرآن صادق است همچنين بايد پذيرفت كه در ايران قواعد صلاحيت ذاتي از قواعد آمره است .
صلاحيت دادگاهها يامراجع سبه قضاي در رسيدگي به امر بخصوص متضمن ايم معني است كه قانونگذار آن مرجع را شايسته رسيدگي به امر مزبور و تميز ذي حق از بي حق و اعلام آن موجب راي و دستور براي اجراي آن تشخيص داده است بنابراين صلاحيت آنها از اين جهت عبارت است از تكليف و حقي كه آن مراجع در رسيدگي به دعاوي و شكايات و امور بخصوص به حكم قانون دارا مي باشد . پس مراجع قضايي و غير قضايي قبل از ورود به هر امري بايد صلاحيت خود را در رسيدگي به موضوع مطروحه احراز نمايند حسب ماده 32 قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب تشخيص صلاحيت ياعدم صلاحيت هر دادگاه نسبت به دعواي مطروحه با همآن دادگاهي است كه قانونا مكلف به رسيدگي به پرونده بوده است و اگر دادگاهي برخلاف صلاحيت ذاتي خود به موضوع يا دعوايي رسيدگي كند قوانين آمره مربوط به نظم عمومي را نقض كرده علهذا با توجه به آنچه مطرح شد مسلم است كه اطلاق و اصل بر صلاحيت عام دادگستري در رسيدگي مي باشد چرا كه طبق اصل 159 قانون اساسي دادگستري مرجع رسمي تظلمات و شكايات مي باشد و بيآن متضمن در اين مورد صريح و جايي براي اجتهاد و استنباط در مقابل نص نمي گذارد . لكن استثناء بر اين اصل بعضي رسيدگي توسط مراجع غير دادگستري شناسايي و اضافه نموده است مگر در قانون آيين دادرسي دادگاههاي عمومي انقلاب در امور مدني مصوبه 1379 به اين معنا توجه نشده و رسيدگي به دعاوي در صلاحيت دادگاههاي دادگستري شناسايي و اضافه نموده است مگر در مواردي كه قانون مرجع ديگري را تعيين كرده باشد و چون قانونگذار در قوانين عادي متعدد بيش از 60 واحد و نهاد غير قضايي و شبه قضايي جهت رسيدگي به دعاوي شكايات و امور ديگر به رسميت شناخته و هدف قانونگذار در اين خصوص تخصصي كردن موضوع و حل سريع اختلافات و فوريت در رسيدگي بوده و با توجه به ضرورت تغيير موسع و قضايي از ماده 10قانون مذكور و در نظر داشتن مزاياي رسيدگي در مراجع شبه قضايي و راي وحدت رويه اخير هيئت عمومي ديوان عالي كشور همچنين دستورالعمل اخير رياست محترم قوه قضائيه و اينكه قانون خاصي قانون عام را تخصيص مي زند بايد گفت محاكم دادگستري در صورتي كه موضوعي در صلاحيت ذاتي آنها نبود بايستي از رسدگي به آن خودداري و اقدام به صدور قرار عدم صلاحيت به شايستگي مرجع ذيصلاح ( شبه قضايي ) نمايند در تشخيص صلاحيت هر مرجع اختصاصي غير قضايي بايستي بررسي نمايد آيا موضوع در خواست يا دعوي داراي ماهيت خصوصي و قضايي است يا خير و آيا موضوع مطروحه از مواردي است كه قانونگذار آنرا در صلاحيت وي قرار داده است يا خير در هر حال مراجع استثنايي در برابر مراجع عمومي منحصرا صلاحيت رسيدگي به اموري را دارند كه صراحتا در صلاحيت آن قرار گرفته و با توجه به اينكه اصل و قاعده كلي بر صلاحيت مراجع عمومي بوده و صلاحيت مراجع غير دادگستري استثناء است لذا مقررات مربوط به موارد صلاحيت آن مراجع مي بايد در موضع نص تفسير گردد و در مواردي كه بين صلاحيت مراجع عمومي و استثنايي در رسيدگي به امر معيني و يا دارا بودن ماهيت حقوقي موضوع به صلاحيت مراجع عمومي دادگستري اظهار نظر نمايد بديهي است مراجع غير دادگستري به همين وجه حق ورود و رسيدگي به اموري كه در صلاحيت مراجع دادگستري است را ندارند لكن مراجع دادگستري بر اساس عمومات قانوني كه ذكر گرديد چنين اختياري را دارند .

فهرست منابع
مجموعه قوانين و مقرارت حقوق ، معاونت حقوقي و توسعه قضايي قوه قضائيه انتشارات روزنامه رسمي جلد اول و دوم سال 1384
آخوندي ، دكتر محمود ، آيين دادرسي كيفري ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تهران جلد اول و دوم سال 1372
ابوالحمد ، دكتر عبدالحميد ، حقوق اداري ايران ، انتشارات توسي ، تهران چاپ دوم سال 1376
احمدي ، نعمت ، آيين دادرسي مدني ، انتشارات اطلسي تهران چاپ اول سال 1371
زراعت ، دكتر عباسي ، آيين دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور مدني انتشارات خط سوم سال 1379
صدرزاده ، دكتر سيد محسني ، آيين دادرسي مدني و بازرگاني ، انتشارات ماجد سال 1379
كاتوزيان ، دكتر ناصر ، مقدمه علم حقوق و مطالعه در حقوق خصوصي ايران ، آنتشارات اقبال سال1364
مدني ، دكتر سيد جلال الدين مدني ، آيين دادرسي مدني ، انتشارات گنج دانش جلد اول و دوم چاپ دوم 1368
مجموعه نظرهاي مشورتي اداره حقوقي در مسائل مدني
مجموعه آراء وحدت رويه ديوانعالي كشور حقوقي
رنجبري ، ابوالفضل ، تاريخچه حقوق كار جزوه آموزشي نيمه حضوري مركز تخصصي حقوق و قضاي اسلامي
واحدي ، دكتر قدرت اله ، بايست هاي آيين دادرسي مدني انتشارات ميزان ، سال 1379
شمس ، دكتر عبداله ، آيين دادرسي مدني، جلد اول، تهران، انتشارات ميزان سال 1381

 نویسنده : احسان زررخ


   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷


مقدمه
اقدامات مقامات قضایی و ضابطین دادگستری به عنوان مجریان تعقیب، تحقیق، دادرسی و اجرای مجازات پس از به وقوع پیوستن جرم، آغازگر پروسه ای در دستگاه عدالت کیفری می باشند. در این میان، جمع آوری دلایل پس از واقعه جزایی مساله تعارض میان دلایل را به وجود می آورد که خمیرمایه این تعارض، بطلان دلیل یا دلایل کیفری است. لذا اگر از فساد و بطلان ادله کیفری پیش گیری شود، درواقع از حدوث تعارض پیش گیری شده است. هر اقدامی که از منظر آیین دادرسی کیفری مدرن باعث بطلان و سلب اعتبار از دلیل کیفری گردد، منجر به حدوث تعارض میان ادله کیفری می شود، که این تعارض به معنای در برابر یکدیگر قرار گرفتن دو یا چند دلیل متعادل است، به طوری که عرفاً نتوان آنها را جمع کرد و یکی ناسخ دیگری نباشد. (محمدی، 1375: 336)
اگر قواعد جمع آوری دلایل در حین تحقیقات توسط مقامات مربوطه رعایت شود، کمتر با مسالۀ تعارض بین ادله اثباتی مواجه خواهیم بود. متهم در مراجع انتظامی به جرم انتسابی اقرار می کند، ولی در مراجع قضایی منکر آن می شود. شهود در مراجع انتظامی، در ارتباط با موضوع واحد به شکلی ادای شهادت می کند، ولی در مرجع قضایی به نحو دیگر آن را بیان می کند. ریشه همۀ این تعارضات نقص اصول حاكم بر دادرسی عادلانه است. چراکه در مرجع انتظامی، متهم در اثر شکنجه اقرار می کند، ولی در دادگاه منکر قضیه می شود. شهود در اثر ترس از شکنجه یا در اثر تهدید، به موضوعی شهادت می دهند که در مرجع قضایی، که عاری از هرگونه تهدید و موجبات شکنجه است، منکر آن می شوند.
ما در این نوشتار به مقوله تعارض از منظر اصول دادرسي عادلانه نگاهی محققانه خواهیم داشت. سعی بر آن است تا طی سه بخش به نقش قانونی نبودن دلیل اثباتی، قانونی نبودن مرجع تحصیل دلیل و قانونی نبودن روش تحصيل دلیل در شکل گیری تعارض ادله بپردازيم.

الف) قانونی نبودن دلیل اثباتی
دلایل در نظام عدالت کیفری، از دو حیث وجهه قانونی بودن را از دست می دهند. پاره ای از این دلایل، صرف نظر از نوع و ساختار کسب آن، غیرقانونی و نامعتبر می باشند. اما برخی از این دلایل با احراز شرایطی وجهه قانونی دارند، ولی به محض انتفاء این شرایط در مرحله کسب آن، اعتبار و مشروعیت خود را از دست می دهند. دوئل قضایی، اوردالی و هیپنوتیزم از دلایلی است که در نظام عدالت کیفری هیچ جایگاه قانونی و شرعی ندارد. اما از طرف دیگر اقرار از دلایلی است که با رعایت شرایطی می تواند دارای اعتبار باشد. در صورتی که اقرار با اراده مقر صورت گیرد، دارای اثرات قانونی است. لذا اقراری که در نتیجه شکنجه و تهدید به دست آید، فاقد اثر قانونی و شرعی است.
ماده 69 قانون مجازات اسلامی در این خصوص صراحت دارد:
«اقرار در صورتی نافذ است که اقرارکننده دارای اوصاف بلوغ، عقل، اختیار و قصد باشد.»
قانونی نبودن دلیل از موجبات تعارض بین ادله کیفری است. عقیده برخی مبنی بر پذیرش هرگونه دلیل، قرینه و اماره ای در ایجاد ایمان معنوی قاضی به وقوع جرم یا برائت متهم (آخوندی، 1386، ج2: 82) و حتی نظریه کمیسیون آیین دادرسی کیفری اداره حقوقی قوه قضائیه مبنی بر اینکه: «در امور جزایی مدارک و دلایل احصاء شده و محدود نیست و قاضی تحقیق یا دادرس دادگاه جزایی در کشف حقیقت و حصول یقین و وصول به حقیقت از هر امر و نشانه ای می تواند به عنوان دلیل و مدرک استفاده کند و ارزش دلایل هم با تطبیق به اوضاع و احوال خاص در هر مورد بسته به نظر قاضی است چنان که ممکن است در موردی اقرار صریح و مصرانه متهمی را تلقینی و غیرواقعی تلقی کند و بالعکس در مورد دیگر گواهی طفلی صغیر را با انطباق بر اوضاع و احوال کافی برای ثبوت اتهامی تشخیص دهد.» (نظریه مورخ 1/4/1344) نیز نافی این مساله نیست.
بر فرض مثال، دوئل قضایی را دلیل اثباتی تلقی كنيم. متهم و شاکی با یکدیگر پیکار کنند و نتیجه این پیکار این باشد که متهم غالب شود و غالب بودن وی نیز مساوی با بی گناهی او فرض شود. از طرف ديگر شهادت شهود دال بر مجرم بودن متهم وجود داشته باشد؛ در حالي كه پیروز بودن متهم در دوئل حاکی از بی گناهی و غیرمجرم بودن او باشد. در این حالت بین ادله اثباتی، ماهیتا تعارض ايجاد مي شود. اما دلیل قانونی بر دلیل غیرقانونی ترجیح داده می شود و تعارض حدوثی رفع مي شود.
امروزه در حقوق كيفري قسم مي تواند در باب جرایم تعزیری و حدود از دلایل غيرقانونی باشد. اینکه قاعده یمین در باب تعزیرات می تواند به عنوان یک دلیل اثباتی مطرح شود یا نه، میان حقوقدانان اختلاف است. کسانی که معتقدند قسم در باب تعزیرات می تواند نقش یک دلیل اثباتی را بازی کند، استدلال می کنند كه قانون گذار در ماده 271 قانون آئین دادرسی مدنی (1379) و ماده 178 قانون آئین دادرسی کیفری (1378) اجازه استفاده از قسم را توسط طرفین، به عنوان دلیل اثباتی قبول نموده است.
در مقام نقد نظر موافقین به نظر مي رسد عبارت «فصل خصومت»، «اثبات دعوا»، «اصحاب دعوا» و نیز عبارت «حق قسم» خود دلالت بر اين امر دارد كه حق قسم در امور کیفری جايگاهي ندارد. چراکه این واژه ها مختص دعاوی حقوقی است. ضمن اين كه اگر قائل باشیم در باب تعزیرات برای متهم حق قسم وجود دارد، در اين صورت اگر متهم قسم را به حاکم رد کند، وی باید قسم یاد کند. در حالی که چنین چیزی در فقه و قوانین کشورها وجود ندارد. هرگاه دعوی مرکب از حق الله وحق الناس باشد، (جرم سرقت) یمین فقط می تواند جنبه حق الناسی بزه را ثابت کند؛ یعنی مال مسروق و ضرر و زیان ناشی از جرم و نه خود جرم را ثابت می کند. بنابراین، با توجه به اين استدلال قسم در باب تعزیرات جاري نيست. ضمن آن كه اگر معقد باشیم که قاعده «البینه علی المدعی و الیمین علی من انکر» در تمام دعاوی اعم از حقوقی وکیفری به کار می رود، این ادعا مغایر با اصول و مبانی برخی از دعاوی است.
با اين اوصاف قسم در باب تعزیرات، دلیل غیرقانونی است. اگر مقام قضایی با استناد به قسم متهم، حکم برائت وی را صادر نمايد، سپس شاکی، موفق به ارائه ادله اثباتی لازم دیگر شود، در این جا تعارض اثباتی و انکاری شكل مي گيرد. در حالی که اگر قسم، دلیل تلقی نمی شد با کشف دلیل جدید تعارض حادث نمی شد. چراکه واقعه تعارض، حداقل نیاز به دو دلیل اثباتی با مدلول های متعارض دارد. بنابراین غیرقانونی بودن دلیل اثباتی از جمله علل تعارض در ادله اثباتی می باشد. در حالي كه دلیل غیرقانونی نمی تواند معارض دلیل قانونی باشد. شخص «الف» داراي سابقه سرقت مي باشد و از اصالت خانوادگی نیز برخوردار نيست، متهم به سرقت مي گردد و بر برائت خود بینه ارائه مي کند. هريك از شهود شهادت مي دهند در زمانی که سرقت وقوع یافته، متهم در جای دیگری بوده است. به طوری که محال است وی دست به ارتکاب سرقت زده باشد. در این مثال اگر داشتن سوابق متعدد و عدم اصالت خانوادگی را دلیل اثباتی تلقی کنی، اتهام محرز است. در حالي كه شهادت شهود از دلایل قانونی و معتبر است و باید پذيرش گردد. در اين مثال، قبول هر دو دلیل ما را با واقعه تعارض اثباتی و انکاری مواجه می کند. بین این دلایل اثباتی تعارض است. یکی از طرفین تعارض غیرقانونی است و دلیل قانونی باید بر آن ترجیح داده شود.

ب) قانونی نبودن مرجع تحصیل دلیل
قانونی نبودن مرجع تحصیل دلیل کیفری، یکی دیگر از موجبات حدوث تعارض بین ادله کیفری می باشد. غیرقانونی بودن مرجع تحصیل دلیل باعث می شود که دلیل تحصیل شده فاقد اعتبار باشد. جوهره تعارض ادله، مساوی با فساد و بی اعتباری ادله است. اگر در سیستم قضایی جمهوري اسلامي ايران، روحانی مرتکب جرمی شود و دادسرای عمومی و انقلاب از وی تحقیق و شهادت شهود ناظر بر ماوقع را استماع نماید و خود متهم نیز اقرار به جرم نماید، ولی متهم در دادسرای ویژه روحانیت جرم انتسابی را انکار کند و شهودی وي بر برائت وی شهادت دهند. در این صورت ما با تعارض اثباتی و انکاری مواجه می شویم. علت تعارض همان دخالت دادسرای عمومی وانقلاب به عنوان یک مرجع غیرقانونی است. اگر اين مرجع دخالتی نداشت ما با تعارض مواجه نمی شدیم. استدلال بر این است که ادله جمع آوری شده در دادسرای عمومی و انقلاب فاقد اعتبار است و اساساً تعارض بین ادله اثباتی وجود دارد. بنابراین دخالت مرجع غیرقانونی در تحصیل دلیل موجب حدوث تعارض و یا گسترش دامنۀ تعارض می شود.
با اين وجود رویه قضایی به جز در حدود و قصاص، به دلایل تحصیل شده توسط مراجع غیرقانونی ترتیب اثر می دهد. به عنوان مثال، نيروهاي بسيج مطابق با قانون حمایت قضایی از بسیج (مصوب 13/8/1371) فقط در جرایم مشهود و در صورت عدم حضور ضابطین عام یا عدم اقدام به موقع آنها، حق جمع آوری دلایل و دستگیری متهم را دارند. حال اگر اعضای این نهاد بدون رعایت اين قيد، ادله ا ثباتی مرتبط با واقعه جزایی را جمع آوری کنند، مراجع قضایی در رویه عملی خود دلایل به دست آمده را معتبر می دانند. حتي اگر توجيه اين امر را عدم فرصت لازم و ضعف سیستم قضایی در امر جمع آوری دلایل جرم بشناسيم، مرجع جمع آوري دلايل ضوابط قانوني را رعايت نكرده است و از حدود اختيارات خويش خارج شده است. اين اقدام غيرقانوني فاقد اثر قانوني است و نبايد مورد ترتيب اثر قرار گيرد.
البته برخی سعی کرده اند با توجیه و تمسک به حاکمیت نظام دلایل معنوی یا اقناع وجدان قاضی، به این دلایل مشروعیت بدهند. اما لازم به یادآوری است که بررسی و ارزش گذاری دلایل کسب شده توسط دادرس در کمال آزادی و استقلال مربوط به جایی است که اصل و مبنای دلایل کسب شده، قانونی و مشروع باشد. در دستگاه عدالت کیفری که ندای قانون محوری از آن برمی خیزد، ایجاد چنین رویه های غیرقانونی به هر دلیل و توجیهی نقض غرض است. اگر قرار است که دستگاه عدالت کیفری با قانون شکنی و پرچمداران آن مبارزه کند، لازم است که خود از هرگونه آلودگی قانون شکنی مبراء باشد. ضمن آن که دادگاه بايد تقصير متهم را با توسل به دلايل قانوني اثبات کند و مرجع ارزيابي، رد و ابطال دلايل غیرقانونی باشد.

ج) قانونی نبودن روش تحصیل دلیل
تحصيل دليل از اصلی ترین موضوعات حقوق كيفري است. آثار تحصيل دليل اهميت بسياري دارد. تحصیل دلیل به روش غیرقانونی از موجبات سلب اعتبار و ارزش دلیل کسب شده است. در برخي موارد به دليل اشکال در تحصيل دلايل، ممكن است شخص بی گناه مدتی در بازداشت به سر برد و پس از تجدیدنظر خواهی محکوم علیه و بررسی مجدد پرونده در مرجع تجدیدنظر و پی بردن به محکومیت مبتنی بر دلایل کسب شده از طریق غیرقانونی رای نقض و محکوم علیه تبرئه شود. از این رو لازم است برای اینکه دلیل در امور کیفری دارای اثر لازم باشد؛ شرایطی وجود داشته باشد. یکی از این شرایط قانوني بودن روش تحصیل دلیل اثباتی است.
در تحصیل دلیل نباید، تمامیت جسمانی شهود و متهم مورد تعرض قرار بگیرد. ضمانت اجراء تعرض به سلامت جسمانی و روحی موجب باطل شدن دلیل کسب شده است و ضمانت اجرای کیفری و انتظامی نیز به دنبال دارد. به این معنا که اگر، مقام جمع آوری کننده دلایل قضایی متهم یا شهود را مورد ضرب و جرح قرار دهد، به موجب قانون جزا و قانون تخلفات انتظامی با وی برخورد می شود. در نظام قضایی کشور ما قانون گذار در فصل دهم قانون مجازات اسلامی در مواد 578، 579 و 58 در قبال تعرض مامورین دولتی به تمام جسمانی متهم یا شهود واکنش کیفری از خود نشان داده است. دلیل اثباتی حاصل از روش های غیرقانونی مانند؛ اقرار مبتني بر شكنجه ، سلب قوه اختيار با توسل به هيپنوتيزم و استفاده از دستگاه دروغ سنج مطرود است. (رنجبریان، 1384: 153)
دکترین با اعمال هرگونه اکراه، اجبار، فریب و خدعه نسبت به بزهکاران مخالف است. کسب اقرار، اطلاع، شهادت و سوگند بايد درکمال امنيت و بنا به اراده شخص صورت گيرد. بنابراين اقرار، اطلاع، شهادت يا سوگندي که از راه اجبار، شکنجه و تهديد تحصيل شود فاقد اعتبار قانوني بوده و محکوميت مستند به چنين اقراري در معرض بطلان است. (نوربهاء، 1386: 189) و دادگاه‌ها ملزم‌اند که به آن ترتيب اثر ندهند. اکراه و اجبار متّهم در پاسخ به پرسش ها درحين بازجویي، از مصاديق بارز تجاوز به حقوق دفاعي متّهمان است. اکراه و اجبار متّهمان براي اخذ اقرار از طريق اعمال شکنجه‌هاي جسمي يا روحي صورت مي‌گيرد. شکنجه متّهمان هم در حقوق داخلي و هم در اسناد بين‌المللي و منطقه‌اي به شدت ممنوع شده است و براي آن ضمانت اجراي کيفري هم پيش‌بيني شده است. صرف نظر از این که قاضی نباید خود را به سطح بزهکاری تنزل دهد و مرتکب اقدامات غیرقانونی و تقلب شود. زیرا این امر برخلاف مقام و منزلت دستگاه قضایی است. (گلدوزیان، 1371: 118) اصول مربوط به تحصيل دلائل از طریق شنود الكترونيكي از راه دور يا مراقبت خودكار با دوربين عكاسي فاقد محمل قانوني است؛ چراکه چنین دلايلی به حفظ اسرار خصوصي افراد لطمه وارد مي‎كند. مگر آن که این کار با اجازه قانون و در کنار دیگر قراین مثبت جرم مدنظر قرار گیرد و دادگاه بتواند اعتقاد باطني خود را به این دلایل استوار سازد.
قانون آيين دادرسي كيفري رعايت صحت امانت در كسب دليل را با ضرورت تنظيم كتبي تحقيقات از سوي بازپرس، ضرورت اقرار و اداي شهادت نزد قاضي و بي اعتباري آن در غير از جلسه تحقيق يا دادرسي، اصل برائت، حق سكوت متهم را به منظور حفظ حقوق وی پيش بيني كرده است. به همین جهت قانونی بودن مرجع جمع آوری کننده دلیل، مساوی با قانونی بودن روش تحصیل دلیل نخواهد بود. معاینۀ محلی، دلیلی است که توسط ضابط دادگستری، به عنوان مرجع قانونی، قابل جمع آوری است. اگر این مرجع بدون کسب دستور از مرجع قضایی و یا بدون رعایت ترتیبی که قانون معین نموده است، مبادرت به معاینه محلی کند، حتي اگر محل مورد نياز به صورت دقیق مورد معاینه قرار گرفته باشد و از این حیث قابل خدشه نباشد، اقدام او ارزش قانونی نخواهد داشت. به همین لحاظ ضروری است که آن دسته از اقدامات مأمورين پليس كه با حقوق اساسي فرد ارتباط دارد، مورد تأييد و با نظارت قاضي صلاحیت دار باشد.
بنابراین اگر منزل متهم، بدون ترتیبات قانونی مورد تفتیش قرار گیرد و ادله و قرائنی در راستای انتساب اتهام به او به دست آيد، ولی متهم در مرجع قضایی، اتهام انتسابی را انکار کند و حتی برای اثبات بی گناهی خود به شهادت شهود استناد نماید و شهود خود را نیز برای استماع شهادت حاضر نماید، با تعارض اثباتی و انکاری مواجه خواهیم بود. به این معنا که، تفتیش منزل متهم، دلایلی را به دست داده است که ا نتساب جرم را به او اثبات می کند و از طرف دیگر شهادت شهود و انکار متهم، انتساب جرم را مورد تردید قرار می دهند. در چنین حالتی ما برحسب مقررات آئین دادرسی کیفری و میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، مجبور هستیم که براي دلایل حاصله از سيكل غیرقانونی ارزشي قائل نشویم، تا به این شکل رفع تعارض به عمل آید. در صورتی که تفتیش به صورت قانونی صورت می گرفت، دلایل حاصله معتبر بود و دفاعیات متهم و شهادت شهود وی، هرچند که معارض بود، اما قابل ترتیب اثر نبود و متهم مجازات می شد. در حالی که در تعارض ناشی از تفتیش غیرقانونی باید به نفع متهم عمل گردد و او را تبرئه نمود. اصل 38 قانون اساسی جمهوري اسلامي ايران ، در پی اعلام ممنوعیت کسب دلایل اثباتی به روش های غیرقانونی است. هرچند که به حکم این اصل، دلیل کسب شده از طریق غیرقانونی، محکوم به بطلان است، ولی کسب دلیل اثباتی از طریق غیرقانونی، از موجبات تعارض ادله است. اگر شخص متهم به سرقت در مرجع انتظامی به اتهام انتسابی، در اثر شکنجه و اجبار اقرار کند، ولی از اقرار خود در مرجع قضایی، عدول نماید و اعلام نماید که اقرار وی در اثر شکنجه بوده است و حتی برای اثبات برائت خود به شهادت شهود استناد نماید؛ در اینجا بین اقرار او و شهادت شهود تعارض است. به طوری که اگر، تهدید و شکنجه ای اعمال نمی شد، ما با واقعه تعارض روبرو نمی شدیم.
هرچند که حل این تعارض به حکم قانون قابل حل است و اگر اثبات شود روش تحصیل دلیل غیرقانونی است، آن دلیل فاقد اعتبار است. ولی در ماهیت امر وقوع تعارض محرز است. نمی توان ادعا نمود که چون دلیل غیرقانونی است، قابلیت تعارض با دلیل قانوني ندارد و تعارض منتفی است.
در باب تعارض شهادت شهود در اثر اعمال روش های غیرقانونی تحصیل دلیل می توان گفت، در صورتی که شاهدی، در اثر شکنجه و تهدید، شهادت بدهد و شاهد دیگر در این وضعیت قرار نگیرد، بین شهادت آنها ماهیتا تعارض حادث می شود. به عنوان مثال شخص «الف» ناظر و شاهد قتلی نبوده ولی در اثر شکنجه و اجبار، شهادت به انتساب قتل حادثه را به شخص «ب» مي دهد، و شاهد دیگر كه در این وضعیت قرار نگرفته است، با کمال آرامش شهادت دهد که قاتل شخص «ج» است. در اینجا ملاحظه می شود، بین شهادت این دو نفر تعارض است و تعارض هم ناشی از اعمال روش غیرقانونی در امر تحصیل دلیل است. بنابراین اقدام غیرقانونی در روش تحصیل دلیل از موجبات این تعارض است. ولی اين تعارض به راحتی قابل حل است. چراکه شهادت به دست آمده با روش غیرقانونی، معتبر نبوده و از اعتبار ساقط است. بنابراین یکی از موجبات قضایی وقوع تعارض بین ادله کیفری، اعمال روش های غیرقانونی در امر تحصیل دلیل می باشد، که این تعارض ناشی از اعمال روش های غیرقانونی، از نوع تعارض ظاهری می باشد.


نتيجه گيري
ادله کیفری در نظام حقوق دارای اهمیت بسزایی است. برای اثبات هر جرم، مقام تعقیب یا شاکی نیازمند جمع آوری و ارائه دلایل مبنی بر توجه جرم به متهم می باشد. برای آن که این دلایل دارای اثرات قانونی باشند و مثبت جرم قرار گیرند، لازم است که این دلایل مورد پذیرش قانون گذار باشند؛ یعنی این دلایل قانونی توسط مقامات صالح با روشی قانونی جمع آوری و به مقامات رسیدگی کننده ارائه شوند.
در صورتی که این دلایل مثبت دعوا به طرق نامشروع و غیرقانونی تحصیل شوند، آن دلیل ارزش اثباتی ندارد. با این وجود، غیرقانونی بودن دلایل، مرجع تحصیل و روش تحصیل تنها موجب خروج دلایل از اعداد دلایل معتبر نیست. بلکه مساله تعارض ادله نیز حادث می گردد. آثار تعارض اگرچه عمدتا منفی است، اما در برخی موارد آثار مثبتی نیز دارد. تجلی نکات منفی و مثبت نظام های ادلۀ کیفری، رهایی متهم از مجازات، تقریب نوین علم آئین دادرسی کیفری با علوم مرتبط، مثل جرمشناسی، روانشناسی قضائی، پزشکی قانونی وکشف علمی جرائم؛ از جمله این مزیت ها است.
این تعارض ها که صور مختلفی دارد، حسب مورد قابل رفع است. در تعارض ظاهری، وفق قاعدۀ «الجمع مهما امکن اولی من طرد» و در تعارض واقعی، وفق قاعدۀ «الدلیلان إذا تعارضا تساقطا» رفع تعارض صورت می گیرد. در تعارض اثباتی و انکاری، نیز حسب مورد دلیل غیرقانونی یا دلیلی که جرم را به متهم مستند می کند، کنار گذاشته می شود. از سوی دیگر، این تعارض ها قابل پیش گیری می باشند. شناسایی و برخورد قضایی با علل آن چاره کار است. چراکه بسیاری از زمینه موجد تعارض جرم است، که باید مدنظر مقام قضایی و ضابطین دادگستری، در مقام جمع آوری دلایل اثباتی، باشد. ضمن آن که مقنن به ادله علمی، بهای بیشتری بدهد و زمینه استفاده از این دلایل را برای محاکم فراهم نماید.



چکیده
حق برخورداري از دادرسي عادلانه به عنوان يک هنجار بين‌المللي حقوق بشر براي حمايت از افراد در محروم کردن يا محدود کردن غيرقانوني و خودسرانه افراد از آزادي و حقوق اساسي ايشان شناخته مي‌شود. مقوله ادله اثباتی در دادرسی عادلانه، با شيوه هاي قانونی براي كشف حقيقت، دارای جایگاه ویژه ای است. اگر دعاوی جزایی معطوف به دلایل اثباتی معتبر و قانونی نباشند، آن دعاوی نتیجه ای نخواهند داشت. چراکه یکی از ابزارهای تحقق عدالت کیفری، اثبات جرم در پرتو کشف حقیقت با رعایت صحت امانت در کسب دلایل مثبت جرم به شکل قانونی است. یکی از موضوعات پیش روی ادله کیفری، بحث تعارض و تقابل آن ها در تحقیقات یا دادرسی است. تعارض موجود میان ادله اثباتی، اصل تسریع در رسیدگی را مخدوش و زیان هایی را متوجه دستگاه قضایی، جامعه و افراد می کند.
علل وقوع تعارض بین ادله کیفری متعدد می باشند، که قانونی نبودن دلیل اثباتی، قانونی نبودن مرجع تحصیل دلیل و قانونی نبودن روش تحصيل دلیل برخی از این مولفه ها می باشند. در این مقاله تلاش بر آن است تا مولفه های تعارض میان ادله کیفری، از منظر دادرسی عادلانه را مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم.

نویسندگان : جواد صالحی  و محمد صمدی  E-mail:javad_salehi84@yahoo.com



   
+ ۱۳۸۹/۱۲/۱۷

مقدمه
انسان موجودي جايز الخطاست لذا هر لحظه بيم اين مي رود که اشتباه کند پس بايد نهادي براي بررسي و اعلام اين اشتباه وجود داشته باشد مخصوصا در علم حقوق و دادگاه ها که وظيفه حساس و خطيري دارند. در اين ميان سوالاتي پيش مي آيند از قبيل : علل ارتکاب اشتباه از سوي قضات چيست ؟ چرا بايد به بررسي آن پرداخت ؟ راههاي پيشگيري از اشتباه چيست ؟ چه شخص يا نهادي بايد اشتباهات را اعلام کند ؟ و ما در اين مقاله در صدد پاسخگويي به اين سوالات هستيم.

زيرا متاسفانه امروزه ما شاهد اشتباهات بسياري در آراء صادره از سوي دادگاه ها هستيم و ميزان بالاي تجديدنظر خواهي ها و نقض آراء صادره از شعب بدوي دال بر اين مدعاست؛ از سوي ديگر و با توجه به عدم بررسي اين موضوع در حقوق ما اينجانب بر آن شدم تا به بررسي اين مبحث از منظر قانوني بپردازم.
محور اصلي مباحث عبارتند از بيان علل اشتباه و نهاداعلام اشتباه و سير تطور قانونگذاري درباره اين موضوع، لهذا بايد گفت هدف اصلي ما تجزيه و تحليل اين چالش و ارائه راهکار است.
1) بررسي علل اشتباه قضات
در ابتدا بايد بگويم که قضات ما افرادي بسيار شريف و زحمت کش هستند و زحمات آنها نبايد ناديده گرفته شود لکن در کنار بيان محاسن بايد ايرادات و معايب نيز مطرح شود تا زمينه براي پيشرفت روز افزون قضات و کمک به احقاق حق مردم فراهم شود.
اشتباه مي تواند علل مختلفي داشته باشد که ما تاحد توان و دانش خويش به بيان آنها مي پردازيم:
1. ضعف علمي : شايد بتوان اين مورد را مهم ترين علت اشتباهات برخي از قضات دانست، به طوري که بدون اغراق مي توان گفت که برخي از قضات دادگاه هاي ما توان علمي مناسب براي تحليل پرونده هاي ساده را نيز نداشته و در برخي موارد آرائي بسيار دور از ذهن، قانون و شرع مي بينيم و شايد اين قضيه نشات گرفته از آن باشد که برخي از اين دوستان اصلا تحصيلات آکادميک و رسمي در علم حقوق ندارند وازاينرو مي توان گفت که در اشتباه صورت گرفته عمدي نداشته اند زيرا توان و دانش آنها بيشتر از آنچه نشان داده اند نيست.
2. خيل عظيم پرونده ها: اين مسئله نيز خود علتي غير قابل انکار است و تمامي مسئولين قضايي بر اين مورد اتفاق نظر دارند، زيرا ميان حجم بالاي کار و ميزان اشتباه رابطه اي مستقيم وجود دارد بدين معنا که هر چه حجم کار بالا رود ميزان اشتباه نيز افزايش مي يابد، که نبايد فراموش نمود که اين امر خود سبب مي شود که قضات فرصت کافي براي افزايش توان علمي خود نداشته و در همان سطحي که از دانشگاه فارغ التحصيل شده اند باقي بمانند.
3. سيستم آماري: به علت حجم پرونده ها و بالا بودن مراجعات و کم بود شعب و قضات براي رسيدگي به دعاوي مردم نوعي سيستم آماري در دادگاههاي ما رايج گشته است، بدين صورت که هر دادگاهي سعي در افزايش ميزان پرونده هاي رسيدگي شده خويش دارد و اين افزايش سرعت کاهش دقت را در بر دارد.
4. عدم رعايت سلسله مراتب: بايد اذعان نمود که در پارهاي از موارد قضات ما بدون طي منطقي سلسله مراتب قضايي به مناصب حساس من جمله رياست شعب دادگاه ها در شهرهاي بزرگ مي رسند، بدين معنا که يک فرد که براي تصدي پست قضاوت استخدام مي گردد بايد در ابتداء چند سالي را در دادياري و دادسرا حضور داشته باشند سپس مدتي را در دادگاههاي شهر هاي کوچک که غالبا از چند شعبه معدود تشکيل يافته اند سپري کنند به اين دليل که با انواع و اقسام پرونده ها (حقوقي، کيفري، خانواده و ...) آشنا مي گردند و البته پرونده هاي مطروحه در اين دادگاهها پيچيدگي پروندههاي مطرح شده در دادگاههاي شهر هاي بزرگ را ندارند و پس از گذراندن اين مراحل تا حدودي ذهن شخص آماده پذيرش و انجام پرونده هاي سنگين تر خواهد شد.
5. عدم تخصصي شدن قضات همراه با دادگاه ها: مسلما مي توان گفت در کنار تخصصي نمودن دادگاه ها نياز به تخصصي شدن قضات نيز احساس مي گردد بدين صورت که امر قضاوت در دادگاههاي کيفري اگر از سوي قضاتي که داراي تحصيلات در مقطع کارشناسي ارشد يا دکتري در رشته حقوق جزا و جرمشناسي باشند صورت گيرد يقينا بهتر از سايرين خواهد بود و در دادگاه هاي حقوقي و خانواده نيز به همين نحو مي توان عمل نمود و صد البته در دادگاههاي عالي (تجديد نظر، کيفري استان و ديوان عالي کشور) مي ابست از قضاتي با سابقه بالا و مدرک دکتراي حقوق بهره جست، که اين روش در برخي از کشورها انجام پذيرفته و نتايج مثبتي نيز به همراه داشته است.
6. عدم نظارت بر سطح علمي قضات پس از استخدام: يکي ديگر از مسائل مهم، عدم نظارت بر توان علمي قضات پس از استخدام است، بدين معني که يک فرد پس از پذيرفته شدن به عنوان قاضي ديگر هيچگونه آزمايش و امتحاني را براي سنجش توانايي هايش پس نمي دهد، همانطور که مي دانيد علم حقوق در زمره دانش هاي علوم اجتماعي است از اينرو همواره در حال تغيير و تحول است و قضات نيز با توجه به منصب حساس خويش همواره مي بايست سعي در افزايش بنيه علمي خود و به روز نگاه داشتن اطلاعات حقوقي خود نمايد لذا براي تحقق اين امر ضروري است که همواره خود در مظان آزمون و سنجش ببينند؛ که البته اين مسئله به هيچ وجه در دستگاه قضايي ما صورت نگرفته است در حالي که اداره آموزش قوه قضائيه مدت هاي مديد است که ايجاد شده و به نظر نگارنده مي بايست اين امر از سوي نهاد مذکور صورت پذيرد.
7. نبود قوانين شفاف و وجود ابهامات و تعارضات و تحولات پي در پي در قوانين: يکي ديگر از مهم ترين عوامل اشتباهات در احکام صادره از سوي دادگاه ها نبود قوانين شفاف و وجود خلاء در قوانين است که اين ابهامات سبب برداشت هاي متفاوت و در نتيجه صدور احکام مختلف و گاه متضاد در موضوعات واحد مي شود، که اين برداشت نا صحيح را مي توان اشتباه قضات بيان نمود.
8. نبود نهاد نظارتي مناسب و کارا: در قوانين ما هر چند که موادي در رابطه با اشتباهات قضات و اعلام وپيگيري آن از سوي برخي از نهاد ها عنوان گرديده لکن اين نهاد ها توان و قدرت لازم در اين مورد را نداشته و و جود اشتباهات فراوان در احکام اخير الصدور دادگاه ها خود شاهدي بر اين مدعاست؛ شايد بتوان تغيير و تحولات پي در پي در اين نهاد ها (تاسيس، تغيير و انحلال آنها) را مهم ترين دليل اين نا کارآمدي دانست.
در کل مي توان گفت که مجموعه فوق الاشعار در بر دارنده مهم ترين موارد و علل ارتکاب اشتباه از سوي قضات محاکم است؛ با اين حال ما تنها به مورد آخر ( نهاد اعلام اشتباه ) مي پردازيم.
2) بررسي نهاد اعلام اشتباه در حقوق ايران
قانونگذار ما به موازات وضع قوانين براي تعيين حدود حقوق و تکاليف افراد به بيان قوانيني براي مراجع صالح به رسيدگي به دعاوي مردم پرداخت و با توجه به احتمال اشتباه در آراء صادره از اين دادگاه ها به فراخور مقتضيات زماني نهادي را هم براي اعلام اشتباه اين مراجع و رسيدگي به آن پيش بيني نمود هر چند که در سير تغييرات قانونگذاري در کشور ما اين نهاد هم دچار تغيير و تحولاتي شد؛ در اين قسمت ابتداء سير قانونگذاری در اين مورد بيان می شود و سپس به نقد و بررسی ماده واحده اصلاحی ماده 18 قانون تشکيل دادگاههای عمومی و انقلاب مصوب 1385 و نيز آئين نامه اجرائی آن می پردازيم.
2-1) بررسي سير قانونگذاري در مورد نهاد اعلام اشتباه در آئين دادرسي کيفري
همانطور که از کليات به دست آمد در کنار مواد مختلف ما نيازمند موادي هستيم که نهاد هاي قانوني براي اعلام اشتباه قضات را معين نمايند؛ در اين قسمت ما به سير تحولات قانونگذاري در اين مورد در حقوق کيفري ايران مي پردازيم.
2-1-1) قانون آئين دادرسي کيفري مصوب 1290
ماده 434 : هرگاه دادگاه جزائي كه رسيدگي مي نمايد قرار يا حكمي صادر كند وهيچيك ازطرفين درمدت مقررنسبت به آن تقاضاي رسيدگي فرجامي نكنند وهمچنين نسبت به قرار يا حكمي كه از دادگاههاي جزائي صادرشده و قابل رسيدگي فرجامي نيست، دادستان ديوان كشور راسا يا به تقاضاي وزير دادگستري مي تواند درصورتي كه آن قرارياحكم را مخالف قانون بداند براي حفظ قانون نسبت به آن فرجام بخواهد راي ديوان كشور دراين مورد براي هيچيك ازطرفين دعوي موثر نيست تميزي كه دادستان مي خواهد محدود به مدت نيست وهر وقت مطلع شود مي تواند تقاضاي فرجام كند.
همانطور که از سياق ماده 434 بر مي آيد اين ماده از موادي است که نهادي را براي اعلام اشتباه قضات مطرح نموده است که عبارت است از دادستان کل کشور، که البته وزير دادگستري نيز مي تواند در صورت مشاهده اشتباه اعلام و بررسي آن را از ايشان ( دادستان کل کشور) بخواهد اما در کل اين دادستان کل کشور است که مي تواند اعلام اشتباه کند و تقاضاي رسيدگي به آن را بنابر اصول فرجام خواهی از ديوان عالی کشور بنمايد.
2-1-2) قانون اصلاحی آئين دادرسی کيفری مصوب 1352
ماده 16 - ماده زير به عنوان ماده 441 قانون آيين دادرسي كيفري تصويب مي شود:
ماده 441 - در ديوان عالي كشور شعبه اي به نام شعبه تشخيص مركب از يك رييس و به تعداد لازم به تعيين وزارت دادگستري هياتهاي دو نفري براي رسيدگي و اظهار نظر نسبت به درخواستهاي رسيدگي فرجامي و اعاده دادرسي در امور كيفري به ترتيبي كه در اين قانون مقرر است تشكيل مي شود.
هياتهاي دو نفري مذكور در اين ماده مركب است از يك مستشار يا يك عضو معاون و يك داديار.
وزير دادگستري مي تواند تعداد مستشاران ساير شعب كيفري ديوان عالي كشور را به اقتضاي تراكم كار تا پنج نفر و تعداد اعضاي معاون ديوان مزبور را تا پانزده نفر افزايش دهد.
براي اولين بار در ديوان عالي کشور شعبه اي به نام شعبه تشخيص متشکل از هيئت هاي دو نفره ازقضات ديوان براي رسيدگي و اظهار نظر نسبت درخواستهاي رسيدگي فرجامي و اعاده دادرسي در امور کيفري تشکيل گرديد که علت تشکيل اين شعب جلوگيري از تراکم پرونده ها در ديوان عالي کشور بود اين شعب به پرونده هاي واصله بدوا رسيدگي مي کردند و هرگاه در موارد معين شده در مواد ۴۴۲ و بعد قانون مرقوم خود را صالح مي ديدند باصدور رأي مقتضي تقاضاي اعاده دادرسي و يا تقاضاي رسيدگي فرجامي را قابل طرح در ديوان عالي کشور مي دانستند و پرونده را نزد رياست ديوان مي فرستادند تا به شعبه ديوان ارجاع شود و الا حسب مورد قرار رد درخواست فرجامي يا قرارهاي لازم مبني بر تعيين تکليف پرونده صادر مي نمودند وظايف اين هيئت ها به قرار زير بود :
الف) رسيدگي به شکايت فرجامي از آن جهت که در موعد قانوني به عمل آمده است يا نه .
ب) رسيدگي به شکايت فرجامي از حيث اينکه حکم يا قرار فرجام خواسته قانونا فرجام پذير مي باشد يا نه .
ج ( رسيدگي به شکايت فرجامي از حيث اينکه جهات در خواست رسيدگي فرجامي و مباني قانوني آن از طرف فرجام خواه توضيح داده شده است يا نه و در صورت ذکر و توضيح جهات مزبور با موارد مذکور در ماده ۴۳۰ قانون آيين دادرسي کيفري مطابقت دارد يا نه .
د ( رسيدگي به شکايات از قرار رد درخواست فرجامي که مطابق ماده ۴۳۹ از دادگاه صادر کننده حکم يا قرار فرجام خواسته صادر شده است .
ه ( رسيدگي به فرجام خواهي از قرار هايي که قانونا فرجام پذير است .
و ( رسيدگي به فرجام خواهي از احکام قابل فرجام دادگاه استان موضوع ماده ۱۸۰ اين قانون ( جز در موردي که حکم فرجام خواسته – مبني بر جرم ندانستن عمل انتسابي باشد.(
ز ( رفع اختلاف راجع به صلاحيت بين مراجع دادگستري در مواردي که رفع آن قانونا به عهده ديوان عالي کشور است .
ح ) اخذ تصميم در مورد استرداد در خواست رسيدگي فرجامي .
ط ) اخذ تصميم در موارديکه بعد از صدور حکم يا قرار فرجام خواسته يکي از جهات موقوف ماندن تعقيب کيفري حادث شده باشد .
ي ) رسيدگي مقدماتي در خواست اعاده دادرسي از حيث اينکه عنوان تقاضا با يکي از عناوين مذکور در ماده ۴۶۶ اين قانون مطابقت دارد يا نه .با ملاحظه مواد ۴۴۱ تا ۴۴۳ مکرر قانون آيين دادرسي کيفري اصلاحي ۱۳۵۲ نظر قانونگذار جلوگيري از تراکم پرونده ها در ديوان عالي کشور بوده است؛ تشکيل شعب تشخيص ديوان عالی کشور به منظور کاهش تعداد پرونده هايی بود که به ديوان عالی کشور ارسال می شد، در واقع اين شعب نقش سدی را بازی می کردند تا جلوی ورود پرونده هايی را که نبايد مطرح شوند را بگيرند، حال آنکه اين شعب به تدريج از نقش واقعی خود دوری جستند تا اينکه کار به جايی رسيد که خود اين شعب به يک معضل در ديوان عالی کشور بدل گشتند و به موجب قانون اصلاح پاره اي از قوانين دادگستري مصوب۱۳۵۶ به لحاظ عدم کارايي، شعب مزبور منحل و دو شعبه به شعب ديوان عالي کشور اضافه گرديد .
2-1-3) اصلاح قانون آئين دادرسی کيفری مصوب 1361
بعد از انقلاب با توجه به اينکه در مقررات شرعي موضوع تجديد نظر خواهي و قابل تجديد نظر بودن آراي دادگاهها در شرع راهکار خاص خود را داشت به نحوي که اصل بر غير قابل تجديد نظر بودن رأي قاضي انگاشته مي شد در سال ۱۳۶۱ در قانون اصلاح موادي از قانون آيين دادرسي مواد ۲۸۴ و ۲۸۴ مکرر تصويب شد که بر اساس آن رأي قاضي تنها در سه صورت قابل تجديد نظر شناخته شد :
الف ) زماني که قاضي صادر کننده رأي متوجه اشتباه خود شود .
ب ) قاضي ديگري پي به اشتباه در رأي صادره ببرد به نحوي که اگر به قاضي صادر کننده رأي تذکر دهد متنبه شود .
ج ) قاضي صادر کننده رأي صلاحيت رسيدگي نداشته باشد .
اين دو ماده پايه و بناي تجديد نظر خواهي شرعي است اما با توجه به اينکه وجود رسيدگي دو درجه اي همانگونه که در کشورهاي ديگر دنيا وجود دارد ضروري بود قانونگذار بالاخره در قانون تعيين موارد تجديد نظر آراي دادگاهها مصوب ۱۳۶۷ و قانون تشکيل دادگاههاي کيفري يک و دو و شعب ديوان عالي کشور مصوب ۱۳۶۸ و قانون تجديد نظر آراي دادگاهها مصوب ۱۳۷۲ مقررات خاصي براي رسيدگي دو درجه اي و تجديد نظر تصويب کرد که در بعضي موارد آرا دادگاهها نه تنها يک بار بلکه چند بار از جهات مختلف قابل تجديد نظر بود در کنار اين مقررات قانونگذار مقررات مربوط به تجديد نظر خواهي شرعي مندرج در مواد ۲۸۴ و ۲۸۴ مکرر قانون سال ۱۳۶۱را در تمامي اين قوانين آورد به نحوي که در واقع دو نوع تجديد نظر خواهي در قانون ايجاد شد و نظام آيين دادرسي مواجه با دو نهاد قضايي موازي گرديد.
در همين راستا دستورالعمل اجراي مواد 284مكرر قانون اصلاح موادي از قانون آئين دادرسي كيفري در سال 1362 تصويب گرديد که مطابق بند 2 آن دادستانها و دادياران كه باقتضاي وظايف خود در جريان صدور احكام قرار مي گيرند يا وظيفه دار اجراي حكم مي شوند مكلفند در موارديكه قطع اشتباه قانوني يا شرعي قاضي پرونده را پيدا ميكنند ، مراتب را به وي تذكر دهند ، بديهي است در صورت عدم تنبه قاضي و بقاء يقين به اشتباه بايد مراتب را مشروحا و مستدلا به اطلاع دادستان كل برساند تا مقام مزبور اقدام مقتضي معمول دارد و تا وصول نظر دادستان كل اجراي حكم را معوق نمايند.
2-1-4) قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1373
اين قانون در ماده 18 خود به بيان نهاد اعلام اشتباه پرداخته است و اين گونه بيان مي دارد که :
آرا دادگاه هاي عمومي و انقلاب اعم از حكم يا قرار در موارد زير نقض مي شود:
1 - قاضي صادركننده راي متوجه اشتباه راي خود شود.
2 - قاضي ديگري پي به اشتباه راي صادره ببرد به نحوي كه اگر به قاضي صادركننده راي تذكر دهد متنبه گردد.
3 - ثابت شود قاضي صادركننده راي صلاحيت رسيدگي و انشا راي را نداشته است .
تبصره - در مورد بندهاي 1 و 2 مرجع تجديد نظر راي را نقض و رسيدگي مي نمايد و در مورد بند 3 مرجع تجديد نظر بدوا به اصل ادعاي عدم صلاحيت رسيدگي و در صورت احراز، رسيدگي مجدد را انجام خواهد داد.
اين ماده در واقع بند هاي الف – ب – ج ماده 284 و 284 مکرر اصلاحيه قانون آئين دادرسي کيفري مصوب 1361را تکرار کرده بود و نوآوري خاصي نداشت.
2-1-5) آئين دادرسي کيفري مصوب 1378
در اين قانون که در تاريخ 31/6/1378 به تائيد شوراي محترم نگهبان رسيد موارد خاصي از اعلام اشتباه را عنوان نمود.
مواد 235 و 268 اين قانون نهاد هايي را براي اعلام اشتباه ذکر نموده بودکه البته به موجب ماده 39 قانون اصلاح قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور کيفري نسخ شد که در اين قسمت بنا بر اهميت آنها به بيان آن مواد مي پردازيم:
ماده 235 اشعار مي داشت که"آراء دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور کيفري درموارد زير نقض مي گردد:
الف) قاضي صادر کننده متوجه اشتباه خود شود.
ب) قاضي ديگري پي به اشتباه راي صادره ببرد به نحوي که اگر به قاضي صادر کننده راي تذکر دهد متنبه شود.
ج) قاضي صادر کننده راي صلاحيت رسيدگي را نداشته باشد.
تبصره 1) منظور از قاضي ديگر مذکور در بند (ب) عبارت است از رئيس ديوان عالي کشور، دادستان کل کشور، رئيس حوزه قضايي و يا هر قاضي ديگري که طبق مقررات قاضي پرونده تحت نظر او قرار مي گيرد.
تبصره 2) در صورتي که دادگاه انتظامي قضات تخلف قاضي را موثر در حکم صادره تشخيص دهد مراتب را به دادستان کل کشور اعلام مي نمايد تا به اعمال مقررات اين ماده اقدام شود.
تبصره 3) چنانچه قاضي صادر کننده راي متوجه اشتباه خود شود مستدلا پرونده را به دادگاه تجديد نظر ارسال مي دارد. دادگاه ياد شده با توجه به دليل ابرازي راي صادره را نقض و رسيدگي ماهوي خواهد نمود.
تبصره 4) در صورتي که هر يک از مقامات مندرج در تبصره (1) پي به اشتباه راي صادره ببرند ابتداء به قاضي صادر کننده راي تذکر مي دهند، چنانچه وي تذکر را پذيرفت برابر تبصره (3) اقدام مي نمايد ودر غير اينصورت پرونده را به دادگاه تجديد نظر ارسال مي دارد. دادگاه ياد شده در صورت پذيرش استدلال تذکر دهنده راي را نقض و رسيدگي ماهوي مي نمايد والا راي را تاييد و براي اجرا به دادگاه بدوي اعاده مي نمايد.
تبصره 5) در صورتي که عدم صلاحيت قاضي صادر کننده راي ادعا شود، مرجع تجديد نظر ابتداء به اصل ادعا رسيدگي و در صورت احراز، راي را نقض و دوباره رسيدگي خواهد نمود."
در اين ماده چند نکته در مورد اعلام اشتباه جالب به نظر مي رسد 1) آن قاضي صادر کننده راي: که به موجب بند الف خود يکي از نهاد هاي پيش بيني شده براي اعلام اشتباه خودش است؛ و روش انجام هم بدين نحو است که قاضي صادر کننده راي شخصا درخواستي را به دادگاه بالاتر ارسال مي دارد و با بيان اشتباه خويش و نيز ذکر استدلال در اين مورد تقاضاي تجديد نظر در حکم مصدور از طرف خودش را مي نمايد؛ دادگاه بالاتر نيز با توجه به استدلال و بررسي آن در صورت پذيرش راي را نقض و نسب به رسيدگي ماهوي اقدام مي نمايد. 2) نهاد دوم براي اعلام اشتباه رئيس ديوان عالي کشور: که در صورت مشاهده آراء مغاير قانون يا بين شرع مي تواند به اعلام آن اشتباه مبادرت ورزيده و تقاضاي بازنگري در آن را بنمايد؛ هر چند که در ابتداء بايد به قاضي صادر کننده راي اعلام و در صورتي که نپذيرفت به مراجع رسمي (دادگاه تجديد نظر يا شعب تشخيص) حسب مورد اعلام نمايد. 3) دادستان کل کشو:ر که ايشان هم با توجه به اين ماده و هم بنابر ماده 268 اين قانون حق اعلام اشتباه را دارد، بنابر اين تفسير صحيح آن است که بگوييم حکم اين ماده در جايي است که شخص دادستان از طرقي غير از در خواست محکوم عليه متوجه اشتباه شده و نسبت به اعلام آن مبادرت نمايد و در صورتي که از طريق محکوم عليه متوجه شود مشمول ماده 268 مي باشد که بعدا توضيح داده خواهد شد. 4) رئيس حوزه قضايي : يا به عبارتي رئيس دادگستري هر استان مي تواند نسبت به احکام اشتباهي که قضات زير مجموعه او انجام مي دهند مطابق شرايط مندرج در اين ماده اعلام اشتباه نمايد. 5) قضاتي که قاضي صادر کننده از نظر اداري تحت نظر آنهاست، مانند رئيس دادگستري شهرستان که بر قضات آن شهرستان ارجحيت اداري دارد. اين ها افرادي بودند که مطابق اين ماده از قانون اختيار اعلام اشتباه به آنها داده شده است. هر چند که مطابق ماده 39 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب اين ماده نسخ شده است فلذا اين اشخاص اين اختيار قانوني را از دست داده اند. ماده ديگر ماده 268 ق.آ.د.ک که بيان مي داشت : "هر گاه از راي غير قطعي محاکم کيفري در مهلت مقرر قانوني تجديد نظر خواهي نشده، يا به هر علتي راي قطعي شده باشد و محکوم عليه مدعي خلاف شرع يا قانون بودن آن راي باشد، مي تواند ظرف مدت يک ماه از تاريخ انقضاء مهلت تجديد نظر خواهي يا قطعيت حکم از طريق دادستان کل کشور تقاضاي نقض حکم را بنمايد تقاضاي يا شده مستلزم تقديم دادخواست و پرداخت هزينه مربوطه به ماخذ دو برابر هزينه دادرسي در مرحله تجديد نظر احکام کيفري خواهد بود."
اين ماده اختيار ويژه به شخص دادستان مي داد تا در صورتي که محکوم عليه در مورد حکم صادره عليه خويش ادعاي مغاير بودن با قانون يا شرع مي نمود با پرداخت هزينه دادرسي به ميزان دو برابر از دادستان تقاضاي تجديد نظر از سوي ايشان بنمايد و در صورتي که دادستان اشتباه قاضي صادر کننده راي را مسلم مي ديد مي توانست با اعلام آن به شعب تشخيص تقاضاي نقض حکم را بنمايد.
2-1-6) قانون وظايف واختيارات رئيس قوه قضائيه مصوب 8/12/1378
از قوانين ديگر که نهاد اعلام اشتباه در آن پيش بيني شده بود قانون وظايف واختيارات رئيس قوه قضائيه مصوب 8/12/1378 بود که در ماده 2 اينگونه اشعار مي داشت که:" رياست قوه قضائيه سمت قضائي است وهرگاه رئيس قوه قضائيه ضمن بازرسي ،رأي دادگاهي راخلاف بين شرع تشخيص دهد آن راجهت رسيدگي به مرجع صالح ارجاع خواهد داد." البته اين ماده نيز با تصويب ماده واحده اصلاح ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 4/11/1385 نسخ گرديد.
2-1-7) قانون تشکيل دادگاه عمومي و انقلاب اصلاحي 27/7/1381
ماده 18) آراي غير قطعي و قابل تجديد نظر يا فرجام همان مي باشد که در قوانين آئين دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور کيفري ومدني مصوب 28/6/1378کميسيون قضايي و حقوقي و 21/1/1379 مجلس شوراي اسلامي ذکر گرديده است.
در مورد آراي قابل تجديد نظر يا فرجام، تجديد نظر و فرجام خواهي بر طبق مقررات آئين دادرسي مربوط انجام مي شود.
در مورد آراي قطعي جز از طريق اعاده دادرسي و اعتراض ثالث به نحوي که در قوانين مربوط مقرر است نمي توان رسيدگي مجدد نمود مگر اينکه راي خلاف بين قانون يا شرع باشد که در آن صورت به درخواست محکوم عليه (چه در امور مدني و چه در امور کيفري) و يا دادستان مربوط (در امور کيفري) ممکن است مورد تجديد نظر واقع شود.
تبصره 1) مراد از خلاف بين اين است که راي بر خلاف نص صريح قانون و يا در موارد سکوت قانون مخالف مسلمات فقه باشد.
تبصره 2) در خواست تجديد نظر نسبت به آراء قطعي مذکور در اين ماده اعم از اينکه راي در مرحله نخستين صادر شده و به علت انقضاي مهلت تجديد نظر خواهي قطعي شده باشد يا قانونا قطعي باشد يا از مرجع تجديد نظرصادر گرديده باشد بايد ظرف يک ماه از تاريخ ابلاغ راي به شعبه يا شعبي از ديوان عالي کشور که «شعبه تشخيص» ناميده مي شود تقديم گردد. شعبه تشخيص از پنج نفر از قضات ديوان مذکور به انتخاب رئيس قوه قضاويه تشکيل مي شود. در صورتي که شعبه تشخيص وجود خلاف بين را احراز نمايد راي را نقض و راي مقتضي صادر مي نمايد.
چنانچه وجود خلاف بين را احراز نکند قرار رد در خواست تجديد نظر خواهي را صادر خواهد نمود. تصميمات ياد شده شعبه تشخيص در هر صورت قطعي و غير قابل اعتراض مي باشد. مگر آنکه رئيس قوه قضائيه در هر زماني و به هر طريقي راي صادره را خلاف بين شرع تشخيص دهد که در اين صورت جهت رسيدگي به مرجع صالح ارجاع خواهد شد.
اين ماده که اصلاح شده ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1373 است نهادهايي را در مورد اعلام اشتباه ذکر کرده بود ابتداء خود محکوم عليه که مي توانست نسبت به اشتباه و خلاف بين قانون يا شرع بودن راي اعلام اشتباه کند دوم دادستان در آراء کيفري که اين اختيار به وي داده شده بود؛ نهاد مهم ديگر در اين خصوص شعب تشخيص بودند که مي توانستند به اعلام اشتباه در احکام مبادرت ورزند و طبق اين قانون صلاحيت انجام چنين عملي را داشته و آراء آنها قابل تجديد نظر نبود و تنها توسط رئيس قوه قضائيه قابل تجديد نظر مي بود.(طبق ماده 2 قانون اختيارات و وظايف رئيس قوه قضائيه)
2-1-8) قانون تشکيل دادگاه عمومي و انقلاب اصلاحي 1385
ماده18ـ (اصلاحي 1385) آراء غيرقطعي و قابل تجديدنظر يا فرجام همان است كه در قانون آئين دادرسي ذكر گرديده، تجديدنظر يا فرجام‌خواهي طبق مقررات آئين دادرسي مربوط انجام خواهدشد.
آراء قطعي دادگاههاي عمومي و انقلاب، نظامي و ديوان عالي كشور جز از طريق اعاده دادرسي و اعتراض ثالث به نحوي كه در قوانين مربوط مقرر گرديده قابل رسيدگي مجدد نيست مگر در مواردي كه رأي به تشخيص رئيس قوه قضائيه خلاف بيّن شرع باشد كه در اين صورت اين تشخيص به عنوان يكي از جهات اعاده دادرسي محسوب و پرونده حسب مورد به مرجع صالح براي رسيدگي ارجاع مي‌شود.
تبصره1ـ مراد از خلاف بيّن شرع، مغايرت رأي صادره با مسلمات فقه است و در موارد اختلاف نظر بين فقها ملاك عمل نظر ولي فقيه و يا مشهور فقها خواهدبود.
تبصره2ـ چـنانچه دادسـتان كل كشور، رئيس سازمان قضائي نيروهاي مسلح و رؤساي كل دادگستري استانها مواردي را خلاف بيّن شرع تشخيص دهند مراتب را به رئيس قوه قضائيه اعلام خواهندنمود.
تبصره3ـ آراء خلاف بيّن شرع شعب تشخيص، در يكي از شعب ديوان عالي كشور رسيدگي مي‌شود.
تبصره4ـ پرونده‌هايي كه قبل از لازم‌الاجراء شدن اين قانون به شعب تشخيص وارد شده است مطابق مقررات زمان ورود رسيدگي مي‌شود.
پس از رسيدگي به پرونده‌هاي موجود، شعب تشخيص منحل مي‌شود.
تبصره5 ـ آرائي كه قبل از لازم‌‌الاجراء شدن اين قانون قطعيت يافته است حداكثر ظرف سه ماه و آرائي كه پس از لازم‌الاجراء شدن اين قانون قطعيت خواهديافت حداكثر ظرف يك ماه از تاريخ قطعيت قابل رسيدگي مجدد مطابق مواد اين قانون مي‌باشد.
تبصره6 ـ از تاريخ تصويب اين قانون ماده (2) قانون وظايف و اختيارات رئيس قوه قضائيه مصوب 8/12/1378 و ساير قوانين مغاير لغو مي‌شود.
2-1-9) آئين نامه اجرايي ماده 18 اصلاحي قانون تشکيل 25/11/1385
در ماده 5 اين آئين نامه نحوه اعلام در خواست خلاف بين شرع مشخص گرديده است، ماده اخير الذکر مي گويد: " متقاضيان درخواست خلاف بين شرع احکام قطعي با توجه و در نظر گرفتن تبصره پنج اين قانون از جهت مدت و با ارائه مدارک و مستندات لازم بايستي به شرح زير اقدام نمايند:
الف ـ متقاضيان و معترضين به احکام قطعيت يافته مرحله بدوي و تجديدنظر هر استان بعنوان خلاف بين شرع بايستي به دادگستري همان استان مراجعه نمايند.
ب ـ متقاضيان و معترضين به احکام قطعيت‌يافته در ديوان عالي کشور و شعب تشخيص بعنوان خلاف بين شرع بايستي براي تسليم درخواست و مدارک خودشان به دادستاني کل کشور مراجعه نمايند.
ج ـ متقاضيان و معترضين به احکام قطعيت يافته در سازمان قضائي نيروهاي مسلح بعنوان خلاف بين شرع بايستي براي تسليم درخواست و مدارک خودشان به نمايندگان حوزه نظارت قضائي ويژه در سازمان قضائي نيروهاي مسلح همان استان يا به رئيس سازمان قضائي نيروهاي مسلح در تهران مراجعه نمايند.
تبصره ـ چنانچه مراجعان بند الف به دادستاني کل کشور و يا مراجعان بند « ب» به دادگستريهاي استان مراجعه نمايند دبيرخانه يا مسئول هر دو مرجع به منظور حفظ حقوق معترضين از جهت تسليم مستندات و مدارک در موعد تعيين‌شده مکلفند درخواست معترضين را پذيرفته و پس از ثبت براي انجام مراحل بعدي به مرجع مربوطه ارسال نمايند و متقاضي معترض را نيز از اين اقدام مطلع سازند تا براي پيگيري به آن مرجع مراجعه نمايد."
نحوه رسيدگي به اين درخواست ها در ماده 6 "دادگستريهاي استانها بايستي پس از وصول درخواست و مستندات و ثبت آن و بررسي از جهت موعد در صورتي که درخواست در موعد تعيين شده در تبصره5 باشد وسيله رئيس دادگستري يا نماينده حوزه نظارت قضائي ويژه در استان به يک نفر از قضاتي که براي انجام اين کار تعيين گرديده جهت بررسي ارجاع شود، قاضي مذکور مکلف است پرونده را دقيقاً مطالعه نموده با تهيه گزارش اظهارنظر نمايد. اين پرونده پس از اظهارنظر در جلسه‌اي متشکل از رئيس دادگستري استان و نماينده حوزه نظارت قضائي ويژه استان و قاضي بررسي‌کننده مطرح چنانچه حکم قطعي صادره خلاف بين شرع تشخيص داده شد با تنظيم صورت جلسه پرونده را به حوزه نظارت قضائي ارسال مي‌دارند تا با کسب نظر يکي از مشاورين حوزه نظارت قضائي ويژه بنظر رياست قوه قضائيه برسد و چنانچه ادعاي خلاف بين شرع را نپذيرفتند با تنظيم صورت مجلس پرونده را بايگاني و نتيجه را با نامه جهت درج در سوابق به حوزه نظارت قضائي اعلام مي‌نمايند" اين آئين نامه بيان شده است. رئيس قوه قضائيه اختيار داده شده پس از تشخيص خلاف بين شرع بودن حکم تصميم به تجويز اعاده دادرسي گرفته و پس از اتخاذ اين تصميم در صورت ضرورت و لزوم با توجه به مقررات مربوط به اعاده دادرسي و رأي وحدت رويه شماره 538 ـ 1/8/1369 هيئت عمومي ديوانعالي کشور اجراي حکم را متوقف و پرونده را جهت رسيدگي مجدد با عنايت به اين تصميم به مرجع صالح (ديوان عالي کشور) ارسال دارد.
اين ماده واحده و آئين نامه اجرائی آن دچار معايب و نواقصی به شرح ذيل هستند:
1- در صدر اين ماده واحده آراء محاکم عمومي و انقلاب، نظامي و ديوان عالي كشور را قابل تجديد نظر از اين منظر دانسته، حال آنکه دادگاه تجديد نظر استان را از قلم انداخته، هر چند که اين اشتباه در آئين نامه اجرائی آن اصلاح شده است.
2ـ ابهام در ظرف زماني تقديم درخواست اعاده دادرسي
تعيين مدت براي تسليم درخواست رسيدگي مجدد از نکات مثبت اين قانون است؛اما معلوم نيست که مراد از مدت « حداکثر يک ماه از تاريخ قطعيت» مندرج در تبصره 5 ماده 18 اصلاحي تنها مختص به درخواست محکوم عليه از رئيس قوه قضائيه و يا مقامات تبصره 3 همان قانون مي باشد و با مضي مدت ديگر هيچ اعتراضي در مورد احکام خلاف بين شرع از ذي نفع پذيرفته نمي شود و يا آن که مدت مذکور مربوط به تمام اشخاص،اعم از متضرر حکم و يا مقاماتي است که در جهت اجراي عدالت قضايي شرعي صرفاً حق دارند حداکثر ظرف يک ماه درخواست رسيدگي مجدد نمايند. همچنين اگر اين زمان منقضي شود،آيا مقامات مذکور با وصف غير شرعي بودن آن حق درخواست رسيدگي مجدد نسبت به احکام قطعي را ندارند؟
ابهام ديگر که از منطوق تبصره 5 بر مي آيد،مربوط به مرجع رسيدگي کننده مجدد است و اين که مراد از اين مرجع،مقامات دريافت کننده تقاضا از طرف محکوم عليه مي باشند و يا مرجع صالح قضايي؟ به نظر مي رسد که علي القاعده بايد منظور دادگاه صالح باشد؛زيرا ساير مقامات،صلاحيت قضايي رسيدگي مجدد به احکام قطعي را ندارند و بررسي آنها نسبت به درخواست و اعتراض هاي رسيده در مورد احکام قطعي عمدتاً براي احراز قابليت و يا عدم قابليت طرح درخواست اعاده دادرسي به محکمه صالح مي باشد .
به اين حال به نظر مي رسد که هدف مقنن از رسيدگي مجدد ـ با غبض عين نسبت به عبارات بررسي دوباره براي طرح تقاضاي اعاده دادرسي توسط مقامات مصرح در قانون مي باشد. والا تقاضاي ذي نفع در موارد مذکور به صورت مستقيم به مرجع قضايي تقديم مي شود و عملاً بررسي هاي لازم با لحاظ اصول شرعي توسط مقامات در ظرف زماني يک ماه نسبت به آن تقاضا و تسليم درخواست اعاده دادرسي ممکن نيست .
3ـ تبصره خلاف بين شرع
تبصره يک قانون مراد از خلاف بين شرع را مغايرت رأي صادره شده با مسلمات فقه مي داند و افراد صالح براي ارزيابي و تطبيق اين احکام با موازين شرعي را در قسمت دوم ماده 18 قانون اصلاحي و تبصره 2 آن قانون،رئيس قوه قضائيه،دادستان کل کشور،رئيس سازمان قضايي نيروهاي مسلح و رؤساي کل دادگستري معرفي مي کند. البته مقامات سه گانه اخير بعد از تشخيص بايد غير شرعي بودن را به رئيس قوه قضاييه اعلام کنند.
قطع نظر از آن که حذف عبارت « خلاف قانون» در کنار « خلاف شرع» نقض غرض است؛زيرا در موارد بسياري به ويژه در امور مستحدثه،در موازين فقهي قواعدي مقرر نگرديده و ممکن است حکمي از اين حيث فاقد اشکال ولي از جهت قانوني نادرست باشد؛اما اشکال اساسي ممکن است در چگونگي تطبيق احکام با موازين شرعي وجود ديدگاه ها و نظرات مختلف در خصوص مورد بروز کند. با وجود قسمت اخير تبصره يک قانون که در موارد اختلاف نظر ميان فقها،نظر ولي فقيه و يا مشهور فقها را فصل الختام دانسته است؛اما در صورت بروز احتمال اختلاف ميان نظر ولي فقيه و مشهور فقها تکليف نامشخص است. به ويژه آن که در عمل اگر تصور کنيم بر اساس نظر رئيس قوه قضاييه نسبت به حکمي در خواست اعاده دادرسي شود و سپس حکم مذکور نقض و به نفع طرف مقابل رأي صادر و قطعي گردد و محکوم عليه با مراجعه به محضر ولي فقيه و يا ساير فقها موضوع را مطرح و نظر مخالفي اخذ کند،در اين گونه امور وظيفه مقامات قضايي چيست؟ آيا امکان ناديده گرفتن اين نظرات فقهي وجود دارد و يا به عکس مقامات قضايي موظفند از آنها تبعيت نموده و در خواست اعاده دارسي نمايند .
با عنايات به چنين اشکالاتي اصلح اين بود که در قانون جديد نهادي تحت عنوان « کميسيون تشخيص» متشکل از صاحب نظران فقهي تشکيل مي شد تا با جمع ديدگاه ها و پيش از درخواست اعاده دادرسي،نظريه قطعي خود را صادر مي کرد تا ملاک عمل قرار مي گرفت .
گذشته از آن با توجه به چالش هاي موجود در اجراي ديدگاه هاي مختلف بهتر اين بود که مجلس شوراي اسلامي با بررسي همه جانبه نيازهاي جامعه ـ بعد از آسيب شناسي کامل ـ و جلب نظر متخصصان، موازين شرعي را در قالب قوانين عرفي(مانند آنچه در ساير موارد جزايي و حقوقي معمول شده)بيان مي نمود تا اولاً ابهامات کمتري در تطبيق قوانين عرفي و شرعي بروز کند و ثانياً اجراي عدالت به ويژه حقوق الناس در گير و دار قرائت هاي فقهي و نظرات مختلف صاحب نظران دچار چالش نشود .
4ـ فقدان تعيين معيار مشخص براي قابليت طرح تقاضاي رسيدگي مجدد :
متأسفانه از ديگر مشکلات قانون حاضر اين است که تجديد نظر خواهي نسبت به هر دعوايي اعم از کيفري و حقوقي را ممکن مي سازد، دعاوي که از طرق عادي تجديد نظر خواهي به دليل ماهيت دعوا،نصاب خواسته،ميزان مجازات و ... امکان اعتراض نسبت به آنها وجود ندارد .
5ـ امکان تعدد مقامات دريافت کننده تقاضاي رسيدگي مجدد :
غير از رئيس قوه قضاييه،مقامات مصرح در تبصره 3 ماده واحده نيز اختيار پذيرش درخواست متقاضي و در عين حال صلاحيت تشخيص خلاف بين شرع را به عهده دارند، مقاماتي که قطع نظر از صلاحيت قضايي ممکن است از لحاظ شرعي،شرايط فقهي و اطلاعات لازم را در اين خصوص نداشته باشند .
چنين تعددي در عمل همچنين ممکن است موجب طرح ادعاي مکرر در صورت رد درخواست ذي نفع گردد. آنچه مسلم مي باشد اين است که عملاً امکان انجام اين وظايف به صورت مستقيم توسط اين مقامات وجود نخواهد داشت و از اين رو با وصف اين که اين تکاليف قائم به شخص است؛ولي به اجبار قابل اعمال توسط مسؤولان مربوط نخواهد بود .
6ـ فقدان پيش بيني هزينه دادرسي
اصولاً هزينه دادرسي مي تواند از عوامل مؤثر در تسليم درخواست هاي بي مورد و در نتيجه کثرت پرونده ها در مراجع قضايي مي باشد. در غير اين صورت چنين وضعي موجب تحميل هزينه فراوان و صرف وقت زياد به قوه قضاييه خواهد شد؛قوه اي که بايد در اوضاع و احوال موجود قوا و قدرت خود را براي حل و فصل مرافعات و مراجعات عادي مردم به کار برد .
3) نتيجه گيری و ارائه راهکار
در خاتمه بايد گفت که در مطالب فوق ما به بيان سير تاريخي قانونگذاري در مورد نهاداعلام اشتباه پرداخته و علل اشتباه را نيز مطرح کرديم؛ اکنون ذکر اين نکته حائز اهميت است که تغييرات پياپي در نهاد اعلام اشتباه در حقوق کيفري ايران آثار متفاوتي را در بر داشته است که از مهم ترين آنها ايجاد نوعي سردرگمي در ميان قضات، وکلا و افرادي است که به نحوي با اين مسئله در ارتباطند.
حال بايد با بهره گيري از تجربه هاي سال هاي گذشته به ايجاد نهادي براي اعلام اشتباه پرداخت که معايب نهادهاي قبلي و فعلي را نداشته باشد، به نظر نگارنده حاضر تصميمي که در اصلاحيه ماده 18 قاون تشکيل گرفته شده است تا حدود زيادي مطلوب نظر ماست لکن حد غايي نيست و با برطرف شدن نواقصي که در اين مقاله بدان ها اشاره شد مي توان نهادي کار آمد و راهگشا ايجاد نمود که هم مانع از تراکم کار قضايي شود و هم در احقاق حقوق مردم موثر باشد.
راهکار پيش نهادي در اين مورد اعاده صلاحيت شعب ديوان عالي کشور و احياي فرجام خواهي چه در امر کيفري و چه در امر حقوقي است متاسفانه با توجه به مقررات فعلي در امور کيفري مجازاتهاي بيش از ده سال قابل رسيدگي در ديوان عالي کشور است و در امر حقوقي نيز صلاحيت ديوان بسيار محدود شده است در نتيجه آراي دادگاههاي پايين تر مورد نظارت ديوان قرار نمي گيرد، که اين خود تا حدودي در تنافي با حقوق محکومان است؛ فلذا بايد سعي شود تا صلاحيت ديوان براي رسيدگي شکلي مانند آنچه در سابق بود دوباره به شکل اولش احياء شود، که اين امر سه حسن عمده دارد اول آنکه از تضييع حقوق مردم جلوگيري به عمل مي آيد، دوم آنکه رسيدگي به صورت شکلي است که هم متضمن نوعي نظارت است و هم ايجاد اطاله دادرسي نمي کند، سوم آنکه بر خلاف قانون جديد سبب ايجاد تراکم رسيدگي در نهاد نظارت و پيگيري قوه قضائيه و نيز سه مقام قضايي مذکور در آن قانون نيز نمي شود.

    چکيده
دانشمندان حقوق اسلام با بهره‌گيري از دليل عقل به عنوان راهگشاي و منبع حقوق، تحت عنوان «امر به معروف» و «سياست شرعيه» مقررات لازم را براي انجام نظارت فراهم آورده اند و نظارت و اعلام اشتباه قضات از مهمترين اين مقررات است. در اين مجال ما به بيان علل اشتباه از سوي قضات محاکم و نيز سير تطور قانونگذاري پيرامون اعلام اشتباه در حقوق مضوعه کيفری ايران و بررسي آنها پرداختيم ؛ و نيز به محاسن و معايب شعب تشخيص ديوان عالي کشور و اصلاحيه ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب و علل حذف اين شعب اشاره اي نموده، در خاتمه راهکارهايي را براي رسيدن به يک نهاد اعلام اشتباه کم اشتباه در حقوق کيفری ايران بيان کرديم.


منابع و مآخذ

1. منصور، جهانگير،1384، قانون آئين دادسي کيفري مصوب 1290، چاپ21، تهران، نشر ديدار
2. منصور، جهانگير،1384، قانون آئين دادسي کيفري مصوب 1378، چاپ21، تهران، نشر ديدار
3. منصور، جهانگير،1384، قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1373 ، چاپ21، تهران، نشر ديدار
4. منصور، جهانگير،1384، قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1381 ، چاپ21، تهران، نشر ديدار
5. لايحه اصلاح ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1385 و آئين نامه اجرايي آن از سايت فقه و حقوقhttp://www.hoghugh85.blogfa.com
6.مجموعه قوانين کيفری سايت قوانين وابسته به دادگستری تهران،http://www.ghavanin.ir
7. اخوت، بررسي شعب تشخيص ديوان عالي کشور، سايتhttp://www.okhovat.blogfa.com
8. آل اسحاق، مصاحبه در مورد لايحه اصلاح ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1385 و آئين نامه اجرايي آن سايت خبريhttp://www.isna.ir
9. مصاحبه رئيس قوه قضائيه در مورد لايحه اصلاح ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1385 و آئين نامه اجرايي آن در روزنامه کيهان در تاريخ 14/1/1386
10. حسين ذبحي مشاور قضايي دادستان كل کشور، مصاحبه با واحد اطلاع رساني دادستاني كل كشور، بررسي حقوقي آثار و نتايج اجراي مصوبه اخير مجلس در خصوص ماده واحده اصلاح ماده 18 قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب در سايتhttp://www.dadsetani.ir
11. بررسي قانون اصلاح ماده 18 اصلاحي قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب، دکتر علي نجفي توانا، سايت دادستانی کل کشور،http://www.dadsetani.ir
12. محمد ساكت نالكياشري ، مهدي ساکت نالکياشري، معيار گرايي در نظارت بر رفتار قضايي، سايت حقوقي دانشگاه شهيد بهشتي،http://www.hoghoghdanan.com
13. دکترمير حسين عابديان(مستشار ديوان عالي کشور)، جامه اي نو بر اندام نظام دادرسي کشور، سايت دادستاني کل کشورhttp://www.dadsetani.ir
14. بهمن كشاورز، رييس كانون وكلاي دادگستري مركز، مصاحبه در مورد لايحه اصلاح ماده 18 قانون تشکيل دادگاههاي عمومي و انقلاب مصوب 1385 و آئين نامه اجرايي آن

سايت خبري http://www.isna.ir

نویسنده  : احسان زررخ


   

درباره وبلاگ

کافه فان / Cafefun.ir
سایت اطلاعات عمومی و دانستنی ها

موضوعات

تبليغات

.:: This Template By : web93.ir ::.

برچسب ها: اطلاعات عمومی ، آموزش ، موفقیت ، ازدواج ، دانستنی ، گیاهان دارویی ، تعبیر خواب ، خانه داری ، سخن بزرگان ، دانلود ، بازیگران ، روانشناسی ، فال ، اس ام اس جدید ، دکتر شریعتی ، شاعران ، آموزش یوگا ، کودکان ، تکنولوژی و فن آوری ، دانلود ، تحقیق ، مقاله ، پایان نامه ، احادیث ، شعر ، رمان ، عکس ، قرآن ، ادعیه ، دکوراسیون ، سرگرمی ، اعتیاد ، کامپیوتر ، ترفند ، ورزش ، کد آهنگ ، مقالات مهندسی ، طنز ، دانلود کتاب ، پزشکی ، سلامت ، برنامه اندروید ، زنان ، آشپزی ، تاریخ ، داستان کوتاه ، مدل لباس ، مدل مانتو ، مدل آرایش